نودلیت است دیگر... فقط عکسش لود نشده :|

پ.ن:

میفرماعند که...
بسوزه پدر رودر واسی... :|
 
پ.ن 2:
محض ابهام گشایی به ادامه مطلب مراجعه نمایید :)

ادامه مطلب
تاریخ : پنجشنبه 21 تیر 1397 | 07:39 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | همدردی و نظرات شما :)
گوشه قلب تمام آدمها

یک صندلی خالی ست!

و باد "همیشه" از همان سمت

آدم ها را می برد...

سمتی که کسی باید باشد و نیست...


:)


تاریخ : پنجشنبه 27 اردیبهشت 1397 | 02:15 ق.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات
همیشه همینطور نمی ماند
یك روز كه تصورش را  نمی كنی
جایی كه در خواب هم ندیده ای
لحظه ای كه به هیچ چیز فكر نمی كنی
و تازه رها شده ای از بند آرزو
از جانب پروردگار دریافت خواهی كرد
چیزی فراتر از آنچه در طلبش بودی
چیزی ارزشمند تر و دلپذیر تر!

مطمئن باش 
در چنین روزی 
خوشحالتر خواهی بود...

سعیده رضوی    :)


♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠




ادامه مطلب
تاریخ : دوشنبه 13 فروردین 1397 | 05:31 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد

فتنه شاید در لباس میش، گرگی تیز دندان
در لباسی تازه شاید فتنه چوپان بوده باشد

فتنه شاید کنج پستوی کسی لای کتابی؛
فتنه لازم نیست حتماً در خیابان بوده باشد

فتنه شاید در صف صفِین می جنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد!

فتنه شاید با امام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیّاره ی پاریس_تهران بوده باشد

فتنه شاید تابی از زلف پریشان نگاری
فتنه شاید خوابی از آن چشم فتّان بوده باشد

فتنه شاید اینکه دارد شعر می خواند برایت؛
وا مصیبت! فتنه شاید از رفیقان بوده باشد

ذرّه ای بر دامن اسلام ننشیند غباری
نامسلمانی اگر همنام سلمان بوده باشد

دوره ی فتنه است آری، می شناسد فتنه ها را
آنکه در این کربلا عبّاس ِ دوران بوده باشد

فتنه خشک و تر نمی داند خدایا وقت رفتن
کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد.

سروده مهدی جهاندار

جشن حماسه #9دی
♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠ ♠

پ.ن:
شعر قابل تاملیه پشنهاد میکنم چند بار بخونیدش تا کامل جریان حل بشه براتون :)



تاریخ : شنبه 9 دی 1396 | 05:47 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات
در سختی و در بلا نگه می‌دارد
نامرئی و بی صدا نگه می‌دارد
تو جانب اهل حق نگه دار و ببین
دستان خدا تو را نگه می‌دارد

***
چشم‌ها را به روی هم مگذار
كه سكون نام دیگر مرگ است
دشمنانت همیشه بیدارند
خواب گاهی برادر مرگ است
 
گوش كن؛ در سكوت مبهم شب
پچ‌پچی موذیانه می‌آید
گربه بی‌حیای همسایه
نیمه‌شب‌ها به خانه می‌آید
 
پسرم! خواب گرم و شیرین است
اینك اما زمان خواب تو نیست
تا زمانی كه حیله بیدار است
چه كسی گفته وقت لالایی است؟!
 
گوش كن؛ دشمن از تو و خاكت
پرچمی بادخورده می‌خواهد
از تمام غرور اجدادی‌ت
قهرمانان مُرده می‌خواهد!
 
دشمنت مار خوش خط و خالی است
كه فقط خون تازه می‌نوشد
هر كجا قابل شناسایی است
گرچه چون ما لباس می‌پوشد!
 
به درستی نگاه كن پسرم
هر كمان‌بركفی كه آرش نیست
هر پدرمُرده‌ای كه پیرهنش
بوی آتش دهد سیاوش نیست
 
چشم وا كن كه دشمنت هر روز
با هزار آب و رنگ می‌آید
تو بزرگش نبین اگر كفتار
در لباس پلنگ می‌آید
 
پسرم! ممكن است در راهت
دشمن از دوست بیشتر باشد
گاه دنیا دسیسه می‌چیند
كه پدر قاتل پسر باشد!
 
تو ولی شك نكن به راه و برو
مرد با درد و رنج مأنوس است
پشت پرهای كوچك گنجشك
قدرت بال‌های ققنوس است!
 
دست‌های تو مكر دشمن را
به جهنم حواله خواهد كرد
نفس آتشین این ققنوس
كركسان را مچاله خواهد كرد!
 
آسمان فتح می‌شود وقتی
شوق پرواز در سرت باشد
در مسیر حفاظت از این خاك
مرگ باید برادرت باشد!
 
شك ندارم به این حقیقت كه
تو شبی پرستاره می‌سازی
و اگر خون سرخ لازم بود
كربلا را دوباره می‌سازی
 
مادرت هم رسالتش این است
نگذارد هر آن چه شد باشی
من به تو یاد می‌دهم كه چطور
قهرمان جهان خود باشی
 
پسرم! قهرمان كوچك من!
نقش خود را درست بازی كن
هر كجا دور، دور خاموشی است
با سكوتت حماسه‌سازی كن!
 
دشمن از دست‌های كوچك تو
مثل برگ از تگرگ می‌ترسد
تو فقط كوه باش و پابرجا
مرگ تا حدّ مرگ می‌ترسد!
 
من برای دلیر كوچك خود
تا قیامت چكامه می‌خوانم
توی گوشت به جای لالایی
بعد از این شاهنامه می‌خوانم...


#حمیده_سادات_غفوریان




تاریخ : شنبه 25 آذر 1396 | 10:23 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات
گاهی معمولی بودن تنها کاریست که از دست ادم بر می اید...
انقدر معمولی و ساده که از لابلای زندگی پیچ در پیچ و گره خورده مردم سر میخوری و بیرون میخزی...
چرا دیگران تحمل زندگی ساده تو را ندارند...
چرا تو را میپیچانند در خودت؟!
چرا مجبور به انتخاب های دو سر باخت میشوی؟!
گاهی مجبور به انتخاب میشوی بین پشیمانی و دلتنگی...
گاهی برای فرار از دلتنگی، سردرگم، انقدر در کوچه پس کوچه های خیال و خاطراتت پرسه میزنی که ناخواسته آسمان دلت ابری و چشمانت بارانی میشوند...
لعنت بر این لبخند که بیخود و بی مفهوم جا خوش کرده کنج لب هایت... 
سنبل بیتفاوتی و بیخیالی ات... زیر باران دل ابری ات تر میشود اما پاک نمیشود.
انقدر در خودت میپیچی و میپیچی که اخر گم میشوی در زندگی خاکستری قلبهای خالی و سنگی... میبینی و در حسرت سادگی ات میپیچی و باز میپیچی!
#چرت_نویس

تاریخ : چهارشنبه 26 مهر 1396 | 08:18 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

تعداد کل صفحات : 9 ::      1   2   3   4   5   6   7   ...  

  • paper | تازیانه | خسوف
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات