یک رود و صد مسیر، همین است زندگی

با مرگ خو بگیر! همین است زندگی


با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه

ای رود سربه زیر! همین است زندگی


تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار

دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!


برگِرد خویش پیله‌تنیدن به صد امید

این «رنج» دلپذیر همین است زندگی


پرواز در حصار، فروبسته حیات

آزاد یا اسیر، همین است زندگی


چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن

«لبخند» ناگریز، همین است زندگی


دلخوش به جمع‌کردن یک مشت «آرزو»

این «شادی» حقیر همین است زندگی


با «اشک» سر به خانه دلگیر «غم» زدن

گاهی اگر چه دیر، همین است زندگی


لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو

از ما به دل مگیر، همین است زندگی


"فاضل نظری" :)


تاریخ : دوشنبه 24 مهر 1396 | 06:26 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

از همان روزی که دست حضرت قابیل


 گشت آلوده به خون حضرت هابیل


از همان روزی که فرزندان آدم


صدر پیغام آوران حضرت باریتعالی


زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید


آدمیت مرد ، گر چه آدم زنده بود...


از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند


از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند


آدمیت مرده بود، گر چه آدم زنده بود...


بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت


قرنها از مرگ آدم هم گذشت


ای دریغ آدمیت برنگشت...!


قرن ما روزگار مرگ انسانیت است


 سینه دنیا ز خوبیها تهی ست


صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ، ابلهی ست


روزگار مرگ انسانیت است...


من که از پژمردن یک شاخه گل


از فغان یک قناری در قفس


از نگاه ساکت یک کودک بیمار


از غم مرگِ مردِ در زنجیر


و حتی قاتلی بر دار


زهرم در پیاله اشکم در سبوست


من در این ایام مرگ او را از کجا باور کنم؟!


صحبت از پژمردن یک برگ نیست


فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست


فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نزیست


فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست


وای جنگل را بیابان می کنند!


دست خون آلود را در پیش چشم پنهان می کنند!


هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا


آنچه این نامردمان بر چشم انسان می کنند


در کویری سوت و کور


در میان مردمی با این مصیبتها صبور،


صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق


گفتگو از مرگ انسانیت است...!


 

فریدون مشیری



#میانمار_تنهاست!



 آپلود عکس



تاریخ : دوشنبه 20 شهریور 1396 | 07:57 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات
♥ زندگی بافتن یک قالیست.

نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی!

نقشه را اوست که تعیین کرده،

تو در این بین فقط می بافی!

نقشه را خوب ببین

نکند آخر کار...

قالی زندگی ات را نخرند !



پ.ن:
بخشی از دست نوشته های شهید محسن حججی.
نتیجه تصویری برای قالی زندگی
پ.ن پریم:
یادتان باشد اگر همچو پرستو رفتیم،
خانه مادری ما همه بیت الزهراست!
یادتان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد،
مهدی فاطمه را یاد کنید او تنها ست ...!


تاریخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 | 10:32 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات
آخیششششش بالاخره امتحانا تموم شد :)   

البته نزدیک به یه هفته میشه که تموم شده ولی من تازه از شوکش خارج شدم و قدرت تکلم پیدا کردم.... :/

گرچه هنوزم جاش درد میکنه!


طول ترم که شلنگ تخته اندازان با سرخوشی تمام سپری شده بود

 حالا که رسیده بود به اخر ترم و وقت حساب رسیده بود...

چشم بازمیکنی و خودت رو در مقابل دو قبضه پروژه و امتحان،

 تحت نظارت دو فروند از سخت گیر ترین اساتید محترم و گرانقدر میابی :|  

و تو چه میدانی پروژه چیست؟!


قورت! (وی آب دهانش را فرو میدهد)


حالا در طول بیست و چهار ساعت باید خودتو از مردود شدن تو درسای سه و چهار واحدی نجات بدی! :|


بیدار موندن تا کله سحر تا وقت امتحان به زور قهوه و آب پاشیدن تو صورت و چک و لقد که دیگه کمترین پیامدشه...

 فاجعه تر از اون فرو کردن چند جلد کتاب و جزوه نو و دست نخورده توی فضای تنگ و محدور مغز از ترس مردودی و چه بسا مشروطیه....


 تازه اون وسطا هم لحظات ملکوتی و معنوی ایجاد میشه

 که دیگه با نا امیدی از درس خوندن و شاگرد زرنگ کلاس و برگه های جاسازی شده تو پر مانتو، دست به دامن عرش الهی میشی و واسه گناهای کرده و نکرده ت طلب بخشش میکنی...


 از خدایا غلط کردم دیگه از ترم بعد طول ترم مث آدم درس میخونم و خاک بر سر وقت نشناسم گرفته تااا خدایا اموات اساتید ما رو بیامرز.. روحشون شاد... میشه سوالا رو آسون بده؟؟؟؟ :/


همین روند تا خود صب...

Reading a Book


بعدشم صب با چشمای سرخ و پفیده از بیخوابی، رنگ روی گچ طوری، اعصاب داغون و مغزی گیج در حالی که همینطوووور داری واسه اموات دانشگاه و کارکنانش و اساتید و خودت دعا میکنی اتاق رو با همون وضعیت اسفناک که با جزوه های پخش و پلا که به زور تا صب تموم کردی زینت داده شده و لکه های قهوه رو صفحه لپ تاپ ول میکنی و راهی جلسه امتحان میشی...



عاخ دردم تازه شد!


پ.ن: لازم به ذکر است با اینکه همه این اتفاقات رو تجربه کردم کما بیش

 (غیر از اون قسمت کاغذای جاسازی شده تو پر مانتو البته!) 

اما نتیجه امتحانام خوب بود خوشبختانه به لطف دعاهای مادرم! 
 
تونستم خودمو تو اوج نگه دارم خدا رو شکر!


تاریخ : جمعه 16 تیر 1396 | 06:32 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

سلام دریا،سلام دریا،

 فشانده گیسو! گشوده سیما!

همیشه روشن، همیشه پویا،

 همیشه مادر، همیشه زیبا!

سلام مادر، که می تراود،

نسیم هستی، ز تار و پودت.

همیشه بخشش،همیشه جوشش،

همیشه والا، همیشه دریا!

سلام دریا، سلام مادر،

چه می سرایی؟ چه می نوازی؟

بلور شعرت، همیشه تابان،

زبان سازت، همیشه شیوا.

چه تازه داری؟ بخوان خدا را ،

دلم گرفته، دلم گرفته...!

که از سرودم رمیده شادی،

که در گلویم شکسته آوا !

چه پرسی از من:

«چرا خموشی؟ هجوم غم را نمی خروشی!

جدار شب را نمی خراشی،

 چرا بدی را شدی پذیرا؟»

شکسته بازو، گسسته نیرو،

جدار شب را چگونه ریزم؟

سپاه غم را چگونه رانم،

به پای بسته؟ به دست تنها؟

خروش گفتی؟ چه چاره سازد،

صدای یک تن، در این بیابان؟

خراش گفتی؟ که ره گشوده،

 به زور ناخن، ز سنگ خارا ؟

بخوان خدا را، دلم گرفته،

دلم گرفته،‌دلم گرفته !

درین سیاهی، از آن افق ها،

شبی زند سر،‌سپیده آیا ؟






تاریخ : یکشنبه 17 بهمن 1395 | 12:32 ق.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات


به من بازگو قصۀ رفتن رود را

خداحافظی های بی موقع و زود را


بگو از هجوم شبی تیره در روشنی

که زاییده از هرچه که بوده، نابود را



اگرچه زمستان نوشتی بیفزا در آن

دماوندی از آتش خشم نمرود را



بگو از امیدی که در زیر آوار ماند

و خشکاند در خود نفس های محدود را  



از آن سروهایی که در چشم برهم زدن

به جانها خریدند هر آتش و دود را



بگو از وداعی که شد روزِ بی بازگشت

بگو تلخی یادِ آن صبحِ بدرود را...




تاریخ : دوشنبه 11 بهمن 1395 | 02:14 ب.ظ | نویسنده : قاصدک | نظرات

تعداد کل صفحات : 9 ::      ...   2   3   4   5   6   7   8   ...  

  • paper | تازیانه | خسوف
  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات