خواب ...
واقعا چیز عجیبیه این خواب ...
به نظر من خواب ها انواع مختلفی دارن - که دو مورد رو برسی میکنم :
خواب های بی معنی و آشفته که بعد از خواب چیز زیادی به یاد آدم نمیمونه
مورد دوم خواب های شگفت انگیز ...
مورد اول اصولا زیاد مهم نیست چون چیزی ازش تو خاطرم نمیمونه !!!
اما مورد دوم - حدودا 6 سال هست که از این خواب ها میبینم ...
بعضی مواقع از وقایع و اتفاق هایی پرده بر میداره که اتفاق نیفتاده !!!
شگفت انگیزه ...
بعضی وقتا این خواب هارو مینویسم - چون بعدا مشخص میشه که چه اتفاقی قرار بیفته ...
سوالی که ذهنم رو درگیر کرده ، بقیه هم مثل من از این خواب ها میبینن ؟؟؟
اگه یه اتفاقی قرار باشه بیفته و...
چطور بیانش میکنن ؟؟؟
کم کم این خوابها داره عذاب آور میشه - با یه مشاور صحبت کردم گفت باید باهاش روبرو بشی !!!
بعضیاشون جنبه ماورایی داره - مثل همین خوابی که بخشیش رو توی پست های قبلی آوردم. که نمیشه باهاش روبرو شد.
توی بعضی از خواب ها از حضور کسی که خیلی وقته ندیدم با خبر میشم و فردا اون فرد میاد ( خیلی غیره منتظره )
بعضی از خواب ها من به دیدن کسی میرم یا از من دعوت میشه - کسایی که هیچ وقت ندیدمشون - تا حالا 3 بار از این خواب ها 1- موفق به دیدار با شخص مورد نظر نشدم
2- چیز زیادی ازش یادم نمونده ...
3- هیچوقت وجود خارجی نداشت – شایدم داشته باشه چهرشو دیدم ولی پیداش نکردم !!!
به ادم هایی که توی خواب میبینم میگم راهنما ...
یعنی توی خواب همیشه مواظبم هستن و بهم اطلاعات میدن !!!
انگار توی این خواب ها دارم راهنمایی میشم – چون همه میخوان توی خواب یه چیزی بهم بگن ولی نمیتونن !!!
بعضی چیز ها توضیح دادن و نوشتنشون سخته !!!
باید توی این وضعیت باشین تا بفهمین من چی میکشم !!!
سوال هایی هست توی ذهنم – فقط دارم دنبال ارتباط بین خواب هام میگردم – دنیای جالبی شده ...
چند روز پیش میخواستم با یکی از خواب هام که مشخص بود روبرو بشم ...
به شخص اول زنگ زدم – واقعا باید چی میگفتم !!!
من کیم ؟؟؟ - چیکار دارم ؟؟؟ - خب که چی ؟؟؟
حتی گفتنش هم مسخره به نظر میاد ولی واقعیه !!!
چون من اطلاعات کامل از طرف مقابل بدست میارم یه بار همه جزئییات رو تعریف کردم - واقعی بودن. ( انقدر با جزئییات گفتم که فکر میکرد آشنام )!!!
چون من اطلاعات کامل از طرف مقابل بدست میارم یه بار همه جزئییات رو تعریف کردم - واقعی بودن. ( انقدر با جزئییات گفتم که فکر میکرد آشنام )!!!
بعدش گفتم بیخیال ...
ولی یه مشکلی اینجا وجود داره که ما ادم ها کنجکاویم – یعنی نمیشه فکر نکنم !!!
حس خاصیه - مثل این که بهتون یه نامه خیلی محرمانه بدن و بگن که بازش نکن !!!
خدا حتما راه استفادشو بهم نشون میده ...
پیش خودت شاید فکر کنی دیوونم / ولی یه روز خوب میاد میدونم
یا مهدی
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خواب، خواب های جالب، خواب شگفت انگیز، خواب صادق، خواب دیدن، خواب های من، احساس نویس،
سلامی دوباره ...
ممنون از همتون - شرمندم کردین ، آب شدم از این همه محبت ...
خیلی خیلی ممنون - دوستون دارم.
19 روز گذشت - سخت بود ولی گذشت ...
روزایی بود که تمام حس هامو تجربه کردم - کارای زیادی کردم ...
دارم واسه کارشناسی ارشد میخونم ولی کسی نمیدونه !!!
دارم روزی 12 ساعت میخونم - فقط واسه این که رتبه تک بشم تا به همه ثابت کنم که من هم هستم ...
خیلی سخته ... کسی منو نمی بینه ...
دیروز داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم 5 سال از من بزرگتر بود - بهم میگفت خودتو دست کم نگیر !!!
کاش این حرفارو اونایی که پیشم بودن به من میگفتن - کاش ...
بیخیال بعد چند روز اومدم فقط باید بگم ای کاش ؟؟؟ ولش کن ...
دلم براتون تنگ شده بود درسام سنگین بود نمیرسیدم بیام.
یه مدت بود از نوشتن دلسرد شده بودم ولی امروز اومدم تا بنویسم ... قبلش خیلی مطلب بود که میخواستم بنویسم ولی الان هیجکدوم یادم نمیاد !!!
بعضی وقتا هست اصلا موضوع نداری - بعضی وقتا انقدر موضوع داری که نمیتونی بنویسی ...
چند روز پیش یه اتفاقی برام افتاد شکست خوردم - خیلی برام جالب بود همه خوشحال شدن از شکست من !!!
خدارو شکر... هنوز هستن کسایی که به من حسادت میکنن ... هه
دو روز بعد از این که رفتم به این فکر میکردم که چقدر من ضعیفم یعنی نمیتونم با اون کسی میخوام حرف بزنم.
بعد 5 سال - زنگ زدم تا بتونم حرفم رو بزنم ...
سلام ...
خوبی ؟؟؟
من مرتضی هستم ...
بعدش چی باید میگفتم ؟؟؟
خدایا چرا منو تو این شرایط سخت قرار میدی ؟؟؟
هیجی بعد 5 دقیقه گفت مزاحمم نشو ...
راستم هم میگفت من مزاحمم - اصلا از اول هم مزاحم بودم ، خیلی سخته که نشون بدی دوست داشتنی هستی ولی نباشی !!!
نمیدونم شما چی بهش میگین ؟؟؟
نا پاکی ، سرنوشت ، ترس ، کنجکاوی ...
ولی واقعا نمیشه بیخیال باشم - کاش ...
بازم رسیدم به همین کاش - هه
من آدم ناشکری نیستم - حتما خدا اینجوری سرنوشتمو نوشته !!!
خیلیا به من گفتن - "یه روزی همه ی رویا ها به حقیقت می پیونده "
من با همشون کار ندارم فقط یه دونه - تقاضای زیادیه ؟؟؟
حتما هست ...
از خیلی چیزا نوشتم دوست دارم یه پست درمورد خواب هام بنویسم ... تا شاید یه نفر منو درک کنه ...
بازم ممنون از این همه لطفی که به من دارین ...
پیاماتون عالی بود ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خواب، رویا، احساس، خدایا، نا شکری، آرزو ها، احساس نویسی،
امروز رها شدم ...
یعنی فراموش کردم همه چیز رو جز یه چیز که همیشه باهام هست و میمونه ... ( خدا )
نمیدونین چه حسی دارم - بعد مدت ها دارم میفهمم که زندگی یعنی چی !!!
زندگی یعنی دیروز وقتی که بارون میزد !!! زندگی کردن امروز بود وقتی که با پای برهنه روی چمن های سرد توی باغ بزرگ راه میرفتم ...
زندگی یعنی این که ببینی ، چیز هایی رو که بقیه نمیبینن - و از دیدنش لذت ببری لذت ببری ...
زندگی یعنی خیس شدن توی بارون ... سرما خوردن ...
زندگی یعنی این که همه فکر کنن دیوونه ای ... زندگی یعنی پریدن و رها شدن ....
وقتی که ذهنت رو خالی میکنی از درد ...
همیشه دارم درد هامو فریاد میزنم ... یکی نیست بگه اخه چه مرگته !!!
سالم سر زنده داری به زندگیت ادامه میدی ...
زندگی این نیست که فکر کنی چی داری - زندگی یعنی چیزی که داری ، بهترین چیز دنیاست !!!
فردا نیستم خواستم یکم از کسی بگم که تا پارسال از صداش لذت میبردیم.
دارم از فعل گذشته استفاده میکنم - باورش هنوزم سخته - چون یکی بود / ولی دیگه نیست ...
کسی که توی سخت ترین شرایط که داشت با سرطان دستو پنجه نرم میکرد ازش پرسیدن چه حسی داری :
گفت تا حالا توی زندگی انقدر حس قشنگ و عالی نداشتم.
بهترین لحظه زندگی همون بدترین لحظه هست - چون توی این لحظه هاست که حضور خدارو بیشتر حس میکنی ...
خیلی دلم میسوزه ...
نمیخوام تظاهر به چیزی نمکنم - [ اصلا دلیلی نداره چون شما منو نمیشناسین ]
خیلی دلم میسوزه وقتی میبینم کسی که این همه سال زحمت کشیده تلاش کرده و یهو ...
زندگی رو سخت گرفتیم ... خودم رو میگم ...
70% مشکلاتمون واسه پوله !!!
فردا سالگرد مرتضی پاشاییه !!! [ یه فاتحه براش بفرستین ]
خب چیکار کنم ؟؟؟ الکی بزرگش کردن !!! خواننده نبود که بابا !!! پیامبر کردنش !!!
مگه شما اهنگاش رو گوش دادی ؟؟؟ مگه میشناسیش ؟؟؟ باهاش برخورد داشتی ؟؟؟ مصاحبه هاشو دیدی ؟؟؟
نه - پس چی میگی ؟؟؟
خدایا منو بسوزون و نزار این حرفارو بشنوم - چهل روز عکس هادی نوروزی آواتارم بود - میگن این که تموم شده عکستو عوض کن !!!
داریم توی دنیایی زندگی میکنیم که همه چیزش تاریخ مصرف داره !!!
چند وقت میشه که خودمو زدم به دیونگی ...
نمیخوام بشنوم بقیه چه فکری میکنن - بقیه بهش میگن دیوونگی ...
ببخشید موضوع زیاد میگم چون احساس نویسیه دیگه
امروز توی ماشین داشتیم میرفتیم - اصلا صدای هیچکسی رو نمیشنیدم انگار کر شدم فقط داشتم به اهنگ گوش میدادم ( خیلی اهنگ گوش میدم - توی ماشین هم ، اهنگ هایی که میگم باید پخش شه !!! )
تا اینجاش تمرکز روی اهنگ بود ولی من یه کار دیگه ای هم میکردم - داشتم توی ذهنم متن اهنگ رو که میشنیدم مینوشتم - با خط مشکی روی کاغذ سفید !!!
رفتم خونه فامیل تازه فهمید که از من سوال هم کرده بودن !!! ( کر شه بودم )
رفتم خونه فامیلمون داشتم پرتقال میخوردم !!! فوکوس کرده بودم روش بعد آروم آروم پوست رو میتراشیدم این باعث میشد بوی پرتقال رو کاملا حس کنم.
کاملا از دور اطرافم که همه نشسته بودن دور شدم !!!
دیدم یه ربع دارن منو نگاه میکنن !!!
3 تاشون گفتن عاشق کی شدی ؟؟؟ 2 تاشون گفتن دختر های استان گیلان همه خوبن !!! 2 تا هم گفتن دیوونست !!!
من فقط داشتم از بوی پرتقال لذت میبردم !!! چرا اخه انقدر درباره من قضاوت میکنین !!! خوب من بوی بعضی چیزارو از خودشون بیشتر دوست دارم !!!
این عاشق شدن یا دیونگیه !!! نمیدونم شاید باشه !!! بعدش موقع رفتن یه بالنگ به من دادن که از شرق گیلان اومده بود - فوق العاده بود !!! بعد این رو بقیه فقط بو میکردن !!!
یعنی موقع بو کردنش زمان رو حس نمیکردنی ...
واقعا بعضی چیز ها هستن که خیلی کوچیکن ولی معنی عمیقی دارن !!!
درسته بعضی وقتا از درد مینویسم و گله میکنم ولی این دنیارو دوست دارم ...
خدایش اگه از درد نگی انگار نمیچسبه - بخدا اگه درد نداشته باشین - اصلا زندگی نمیچسبه ...
وقتی درد داشته باشی باید گله کنی ... من دارم با قانون بازی میکنم !!!
ولی خارج از شوخی - خارج از پست هایی که عصبانیم و هرچی به ذهنم میاد مینویسم.
بعضی چیزا دردشون بشتر از اونی هست که تو وجود ماست ...
درد اینی نیست که من دارم ...
درد یعنی :
یعنی جونایی که زیر پل توی این سرما تنها محافظشون یه پتو هست ...
یعنی دختر 20 ساله ای که میفهه MS داره ...
یعنی دختری که همه چیزش به ته خط رسیده و تمام دلخوشیش تنابیه که داره صفت میکنه ...
یعنی کسی که نقص عضو داره ...
یعنی کسی که شیمیایی شده ...
یعنی دیدن بچه هایی که غذا ندارن بخورن ...
یعنی ...
بدتر از اینا میدونی چیه - اینارو ببینی و نتونی کاری کنی یا وقتی برسی که خیلی دیر شده ...
چه مرگته مرتضی !!! چرا انقدر نا شکری ...
خدایا حاضرم بمیرم ولی گریه کسی رو نبینم - هروقت گریه کسی رو میبنیم یا باید کاری کنم یا بی اختیار چشمام رو میبندم.
اره من دیوونم - چون :
- نارحت میشم وقتی نارحتی بقیرو میبنیم ( حتی دشمنم )
- عاشق کسی شدم که اصلا نه من میشناسمش نه اون منو میشناسه
- بی اختیار به چیز های که معمولیه میخندم
- توی خنده دار ترین شرایط به درد هام فکر میکنم
- با چیز های معمولی نهایت شادیم رو بدست میارم
- میترسم از گفتن چیزی که واسه بقیه مهم نیست
- عاشق چیز هایم که بقیه ازش تنفر دارن
- 7 ساعت پشت سیستم میشینم و خسته نمیشم
- از بین بهترین ، بدترین رو انتخاب میکنم
- از درد هام لذت میبرم
- همیشه تو رویا هام زندگی میکنم
- درس رو دوست دارم
- از استاد های سخت گیر خوشم میاد !!!
- واسه پول و شهرت افراد بهشون احترام نمیزارم
-و...
همین دیوونه ای که بقیه میگن ... ( بعضی ها هم بهش میگن عاقل )
خوشبخت ترین آدم روی زمینه ...
بهترین حس های دنیارو خدا داده به همین دیونه ای که داره این متن رو مینویسه !!!
عاشق دنیام ... عاشق زندگیم ... عاشق خدام ... عاشق این حسم ...
ببخشید انقدر حرف زدم - دلم پر بود ...[ حالا عنوان پست رو چی بزارم ؟؟؟ ]
عاشق تک تکتون هستم - غمتون رو نبینم ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: حس خوب، دیونگی، دیوونه، احساس من، مرتضی پاشایی، دیونه، درد،
چرا انقدر ناامیدی ؟؟؟
واقعا چرا !!!
خیلی از نظرات چه خصوصی چه عمومی منو تشویق میکنن که امید داشته باشم !!!
امروز داشتم یه چیزی رو نگاه میکردم که خیلی بهم امید داد ...
داشتم پروژه های اولیه ام رو درباره کامپیوتر میدیم !!! همه تو استعداد من مونده بودن یه بچه که میتونست طراحی وب کنه !!!
ههه ...
خیلی حس خوبی بود رفتم به روزایی که اصلا هیچی برام مهم نبود - فقط به کارایی که میکردم فکر میکردم - پروژه ها ، ایده ها ، خطا ها !!!
روزایی بود که نمیتونستم - ولی انقدر تمرکز میکردم که موفق بشم.
کاش اون روحیه رو الان داشتم - انگار اصلا من نبودم.
کسی که 7 ساعت فقط داشت یه کار رو انجام میداد ولی خسته نمیشد - از جنس فولاد بود.
وای عاشق اون روزام که پیشرفت کردم و وبسایت راه اندازی کردم - بهترین روز زندگیم ...
نمیدونم چرا بعد از موفقیت با سر میخورم زمین ...
چرا ناامیدم ؟؟؟
فکر کنم من قبلا خیلی موفق بودم ولی به یه دلایلی نتونسم موفقیت ام رو ادامه بدم - امیدم رو از دست دادم ...
جدیدا هم با یه شرایطی روبه رو شدم که این اتیش رو شعله ور تر میکنه... انقدر گفتم که دیگه خسته شدین !!!
گاهی وقتا میخوام رها شم از همه چیز ...
کاش میشد چیزایی رو میخوای نگه داری - چیزایی رو هم که نمیخوای از ذهنت پاک کنی ...
امشب چیزی نداشتم که بگم.
انقدر هم از درد و نا امیدی .... گفتم - حالم داره از خودم بهم میخوره.
نمیدونم امشب چی گفتم یعنی همش میخواستم بنویسم ولی هیچی به ذهنم نمیرسه ...
احساس هم مثل خودم امیدشو از دست داده نمیتونه بنویسه ...
دو روز دیگه سالگرد مرتضی پاشاییه ...
وای امروز هم سالگرد یه جون 17 ساله بود ...
چهار سال پیش سکته کرد و فوت شد.
هعی ...
همیشه تلخ میشه ...
ممنون میشم یه فاتحه بخونین واسه همه کسایی که تو امروز فوت شدن
ممنون
یا مهدی ...
پی نوشت : از این به بعد پست ها با یه سایز بزرگتر نوشته میشن
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویسی، احساس بد، احساس نویس، سالگرد، زندگی، امید، دوست داشتن،
سلام ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: شیشه، شیشه شکسته، من مثل، من مثل شیشه ام، احساس مرده، احساس مرده من، احساس نویسی،
ممنون از نظرات پر از محبتتون ... نبودم ولی دلم با همتون بود - ممنون بخاطر تشویق هایی که میکنین.
چند روزه داره واسم سخت میگذره ...
یعنی بعضی چیزا از قبل مونده !!!
یعنی بعضی چیزا هستن که از تو دارن میخورنت ...
یعنی تبدیل به یه آدمی شدم که هر وقت بخوام میتونم گریه کنم ...
زخم های قدیمی ممکنه خوب نشن اگرم خوب بشن جاشون همیشه با ادم میمونه !!!
هر وقت به این نقاط نگاه میکنم ناخواسته گریم میگیره !!!
مرد که گریه نمیکنه ... باید جنسش از آهن باشه ...
نمیدونم بقیه چجورین ولی من مثل شیشه ام !!!
زود شکستم - حالا هم دیگه واسم فرقی نمیکنه که چند تیکه بشم - چند بار لگد بشم ...
بعضی ها هم از کنارم رد میشن میگن این الماسه ولی اعتماد به نفس نداره !!!
کدوم اعتماد به نفس !!!
اعتماد به نفسی که توی بچگی له شد ...
من تموم شدم توی همون دوران کودکیم وقتی که کل خانواده ...
بیخیال ...
صدای من که بلند نمیشه !!! کاش همه چیز با فریاد حل میشد ...
این چند روزه به یه چیز مهمی رسیدم ...
من ضعیفم - من خیلی ضعیفم ...
چند روز پیش بهتون گفتم که نمیتونم به اونی که میخوام علاقم رو ابراز کنم - یکی از دوستان عزیز پیگیر شد و راهنماییم کرد- و من زنگ زدم و...
قطع کردم !!!
دوباره خودش زنگ زد گفتم ببخشید اشتباه گرفتین ...
یعنی بخاطر این که از دستش ندم ازدستش دادم !!!
همیشه اونایی که حرفشون رو نمیزدن مسخره میکردم.
بیشترین ترسم از خودمه - من ضعیفم ، یه ادم ضغیف چطور میتونه دوست داشتنی باشه ؟؟؟
خودتون رو بزارین جای اون - چرا من ؟؟؟
ولی نمیتونم فراموشش کنم - چون با همه فرق میکنه ...
خیلیا بهم حسودی میکنن - من مثل شیشه ای هستم که پشتش یه دیوار محکمه ( خدا )
اون چیزی که میبینین نیستم !!! چرا انقدر باهام بدین ؟؟؟
بزنین ، تا صبح بزنین خورد میشم ولی میدونم یکی پشتمه !!!
بعضی وقتا این گلوله ها از طرف کسایی که فکر میکنم دوستم هستن شلیک میشه !!!
محکم نیست ولی بیشتر بهم آسیب میزنه - خیلیا بهم ضربه زدن و گفتن دوست داریم ...
کاش یکی از من میپرسید که چی دوست دارم - کاش ...
خسته شدم ...
همیشه حالم عالی بود - همیشه به همه روحیه دادم - همیشه خنده هام واسه بقیه بود گریه هام برای خودم !!!
همیشه شیشه بودم ولی روی خودم رنگ فولاد زدم تا کسی متوجه نشه ...
همیشه غم داشتم ولی غمگین نکردم - همیشه شکستن ولی نشکستم - همیشه دوست داشتم ولی دوسم نداشتن ...
اصلا نباد این پست رو مینوشتم ...
یاد این آهنگ افتادم ناخداگاه :
گله دارم ، آره من از خدا گله دارم
که چرا در هر قدمم می خوره گره کارم
دیگه پر شده از ناله ها دله پارم
که چرا خوبیهای دنیا واسم نصفه کارست
وقتی غرق میشم آره زیر سیل کارم
وقتی نمیشه بدست بیارم دل یارم
وقتی شونه ای ندارم روش سر بذارم
میگم گله دارم ، گله از این دل زارم
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: شیشه، شیشه شکسته، من مثل، من مثل شیشه ام، احساس مرده، احساس مرده من، احساس نویسی،
سلام ...
یه بار دیگه اومدم بنویسم ، کلماتی که تکلیفشون معلوم نبود ...
امشب میخوام یکم متفاوت تر بنویسم - شاید فرقی با پست های قبلی نداشته باشه مهم نیست چون حس من با پست های قبلی فرق میکنه !!!
امشب میخوام با خدای خودم حرف بزنم ...
سلام ...
خدایا چند روزه کم آوردم ... خدایا چند روزه خسته ام خسته ...
فقط میخوام تموم شه و طلوع خورشید رو ببینم - طلوعی که 19 سال طول کشید ...
واقعا این همه سختی واسه منی که جوونم زیاد نیست - خدایا گریه هام رو نمیبینی ؟؟؟
خدایا این همه مدت داری بهم میگی درست میشه ...
خدایا بهم میگی بد نباش بد بودن رو یاد نگیر ...
خدایا خسته شدم ... خدایا نمیدونم چقدر از شنیدنش ناراحت میشی ولی یه روزایی شده که به بدترین گناهت فکر کردم...
خدایا از خودم بدم میاد - از این منی که افریدی بدم میاد ...
خدایا غرق گناهم ... خدایا چشم هاتو بستی ، ولی میدونستی داشتم گناه میکردم ...
خدایا تو بزرگی ولی من نمیتونم ...
خدایا شرم دارم - انقدر شرمندم که حتی نمیتونم ازت معذرت بخوام.
خدایا همیشه میگی یبار دیگه بلند شو از نوع شروع کن !!! بازم همه چیز یادم میره ...
خدایا شده روزایی که اصلا یادم میره که هستی !!!
خدایا چجوری کنار میای باهاش ؟؟؟ یعنی میبینی که دارم گناه میکنم ولی ...
همیشه درباره کسی فکر میکنم اول بدیاش یادم میاد بعد خوبیاش همیشه بدیاش بیشتره !!!
خدایا چقدر بزرگی ...
یعنی میبینی که دارم ...
یعنی واست فرقی نمیکنه که چقدر فرو رفته باشم - میای و کمکم میکنی ...
خدایا تا حالا نشده بگی این دیگه کیه !!! اخه چی تو من دیدی که انقدر منو دوست داری ؟؟؟
خدایا همیشه دارم داغون میشم چون میبینم که داری منو میبینی و من ...
خدایا کاش فراموش میشدم - حداقل شرمم نمیومد ، خدایا من ارزشش رو ندارم .
خدایا از روزی میترسم که به خاطر کار هایی که کردم باید جلوت جواب پس بدم ...
خدایا باید از پلی بگذرم که از مو هم باریکتره !!!
خدایا منی که توی این دنیا افتادم - چجوری انتظار داری بتونم رد بشم !!!
خدایا ...
میخوام بازم بلند شم - به قرآن توی دلم چیزی نیست ...
همیشه بهم میگی تو بلند شو میتونی ...
خدایا بلندم کردی - خدایا گریمو درآوردی ...
تو انقدر بزرگی - یه بزرگی دیگه هم در حقم بکن :
خدایا نزار زمین بخورم - زانو هام زخم شد دیگه توان افتادن ندارم .
عاشقتم ...
فقط خودت میدونی ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خدا، خدای بزرگ، خدایا، خدایا عاشقتم، احساس نویس، خدایا دوست دارم، احساس نویسی،
امروز هم میخاستم مثل روز های قبل از غم بنویسیم ...
غم ها و درد هایی که همیشه با خنده همراهه ...
یبار یه استاد داشتیم که داشت برنامه نویسی یاد میداد داشت درباره باینری صحبت میکرد ( کاملا جدی )
یک دفعه وسط کلاس خندیدم - قش قش قش همه داشتن بهم نگاه میکردن استاد منو انداخت بیرون ...
هیچکس نفهمید من چرا خندیدم !!! یاد موقعی که داشتم با دوستم روی این موضوع کار میکردبم افتادم - تا بفهمیم چی شده خیلی طول کشید !!!
(من رشتم مکانیکه و توی واحد هامون برنامه نویسی داریم - من مطالعه زیاد داشتم درباره برنامه نویسی و ... اطلاعاتم توی این زمینه اندازه بچه های کامپیوتره یعنی به اونا هم خیلی مشاوره می دادم )
یاد اون موقع افتاده بودم که دوستم میگفت اه ه ه میزد توی سرش - داشتیم خل میشدیم بعد فهمیدیم کوچیکترین کاری رو که باید میکردیم ، نکردیم و اصلا به باینری ربطی نداشت
استادش خیلی فهمیده بود - بهم داد بیست !!!
توی اون روز فهمیدم که درد های قدیمی میتونه توی اینده به خنده دار ترین موضوع زندگی تبدیل بشه !!!
یادم میاد توی یه سایتی نوشته بود : "تا وقتی که درد نکشین قدر سلامتی رو نمیدونین - تا توی نا آرامی زندگی نکنین هیچوقت مزه شیرین ارامش رو نمیفهمیم "
کسی که دست نداره بهش دست بدین چقدر خوشحال میشه !!!
ولی ما به داشتن یا نداشتنش اصلا فکر نمیکنیم !!!
شاید 5 سال دیگه من به پست های قدیمیم نگاه کنم و بخندم!!! شاید ...
یکی از تئوری های زندگیم اینه که بعدا دربارش صحبت میکنم : "بهترین روز زندگی همون بدترین روزتونه"
یعنی روزهای عادی هیچ معنی نمیده !!!
روزای سخت هست که همیشه آدم بهش فکر میکنه و به خودش افتخار میکنه !!!
توی این پست میخوام به چنتا از سوالاتون جواب بدم ... شاید براتون جالب باشه
میتونم بپرسم اون شخص کیه؟
اسمش دنیاست - کسی بود که 4 سال فقط اس ام اس دادم بهش - جرات زنگ زدن نداشتم ...
( خودم ) چند وقت به چند وقت باید به این وب سر بزنیم ؟
هر وقت دوست دارین - واسه من امار مهم نیست ، مهم اینه که با نوشتن احساسم احساس سبکی میکنم.
پیام هایی که شما میفرستین لطف شما رو نشون میده ...
ممنون که انقدر به این وب لطف دارین و به پست های بی مقدار من ارزش میدین.
( خودم ) هدف از پست های دردناکت چیه ؟
من نمیخوام کسی رو ناراحت کنم دارم از درد مینویسم چون بعضی وقتا احساس میکنم با نوشتنشون احساس میشه سبک شد.
واسه همون به شکلی این درد هارو تغییر میدم.
ممنون از همه شما که انقدر به من لطف دارین واقعا هیچ زبونی نیست که قدر ارزش های شمارو بدونه ...
هیچ کلمه ای نیست که مهربانی شمارو جبران کنه !!!
پس ببخشید ...
موفق تر باشین ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: درد، سختی، خنده، خاطره، برنامه نویسی، انگیزه، انرژی +،
سلام ...
ببخشید بعضی وقتا نمیتونم اونجوری که شایسته شماست ، کلمات رو کنار هم دیگه بچینم ...
فردا روزیه که وقتی به پشتت نگاه میکنی میفهمی که نصف بهترین فصل سال گذشته ...
قبل از این نوشته یه پست نوشته بودم که غمگین بود - کلا پاکش کردم ...
چرا حال خودم بده شمارو درگیرش کنم ؟؟؟
بیاین با هم بخندیم !!!
بیاین اینبار به دردهامون بخندیم - ببنینیم که چقدر کوچیک و نابود میشن ... یبار امتحان کنید لطفا ( زیاد موارد رو جدی نگیرین فقط جنبه طنز داره )
بیاین با هم بخندیم به اون کسی که 4 سال منو نفهمید !!! بیاین باهم بخندیم به روز هایی که دوستش داشتم ولی دوسم نداشت !!!
بیاین باهم بخندیم به کسی که لیاقت منو نداشت !!! بیاین بخندیم به کسی که حالا بدونه من تنهاست ...
بیاین بخندیم به کسی که خوشبختی رو فقط توی اسکناس های توی جیبش میدید ...
بیاین بخندیم به کسی که روز تولدش رو بدترین روز عمرش میدونه ...
بیاین بخندیم به همه کسایی که مارو مسخره میکنن ...
بیاین بخنیدم به کسایی که مارو قبول ندارن ولی دوستمون دارن !!!
بیاین توی بدترین لحظه زندگیتون بخندین !!!
بیاین بخندین به اون روزی که دارین خودکشی میکنین و کسی دورتون نیست !!!
بیاین بخندین به دانشجویی که از صبح تا شب باید درس بخونه یعدش میاد خونه و تازه باید ظرف بشوره !!!
بیاین بخندیم به جوونی که بجای سرچ کردن و یاد گرفتن غذا ، داره توی اینترنت از احساسش مینویسه !!!
بیاین بخندیم به مردی که خونرو جارو میکنه !!!
بیاین بخندیم به روزای امتحان که تا صبح خواب نداشتیم و فقط میخوندیم ...
بیاین بخندیم به کنکور که فکر میکنه شاخه !!! ولی خودش میدونه که هیچی نیست !!!
بیاین بخندیم به دانشگاه آزاد که اسلامیه !!!
بیاین بخندیم به گلوله برفی که از دور میاد و میخوره بهتون ...
بیاین بخندیم به آدم برفی هایی که اصلا خوب در نمیان ....
بیاین بخنیدن به سه نقطه هایی که اصلا نمیدونم چرا میزارم !!!
بیاین بخندین به همین پست !!! که اصلا نویسندشم نمیدونه داره چی میگه ...
بیاین بخندیم به پستی که تکلیفش معلوم نیست که میخواد پاک بشه یا نه !!!
بیاین بخندیم به پاییز که فکر میکنه تنهاست ...
یه لبخند گنده بزنید - خواهش میکنم فقط یه خنده گنده به مشکلاتتون بزنین !!!
بشینین و ببینین که چقدر از اندازشون کم میشه ...
بیاین بشینیم و بخندیم به تمام درد های دنیا که کلا مسخره ان ...
زندگی همین لبخندی هست که میزنین !!!
همین لحظه - همین موقع که دارین این پست رو میخونین ...
زندگی کنین ... نه واسه دیگران ، بلکه فقط واسه خودتون ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: بخندیم، درد، زندگی، خنده بزرگ، مسخره، پست مسخره، احساس نویس،
اول این که روز دانش آموز رو تبریک میگم - بهترین دوران هر کسی میتونه باشه ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: علیرضا آذر، 13 آبان، روز دانش اموز، دوست داشتن، احساس نویس، احساس نویسی، عشق،
و یه تبریکم بگیم به اقای علیرضا آذر ( شاعر ) که امروز تولدش هست.
یه تشکر هم بکنم از همتون که با نظر های قشنگتون منو شرمنده میکنین ...
این 4 روز به اندازه 40 روز واسه من گذشت ...
20 درصد تغییر کردم و خیلی چیزای جدید رو فهمیدم !!!
اولین چیزی که فهمیدم این بود که خواب هایی که میبنم راسته !!!
دو روز پیش خواب دیده بودم که یکی از فامیلامون از سربازی میاد !!!
بعد از این که خوابم تموم شد متوجه پیام های از دست رفته توی گوشیم شدم - زنگ زدم و متوجه شدم که همه اونجا هستن !!! نکته جالبش اینه که اونی که از سربازی اومده بود هم همون موقع ای که من خواب دیده بودم اونجا اومده بود ...
توی خواب من اونجا بودم - و کسایی که اون دور نشسته بودن رو دیدم و دقیقا مکانشونو از مامانم پرسیدم - درست بود ...
یعنی من اونجا بودم ولی کسی منو نمیدید ...
این خواب های من کمکم داره ترسناک تر میشه !!!
دومین کاری که توی این چند روز کردم این بود که دارم کتاب میخونم
اونم نه هر کتابی " رمان " اولین رمان زندگیم 900 صفحه هست !!!
حالا موضوع رمان درباره یه نفریه که خواب زیاد میبینه و اکثرشون واقعی در میاد !!! همه اینا تصادفیه اصلا من نمیدونستم موضوع رمان چیه همینجوری رفتم توی کتابخونه دانشگاه و برداشتم و خوندم ...
حالا اون کتاب رو میخونم انگار دارم بعضی جاهای زندگیم رو میخونم ...
سومین کاری که کردم این بود که رفتم یه جا برای اموزش - میخوام ایندمو هر جوری که شده تضمین کنم - دم همه استاد های خوش فکر گرم که هوای دانشجو های خوبشونو دارن - یه تشکر میکنم از استاد عزیزم که بهم معرفی کرد و منم رفتم.
فردا روز تولد مهم ترین فرد توی زندگیه منه ...
تا حالا جرائت زنگ زدن بهش رو نداشتم - بعد از این هم ندارم ...
خدایا من چرا انقدر کم رو بی اعتماد به نفسم ؟؟؟
حتما میپرسین چرا بهش نمیگم ؟؟؟
ههه ... همه چیز اونطوری که از پشت ویترین میبنین نیست.
با بعضی ها نمیشه از عشق گفت ... یعنی این مفهوم توشون تعریف نشده است ...
خوب زنگ بزنم بهش چی بگم ؟؟؟
4 سال جرائت گفتنش رو نداشتم - یعنی 4 سال تو حسرت یه سلام موندم - شاید الان دیر شده باشه ...
کاش میفهمید ...
کاش میفهمید که هر روز با یادش زندگی میکنم !!!
کاش 10 درصد اونم همین حس رو داشت ...
هر سال روز تولدش ذره ذره از جونم کم میشه تا تولدش تموم میشه و من هیچ کاری نکردم !!!
فکر کردن بهش آزارم میده ...
هعی ...
خدایا ممنونم - یه درخواستی داشتم : به همه عاشقا کمک کن که به عشقشون برسن ( به جز من ) - خدایا کمک کن دل هیچ کسی نشکنه - چون دل های ما خیلی کوچیکه ... خدایا خیلی خیلی دوست دارم ...
یه دنیا باهاتون حرف دارم یه دنیا ...
کاش میشد از یه صفحه بیشتر مینوشتم - فردا هم نیستم ...
یه شعر مینویسم همین :
من عادت ندارم تحمل کنم
تو چشم غریبه گرفتار شی
یه جا غیر از این قلب خوابت بره
تو قلبه یکی دیگه بیدار شی
نمیتونم این خالیو پُر کنم
نمیتونم از چشم تو بگذرم
تو از فصل ِ پاییز زیباتری
من از فصل پاییز تنهاترم
یا مهدی ...
پی نوشت :
علیرضا آذر با اثر اثر انگشت میتونین دانلود کنین و لذت ببرین ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: علیرضا آذر، 13 آبان، روز دانش اموز، دوست داشتن، احساس نویس، احساس نویسی، عشق،
سلام ...
امروز 31 اوکتبر جشن هالوینه که کلا توی ایران تعریف نشده - البته بعضی جاها به صورت ... ولش کن ...
یه چند روز نیستم و شاید نتونم پست بزارم ...
خوب بیخیال خودتون چطورین ؟؟؟
5 روز دیگه تولد یکی از بهترین دوست هام هست - خودش نمیدونه بهترینه ولی بهترینه !!!
بعضی چیزا هست که گفتنشون سخته... یعنی کلماتی که توی ذهنتون هست نمیتونه حستون رو به طرف مقابل بیان کنه ...
کاش میشد احساس رو توی کلمات جا داد - البته میشه با مطالعه و رفتار شناسی این مقدار رو افزایش داد ولی ... هیچوقت 100% نیست.
یکی از مشکلاتی که من توی زندگی دارم اینه که نمیتونم جمله درست رو از روی عقل انتخاب کنم - یعنی چی ...
مثلا استاد از من سوال میکنه - در آن واحد 6 تا جواب میاد توی ذهنم :
1- جواب همراه با مهربانی و تملق
2- جواب همراه با مهربانی
3- جواب عادی
4- جواب همراه با شوخی !!!
5- جواب همراه با حرف های تنه دار !!!
6- جواب بد
اینا توی نیم ثانیه اول شکل میگیره !!!
حالا تصور کنید به یکی میخواین ابراز علاقه کنین - یعنی عاشقشین
توجه کنین توی موارد بالا عشق نیست. چیزی که مسلمه اینه که من توی ثانیه اول هنگم - باید برم صفحه بعد و بگردم که چه جمله ای مناسبه ...
حالا این که خوبه کلمه درست استفاده بشه ... بعضی مواقع باید زیر یک ثانیه از عشق بگم ، که رندوم از 6 تای بالا استفاده میکنم ...
مثل آب رو اتیشه ...
یعنی این اساس کار ادم های پر حرفه - گزینه انقدر زیاده روی میزه که یه اشتباه باعث خراب شدن همه چیز میشه !!!
من خودم به یه جمله ای رسیدم که : " آدم های پر حرف ضریب اشتباهشون زیاده " نه این که حرف زدن بلد نیستنا !!! نه !!!
گزینه زیاده روی میز ... الان یاد گرفتم که کم حرف بزنم ... دوستام این پست رو میبینن میگن : اره چقدرم کم حرف میزنی ...
یعنی اون اولش اگه فاز حرف زدن بگیری ... مشروط شدن رو شاخشه
الان یه استراتیژی جدید رو دارم جلو میبرم - جواب دادن شماره 2 به همه آدم ها - حذف کردن شماره های 1 ، 5 و6
با این استراتیژی خیلی خوب به نظر میرسی - حالا یه مشکل دیگه ... توی جامعه با ادم های خوب ، خوب رفتار نمیکنن !!!
پس پنج رو نگه میدارم. لازم میشه - برای درست صحبت کردن باید از سرعت کلمات کم کنیم و به مفهومشون اضافه کنیم.
این تند حرف زدن همه بر میگرده به دوران ابتدایی من - همه درسارو شفاهی امتحان میگرفتن - بعد اگه تند جواب نمیدادی ... یعنی خوب یاد نگرفتی ...
موقع عصابنیت من بعضی چیزایی رو که نباید بگم رو میگم - 2 سال تازه یاد گرفتمکه بعد عصبانیت 3 ثانیه فکر کنم ، نفس عمیق بکشم بعد جواب بدم.
انقدر اتفاق میوفته که اگه بخوایم واسه هر کار کوچیکی عصبانی بشیم ... هنجرمون درد میگیره
یه توصیه به اونایی که پر حرفن : کلمات ارزش زیادی دارن
یه کلمه میتونه جون ملیون ها نفر رو بگیره ( بمب هسته ای )
برعکس یه کلمه میتونه جونه ملیون ها نفر رو نجات بده ( بمب هسته ای )
ممنون از نگاه های قشنگتون ... واقعا لطف دارین به من خیلی خیلی ...
توی ادامه مطلب میخوام کلماتی رو که به آدم انگیزه میده رو قرار بدم.
موفق باشین ...
ادامه مطلب
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: درست حرف زدن، صحبت خوش، کلماتی نباید بگیم، قدرت کلمات، کلمات، آدم های پر حرف، لیست کلمات خوب،
سلام ...
امروز 8 ابان روز نوجوون هست.
دورانی که اصلا نمیدونم چجوری گذشت انقدر دوران عالی و خوبی بود که اصلا گذرشو حس نکردم.
من این روز رو به همه نوجوون های عزیز تبریک میگم. امیدوارم همیشه توی زندگیشون این حس حالشونو حفظ کنن.
امروز روز دربی هم هست دربی 81 بین استقلال و پرسپولیس دربی که با بقیه دربی ها یه فرق بزرگ داره و اونم مرحوم هادی نوروزیه ...
یه جای دیدم که نوشته بود 24=4*6 - حالا خارج از بحث فوتبال امیدوارم اتفاقی نیوفته که بازی به حاشیه بره ...
اینم بگم که من خیلی فوتبالیم ولی زیاد حرف نمیزنم چون توی این چند روز انقدر بحث کردین که دیگه منم بیام از فوتبال بگم دیگه فکر کنم خوب نباشه.
حس که امروز دارم حس عادیه روبه عالیه ...
امروز نمیخوام چیزی جدیدی بگم.
اول میخوام سه تا ارزوی لحظه ایم رو بنویسم :
1- میخوام همین الان با هواپیما پرواز کنم با اهنگ سیامک عباسی - من راهیم
2- توی جنگل با تفنگ واقعی ( ترجیحا M4 ) جنگ کنم. جنگ هم تیمی باشه.
3- دوست دارم روی برف سرسره بازی کنم. اهنگم هرچی شد فقط بخونه ...
یه چیزی هم اینجا بگم - اون خوابی که نوشتم 1/10 اون چیزی که دیدم نبود - اونو اگه نوشته بودم وحشتش زیاد بود - سعی کردم تمام پیشنهاد های دوستان رو انجام بدم - خدا بالا رو دور کنه ...
یه تشکر هم بکنم از شما ها که به دل نوشته های بی مقدار من رنگ محبت میدین .
عجب جمله ای گفتم ...
بعید بود از من - اینجا نوشتم خیلی حالم خوب شد.
من که حرف ندارم بیاین دعا کنیم 4 تا
الان میگم من استقلالیم - نه نیستم - 7 تا دعا میکنیم :
1- خدایا امید رو توی جامعه ما زنده کن ...
2- خدایا درد هارو از جامعه ما بگیر ...
3- خدایا این حال خوب رو از ما نگیر و به همه منتقلش کن ...
4- خدایا درکی به ما عطا کن که بتونیم این دنیا رو بفهمیم. با عشق زندگی کنیم نه نفرت ...
5- خدیا ممنون به خاطر این همه مهربونی - خدایا کمکمون کن که بتونیم بندگیتو بکنیم.
6- خدایا پرسپولیس امروز ببره ...
7- خدایا فرج اقا امام زمان را نزدیک بگردان ...
نمیدونم چرا مثل همیشه قشنگ در نیومد
ممنون از نگاه قشنگتون و لطفی که به من دارین.
موفق باشین
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: روز عادی، روز خوب، حس خوب، احساس خوب، احساس نویس، احساس نویسی، دوست داشتن،
همیشه با تاریخ مشکل داشتم یعنی هر درسی رو میتونم تحمل کنم به جز تاریخ - همه از ریاضی شاید بدشون بیاد ولی من از بچگی عاشق ریاضی بودم یه نظر من اعداد خیلی شگفت انگیزن ولی تاریخ یه چیز شبیه به هم و حوصله سربریه ...
به نظر من تاریخ 2 قسمت داره :
1- قسمت موفقیت کشورمون
2- قسمت شکست کشورمون
قطعا از دومیش کسی خوشش نمیاد - ولی از اولیش هممون خوشحال میشدیم که کشورمون عالی بوود ...
ولی چند شد سال ها بعدش یه پادشاه بی کفایت میومد و همه چیز رو نابود میکرد - این به نظر من مسخره است.
توی تاریخمون خیلی از آدما اومدن و رفتن خیلی تمدن و فرهنگ از خودشون به جا گذاشتن خیلی ها هم چیزا رو با خودشون از بین بردن ...
کورش هم از اون آدم های بزرگی بود که هیچوقت قدرشو ندونستیم - یعنی جامعه ما یجوری هست که اگه از آدم های بزرگ بد بگی یعنی خیلی روشنفکری ...
دیروز توی یکی از این گروه های تلگرامی که گروه فوتبالی بود یکی یه پستی گذاشته بود. درباره تصویر امام حسین توی فرانسه که توی سه سطر متن اومده بود که امام حسین به ایرانیا توهین کرده بود !!! خوب در جواب این ادما چی میشه گفت ؟
یعنی طرف داره خیلی راحت یه متنی رو کپی میکنه و تمام اعتقاد ، دین و... یه عده رو زیر سوال میبره ...
میخواین چی رو ثابت کنین ؟؟؟ تورو خدا هر متنی رو کپی نکنین ... این برنامه های پیام رسان دارن به چیزی ضربه میزنن که توی چند هزار سال دست نخورده مونده ...
حالا فیلم ها عکس ها و کاریکاتور ها بماند ...
امروز روز کورش بزرگ هست برین توی این شبکه های اجتماعی ببینین از یه جاهایی متن و عکس میارن و چهره کوروش رو بد نشون میدن که بگن ما متفاوت فکر میکنیم - بخدا این متن ها هیچکسو بزرگ یا کوچیک نمیکنه فقط داریم به فرهنگ خودمون ضربه میزنیم - چرا دارن از ادم هایی که ما بهشون تعصب داریم حرف میزنن ؟؟؟
طرف میاد ثابت کنه که کوروش ادم بزرگی نبود الکی بزرگش کردن - خوب که چی ... میخوای بگی کشورت کوچیکتر از اون چیزی هست که داریم میگیم ؟؟؟
مثل این میمونه که پسرم توی دانشگاه قبول بشه بعد من بیایم بگم که پسر فلانی کلاس نرفته اگه رفته بود از پسر من بهتر میشد !!! هیچ کسی این کارو میکنه ؟؟؟
خیلی راحت توهین میکنیم - خیلی راحت تحقیر میکنیم - خیلی راحت فراموش میکنیم ...
کافیه برین یه سرچی بکنین و ببینین کوروش کی بود - چیکار کرد ...
فقط داریم هدف میگیرم که طرف مقابلمونو خورد کنیم - که چی بشه ؟؟؟
هعی ... - همیشه باید سوکوت کنیم - صدای ما که به جایی نمیرسه ...
یه جمله از کوروش :
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .
من این روزو به همه تبریک میگم ...
خدا اون روز رو برسونه که طرز فکرمون به کورش نزدیک بشه ...
موفق باشین
یا مهدی ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: 7 ابان، 7 آبان، روز کوروش، کوروش، کورش بزرگ، توهین کردن، احساس نویسی،