به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
1001 دلیل دارم که ناراحت باشم !!!
ولی حالم فوق العاده هست ...   انقدر خوب که میخوام پرواز کنم !!!
حتما میپرسین چرا ؟؟؟
وقتی میبینم این همه ادم فوق العاده دورم هستن، برای چی ناراحت باشم ؟؟؟
این چند روزه خیلیا بودن که بهم انرژی مثبت دادن، واقعا ممنونم ازشون ...
پسر عمم اومده پیشم. انقدر دوسش دارم که نمیشه گفت ...
خودشم نمیدونه که انقدر دوسش دارم.
وقتی کنارش هستم حالم خوبه خوبه ...
خدایا شکر ...

ممنون از همه کسایی که این حس رو بهم هدیه میدن ...
ممنون از همتون که کنارم هستین ...   
از ته دل دوستون دارم !!!

موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: حال عالی، دوست داشتن، حس خوب، حال فوق العاده، علاقه، نارحتی، احساس نویسی،
تاریخ : پنجشنبه 17 تیر 1395 | 06:48 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
1- 31 خرداد - اخرین روز امتحان ها و البته اخرین روز بهار که بهمون یاد اوری میکنه که همه چیز مثل باد از جلومون رد میشه و ما چیزی از زندگیمون نمیفهمیم.
امروز امتحانم خوب بود و حاشیه اخرین روز دانشگاه هم خیلی جالب بود و کلی اتفاق خوب ...

2- یه ریکاوری 10 روزه و ارشد !!!    کم کم باید واسه حرفی که زدم آماده بشم !!!   تا اسمش میاد مو به تنم سیخ میشه ...
امیدوارم خدا بهم کمک کنه ...

3- 10 روز تفریحم رو برنامه اش رو ریختم؛ روز اول که امروز یا فردا صبح میشه میرم خونه و استراحت میکنم. روز دومم که میرم خونه مادر بزرگم. اگه اینترنت نیومدم ببخشین اخه اونجا سوپر مارکتشم خیلی فاصله داره ...
هوا عالی ...   با بهترین و کم استرس ترین ادم های دنیا ...   حس ارامش رو میخوام اونجا داشته باشم ...
روز سومم که بهترین دوستم میاد و باهاش میرم بیرون و ...

4- امیدوارم تک تک هم وبلاگیم حالشون بهتر بشه ...
من روز اولی که این وبلاگ رو راه اندازی کردم بدترین حال رو داشتم وشما حالم رو عالی کردین ...
من حس مسئولیت میکنم ...
میدونم سخته ...     خودمونم توی همین دنیای که میگین درایم زندگی میکنیم ...
تلخش نکنین ...

5- این اخریم پست بهارم هست ...
ببخشید اگه نتونستم زیاد بیام وب و نظرات گرمتون رو بدونه جواب میزارم ...
من ادم مغروری نیستم. اگر دیدین خطایی از من سر زده حتما دلیل داشتم ...

6- شیش شیش شیشتایی ها !!!

7- تک تکتونو از ته دل دوست دارم ولی یکیتون رو بیشتر از همه !!!
خودش میدونه ...

8- همو دوست داشته باشین از ته دل ...

9- دیروز 30 خرداد بود و سالگرد زلزله 31 خرداد رودبار ...
براشون یه فاتحه بدین من نرسیدم مراسم برسم. دومین سالی هست که نتونستم برم ...
خدا رحمتشون کنه ...    خیلی سخته ...

10- منو ببخشین که بعضی مواقع کاری کردم که باعث نارحتیتون شده ...
بخاطر پست های بی کیفیتم ...

11- مواظب خودتون باشین ....
خیلی خیلی خیلی دوستون دارم ...

12- خدایا ظهور اقامون رو نزدیک و نزدیک تر بگردان ...




طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: بهار، اخرین روز بهار، بهار 95، 31 خرداد، سالگرد زلزله، پایان امتحانات،
تاریخ : دوشنبه 31 خرداد 1395 | 04:23 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...     نماز روزه هاتون قبول ...

تقریبا سه ماه تنهایی باعث شده که بیشتر حرف بزنم. البته تنهای تنها هم نه !!!
ولی دور بودن از خونه یکم میتونه سخت باشه، همیشه این دور بودن و کسایی که این حرفارو میزدن رو مسخره میکردم. چون من تنهایی رو خیلی دوست دارم.
همیشه تنهایی رو ترجیح میدم !!!
چند روزه دارم به بهترین ها میگم که بهترین هستن چون فهمیدم دوریشون چقدر میتونه سخت باشه حتی چند ماه ...
ولی بعضی ها هم هستن که از وجودشون خوشحال نمیشی ولی همیشه کنارت هستن !!!
ادم توی زندان هم باشه و ملاقاتی هم نداشته باشه نمیخواد که با اینجور ادم ها حتی 10 دقیقه هم حرف بزنه ...

شما چقدر توی زندگیتون تنها هستین ؟؟؟
به پدر مادرتون ، برادر و خواهرتون ، همسرتون ، بچتون و فامیلاتون چقدر توجه میکنین ؟؟؟
گذر زمان رو حس میکنین ؟؟؟     حس میکنین بزرگتر شدین ؟؟؟
چقدر به بهترین افراد زندیگتون ابراز علاقه میکنین ؟؟؟     کسی هست که با یه نگاه تمام درد و غصه هاتون رو نابود کنه ؟؟؟
کسی هست که موقع شادی همراتون و موقع غم مرحمتون باشه ؟؟؟

نه ...     شایدم اره ...
برای بعضی مواقع تعداد لایکامون مهم تر میشه !!!
تعداد نظرات و آمار بازدیدمون ...   
تا دلتون بخدا دوست مجازی داریم.
ماهی  چندبار وقت میشه با بهترین دوستاتون برین بیرون ؟؟؟  ( کوه ، کویر ، جنگل دریا )
زندگی کردن یادمون رفته !!!
باید یک ماه بدونه اینترنت زندگی کنیم تا بفهمیم زندگی کردن چجوریه !!!
میتونیم ؟؟؟    من که به شخصه نمیتونم ...
نمیخواد یه ماه بدونه اینترنت باشیم. هفته 4 ساعت وقت بزاریم واسه بهترین کسی که داریم !!!
اگه بهترین افراد زندگیتون زیادن پس باید بیشتر وقتتون رو بزارین ...

نخواستم نصحیتتون کنم ...
اینارو نگفتم که بگم من بهتر از شمام - من خیلی تنهام.
شاید اونجوری که اولش فکر میکردم جالب نبوده باشه ولی دوست داشتم حسرت روز های که از دست دادیم رو نخوریم.

به اندازه خودتون دوستون دارم  ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: تفاوت، احساس نویسی،
برچسب ها: تنهایی، اینترنت، دوست داشتن، زندگی، زندگی کردن، عشق، علاقه،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 05:27 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دیروز روز خیلی عالی واسه من بود. بعد چند روز بهترین دوستم رو دیدم خیلی خوشحال بودم کل روز پیش هم بودیم و نا خواسته از هم جدا شدیم ...
وقتی کنار هم بودیم خوشحال ترین آدم های روی زمین بودیم. چقدر خوبه ...
واقعا عالیه ...
امروز قرار شد باهم به پر خاطره ترین مکان بریم تا دور بشیم از همه چیز ....
میخوایم بریم یه کوه خیلی عالی ...

دیروز چهلم دوستم بود ...     خیلی سخت بود ...    هنوزم باورش نکردم ...
من سر مراسم هیچکس گریه نکردم ولی ...
کی باورش میشد ...
بیچاره زنش که چند ماه بود ازدواج کرده بود ...
مادرش ...    پدرش ...
بعضی از مسسائل حضمشون خیلی سخته و تا آخر با آدم میمونه ...

چند روزه برگشتم تا استراحت کنم،  بدتر خسته شدم ....
بخاطر بقیه همیشه لبخند توی صورتم هست ولی از داخل ...
قول دادم که تلخ ننویسم. ولی احساس که بدونه تلخی نمیشه !!!

دارم برنامه میچینم واسه ارشد بخونم. واسه درس خوندن هم باید یه بستری فراهم بشه تا آدم بتونه درس رو خوب بخونه و اون نتیجه دلخواه روبگیره.
دیروز اولین موج منفی ارسال شد که خیلی قوی تر از موج های مثبتی بود که به من داده شده بود. چون یکی از حامی هام بود.
خیلی سخته ...
توی دانشگاه منو یه آدم باهوش میدونن و همه بهم میگن میتونی ...
ولی کسایی که دوست دارم این حرف از دهن اونا شنیده بشه، خیلی راحت میگن نمیتونی ...
همیشه با مخالفت های مسخره و سلیقه ای زندگیم برگشته...
کاش یکی از من میپرسید که چی احتیاج دارم ...
یه دوستی دارم اسمش ایمانه که حالا سربازه ( نیروی انتظامی )  بهم گفت مرتضی چرا زندگی ما اینجوریه ؟؟؟
گفتم چجوریه ؟؟؟
گفت خدا به یه کسایی نعمت داده که اصلا لایق نیستن ولی ما ...    من هیچ خودتو ببین ...
گفتم: قضاوت سخته ...    حتما تلاش کردن که به اونجا رسیدن ...
توهم تلاش کن بهشون برسی ...

دلم خیلی پره ...
همش پر شده از ای کاش ...
شاید من پر توقع شدم. حتما من پر توقع شدم چون میخوام ادامه تحصیل بدم.
داریم توی جامعه ای زندگی میکنیم که ارزش درس فقط مدرک شده و مقدار درآمد.
هعی ...
دلم میخواد یکی بزنه پشتم بگه مرتضی، خسته نباشی ...
دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم ولی ندای درونم میگه ؛ مرد باش مرد که گریه نمیکنه ...
ولی اگه همه این مسائل رو کنار هم جمع کنی بازم همه تقصیر ها گردن من
میوفته.
 
واقعا هم تقصیر منه ...

موفق تر ببینمتون با امیدواری و شادتر از همیشه ...
نمیخواستم ناراحتتون کنم یا دلتون برام بسوزه ...
دوست داشتم یکم از واقعیت بنویسم که تلخه ...
یا از تلخی بنویسم که واقعیته ...
این روزا میگذره ...     ولی ما از این روزا نمیگذریم.
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: خدارو شکر، 14 خرداد، خاطره، سختی، درس، درس خوندن، کنکور ارشد،
تاریخ : جمعه 14 خرداد 1395 | 08:08 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
صعود تیم ملی والیبال به المپیک ریو رو تبریک میگم، فوق العاده بودن.
امیدوارم هر روز برای هم وطن هامون به خوشی و شادی سپری بشه ...
خیلی حس خوبیه که هموطنت رو خوشحال کنی، توی عصری که درصد غم توی جامعه خیلی بیشتر از شادی شده ...
یه لحظه راها ببینشون از همه چیز ...
ممنونیم ...
امیدوارم خدا بهتون سلامتی بده ...
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: والیبال، صعود به المپیک، ریو، المپیک ریو، والیبال ایران، صعود تیم ملی، تیم ملی والیبال،
تاریخ : پنجشنبه 13 خرداد 1395 | 09:49 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
برای فراموش کردنت به هر دری زدم اما باز نشد
 *************
عطر تنت بی نیاز ترین عطر دنیاس وقتی تو باشی به عطری نیاز نیست بودنت کافیست ...

************* 
دل تنگ روزی ام که سر سجاده ام از فرط دلتنگی به خدا پناه بردم !

نویسنده: ناشناس
زمان: 12 خرداد




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: دلنوشته، دلتنگی، فراموش کردنت، ارسال دلنوشته، ارسال پست، احساس نویسی، عاشقانه،
تاریخ : چهارشنبه 12 خرداد 1395 | 07:30 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم روزتون قشنگ باشه ...
یادم نمیاد صبح پست فرستاده باشم. این رو دارم 8 صبح مینویسم. شاید با بقیه پست هام یه تفاوتی بکنه ...
دلم براتون خیلی تنگ شده، نتونستم زیاد تحمل کنم.
امتحانای ما تازه داره شروع میشه و باید آماده باشم. فکر کنم این آخرین پست خرداد ماه باشه ...

1) بگم که چرا داستان عشق شیشه ای رو پاک کردم:
1- خیلی بد نوشته بودم و باید باز نویسی بشه ...
2-دوست عزیزمون یه اشاره کرد که فامیلی ها باهم نمیخونه، اره ...     اشتباه بزرگی بود.
3-دارم دوباره مینویسم و میخوام فصل فصل بزارم توی وب  ایشالا وقت شد دوباره مینویسمش.
4-ممنون از همتون که لطف داشتین و میگفتین عالیه ...    خیلی خیلی ممنون چون خودم میدونم چقدر افتضاح بود.

2) امروز بعد از 2 ماه اومدم خونه و حالم خیلی خوبه، تنهایی کم کم داشت دیوونم میکرد. امروز داشتم به بویی که توی خرداد ماه کل محله رو گرفته بود توجه میکردم. چه جالبه که اصلا به این چیز ها توجه نمیکنیم.
درخت گیلاس کنار خونمون گیلاس آورده ...
هوا گرم شده، روز ها طولانی تر شده، پرنده فقط دارن میخونن ...
حالا میفهمم کسایی که 10 سال از کشور میرن و بعد بر میگردن چه حسی دارن !!!    منی که 2 ماه نبودم اینجوری شدم !!!
خیلی حس خوبی دارم دوست دارم شماهم این انرژی مثبت رو داشته باشین.

3) فصل امتحان ها هست و همه مشغول درس خوندن. کنکور ماهم که تموم شد ایشالا سال بعد باید قوی تر از این عمل کنیم.
آرزوی موفقیت واسه تک تکتون دارم و از ته دل دوست دارم موفق بشین، یکسال زحمت کشیدین امیدوارم بهترین نتیجه رو بگیرین.
واسه نتیجه بد نارحت نباشین، سعی خودتون رو بکنید و اگر هم به نتیجه نرسیدین مهم نیست.
دوست دارم عمری باشه تا موفقیتتون رو ببینم...

4) دو شب پیش یه خواب دیدم که خیلی وحشتناک بود.
خواب دیده بودم که شهید شدم !!!
خیلی جالب بود وسط جنگ بودم و یه گلوله خورد بهم و شهید شدم.
وقتی که مردم، روحم راحت میتونست هرجا بره و با هر کسی حرف بزنه !!!
ولی نمیتونستم کار های فزیکی انجام بدم. مثلا ایمیل که مینوشتم تموم میشد گزینه ارسال رو میزدم ایمیل ارسال نمیشد.
خیلی حس بدیه...     کسی رو
که منتظرته تنها بزاری ...
با دوستام حرف میزدم، به مادرم میگفتم گریه نکن ...
دوستم توی خواب بهم میگفت تو مردنت هم مثل آدم نیست.
خیلی باحال بود میتونستم چشم هامو ببندم و توی هر جایی باشم. دوست داشتم پرواز کنم به سمت آسمون ولی نمیتونستم. خیلی حس بدی بود.
از همه هم میپرسیدم من چجوری باید پرواز کنم ؟؟؟
همه مسخرم میکردن ...   دوباره تنها شده بودم اینبار خدا رو با خودم نداشتم. انگار اون هم منو نمیخواست.
خیلی خیلی حس بدی بود. حتی خدا هم قبول نداشته باشه تورو ...
توی خیابون ها قدم میزدم و از ارتفاع خودمو پرت میکردم تا بتونم پرواز رو یاد بگیرم ولی نمیتونستم !!!
خیلی سخته که اضافه باشی توی این دنیا ...
به نظرتون چه معنی داره این خواب هام ؟؟؟
خدا خودش بخیر کنه.

دوستون دارم خیلی زیاد، مواظب خودتون باشین !!!
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: املت، خواب، داستان نویسی، احساس نویسی، خواب وحشتناک، خرداد ماه، خونه،
تاریخ : دوشنبه 10 خرداد 1395 | 07:57 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...        خوب هستین ؟؟؟
حس خاصی دارم ؛ هر کسی واسه بهتر شدن حالش راهی رو بلده ...
یکی گریه میکنه ، یکی میخنده ، یکی فریاد میزنه ، یکی فکر میکنه ، سیگارو و ...
من واسه این که آروم بشم سعی میکنم بنویسم ؛ چه تو دفتر خاطراتم چه توی این وبلاگ ، اینجوری حس میکنم که بهتر شدم.
شرایطم نسبت به قبل خیلی تغییر کرده، منتظر اردیبهشت ماه و سختیاش بودم. الان هم تعجب نکردم . خداروشکر که تنم سالمه ...
میخوام درباره حس خوب بنویسم : حس خوب چیه ؟؟؟
چهار شنبه همین هفته بعد از ظهر کلاس داشتم یعنی انقدر خسته شده بودم که با یه لیوان عسل هم نمیشد منو خورد !!!
بعد توی حال خودم بودم و داشتم جادرو نگاه میکردم ، یهو یه صدای اومد گفت چرا اینهو لاکپشت راه میای بیا دیگه پختم.  سرمو بلند کردم و دیدم یکی از بچه های دانشگاه هست. یعنی خندم گرفته بود اخه همه داشتن مارو نگاه میکردن !!! چرا داد میزنی آخه ...
همین کار کوچیک باعث شد که تا خود شب بتونم با همون استاد خوبی که گفتم انرژی داشته باشم . استادش 2 تا کلاس داره یکیش ساعت 6 تازه شروع میشه من اصلا اون درس رو ندارم یعنی توی چارت دانشگاهیم نیست. ولی میرم سر کلاسش میشینم.  اولین جلسه یادم میاد میخواستم برم سر کلاسش بشینم گفتم : استاد اجازه هست این کلاس رو بشینم.
گفت : ( این حرفشه ) بیا بشین ببینم، واسه من سوال میکنه !!!
 به دوستم میگفتم من 4 شنبه های به اندازه یک هفته انرژی میگیرم وقتی که سر کلاس این آدم میشنم. تا هفته بعد که بازم باهاش کلاس دارم.
از خودم نمیخوام تعریف کنم. استادمون حاضور غیاب نمیکنه یعنی باورتون نمیشه فقط 5 نفر اومده بودن ...
درسم انقدر سنگین بود که مغز پوک میشد. 2 نفر که داشتن اتک میکردن !!!   2 نفر دیگه هم نمیدونم چی ولی داشتن بازی میکردن ...
یعنی شده بود کلاس خصوصی - واسه من توضیح میداد من میفهمیدم سوال میپرسیدم جواب میداد. من میفهمیدم هم کافی بود.  مباحثی که واسه کنکور مهم بود یا سوال ازش میومد رو واسه من مشخص میکرد میگفت اینو بخون ...
یعنی خیلی جالب بود.   کلاس بعدشم گیر داده بود به من میگفت که کلاست نیست باید بیای تخته رو پاک کنی ...   اصلا پدیده ایه ...
چقدر از بحث خارج شدیم. کسایی که منو میشناسن میدونن در مورد موضوع اصلا حرف نمیزنم بیشتر حاشیه رو میگم بعد مبحث اصلی ...
اینو میخواستم بگم که حس خوب این نیست که شما یهو یه ارث چند ملیاردی بهتون برسه - یا یهو سرطانتون خوب بشه و...
حس خوی میتونه همین لحظه شکل بگیره، لحظه ای که هیچ چیز برای از دست دادن نداری ...
دیدن کسایی رو که از نعمت سلامتی برخوردار نیستن ولی از همه سر زنده ترن. نمیگم بیخیال باشین ولی حداقل زندگیتون رو خراب نکنین.
توی زندگی هر کسی هستن افرادی که حال آدمو خوب میکنن ...
چند هفته پبش با یکی آشنا شدم که باعث میشه حالم خوب بشه. تغییری که این آدم توی زندگی من ایجاد کرده تا حالا خیلی زیاد بوده، بعدا بهتون میگم.
خودش اصلا نمیدونه با اون هستم یا نه ولی میخوام بدونه که خیلی حالم رو خوب میکنه.
قدر دوستایی که این حس رو به شما هدیه میدن رو داشته باشن ...   امیدوارم همتون قطب مثبت خودتون رو پیدا کنین ...

من شاید نتونم زیاد پست بفرستم ایام امتحان هست و میدونم که شما هم نمیتونین زیاد به دیدنم بیاین ...
اصلا اجباری نیست واسه این پست نظر بدین ...
منم امتحانام داره کم کم شروع میشه و ...
سر هممون شلوغه ...    پس یک ماه اینترنت رو توی زندگیمون کم رنگ کنیم.
بهترین نتیجه رو براتون آرزو میکنم.
موفقیتتون ادامه دار ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: دانشگاه، حس خوب، استاد، استاد خوب، دوست داشتن، دوست خوب، احساس خوب،
تاریخ : پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 | 04:08 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
فردا کنکور کارشناسی ارشد دارم ...
استرس ، نمیتونم بگم ندارم واقعا نمیشه ادم استرس نداشته باشه توی این سطح 
شاید خیلی هاتون تا موقع کنکور نتونین این پست رو بخونین چون امتحان 7:30 صبح فرداست.
امروز یکی از بهترین روز هام بود. 
این پنجمسن بار هست که دارم میرم و کنکور میدم ولی این یکی مقطعش با بقیه فرق میکنه ...
واسم دعا کنین ...
یکم سخت بود من هم زیاد نخوندم. شاید تقصیر من باشه یا بقیه ولی سعیمو میکنم تا سال بعدی به بهترین شکل ممکن موفق بشم.
من سال بعدی میخوام واسه امیر کبیر بخونم. دوست دارم همیشه هدف های بزرگی رو در نظر بگیرم چون میخوام بهترین از هر چیز رو داشته باشم.
شاید از نظر بقیه احمقانه برسه ولی من عاشق درس خوندم هستم و ترجیح میدم بمیرم تا اینکه درس رو کنار بزارم. یه استاد داشتیم که داشت خودش رو خیلی بالا میبرد و میگفت من فوق العاده ام چون میتونستم 18 ساعت درس بخونم. من هم این کار رو کردم و بازم هم میتونم انجامش بدم ، پس ظرفیتش رو دارم.
واسه هممون دعا کنین نه بخاطر این که موفق باشیم. این بار دعا کنین که راهمون رو بتونیم پیدا کنیم.
هدف هام عوض شده بعد از این که با استادم صحبت کردم. استاد های بزرگ کاری میکنن که شاگردشون هدف های بزرگی رو انتخاب کنن .
استادم به من گفت که میتونی بورسیه بشی ...
هرکس اگه اینو بهم میگفت مسخره اش میکردم ولی کسی که واسش ارزش قائلی این رو بهت بگه !!!
کوه هم نمیتونه متوقفت کنه ...
بیایم سعیمون رو بکنیم تا وقتی که میتونیم. نزاریم بگذره و حسرتش رو بخوریم ...
من سعیم رو میکنم و دوست دارم شما هم همین کارو بکنین ...
بیایم امسال رو به بهترین شروعمون تبدیل کنیم 

ممنون از نگاهتون 
ببخشید نظر ها رو بعد از کنکور جواب میدم ... ( وقت نمیشه )
موفق تر ببینمتون 
یا مهدی ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: کنکور، کنکور 95، سراسری 95، کنکور سراسری 95، کارشناسی ارشد، کنکور کارشناسی ارشد، کنکور کارشناسی ارشد 95،
تاریخ : چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 | 09:09 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
فردا روز معلمه ...
این روز رو اول  به بهترین استاد ها و معلم های خودم تبریک میگم و تمام کسایی که میتونن زندگی بهتر رو بهمون یاد بدن ...
معلم میتونه یکی از عوامل تاثیر گذار توی زندگی هرکسی باشه ...
معلم بودن فقط محدود به مدرسه و دانشگاه نمیشه - بهترین معلم کسی هست که بهمون یاد داد چطور قشنگ  زندگی کنیم. این شخص میتونه هر کسی باشه ...
ممنونم از کسایی که بهم زندگی کردن رو یاد دادن . در مرحله اول پدر و مادرم  ...
بعضی از استاد های دانشگاهم رو خیلی دوست دارم. چند وقت پیش بهتون گفتم که با بهترین استادمون بودم. از زندگی خودش برام گفت ...
بعضی از آدم ها خیلی بزرگتر از اون چیزی هستن که بقیه فکر میکنن. نمونش رو میتونم معلم ها و استاد های دانشگاه رو نام ببرم که شاید بعضیاشون به اون چیزی که حقشون بوده نرسیده باشن ...
بچه که بودیم بهمون میگفتن معلم مثل شمع میمونه که داره میسوزه و به ما گرما و روشنایی میده ...
شاید اون موقع به معنی عمیق این جمله نمیرسیدیم ولی حالا میفهمم که چرا این جمله رو گفتن.
بعضی از آدم ها دل بزرگی دارن و میتونن فقط خوبی رو برای بقیه بخوان. البته هستن استاد هایی که اذیت میکنن، من رو صحبتم با اون استاد ها نیست چون به نظر من اونا فقط مدرک گرفتن هیچ درکی از بزرگی معلم نبردند.
پدرم هم معلمه ، هیچوقت معلمم نبوده ولی خیلی چیز هارو بهم یاد داده ، درسته بعضی از مواقع اذیت میکنه ولی یکی از بهترین هاست توی زندگیم. دوسش دارم.
بیشتر از این چیزی نمیگم فقط یه جمله میخوام از شهید مطهری بگم ، شاید زیاد مرتبط نباشه ولی خیلی این جملرو دوست دارم :
مسلمان کسی است که هم درد خدا را داشته باشد و هم درد خلق خدا را .
 "
موفق تر ببینمتون ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: معلم، روز معلم، شهید مطهری، 11 اردیبهشت، تبریک روز معلم، احساس نویس، احساس نویسی،
تاریخ : جمعه 10 اردیبهشت 1395 | 06:38 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
دیروز یکی از بهترین روز های عمرم بود - توی اون روز انقدر خندیده بودم که مهره های فکم درد میکرد ...
نمیدونم چرا ولی میخندیدم - شاید از نظر بقیه دیونه به نظر میرسیدم ...
هر ماه یبار این روز رو تجربه میکنم. عید امسال انقدر سخت بود که من این روز رو توی 29 فروردین تجربه کردم.
یعنی نفهمیدم چطور عید شد !!!     تا میخواستم ببینم که چطور میگذره یکی از مهربون ترین اقواممون رو از دست دادم  ...
گذشت و گذشت تا دیروز ...
تونستم یه روز کامل فکر کنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ...
دیروز داشتم با دوستم بحث میکردم که چقدر جالب میشه بریم دزدی ...     اونم ز قنادی بعدا کیک تولد یکی رو بدزدیم و بیایم !!!
خیلی انرژی داشتم و به همه انرژی میدادم - با 10 نفر آدم جدید آشنا شدم !!!
شب خوابم نمیبرد واسه همون امروز رو بیخواب بودم ولی انرژیم رو داشتم ...
دانشگاه رو عالی شروع کردم و یه چند ساعت بیکار بودم و رفتم توی کارگاه تا به بچه های دیگه درس یاد بدم و با استاد مورد علاقه هم کمک کنم ...
کلا کلاس رو سپرد دستم و رفت ...
توی حال و هوای خودم بودم که گوشیم زنگ خورد ...
یعنی کی میتونه باشه ؟؟؟
دوستم بهم زنگ زده ...
سلام مرتضی علی چپ پا رو میشناسی ...
اره همون علی که باهاش میرفتیم فوتبال ... 
توی تلگرام یه عکس گذاشتن ازش !!!
دیروز تصادف کرد ...
گفتم حالش چطوره ؟؟؟
گفت : فوت شده ...
من توی بچگی هر روز فوتبال بازی میکردم و علی بازیش عالی بود. خیلی خوشم میومد که میتونست توپ رو روی هوا نگه داره ...
چپ پا بود واسه همون بهش میگفتن علی چپ پا ...
خیلی باهام خاطره داشتیم - کلا فوتبال بازی نمیکردیم بیشتر میخندیدم که دل درد میگرفتیم.
یادمه اهنگ فوتبالیستا رو میزد و 5 نفر رو دیریپ میکرد و وقتی میخواست شوت بزنه میگفت : دیششش
هم سنم بود ...
یک لحظه زمان وایستاد ...
نمیتونستم چیزی بگم - خواستم برم ولی کلاس داشتم رفتم استادش رو پیدا کردم موضوع رو بهش گفتم ...
گفت من اجازه نمیدم بری ...
میخواستم همونجا بزنم لهش کنم !!!
اعصابم خورد شد و رفتم - مردم چقدر سنگ دل شدن ...
دیشب یکی از دوست هام یه عکس واسم فرستاد گفت اینو بزار رو پروفایلت خوب نیست این همه مدت مشکی گذاشتی ...
خدا به خانوادش و خواهرهاش صبر بده ...
جوون بود - لطفا یه فاتحه براش بخونین ...

یا مهدی ...




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: سیاه، 30 فروردین، رنگ سیاه، از دست دادن دوستان، دوست داشتن، فوتبال، چپ پا،
تاریخ : دوشنبه 30 فروردین 1395 | 05:12 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
خوبین ؟؟؟
عید چطور بود ؟؟؟
شروع بهترین سال به نظر من خوب نبود. ( ببخشید یه چند روزی نبودم خیلی سرم شلوغ بود )
نمیدونم ...
میگن شاهنامه آخرش خوشه بعد میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست.
بزارین از اولش بگم ...
پنج روز اول که فقط مهمونی و شلوغی و ...
بعدش هم که یکی از فامیلامون فوت شد.
یه دو سالی سرطان داشت و بعد رفته بود واسه شیمی درمانی و همونجا فوت شد.
یه پسر همسن من داره و یه دختر کوچیک  - واقعا خدا بهشون صبر بده ...
یکم عید سخت بود ...
عید امسال یکم فرق داشت - اون خوشحالیش رو نداشت  ...
خدا رو شکر که سالمیم ، آرزو دارم همتون سالم و سلامت باشین ...
یکم زندگیم از قبل سخت تر شده ...
انگار از بچگی دوتا کش محکم به دستم بسته شده بود و نمیتونستم اونارو بکنم ( الانم نمیتونم )
هرچی جلو تر میرم این کش محکم تر میشه و واسه قدم بعدی باید تلاش خیلی بیشتری بکنم.
باید خودم رو انقدر قوی کنم تا بتونم این کش هارو پاره کنم !!!
کاری که قبلا نکرده بودم ...
چند ماه هست که دارم یه کار با ریسک بالا انجام میدم ( دعا کنین عملی بشه )
یکی از دوستام که میخواست خصلتم رو بگه بهم گفت تو دیکتاتور و عجولی !!!
عجلشو کم کردم ولی توی دیکتاتور بودن همین 2 روز پیش یه ضربه خیلی محکم خوردم - نمیگم چون درست نیست ( سجاد افشاری )
نمیدونم چرا از گذشته کم درس میگیرم .
نیمی از فروردین گذشته ...
اردیبهشت خیلی چیز ها منتظرم هستن !!!
غمم گرفته - خدایا به همه کمک کن
ممنون بخاطر مهربونیتون ...
یا مهدی ( عج ) ...

پی نوشت : یه فاتحه واسه عزیز از دست رفتمون بخونین - ممنون




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: فروردین، عید، آرزو، اردیبهشت، بهترین سال، بهترین سال عمرم، احساس نویس،
تاریخ : دوشنبه 16 فروردین 1395 | 08:21 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 8 :: 1 2 3 4 5 6 7 ...


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات