به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
توی گفتنش هم دو دل بودم که بگم یا نگم ...
من ساعت 5 تا 7 یه خوابی دیدم که ...
بیخیال الان همه فکر میکنن من دیونه شدم ...
ولی یه جاهایش رو واستون تعریف میکنم - خواب دیده بودم که 16 سال رفته بودم جلو ...
زن داشتم 3 تا بچه داشتم !!!
اسم یکی فرناز بود - یکی فرجام - یکی فولاد ...
خواب خیلی وحشتناکی بود ... دنیا داشت نابود میشد مثل فیلم های آخر زمان بود ...
واااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی   ...
این چه خوابی بود ...
من بعضی مواقع یه خواب هایی میبینم - یبار خواب دیده بودم که رفته بودم خونه یکی ...
اون طرف رو اصلا نمیشناختم ...
بعد خواب داستان رو براش تعریف کردم داشت شاخ در میاورد تمام جزئیات خونشون رو درست گفته بودم ...
فقط دعا کنین که این خوابی که دیدم اشتباه باشه - یا خدا اون چی بود دیگه ...   همه داشتن همدیگرو میکشتن ...
ترس همجارو گرفته بود ...   همه داشتن فرار میکردن نمیدونم از چی ...   دست همه هم یه شمشیر بزرگ وپهن بود که داشتن همو میکشتن ...
اینجاش ترس نداشت - بعد از دیدن این صحنه ها توی خواب از خواب پریدم بعد دیدم یکی جلوم وایساده بقیه نبیبنش ...
بهم گفت تو چیز هایی رو دیدی که نباید میدی بعد اومد نزدیک و بهم گفت تو نمیتونی حرفی بزنی ...   بعد جونمو راحت گرفت ووو
از خواب پریدم ...
این چه خوابی بود ...
خدیا یعنی تو اخر زمان دنیا اینجوری میشه ؟   من طرف کی بودم ؟؟؟
خدایا کمکمون کن ...

یا مهدی ...


پی نوشت : من متن هایی رو که مینویسم اصلا نمیخونم ببخشید که یکم بهم ریخته میشه 
ممنون از نگاه های مهربونتون 
تمام چیزایی رو که دیدم توی گوگل درایو نوشتم ...
تا یادم نره ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس های بد، خواب بد، خواب ترسناک، یا مهدی، خواب بعد از ظهر، احساس ترس، خواب،
تاریخ : چهارشنبه 6 آبان 1394 | 08:22 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
چند روز نبودم - نتونستم به پیام های قشنگتون جواب بدم ببخشید ...
این دانشگاه هم که فقط به جز وقت گرفتن هیچی واسه ادم نداره - میریم دانشگاه انگیزه پیدا کنیم بدتر از انگیزه ادم کم میشه ...
چی بگم ؟؟؟
بخدا دیگه خسته شدم ...
خسته از نشون دادن خوب بودن همه چیز - وقتی خوب نیست ...   
تو نظرات داشتیم که با این سن کمت خیلی درک خوبی داری ...
نمیدونم چطور تشکر کنم ...
ولی همیشه همه چیز اونطوری که فکر میکنین نیست ...
من 19 سال از خدا عمر گفتم - حدود 2 سال دارم با بدترین فکر ها زندگی میکنم - بهش میگن زندگی ...
این بده ...   یعنی فاجعه است . که یه جون 19 ساله هیچ انگیزه ای نداره ...
از آیندش میترسه ...   با مدرک لیسانس !!! مدرکی که بیست سال واسش زحمت کشید ...
فقط دارن مخ مارو کار میگیرن که برین درس بخونین !!!
همه چیز ما شده کنکور ...  
میدونین یک سال تمام 12 ساعت روزی بخونی یعنی چی؟
میدونین انقدر درس بخونی تا گریت در بیاد یعنی چی ؟
میدونین بالاترین معدل باشی ولی هیچی نباشی یعنی چی؟
میدونین خانوده آدم ادمو قبول نداشته باشه یعنی چی؟
میدونین بهترین سال های عمرتو مشغول درس خوندن باشی یعنی چی؟ ( کارایی که دوست داشتی رو انجام ندی )
بیخیال ...
هر وقت دست هامو باز میکنم خالیه ...
حس بدیه ...
همش دارم از خوشی میگم - میدونین چرا ؟؟؟
چون کسی خوشحال نیست ...   این از پوچ بودن خودمم بدتره ...
هرکسیو میبنی به اندازه یک سال حرف داره ...
همه دارن درد میکشن ...   دیدن اینا 100 برابر بیشتر به من اسیب میزنه ...
این درد ها به من حس ترس داده ...
ترس از خودکشی جونایی که هیچ گناهی ندارن ...
خدایا ... 
همش دارم از خوشی مینویسم - این دفعه دوست دارم از دختری بنویسم که پارسال خودکشی کرد ...
هم سن خودمون بود ...   زندگی داشت ...   خانواده داشت ... 
ولی نتونست دردشو تحمل کنه ...
اینجور موارد به وفور پیدا میشه ...
میدونین چرا ...   همش سر رفتاری هست که با ما جونا میشه ...
کاش یکی ام بود مارو میفهمید ...
کاش خمونجور کوچیک میموندیم ..
هعی ...
بعضی چیزا درد میشه ...   ولی من همیشه توی بدترین شرایط میخندم - نمیدونم چرا ولی یه دوست روانشناس داشتم که میگفت هر کسی در مقابل سختی یه واکنش میده واسه شما خنده هست.
حتما میگین اه خوش بحالت ...  این بده که ادم موقع مراسم ختم پدر دوستش خندش بگیره ...
یاد علی مسعودی افتادم که همه داشتن موقع اجراش ریز ریز میشدن ...
ولی هیچکس نگفت که این چقدر سختی کشید ...
داشت درد های خودشو یه جوری میگفت که من مخاطب بخندم ...
هعی ...
من سنم کمه !!!
یه آدم 19 ساله که قد یه دنیا حرف داره - یه جونی که داره روز به روز نابودتر میشه ...
بعضی وقتا باید چای رو تلخ بخوریم اینجوری قدر شیرین بودنش رو میفهمیم.

انقدر موضوع زیاد بود که کیفیت این پست اومد پایین ...
ببخشید که احساس امروزم درد داشت. 




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: درد، خودکشی، جون، جوونی، دانشگاه، درس خواندن، احساس نویسی،
تاریخ : سه شنبه 5 آبان 1394 | 07:35 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
روز عاشورا تموم شد ...
قشنگترین روز توی روستامون تموم شد ...
یه حس خوبی داشتم - فهمیدم که هوای بیرون هوایی که من دوست دارم ...
یعنی من دیگه از خدا چی بخوام ؟؟؟   دوساعت با دوستم بیرون نشستم و از این هوای فوق العاده لذت بردم - وای مگه از این عالی تر میشه ؟
هوایی که من دوست دارم هوای پاییزی همراه با باد ملایم که سرد نباشه فقط باد بخوره تو صورت و مو هامو تکون بده ...
یعنی همتون دیونه این هوا میشین - الکی نگین بارون خوبه !!!
وای دیونه این هوام - بعدشم اخرش توی بهترین جایی که دوست داشتم خوابیدم - توی کمد !!!
10 تا تشک گذاشتم زیرم یه پتوی سنگین با یه بالش - وااااااایییییییییییییییییییییی ...
چند وقت بود اینجوری نخوابیده بودم - امروز هم دانشگاه داشتم - دانشگاه...  برو بابا ... 
اینم بگم که من درسم خوبه یعنی خیلی خوب - البته اینو بقیه میگن ...   به نظر من درس خوندن خیلی آسونه ...
بگذریم ...
دیروز از ساعت 9:30 تا 11 شب داشتیم عزاداری میکردیم - چقدر این رسم های قدیمی قشنگ هستند.
واسه هموتن دعا کردم - واسه شفای بیمارا - از خدا خواستم که هیچ کس توی این دنیا ناامید نشه - حضرت علی یه حدیث فوق العاده داره که میگه "بالاترین گناه نا امیدیست".
خدایا هیچکی رو ناامید نکن که از روز تا شب از آرزوهاش بگه - خدایا قشنگی های دنیاتو به بقیه هم نشون بده ...
خدایا یه درکی بهمون بده که به داشتن چیز های بی ارزش نگیم آرامش ...
خدایا ...   هیچوقت درد و رنج کسایی رو که دوست داریم نبینیم ...
ممنونم - دیشب بهم نشون دادی که هنوزم میشه با چیز های ساده خوشحال ترین آدم روی زمین بود.
میدونم بعضی اوقات کار اشتباه انجام میدم ولی تو ...  خدایا عاشقتم - یاد این شعر افتادم : ( همیشه یکی هست - میثم ابراهیمی )

یکی همیشه هست  که عاشق منه / نگام که میکنه پلک نمیزنه
تنهاست خودش ولی تنهام نمیزاره / دریا که چیزی نیست عجب دلی داره

با گریه هام میاد غم ها مو حل کنه / نزدیک میشه تا منو بغل کنه
از آسمون شهر خیلی پایین تره / درو که وا کنم خــــــدا پشت دره

چشمامو بستم از کنارش رد شدم / چشماشو بسته تا نبینه بد شدم
هر کاری میکنم ازم نمیگذره / حسی که بین ماست از عشق بیشتره

بازم ممنون از همتون - موفق باشین 



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خدایا عاشقتم ...، احساس نویسی، احساس نویس، دوست داشتن، عاشورا، روز عاشورا، بهترین روزم،
تاریخ : یکشنبه 3 آبان 1394 | 09:57 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
دلم گرفته ...
شما هم شاید همین حس رو داشته باشین - احتمال زیاد واسه عاشوراست ...
فردا یکی از قشنگترین روز های من توی امسال هست.
نمیدونم چی بگم ...   ولی دلم نیومد امشب چیزی ننویسم.
میخوام یکم از خودم بگم ...
خیلی ها اسممم رو پرسیدن - من توی شروع این وبسات نمیخواستم از خودم چیزی بگم. بعد فهمیدم که نوشتن حداقل ها مشکلی نداره ...
من اسمم مرتضی است - متولد 1375 ساکن شمال کشور ...
هدف اصلی من توی این وبلاگ فکر کنم مشخص باشه ولی اگه بخواین بدونین ، من دوست دارم توی این وبلاگ تفکرات خودمو بنویسم.
من از 14 سالگی وب نویسی میکردم و به زبان های تخت وب هم اشنایی دارم.
ادم پر حرف هستم و به موقعش کم حرف - خیلی خیال پردازی میکنم یعنی شده که 3 ساعت دور خونه قدم میزنم و فکر میکنم.
از دورویی متنفرم - یعنی هر چیزی رو میتونم تحمل کنم الا دورویی ...
با هیچ ادعایی اومدم و دارم وب نویسی میکنم - بعضیا میگن عالی مینویسی و تعریف میکنن ، ممنون از شما فقط لطف دارین به من.
زیاد از حد حساسم روی رفتار دیگران - یعنی ممکنه کوچکترین حرف هر کسی روی من تاثیر بزاره - یا از کوچکترین حرف دیگران ناراحت بشم.
نمیتونم به هرچیزی نه بگم - ولی خیلی مستقیم حرف میزنم.
دیر ناراحت میشم یعنی چیزایی که واسه بقیه خیلی مهمه واسه من اصلا معنی نداره ...
اعتماد به نفسم در حد جلبکه - سر همین اعتماد به نفس پایین خیلی ضریه خوردم.
چرا احساس نویس تنها ...   پاکش کردم.
درباره همه چیز بعدا صحبت میکنم.
خیلی فرصت روبه روم بود ولی کسی پشتم نبود... - ولی ممنونم ازشون چون دوسم دارن 
عاشق نقاشی هستم ولی هیچوقت نتونسم ادامش بدم ...
اگه بخواین رفتارمو جمع کنین - کلا آدم ساده اییم.
نمیدونم ولی چیزایی که برای بقیه یه شکل واسه من یه شکل دیگست - چیزایی که واسه من جالبه ، بقیه اصلا بهش توجه نمیکنن.
هیچوقت به چیزی که میخواستم نرسیدم - اینم تقصیر خودمه باید تلاشمو بیشتر میکردم.
خیلی فانتزی فکر میکنم - فکر های بد و خوب همیشه توی ذهنم هست.
خیلی  از آینده میترسم ...
از خدا هم هیچی نمیخوام ...   چون اونایی که میخواستم یا از بین رفته یا خدا بهم داده ...
هیچی نمونده - ولی الان یه چیزی میخوام یکی از نزدیک ترین فامیلامون چشم درد و دندون درد داره - خدایا کمکش کن فردا اذیت نشه خیلی دلم براش میسوزه ...
خیلی درد توی سینم مونده ولی هیچوقت داد نزدم - هیچ وقت زیاد نخواستم - هیچوقت نخواستم که بد باشم.
19 سال اینجوری زندگی کردم میدونین چی بدست آوردم ...   هیچی ...
بازم همینجور میمونم - چون دوست ندارم واسه پیشرفت ، خودمو فراموش کنم.
یجوری حرف زدم که خوب به نظر برسم ...
ببخشید که اینجوری شد - اخه به منم حق بدین ...   بلد نیستم از خودم تعریف کنم.
در کل ممنون از شما ...
شمایی که متن های بی سرو ته منو میخونین و بهش نظر میدین - و تعریف میکنین ازش - من اخرین باری که انشاء نوشتم معلممون پاین ترین نمره تمام انشاء هارو بهم داد.
ترجیح میدادم خودم انشاء ننویسم. حالا اینجا بهم میگن خوب مینویسی !!!
هعی ...
ممنون از لطفی که به من دارین - واقعا ممنون
ممنون از تک تکتون - واقعا خیلی به من لطف دارین - شاید یه چند روزی نتونم بیام.   ولی بالا خره میام - فردا واسه همتون دعا میکنم اگه دعای من قبول بشه ...
شما هم دعا کنین - نه برای من - برای شفای همه بیمارا ...
خیلی دوستون دارم ...

موفق باشین ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: درباره من، احساس نویس، درباره احساس نویس، احساس نویسی، دنیای من، احساسات من، زندگی من،
تاریخ : شنبه 2 آبان 1394 | 01:59 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
امروز اولین روز آبان هست - مهر هم تموم شد ...
ممنون از شما که انقدر لطف دارین به این وبلاگ - واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم ...
دیروز یکی از بهترین روز های من بود - یعنی شرکت توی مراسم دیشب یه حسی رو بهم منتقل کرد که انتظارشو توی محرم داشتم.
امیدوارم عزاداری همتون مقبول درگاه حق باشه ...
احساس میکنم توی پست قبلی یکم زیاده روی کردم - چون دیشب کسایی رو دیدم که احساس میکنم دلاشون پاک شده بود ...
واقعا نمیدونم چی بگم !!!    خدایا شکرت ...   انگار حرف های پست قبلیمو شنیدی - خدایا ممنونم که بعضی وقتا یه چیزایی به ما نشون میدی که قشنگتر از اون وجود نداره ...
دیشب با تمام وجود داشتم محرم رو حس میکردم ...
من سعی میکنم درخواست خیلی کم داشته باشم - ولی اینبار میخوام از شما یه درخواستی کنم ...
پارسال محرم یکی از اهالی روستامون سرطان داشت. یه بچه کوچیک بود - پدرش گفته بود توی محرم هر کمکی که میخواین بهتون میکنم ...
کمک کرد واسه یه کار قشنگی که داشت توی روستامون انجام میشد - پسرش شفا پیدا کرد ...
این چیزایی هست که دور اطرافمون زیاد دیده میشه ...
دیشب توی مسجد یکی رو دیدم که پارسال خوب بود و با روحیه و عالی - امسال سرطان گرفته بود ...
بازم همون روحیه رو داشت - این یکی بزرگ بود و زن و دوتا بچه داشت ...
هعی ...
با دیدن اون صحنه خیلی بهم ریختم - فقط یه چیزی از خدا خواستم ...
خدایا با بقیه کار ندارم ، توی محرم امسال هم انقدر که باید ،  انتظار هاتو برآورده نکردم - خدایا هیچ درخواستی ازت ندارم  ...
فقط شفای بیماران لاعلاج رو ازت میخوام - خدایا سخته دیدن کسایی که دوسشون داریم و سال ها توی محرم سینه زدن ، با سر و صورت شیمی درمانی شده ...
خدایا من هیچی نمیخوام ...   هیچی...   انقدر قبلا دوستم داشتی و من هیچ کاری نکردم - دیگه ...
خدایا سخته کسایی که دور اطرافمون هست رو توی تخت ببنیم - خدایا تو بزرگی ...   مهربونی ...   سال بعدی رو قشنگ تر از امسال کن 
از هرکسی هم که این متن رو میخونه خواهش میکنم برای شفای تمام مریض ها دعا کنه ...  برای کسایی که محرم پارسال بودن ولی امسال پیشمون نیستن ...
فردا عاشوراست ...
یکی از قشنگترین روز های عمرم توی روستامون ...
خیلی قشنگه ...   یعنی فوق العادست ...
دوست ندارم اون روز رو با هیچ چیزی عوض کنم.
شاید بعد عاشورا چند روز نتونم بیام ...
دلم برای تک تکتون تنگ میشه ...  

همتون موفق باشین 

پی نوشت : ممنون از کسایی که توی نظرات از کار من اشکال میگیرن - خیلی دوست داشتم.
ممنون از کسایی که توی نظرات به جمله ی قشنگ پست هام اساره میکنن و کمکم میکنن واسه بهتر نوشتن.
اگه میتونین مشکل نگارشی و... هم از پست هام بگیرین . هر نظری دوست دارین بفرستین !!!
درمورد متن اهنگ ها هم بگم که توی نظرات بگین که این اهنگ براتون چند درصد قشنگ بود.




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویس، احساس نویسی، محرم، 9 محرم، ماه محرم، شفای بیماران، دعا،
تاریخ : جمعه 1 آبان 1394 | 10:40 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
یه تشکر بکنم از نظراتون - ممنونم 
اینم بگم که من توی پست قبلی نگفتم پول بده !!!  گفتم این پول نباید باعث بشه که همو فراموش کنیم - پاش برسه هممون پولو دوست داریم ...
بگذریم ...
امروز روز خوب و عالی بدونه اینترنت شروع شد ...
یعنی اصلا پشت سیستم نرفتم - کاملا نرمال بود تا این که برای اولین بار توی این 8 شب رفتم مسجد - یعنی این روزا کلا هیچ نفهمیدم چطور 8 روز گذشت یه حسی بهم میگه خجالت بکش ...
هعی ...
بعضی وقتا از خودم بدم میاد !!!  ولی بعضی شبا نمیتونسم برم ...
رفتم مسجد ...   چقدر مردم کم شدن توی مسجد !!!  همه هم سن بالا !!!
پارسال خیلی بیشتر بودن ...   این صحنه رو دیدم بیشتر از خودم متنفر شدم - یعنی همه مثل من فکر میکنن ؟؟؟
من توی روستا زندگی میکنم ولی انقدر هم روستا نیست که بگیم روستا !!!
خیلی دوست داشتم یه روستا زندگی میکردم با بافت حیلی قدیمی ...
اینو میخواستم بگم که یکی از اهالی روستا که توی مسجد بود شب قبلش که اومده بود مسجد - ریخته بودن خونش ازش دزدی کرده بودن !!!
خدایا ...
دزد هم دزدای قدیم ، توی روز های محرم ادم میره دزدی ؟
اون از حادثه منا که این همه مردومو از مکه رفتن ترسوندن ...   اینم از مسجد رفتنمون !!!   خدایش داریم به کجا میریم ؟؟؟
اون کسی هم که میگم ازش دزدی شده وضعیت مالی بدی داشت.
من سعی میکنم اینجا کمتر از تلخی بنویسم ولی واقعا امشب خیلی تکون خوردم - همه چیز سینه زدن برای امام حسین نیست ...
درک کردن محرم خیلی مهم تر از این حرفاست ...
خب چی بگم ...   چی میتونم بگم ...   تلخی های این روزا توان صحبت کردن هم به ادم نمیده ...
هدف هامون عوض شده - یعنی مورد داشتیم فقط واسه دیدن دخترا میرن مسجد !!!
هعی ...
امام حسن غریبه ...   اماممون مظلومه ...
یکی از طنز نویسا درباره شبکه های اجتماعی یه صوت گذاشته بود - آخرش گفته بود دارم درد میکشم ...   میگفت دیگه قلمم به طنز نمیره ...
این سینه من درد داره ...
هممون داریم یه کارایی میکنیم که میدونیم درست نیست ولی انجامش میدیم ( توی راس همشون خود من )
لعنت به این زندگی که همه هدفا گم شده ...   چرا لعنت به زندگی ؟؟؟
لعنت به کسایی که انسان بودن یادشون رفته ...
بیاین هممون با کارمون به امامون احترام بزاریم نه سینه زدنمون !!!
من دارم سعی میکنم. شما هم سعی کنین - میشه خوب بود فقط باید به کارامون فکر کنیم.
خدایا بهم کمکم کن که دوباره از غم ننویسم - خدایا به هممون کمک کن ، بخدا هیچ کس گناه کردن رو دوست نداره - خدایا درونمون خوبی هست ...
پس کمکمون که درونمون رو پیدا کنیم...
خیلی حرفا توی این دلم مونده از ادم هایی که ...
بعضی چیزا درد داره ...
بیخیال 

موفق باشید





طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: محرم، 8 محرم، مسجد، امام حسین، احساس نویسی، واقعیت تلخ، زندگی من،
تاریخ : پنجشنبه 30 مهر 1394 | 12:29 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
چند روز نبودم - یعنی دانشگاه بودم یعنی توی این سه روزی که نمیتونستم بنویسم انقدر اتفاق افتاد که زیاد شلوغش نمیکنم.
اخه پست زیادم بدم - شکل خوبی پیدا نمیکنه - خب ...
بگذریم ...
یکشنبه بود. صبح داشتم سعی میکردم بلند شم برم دانشگاه که دیدم اعضای محترم خانواده دارن صحبت میکنن ... دعوا نیست !!!  بهش میگن صحبت کردن با صدای بلند - نمیدونم هدف چی بود ...
یکی بحث میکنه که به هدفی برسه ... خب اینا یه ربع بحث میکنن بعدا اون کارایی که نمیخواستن انجام بدن ( همون کاری که براش بحث میکردن ) رو انجام میدن !!!
یعنی آدم تخریب میشه اینارو میبینه - خب بگذریم ...
امروز میخوام در مورد پول بحث کنم ...
مطمئنم زیاد جالب نمیشه واسه همون عنوان رو گذاشتم پول یک چون میخوام تو ورژن های بعدی بهترش کنم.
بگذریم از حاشیه ...
پول چیه ؟ پول خوبه ؟ پول همه چیزه ؟ اگه چقدر پول داشته باشیم موفقیم ؟ و...
همیشه توی انشا باید انتخاب میکردیم که پول بهتره یا ثروت !!!
الان ارزش علم اومده پایین یعنی جوری شده که پول شده همه چیز ...
من همیشه برای شروع - موضوع رو به یه چیزی تشبیه میکنم - که هیچ فکری هم دربارش نشده ، ولی امیدوارم خوب دربیاد.
میشه پول رو به جادو تشبیه کرد ...
چرا جادو ؟؟؟  چون با پول میشه خیلی کار هارو انجام داد - یعنی میشه راحت بود ، آرامش داشت ، موفق بود ، تحصیل کرد ، زیبا شد و...
ولی همیشه همه چیز رو نمیشه با جادو حل کرد !!!   بعضی ها دوست دارن جادو گر قدرتمندی بشن برای همین پا میزارن روی دیگران ...
واسه بعضی ها ممکنه جادو کردن حرکت دادن کره ماه باشه ولی واسه بعضی ها حرکت دادن سنگه ...
کدوم فکر میکنن که موفق هستن  ؟   هردو از زندگیشون راضی هستن ؟؟؟   
بعضی ها به فرمول های جدیدی دست پیدا میکنن که بهش میگن فرمول های ممنوعه که استفاده از اونا جرمه - با این فرمول ها میشه جادوگر های مختلف رو کشت واسه مقاصد مختلف ...
یعنی یه جوری تبدیل شده به یه جنون !!!   بهش فکر کنین ...  هدف مون از زندگی کردن چیه ؟   چرا درس میخونیم ؟
ولی کاش میشد جادو رو از بین برد ...
یعنی کاش میشد این عنصر رو از زندگی حذف کنیم ...
بعد معیار هامون برای دوست داشتن دیگران تغییر میکرد - یعنی یه جوری شده خدایش که ادم حالش از خودش بهم میخوره ...
بیچاره پدر ها ...   یعنی نقش ساپورت کردن مارو بر عهده دارن یعنی اگرم نتونن جادو کنن !!!   میشن ادم بد ...   هه
یعنی معیار دوست داشتن ما شده کاری که میتونن واسه ما انجام بدن !!!
بهم میگه مرتضی با سعید رفاقت کن !!! میگم چرا ؟؟؟ میگه ادم بدردبخوریه ...
معیارامون تغییر کرده - خدایش بیاین همو دوست داشته باشیم - نه بخاطر کاری که میخوایم برامون انجام بدن ...  بخاطر خود خودمون ...
هعی ...
لعنت به دنیایی که جادوگر شدنش هم باید با رد شدن از دیگران همراه باشه - بیخیال من با همین سادگیم خوشحالم ...
خدایا ... هر کاری بتونم انجام میدم تا یک نفر فقط یکنفر درست زندگی کنه ...
چه زندگی عالی دارن این عشایر - بدونه هیچی دارن زندگی میکنن ...   یعنی استرس براشون تعریف نشده ...
خدایش چقدر خوبه که بجای فکر کردن به جیب مردم - به فکر دل مردم باشیم ...
توی جامعه ای که حرف اولش پوله حرف اخرشم پول ....
لعنت به من که انقدر کثیف فکر میکنم ...   
خدایا از اون بالا داری مارو میبین ؟؟؟    اگه میشه یه بارون بفرست ... نه از این بارون هایی که فقط مارو خیس میکنه ... نه !!!  از اونایی بفرست که پاک کنه تمام بدیهامونو ...   خدایا ممنونتم ...   عاشقتم ....



پی نوشت : درسته این پست قشنگ نبود.  ولی یه مفاهیم ریزی داشت که دوست دارم به شما هم منتقل بشه !!!
پست های این وبلاگ آموزشی یا کلی گویی درباره یه موضوع نیست - اینا حرفای دله ...
نمیخوام به شما یاد بدم چجوری زندگی کنین !!!   دارم میگم که دنیای که دور منه به این شکله !!!

موفق باشین ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: پول 1، پول، تعریف پول، احساس نویسی، احساس نویس، ehsasnevisi، دوست داشتن،
تاریخ : چهارشنبه 29 مهر 1394 | 02:12 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
امروز قرار بود من برم ...
هه ...
چه خیال خامی - میخوام امروز درباره موفقیت حرف بزنم:
توجه کردین که موفقیت سه حالت داره :
1- موفقیت همراه با خوش شانسی 
2- موفقیت
3- موفقیت همراه با بد شانسی 

قطعا از عنوان این پست میشه فهمید که موفقیت من نوع سوم هست.
حتما میپرسین چرا ؟؟؟
من همیشه توی یه کاری موفق میشم یه اشکالی توش پیش میاد - یعنی نمیدونم توی اوج خوشحالی بدترین اتفاق واسم میوفته ...
خب سرتونو درد نیارم - دیروز من با پدیده ای روبرو شدم که بهش میگن میگرن
خب میگرن چیست ؟ سردرد شدید یعنی تا ادمو به غلط کردن نندازه ول کن نیست.
عوامل به وجود آمدن میگرن ؟ بزارین اینجوری بگم که میگرن هوشمند ترین بیماریه یعنی حتی از آندروید هم هوشمند تره یه طوریه که اگه بیکار ترین آدم روی زمین باشی سراغت نمیاد ولی خدا اون روزو نیاره که کار داری...  جوری زمینت میزنه که ...
مثال بارزش امتحانای پایان ترم دانشگاه هست - کاری ندارم که ممکنه موقع امتحان سر آدم درد بگیره ...   نه!!!
یعنی امتحان های ساده بازده صد در صد دارم ولی خدا اون روزو نیاره که یه امتحان سخت دارم یا دوتا امتحان توی یه روز دارم ...
اون روز بجای 24 ساعت ، 48 ساعت میشه یعنی یه چشمت اشک باید باشه یه چشمتم باید درس رو بفهمه - یعنی عذابی که توی این شرایط فرد تحمل میکنه قابل توصیف نیست. دوست ندارم حتی به اون لحظه فکر کنین - بعدا من یه عادت بدی که دارم اینه که از مسکن ها اصلا استفاده نمیکنم !!!
یعنی تمیز سر درد رو حس میکنم با تمام سلول های بزرگو کوچیکم ...  بگذریم
به نظر من مزخرف ترین بیماری جهان همین میگرنه - یعنی سر درد خیلی بده امیدوارم قسمت شما نشه.
امروز نتیجه گرفتم که موفقیت همیشه همراه با بد شانسیه ( برای من )
ولی همیشه نباد بی انصاف بود - اتفاق های خوب هم آدم باید درنظر بگیره :
1- من موفق شدم که برم ...
2- من امروز دانشگاه نداشتم 
3- امروز سرم درد گرفت یعنی تا دو هفته هیچ سر دردی ندارم تضمینی 

پس میشه نتیجه گرفت که موفقیت خوبه ...
حتی اگه با بدشانسی همراه باشه - میتونست از این هم بدتر بشه ...
ممنون از نظراتون ...

واقعا بهم دلگرمی میده 
ممنونم .....



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس امروز من، انواع موفقیت، موفقیت، سردرد، میگرن، سردرد شدید، احساس نویسی،
تاریخ : شنبه 25 مهر 1394 | 03:13 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
روز خاصیه ...
روزی که پرسپولیس اولین بازیشو بعد هادی نوروزی انجام میده ...
هعی ...
انگار همین دیروز بود که داشت واسه تیم بازی میکرد ...
.
امروز پر از اتفاق های خاص بود واسه من - انگار دارم موفق میشم که فردا برم ...
هعی ...
خدایا ممنونم ازت ...
نمازم رو هم دارم مرتب میخونم انگار انرژی های مثبت شما جواب داد ...
ممنون از همتون که انقدر به من لطف دارین !!! 
حس که امروز دارم حس خالی ای هست - یعنی هیچ حسی ندارم ولی دوست داشتم این حس رو با شما به اشتراک بگذاریم.
میدونین توی این شرایط چیکار میکنم که حالم خوبشه ؟ ( حتما امتحان کنین )
سعی کنین توی هر روزی که حالتون خوب نیست خیال پردازی کنین ...
اگر نوشته های قبلی رو بخونین میفهمین که من چقدر رویا پردازم - یعنی کل روز دارم فقط به رویا هام فکر میکنم.
این هم بده هم خوب ...
بگذریم - میخواستم بگم که هر وقت حالتون خوب نیست به سه کاری که میخواین توی لحظه انجام بدین فکر کنین ...
مثلا من الان دوست دارم ...

1. شب باشه توی آسمونه پر ستاره - و توی یه الاچیق کنار دریا باشم ، تنها بشینم و به اسمون نگاه کنم و ستاره هارو بشمرم و همینجور بمونم تا خوابم ببره ...
صدای اهنگ مورد علاقم هم خیلی اروم پخش شه !!!
2. با یه ماشین ( Golf GTI ) توی جاده ای حرکت کنم که کاملا خلوت باشه و بسیار زیبا باشه - اینم بگم که اهنگ مورد علاقم هم با صدای بلند پخش شه - همینجور فقط برم ...
3. خیلی دوست دارم فوتبال بازی کنم توی یه ورزشگاه 100 هزار نفری - دروازبان باشم ( من عاشق دروازبانی ام ) 

وقتی این لیست رو از خودتون درست میکنین یه حس خوب تمام وجودتونو میگیره - خیلی خوبه ...
یه لطفی کنین و توی نظرات اگه دوست دارین - سه تا از کارایی که دوست دارین توی لحظه انجام بدین رو بنویسین 
اگرم خجالت میکشین اسم خودتون رو وارد نکنین !!!

همیشه توی آرامش باشین !!!



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: حس ارامش، حس خوب، حس عالی، احساس نو، احساس نویسی، احساست من، احساس لحظه ای،
تاریخ : جمعه 24 مهر 1394 | 02:56 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
امروز من ...

یه آخر هفنه میتونه چه شکلی باشه ؟
برای همه یه اخر هفته میتونه با استراحت آرامش و همه چیزهای خوب همراه باشه ...
یعنی اخر هفته من بلند شدن از خواب باخنده فامیل هست 
خدایا...  یه روز ادم میخواد با آرامش شروع بشه اونم که ...
از بد شانسی من هیچکس هم تویه خونه نیست من باید ابنارو تحمل کنم !!!
حس لیلا حاتمی رو دارم - حالا من باید کجا نماز میخوندم ؟؟؟
وضوع گرفتن که با بدبختی باید برم توی این سرما بیرون - نماز هم باید یه اتاق خالی پیدا کنم اونجا بخونم ...
اه کی میخواد زندگی من یکم ارامش توش باشه - پیش خودتون فکر میکنین که من زیادی حساسم - ولی یکم درک کنین که دیدن یه ادمی که از دیدنش لذت نمیبرین هر روز توی خونتون باشه !!!
خدایا کی میشه من از دست این آدم های خجسته خلاص بشم !!!
ادم میخواد تا پشت سیستم بشینه کلشون 24 ساعت توی لپ تاپه !!!
خوب باید چی گفت به این ادم ها ؟؟؟   شما باشین چیکار میکنین ؟؟؟
لعنتی هر چیزی ادم بدش میاد سرش میاد نمیدونم چه اسراریه که آدم هر هفته بیاد مهمونی - خوب این همه جا ادم باید هر هفته بیاد و آرامش دیگران رو بهم بزنه !!!
بعضی از اوقات دلم میخواد برم یه جایی که هیچکس نباشه - سرد هم نباشه - از سرما بدم میاد - میخوام فقط آرامش داشته باشم 
دارم این پستو مینویسم هم حواسم به بیرونه - خدایا این چه آخر هفته ایه ؟؟؟
نمیدونم بگذریم !!!

خسته شدم از این روزای تکراری - کنکور دارم ولی اصلا نمیتونم توی این وضع بخونم - دعا کنین هفته بعد بتونم برم توی اون خونمون ...
اونجا هیچکس نیست یه ارامشی هم همیشه هست - تا بتونم به درسام برسم - خدیا کی میخواد این دوران تموم بهشه ...
برام دعا کنین که برم - از اینجا موندن خسته شدم .

موفق باشید ....



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: ارامش، آرامش، ارامش من، احساس من، مهمون ناخونده، خاطرات من، احساس نویس،
تاریخ : پنجشنبه 23 مهر 1394 | 04:44 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سرم خیلی درد میکنه - یعنی داره منفجر میشه ولی میخوام این پست رو توی این شرایط بنویسم.
امروز بالا خره فیلم سینمایی سر به مهر رو دیدم به اونایی که وبلاگ مینویسن این فیلم رو پیشنهاد میکنم فیلم قشنگیه !!!
این فیلم عامل اصلی شد که من این وب رو راه اندازی کنم - خیلی قشنگ بوود حتما پیشنهاد میکنم ببینید 
امروز خیلی ها بهم لطف داشتند و بیشترین نظر هارو از زمان راه اندازی وبلاگ دریافت کردم - واقعا ممنونم ، نمیدونم دیگه چی بگم ...
امشب میخواستم درباره اعتماد به نفس بنویسم ولی به دلیل سر در و این که اصلا خاطره روزانه نداشتم دیگه ادامه ندادم - شاید یه روز دیگه...
امروز اولین روز محرم بود - به همه تسلیت میگم - امروز تصمیم گرفتم که دوباره نماز بخونم ولی امروز رو نخوندم فقط تصمیم گرفتم !!!
من قبلا نماز میخوندم ولی فقط یه ماه - هیچوقت از یه ماه بیشتر نشد یا پام میشکست یا دستم میشکست اصلا یه جوری اعتماد به نفسم له میشد که دیگه نمیخوندم - واسم دعا کنین که بتونم بخونم ...    شما هم سعی کنین بخونین - احساس قشنگی به ادم میده ...

ماه محرم ...
هیچوقت شروعشو متوجه نمیشم یعنی الان هیچ حسی ندارم نسبت به دیروز ولی امروز با دیروز واسه خیلی فرق میکنه ...
همیشه من محرم رو توی عاشورا فقط درک میکنم و تا میخوام توی حالش قرار بگیرم تموم میشه ...
البته توی این یه ماه هر روزمون محرم بود واسه مسائلی که خودتون هم میدونین ( نگم بهتره  )
هعی ...
نمیدونم چرا بعضی چیزارو نمیتونم خوب درک کنم ...
خدایا بهم کمک کن که بتونم درک خودمو درباره مسائل مختلف بالا ببرم.
درباره آهنگ هم یکی از بچه ها نوشته بود که قبل محرم خودمو خفه میکنم تا محرم ...
هعی ...   خوش به حال بقیه که اهنگ گوش میدن ...
اهنگ های من که چهار فصل شده یعنی محرم و غیره محرم نداره همه روزا فقط دکلمه گوش میدم ( اگه گوش میدین توی نظرات معرفی کنید  )
من ناراحت نیستم ولی - همه الان فکر میکنن که من داغون شدم که دارم از این اهنگا لذت میبرم ...  نه 
دکلمه ها قشنگن ...    به شما هم توصیعه میکنم.
اینم بگم که من پست های خودمو مرور نمیکنم - املاء منم افتضاح هست - پس به بزرگواریتون ببخشید 


به امید فردایی پر از زیبایی ....   



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: ماه محرم، محرم، 22 مهر، خاطرات من، احساسات من، دنیای من، احساس نویسی،
تاریخ : چهارشنبه 22 مهر 1394 | 09:58 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
میخواستم از درد بنویسم خیلی وقته میخوام یه موضوع درباره درد بنویسم ولی نمیتونم ...
شاید دردی نداشته باشم که بشه نوشت - میخوام درباره دنیای که توش زندگی میکنم بنویسم.

بزارین اینجوری شروع کنم که توی دنیای که من زندگی میکنم یه روز عادی چجوریه ...
صبح از خواب بلند میشم صورتمو با اب صابون میشورم لباس های ورزشیم رو میپشم و 1 ساعت ورزش میکنم - توی این حال همه مردم رو میبینم که صبح دارن ورزش میکنن ( هیچکسی غمگین نیست  ) . یجوریه که انگار زندگی بدونه این ورزش اصلا شروع نمیشه !!! خوشحال و راضی میرم توی خونه - حموم میکنم به همه اعضای خانودم که با عشق دور میز صبحانه نشستند سلام میکنم .
بعد از این که صبحانه خوردم میرم دانشگاه ...
از خونه که میرم بیرون یکی رو میبینم که داره بلند بلند میخنده - با دیدن اون یه لبخند گنده ای روی صورتم میاد یعنی نمیشه صبحی شروع بشه و من با خنده شروعش نکنم. همه مردم دارن با عشق میرن سر کار همه عاشق کارشونن - عاشق زندگیشون (انگار همیشه عاشقن)
همینجوری دارم به همه سلام میکنم بعد از رفتنم همه دارن از زیبایی و خوش اخلاقیم حرف میزنن ...
اره درسته توی دنیای من همه خیابونا پر از ادمای شاد و خوشحاله - همه فقط یه بال کم دارن ، والا پرواز میکردند ...
همه مغازه ها خوشحال و سرخوش ، از این که یه روز دیگه اومده و میتونن کار کنند شکر گذارن - هیچکسی بیکار نیست - هیچکسی غمگین نیست - خدایا ممنونم...
بعد میرم توی مینی بوس راننده مینی بوس با لبخند تمام بهم میگه بیا تو عزیزم این مینی بوس بدونه تو حرکت نمیکنه !!!
همه چیز دقیقا سر وقت اتفاق میوفته - یعنی هیچ چیز غیره منتظره نیست ...
میرم سمت دانشگاه با آرامش تمام و بدونه بحثی راننده پولمو میگره و بقیشو بهم برمیگردونه و با جمله شگفت انگیز موفق باشی از من خداحافظی میکنه ...
میرم سمت دانشگاه...  انقدر این مردم خوبن که دوست دارم بقیه مسیر دانشگاه رو پیاده برم - دارم قدم میزنم قطره های بارون میخوره توی صورتم - واااای خدا من بهترین و خوشبخت ترین ادم روی زمینم ...
میرم تو دانشگاه اندازه استاد ها بهم احترام میزارن و همه دانشگاه منو دوست دارن یعنی نمیشه که حتی یک نفر هم بد منو بخواد ...
میرم توی کلاسی که عاشقشم و درسی که فوق العادست و استادی که نگم بهتره ...  بهترین استاد دنیاست ...
همه باهم توی یه سطح هستیم - توی دنیای که من زندگی میکنم فقر یه شوخیه خیلی بزرگه ...
استاد بهم درس میده و با خودکاری که دارم نکاتشو یادداشت میکنم !!!
همه مشتاق درس همه سوال میکنن تا بتونن از چیزی که هستن فرا تر برن ...

بقیه در ادامه مطلب ...

ادامه مطلب

طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: زندگی عالی، دنیای من، دنیای ایده آل، دنیای قشنگ، زندگی قشنگ، قشنگ زندگی کردن، شیوه قشنگ زندگی کردن،
تاریخ : چهارشنبه 22 مهر 1394 | 12:10 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 8 :: ... 4 5 6 7 8


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات