گاهی دلتنگی، دلِ تنگ نیست بی قراری است
یکشنبه یکم آذر 1394 10:46 ب.ظمثل آخرین شب قلعه، مثل آخرین شب شیفت، مثل تمام آن شب که مدام سراغ چراغ سر چهار راه می رفتم و سبز و قرمز شدنش را می دیدم و بغض می کردم،مثل همان شب که قلعه زندان شده بود، امروز محل کار و حالا خانه مثل زندان شده، دارم از بیقراری می میرم.
نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:- | نظرات()