Long Shot
شنبه سی ام خرداد 1394 10:39 ب.ظنما خارجی است،پاییز است،یک جایی شبیه به جنگل های گیسوم با آن درختان انبوه که برگ هایشان هر یک به وسع خود رنگی از پاییز را به آغوش گرفته اند.نور خورشید کم رمق پاییز به سختی وارد جاده ی باریکی می شود که خود را به تن گرم رنگین درخت ها سپرده است،من ایستاده ام و دارم انتهای جاده را نگاه می کنم،مه کمی غلیظ است،تو داری از دور نزدیک می شوی،درست روی خط وسط جاده،با طنازی تمام داری به من نزدیک می شوی،هوا سرد است،دست هایم یخ کرده اند،اگر بخواهم موسیقی برای این صحنه در نظر بگیرم صدای قلبم است که با هر قدمت بلندتر ومحکم تر می شود،تو نزدیک تر می شوی،نزدیک و نزدیک تر،صدای قلبم حالا توی مغزم پر شده،به جایی رسیدی که چشمانت را می توانم ببینم،باد از سمت تو می وزد،عطر تو آغشته به رقص برگ ها روی سرم خراب می شود،دست هایم بی حس شده اند،بی تابند،بی تاب انگشت های ظریف و زیبایت،دستانت را ندیدم اما منتظر نوازش ناخن هایت هستم که حتما قرمز پوش شده اند،آنقدر نزدیک می شوی که با هر قدمت زمین زیر پایم سست می شود و خون در رگ هایم می ایستد،صدای تپش های قلبم تمام بدنم را گرفته،حالا آنقدر نزدیک شده ای که نفس هایت را روی صورتم حس می کنم،چشم هایت،پر از برگ های پاییزی است و نگاهت لطیف و نرم درست مثل روزهای اول اردیبهشت.من تشنه ی گرفتن دست هایت هستم و عمق چشمانت را به نظاره می نشینم.مه آرام آرام تو و من را غرق خودش می کند،غرق سپیدی ای که به آسمان چسبیده است...
نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:شنبه سی ام خرداد 1394 | نظرات()
مثل اینه که درختها برای تو اغوش کشیدن اسمون اغوششونو وا کردن.مثه یک مجلس رقص با رنگهای زیبا و چشم نواز موسیقیش هم این متن زیباست که به قول بانو تیراژه پر از حسهای قشنگ بود.
دلت پر از شکوفه و جانت پر از بهار
آقا دیدن اسم شما کلا برای من پر از شعف است و شادی.بسیار سپاسگزارم از حضورت طهمورث عزیزم.
چه توصیف زیبایی،لذت بردم طهمورث جان.
سرتون سبز و دلتون شاد