دست در دست کسی داری اگر

چهارشنبه بیست و چهارم تیر 1394  02:16 ق.ظ

از کودکی به موسیقی علاقه داشتم،لالایی،سرود،ترانه،آواز،ساز.نشد،از آن نشدن های همیشگی .نشد بروم سمت موسیقی و تا سال ها دیدن خیلی از ساز ها هم آرزو بود،آرزویی دور.دروغ نیست و ادای عاشقانه بودن نیست،اولین ها در خاطر آدم حک می شوند.اولین سازی که دستم گرفتم گیتار بود،گیتاری که یکی از بچه های محل خودش ساخته بود.با چه عشقی هم ساخته بود.نگاه غضبناک بابا را هنوز به خاطر دارم،کاش مطرب بودم و تمام شهر کوچکم را به طرب می آوردم،کاش طرب انگیز ترین موسیقی دنیا را در گوش مردم دنیا زمزمه می کردم تا شاید بابا خجالت نکشد از این که بگویند پسرش مطرب است!گیتار بی نوا توی دستانم مثل یک جسم بی جان کمی جا خوش کرد و بعد از نگاه های سرسریم بردمش و تحویل صاحبش دادم.
پرسیدم:«می تونم بشینم؟» جواب در چشم هایی که شعف چشمانم را می دید مثبت بود،نشستم روی نیمکت پیانو،روی نیمکت پیانوی نوازنده ی چیره دستی که عشق را روی کلاویه های پیانو به وجد می آورد.زمانی دیدن پیانو آرزویم بود و حالا خیره مانده بودم به کلاویه های سپید و سیاه پیانو.دستم توان حرکت نداشت،چیزی بلد نبودم،گفت:«بزن!» دستم را گذاشتم روی یکی از کلید ها،کلید را فشار ندادم،مثل اولین بوسه عاشق و معشوق دلم میخواست روی کلیدها طنازی کنم،دلم می خواست ساعت ها خودم را سرگرم اولین مزه ی دلداگی کنم و اعجازشان را به جان بخرم،اولین ضربه را زدم،«دوی وسط» و طنینی به اندازه تمام حسرت عمرم از موسیقی فضای اتاق را پر کرد.
نپرسیدم که می توانم دستت را بگیرم یا نه؟چند باری هم دستت را گرفته بودم.اما اولین باری که انگشتانت را نواختم تازه فهمیدم سازی که صدایش توی قلبم نواخته می شود را پیدا کردم،اگر می توانستم صدای موسیقی نوازش دستانت را منتشر کنم زمین بهشت می شد و دست هایت تا ابد توی دستانم باقی می ماند.نمی دانم صدای نوازش دستانت را می شنوی یا نه؟! اما خوب می دانی که چقدر بی تابشان می شوم.نمی دانم وقت خلقت دست هایت خدا کدامین نت هستی را می نواخت که این قدر هنرمندانه دست هایت روی همه چیز می رقصند.سمفونی بی نظیری است لمس دست هایت.کلاویه،سیم،آرشه،ساز،آواز،شور،همایون،ماهور،نت،باره،پرده؛ همه و همه را یکجا می توان به گوشه ای گذاشت و ساعت های مدام دستانت را نواخت و گوش کرد و غرق شد.لحظه ای که دستانت از دست هایم جدا می شوند میزان های سکوت پشت سر هم نواخته می شوند و مدار بی قراری شروع به حرکت می کند.نمی دانی چقدر دوست دارم وقتی داری این مطلب را می خوانی دست راستت را زیر چانه ات گذاشته باشی و زل زده باشی به سطرهایی که با دستانی بی تاب و بی قرار برای نوازشی دیگر به سختی به خودشان حرکت داده اند.
عزیزم؛کاش تو رهبر ارکستر بودی و من نوازنده ی ویولون یک،تا مدام رقص دست هایت را آنگونه که هست می نواختم،مطمئنم تاب شنیدن چنین آهنگی را هر کسی نخواهد داشت،آهنگ مدام دوست داشتن را،گوش جان می خواهد و دل شیدا... 

*عنوان برگرفته از شعر زیبای دست اثر فریدون مشیری عزیز می باشد.
 

نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:چهارشنبه بیست و چهارم تیر 1394 | نظرات() 

حراف
دوشنبه پنجم مرداد 1394 09:33 ق.ظ
خیلی خوب و لطیف نوشته بودید...


گویا سالهاست آسمان ابریست...
پاسخ طاها : سلام
ممنونم از لطفتون
آسمان دلتان صاف
رعنا
یکشنبه بیست و هشتم تیر 1394 12:01 ق.ظ
سلام.
عیدتون مبارک.
دیر شد ...شرمنده.
شاد باشید.
پاسخ طاها : سلام رعنای عزیز
عید شما هم مبارک
سلامت باشید و شاد
رخساره
پنجشنبه بیست و پنجم تیر 1394 11:24 ب.ظ
بدجوری عاشق شدیا...امیدوارم اینبار همیشگی برات بمونه و سفت نگهش داری
پاسخ طاها : سلام

ممنونم
شاد باشید
طهمورث
چهارشنبه بیست و چهارم تیر 1394 11:38 ب.ظ
سلام طاهای عزیز
متن زیبایی بود سرشار از احساس و دلدلدگی.مثل تابیدن انوار خورشید که جانتو سرشار از گرمای دلپذیر خودش میکنه.خیلی وقتها کلمات اون اندازه قدرت ندارند که بار معنایی رو که به دوششونه رو به تصویر بکشن.سطر سطر این متن دلربا سرشار از حس و شور زندگی بود.امیدوارم سمفونی زندگیت سرشار از شوق و شور باشه.
پاسخ طاها : سلام طهمورثِ جان
ممنونم از لطف و محبت همیشگیت.واقعا خیلی وقت ها کلمات نمیتونن مفاهیم رو برسونن...
از آرزوی قشنگت بینهایت متشکرم.
همیشه سلامت باشی و شاد
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات