فصل ماقبل آخر-قصه ششم- مهربانی شما چه رنگی است؟

چهارشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1397  07:44 ب.ظ

" در برهه ای که از اوج زندگی به روزمرّگی دچار شده ام،مرهمی یافته ام ،
 شاید روزنه ای باشد برای همدلی و اشتراک شادی بین من و تو. 
از اینکه اینجا هستی خوشحالم :)  "

روژین


با دنیایش آشنا شدم، از طریق نوشته های وبلاگش، از نوشته هایی که به تعبیر خودش فراری بود از خودسانسوری و همدلی صادقانه، از عکس هایی که ابتدا در وبلاگش و بعدها در صفحه اینستاگرامش میدیدم، می توانم بگویم عکس هایی بود پر از رنگ، پر از وجهه ای از زندگی که معمولا از یادمان می رود، با سفرنامه های دلچسب و تعاریف دقیق اش از مکان ها و رسوم و هر آنچه که دیده بود، نگاهش تیزبین بود، چه در پشت کلمات، چه پشت لنز دوربین اش. انگار به هر چیز و هر کس می گفت: «مهربانی شما چه رنگی است؟» و نکته ی جالب ماجا این بود که در وجود همه چیز مهربانی می دید که تیتر اش این سوال بود.

یک سال از دیدن عکس خودش و لبخندی که بر لب دارد گذشته، یکسال از روزی که آبجی خانم پست «بی ناز نرگسش...» را منتشر کرده، یکسال وبلاگش را و آخرین پست و کامنت هایش را دیده ام و خوانده ام، این دومین بار است که از میان وبلاگ نویس هایی که من میشناسم یکی اینگونه می رود، می رود و رد ذهن اش را برای بقیه می گذارد، باورش خیلی سخت است، با یک آدم و دنیایش همراه می شوی، شاید بیشتر از خیلی از افرادی که دور و برش باشند میشناسی اش، همراه قصه های زندگی اش می شوی، می خوانی اش، می خوانی اش، می خوانی اش اما با یک کات بد موقع می رسی به سکانس پایانی، از همان پایان بازهایی که تا سکانس آخر خود آدم، آدم را به فکر فرو میبرد.

این روزها زیاد یاد پشمک و برفک اش می افتم، دل نگرانی ک برای این دو داشت را اینروزها خیلی زیاد حس می کنم، مهربانی های همسرش را که همیشه به زیبایی منعکس می کرد کاملا درک میکنم، نگرانی اش برای پدر و مادرش را میفهمم، گرچه نمی توانم حال خودش را درک کنم.

هیچگاه از خودش نپرسیدم مهربانی خودش چه رنگی است؟ اما از روی نوشته ها و عکسهایش می توانم بفهمم که جز معدود افرادی بود که مهربانیشان رنگین کمانی است، رنگین کمانی به وسعت دل دریایی شان، با تحمل درد و مشقت فراوان امید بزرگی داشت و تمام تلاشش را به کار گرفت، اما چه سود که پایان همه ی شب های سیه سپید نیست. 

در انتهای پست آخری که نوشت، همراهانش را فراموش نکرد و برای همه آرزوی خوشبختی کرد، همراهانی که هنوز هم به نوشته هایش سر میزنند و یاد میگیرند مهربانی آدم ها می تواند بی انتها و پر نقش و نگار باشد.

یاد رنگینی از خودش برجای گذاشت، برای من که چنین است، نوشته هایش را دوست دارم و لحظات خوبی را برایم بوجود آوردند، به نظرم توانست سزاوارانه همانی باشد که می خواست همانی که اینگونه تعبیرش کرده بود:

"پیش از آنکه واپسین نفس را برآرم ، پیش از آنکه پرده فرو افتد، پیش از پژمردن آخرین گل، بر آنم که زندگی کنم; بر آنم که عشق بورزم; بر آنم که باشم "   

   


نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:چهارشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1397 | نظرات() 

نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات