ترسی واسه از دست دادن مایع درونم ( فرصت ها ) - همیشه حواسم به این ترک ها هست.
کاش میشد یکی هم حواسش به ترک های ما بود. توی این دوره ای که ما زندگی میکنیم همه ترک دارن ترک های بزرگ ترک های کوچیک !!!
جالبیش اینجاست که بعضی از ترک ها رو هیشکی نمیبینه - ولی این ترک ها از درون ادمو داغون میکنه ، این ترک ها بدتر از ترک هایی هست که دیده میشه اخه کسی نمیتونه این ترک هارو درمان کنه چون اصلا دیده نمیشه ...
بعضی ها ظرف های محکمی دارن - بعضی ها مایع قشنگی هستن - مایه گرانبها ، بعضی ها ...
زندگی مثل یه کاسه هست ...
این متن بالا رو نوشتم اصلا هیچ فکری هم درباره این که چی بشه نداشتم و فقط حسی نوشتم و هیچ نخوندمش ...
این متن رو میتونین ادامه بدین و هرچی دوست داشتین بنویسین و ادامه بدین .
خدایا واسه همه ادم های روی زمین حداقل هارو بده تا به بمبست نرسن ( بجز من - من نمیخوام )
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویسی، بمبست، بمبست 2، خاطره نویسی، 20 مهر، احساسات، احساس نویس،
امروز اخرین روزه که باید توی خونه بمونم ...
فردا باید برم دانشگاه و دلتگی تمام وجودمو گرفته ... این چند روزه اصلا هیچی به ذهنم نمیمود تا بنویسم مثل یه پلاستیک توی هوا شدم یعنی هیچ انگیزه ای برام نمونده فقط میخوام رها شم رها از همه چیز .... هعی
توی این حال نوشتن خیلی سخته ...
خیلی سخته از چیزایی که دوست داری دل بکنی - تا حالا فکر کردین که دلتنگی میتونه شامل چه چیز هایی بشه ؟
خدایا کاری نکن دلتنگ چیزی بشیم که تا اخر عمر توی حسرتش بمونیم - قدر چیزهای خیلی کوچیکو بدونید واقعا همین چیزا یه روزی میتونه آرزومون باشه ...
چند روز بود نتونستم چیزی بنویسم - انگیزه ای واسه نوشتن نداشتم تا این که نظرات شما رو دیدم نمیدونم چی بگم همیشه حال ادمو خوب میکنین.
دیروز و پریروز یکی از بهترین روز های عمرم بود - حتما یه این سوال تو ذهنتون میاد که چرا ؟؟؟
بخدا خودمم نمیدونم ولی خیلی خوشحال بودم با هر اهنگی میساختم واقعا چه حال خوبی - امیدوارم با خوندن این موضوع درصدی از حال خوبمم به شما منتقل بشه واقعا هر باری که اهنگ شهر بارونی سیامک عباسی رو گوش میدم کلا از خود بیخود میشم چقدر خوبه که ادم با هر چیزی خوشحال باشه - میشه جلوی دلتنگی رو گرفت فقط باید فکرش رو نکنین - اخه یه چیزایی رو نمیشه تغییر داد نباید ذهن رو درگیر اونا کنیم خدایا ممنونم که همیشه هوامو داری میدونم که توی این دلتنگی ها هم هوامو داری ...
امیدوارم هیچوقت دلتنگ نبینمنتون همیشه خوشحال باشین از ته دل شاد باشید.
دلتنگی خیلی قشنگه اگه یک ماه از کسایی که دورت بودن دور باشی میفهمی که دلتنگی هم یکی از بهترین حس هاست
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: دلتنگی، احساس، ش احساس من، احساسات، خاطره،
این پست ثبت نشده بود دارم دوباره مینویسم :
چند روزه حس تنهایی اومده سراغ من ، حسی همراه با نا امیدی و ترس از آینده - امروز حالم زیاد خوب نبود مریض شده بودم - حالا ایننارو باهم جمع کنین ببینین من چجوری بودم امروز
امروز توی همین حال هوا بودم که متوجه هوای پاییزی شدم ، هوایی همراه با باد های وحشتناک بعد یهو بارون اومد واااااییییییی چه هوایی بود کلا تمام غم هام از بین رفت - خدایا ممنون واسه این همه لطفی که به من داری !!!
امشب داشتم دیوونه میشدم تا این که اولین نظر توی وبلاگ رو دیدم - یکم حالم بهتر شد ، یه حسی بهم داد که حداقل یه نفر این وبلاگو دید
امشب اصلا صحبت کردنم نمیاد خودتون ببخشین - ممنون واسه همه لطفتون
طبقه بندی: احساس نویسی،
فکر و خیال ...
این روز ها دیگه تبدیل به کابوس شده !!!
من چرا انقدر فکر و خیال میکنم یعنی جوری شده که از زندگیم فاصله گرقتم ...
توی رویا هام من یه آدم فوق العاده هستم یه آدمی که میتونه به همچی برسه - بقیه هم مثل من فکر میکنن ؟؟؟
من موقع فکر کردن راه میرم یهو میبینی 2 ساعت یکسره دارم راه میرم و به چیزی دارم فکر میکنم که اصلا نمیدونم واقعیت داره یا نه از یه نظر خوبه تخیل آدم قوی میشه ولی کمک دارم نگران میشم. مگه زندگی من چشه ؟؟؟
زندگیم شده پر از ناامیدی ...
اون از دانشگام که همه توش احمقن فقط میخوان مدرک بگیرن اخه چرا ؟؟؟؟
این از خونمون به بابام میگم پول بده من کتاب بگیرم واسه کنکور آماده شم میگه من پول واسه این جور کارا ندارم ...
مدام منو مقایسه میکنه با اینو اون میگه فلانی چقدر مغزه فلان دانشگاه قبول شده تو فقط بشین خونه ...
من اصلا جوابشو نمیدم ... خب چی بگم خدایش !!!
اینم شد زندگی همش باید توی خیالم زندگی کنم !!! کاش یکی هم بود که مارو میفهمید ...
میدونید بدترین گناه توی زندگی چیه ؟؟؟
درسته نا امیدی - حالا نا امیدی چطوری به وجود میاد ؟؟؟
اینجوری که پدر آدم ، ادمو قبلول نداشته باشه - من دیگه نمیدونم چی بگم ، خدایش یکم توی رفتارمون تجدید نظر کنیم - نمیخوام بگم که من انیشتین میشدم پدرم نذاشت نه ولی شاید یه انیشتینی باشه که استعداداش کور بشه ...
خدایش اگه مطمئنین که شکست میخوریم بزارین تلاشمونو بکنیم - ادمی که به کارش ایمان داشته باشه میتونه کوه هم جابجا کنه ...
تورو خدا هیشکیو دست کم نگیرین ، چرا علاقه دارین همدیگرو خورد کنین ؟؟؟
خدایا هیچ جونی رو توی رویا هاش نگه ندار ، نزار فقط با رویاهاش زندگی کنه !!!
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نو، حس نو، رویای جوونی، حس جوونی، خیال قشنگ،
قرار شد از اول احساس نویسی کنیم پس خاطره نمیگم
امشب میخوام درباره ضعف گفتار خودم حرف بزنم.
نمیدونم دیروز با امروز من گند زدم توی حرف زدن - اون از دیشب که عمم توی تلگرام باهم چت میکرد چیزایی که نباید میگفتم رو گفتم یعنی گند زدم ...
دیشب هم داشتم چت میکردم به مدیر سایت چیزایی که واقعا اتفاق افتاده بود رو گفتم منو کیک کردن.
دیروزم که گفتم کار پیدا کردم ، امروز بهش زنگ زدم گفتم من پشیمون شدم دیگه نمیام.
چرا اینجوری شدم ؟؟؟؟
نمیدونم نمیخوام کسی از درونم باخبر شه مثلا همین وبلاگ خیلی سعی کردم هیچ راهی ازم به جای نزارم به کسی هم نگم ولی بعضی مواقع میخوام به طرف بگم ولی خیلی خیلی غیره مستقیم .
مسخره است بابا شما هم اینجورین ؟؟؟؟
داداشم گفت تولد یکی از دوستام 12 آبانه تولده دوسته گفتم نه 14 آبانه "منظورم این بود که تولد دوستم 14 آبانه ، خیلی هم دوسش دارم " کسی نمیفهمه ولی کلا میگم. نمیدونم چرا میگم - خب چه مرگته ؟؟؟؟؟
لعنتی الان به بی پولی خوردم کار هم ندارم بخاطر این ضعفم ...
راستی چند وقتی هم هست نماز نمیخونم نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه نماز میخوندیم اونم که دیگه ....
فردا دوباره شروع میکنم خدایش میخوام بخونم - خدایا من اونقدر هم بد نیستم
همیشه خدارو حس میکنم توی همجا - ممنون خدایا که هستی . اخه این لولی که واسم گذاشتی سخته من بازیرو یاد نگرفتم - نمیتونم موفق شم واسه همون از سازنده بازی شکایت میکنم
خدایا ....
کسی فعلا مطلبامو نمیخونه میخوام بهت بگم - خیلی دوست دارم - خیلی - حتا اگه هر روزم پر از گریه ، درد ، ناراحتی باشه ...
خدایا داره گریم میگیره - کمکم کن که حداقل بتونم اون رفتاری که تو دوست داری با دیگران داشته باشم
خدایا کمکم کن که واسه چیزای کوچیک نارحت نشم
ببخشید ... خدایا به همه کمک کن که از زندگیشون یه درک درست داشته باشن
خدایا ممنونم خیلی دوست دارم واسه همین لحظه ، واسه همین حال خوب ....
فعلا تا فردا
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خدایا، احساس نویسی، خاطره نویسی، خدا، ضعف گفتاری،
با کاری که دیروز گرفتم "بازاریابی نرم افزار " از امروز دارم احساس مسئولیت میکنم ...
واقعا چطور میشه روی دیگران تاثیر گذاشت ؟
یعنی هیچ کاری سخت تر از این نیست !!!
یعنی موفق میشم ؟؟؟ باید اطلاعتمو بالا ببرم
هیچکس همینجوری موفق نمیشه باید تجربه کرد - برام دعا کنین
امروز بازی های زیادی داره - رئال مادرید - بایر مونیخ - منچستر - آرسنال و ...
امیدوارم تیم مورد علاقه من " که یکی از موارد بالاست " برنده بشه
یه سرگیجه نرمی هم دارم نمیدونم واسه استرس نرممه یا واقعا سرم درد میکنه - صبح بد ز خواب بلند شدم از خواب دیشب هم چیزی یادم نمیاد.
خاطره خاصی امروز نداشتم و میخواستم یه چیزی توی امروز بنویسم "ساعت 12:46 ظهر" چون هنوز واسه خاطرات امروز جا دارم.
میخوام درباره دوست داشتن حرف بزنم - واسم سوال شده اگه واقعا کسی رو دوست داشته باشی باید چطور بهش بفهمونی ؟
نمیدونم زمونه عوض شده یا داریم دروغ میشنویم که میگن قبلنا دوست داشتن رو راحت تر میشد ابراز کرد ولی الان نمیشه کسی رو دوست داشت چون اگه متوجه بشه یا از تو خوشش نمیاد ، کلاس میاد ، مسخرت میکنه و در مواقع خواص اونم تورو دوست داره که اونم بازم برمیگرده به چیز هایی که داری مثل پول ، قشنگی و...
واقعا چرا اینجوری شدیم ؟
کاش خدا در کنار نمایش دادان زیبایی فیزیکی زیبایی درون رو هم نشون میداد ...
هعی ... توی پست بعدی میخوام یکی دیگه از تئوری هامو بزارم
موفق باشین
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: استرس نرم، 12 مهر، احساس نویسی، احساسات من، خاطرات روزانه،
امروز صبح بلند شدم رفتم دانشگاه ، جایی که همیشه از خودم میپرسم "من چرا اومدم اینجا " رفتم بدهی خودمو بدم بعد 3 ساعت راه رفتم تو اتاق مالی یارو میگفت بازم باید پول بدی !!!!
این که تا دیروز میگفت همین قدر کافیه ...
واقعا عجب آدمی بود .... یه ربع داشت درباره این چرتو پرتا نطق میکرد !!!
بهش گفتم چرا با احساست یه جون بازی میکنی ؟
بیماری ؟
گفت تو هنوز یاد نگرفتی با یکی که کار داری چطور حرف بزنی !!! منم گفتم شما هم فقط اینو انو اذیت کن (نمیدونم چرا از چشم چپم اشک میومد اصلا گریم نگرفته بود فقط چشم چپم اشک میومد )
سرتونو درد نیارم اون لحظه حس بدی داشتم مثل این که دارم با یه خرس کشتی میگرفتم. خدایش اینا چرا اذیت میکنن ؟؟؟؟
بگذریم رفتم بالا خره انتخاب واحد کردم - رفتم اصلاح کنم ، همه موهامو کوتاه کردم تازه متوجه شدم که جلوی موهام ریخته !!! حس بدی بوود ولی یه جون بیست ساله همین اتفاق واسه هر کسی میتونه بیوفته نمیشه جلشو گرفت تو همین بین بود که یه اگهی دیدم همون روز دست به کار شدم. تماس گرفتم رفتم یارو حرفشو زد قرار شد یه نرم افزار شرکتی رو بازار یابی کنم. نمیدونم چرا همه کارا که ادم میره دنبالش دلخواه نیست ؟
زندگی مجبور کرده مارو تلاش کنیم ولی نمیدونم چرا این تلاشا همیشه رو هواست یعنی نمیشه یه کاری داشت منظم باشه ، ازش لذت ببری ، به درست هم لطمه نزنه !!!!
بگذریم امروز خیلی سخت بود ....
شاید هم من سختش میگیرم - زندگی که هیشکی آدمو نمی فهمه واسه همون یه جوون واسه تخلیه احساساتش باید اینطوری بنویسه
هعی
خدایا دمت گرم که همیشه پشتمی ....
ولی تا کی ادامه داره ؟؟؟؟ خب شخصیت اول سریال زندگی من باید تا کی مفلوک باشه ؟
امروز یه ایده جدید به زهنم زد که بیام و آهنگ های قشنگ رو معرفی کنم لطفا راهنماییم کنید.
همیشه منتظرتونم ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: اتفاقات جالب، زندگی کن، زندگی خوب، جوون، جوون ایرانی،
سلام ...
امروز مثل همیشه شروع شد تا اینکه صبح با اس ام اس بلند شدم یعنی کی بوود ؟
از بانک بود که گفته پول برای شما واریز شده !!! اه کاش اونی که میخواستم بود. لعنتی ...
خب طبق معمول منتظر بودم تا ساعت 2 بشه بتونم دوستامو توی چت روم ببینم تا بتونم باهاشون دردو دل کنم. لعنت به این زندگی اخه با چه هدفی دارم زندگی میکنم ؟؟؟
انقدر پشت سیستم بودم که حواسم نبود که نماز بخونم یعنی بودا ولی نمیدونم یه چیزی مانع میشد که از این ادم های مجازی دور بشم. خدایا همیشه پشتم بودی ولی هیچوقت شکر گذارت نبودم.
از پشت سیستم بلند شدم باید میرفتم مراسم پدر بزرگ دوستم رفتم مراسمش جو خیلی سنگین بود. همه ناراحت بودن منم خیلی نارحت بودم هم واسه دوستم هم واسه کاپیتان پرسپولیس هادی نوروزی بیچاره ساعت 4 دیروز سکته کرده بوود فقط 30 سال داشت بیچاره زن و بچه هاش هعی ....
اومدم خونه که فیلم سینمایی سر به مهر رو دیدم و خیلی دوست داشتم که این فیلمو ببینم از همه چیزش خوشم اومد تصمیم گرفتم منم مثل خانم حاتمی یه وبلاگی به اون صورت بنویسم و شروع کردم.
من خیلی دوست دارم توی زندگیم پیشرفت کنم ولی همیشه انگار یه وزنه هایی به پام وصله شما هم اینجوری هستین ؟
خیلی دوست دارم توی زندگی آدم خیلی خوبی باشم ولی همیشه بدم !!!!
دوست دارم زندگیرو قشنگ ببینم ولی نمیتونم !!!
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: 10 مهر، شروع احساسات، احساس نویسی، خاطره نویسی، جوان ایرانی،