منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  به دار کشیدن ۹ آزادیخواه تبریزی!

    صحنه به دار کشیدن ۹ آزادیخواه تبریزی در شهر تبریز به دست لشگر قزاق روس به سال ۱۲۹۰ روز عاشورا

    توضیح : هنگامی که روس ها در حال به دار کشیدن آزادیخواهان و دلاوران تبریز در روز عاشورای سال ۱۲۹۰ بودند، صدای طبل و سنج از کوچه پس کوچه های تبریز شنیده می شد و مردم تبریز در حال عزاداری برای حسین ابن علی بودند.

    فرمانده روس این گونه گفت:
    می ترسیدم که آن جمعیت عظیم عزادار حسینی به آزادیخواهان مبارز تبریزی بپیوندند و در آن صورت چه بر سر ما می آمد !!

    اما جمعیت عظیم! مردم شیعه! عزادار حسینی فقط عزاداری و گریه کردند
    و عَلَم بر دوش کشیدند ! و تعزیه راه انداختند و به اعدام ۹ دلاور آزادیخواه خود توجهی نکردند!!
     در حالی که ۹ دلاور تبریزی بر سر دار بودند،نذری خود را گرفتند و به خانه هایشان رفتند !!

    آخرین ویرایش: جمعه 31 مرداد 1399 03:18 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • اساس غارت با احساس حقارت!

    قصّه های شهر هرت/قصّۀ97

    #شفیعی_مطهر

    هردمبیل داشت پیر می شد و برف پیری بر سیمایش نشسته بود.  بنابراین دلش می خواست تا زنده هست،اوضاع اجتماعی شهر را به گونه ای برای ولی عهدش آرام و آماده کند،که پس از مرگش آیین خاکسپاری او با تشییع جنازۀ باشکوهی همراه باشد و نیز سلطنت خاندان هردمبیلیان با چالش روبه رو نشود. ضمناً گاهگاهی از گوشه و کنار شهر خبرهای ناگواری از بالارفتن سطح بیداری و آگاهی مردم  و نارضایتی آنان به گوش می رسید.

    او ناگزیر «شارل شرلی» یکی از کارشناسان سازمان امنیّتی کشور «سیلِگنا» را به شهر هرت فراخواند و با اهدای پول و امکانات زیاد از او خواست راه حلّی قطعی برای استمرار حکومت استبدادی هردمبیلیان در شهر هرت ارائه کند.  

    شرلی در ضمن توضیحاتش برای هردمبیل گفت:

    «تنها راه استمرار سیستم دیکتاتوری ،این است که  مردم به شدّت گرسنه و نیازمند باشند و در خویش احساس حقارت و فرومایگی کنند. این راه حل را کتاب آسمانی مسلمانان دربارۀ روش تحکیم استبداد فرعونی برمی شمارد. ضمناً دانش جامعه شناسی نیز آن را تایید می کند .قرآن می گوید:

    «فَاستَخَفَّ قَومَهُ فَاَطاعوهُ» .یعنی فرعون مردمش را تحقیر می کرد تا او را اطاعت کنند.

     بنابراین من با اجرای طرحی میزان احساس حقارت و پستی و نیازمندی مردم را طی یک هفته می سنجم و نتیجه را به شرف عرض ملوکانه می رسانم.»

    هردمبیل به صدراعظم دستور داد کلّیّۀ امکانات مورد نیاز شرلی را تامین کند. روز بعد به دستور شرلی در اعلام خبرها اعلام کردند که به فرمان اعلی حضرت به همۀ اهالی شهر هرت مبلغی به نام  «گولانه» پرداخت می شود. مردم برای دریافت آن باید صبح یکشنبه ساعت 8 صبح به درب شرقی کاخ مراجعه کنند. از چند روز پیش تمام در و دیوار شهر را پر از آگهی کرده بودند که شرط دریافت گولانه این است که همۀ مردم باید صورتک گوسفند بر صورت خود بزنند و صدای بع بع کنند!

    به دنبال آن چند مغازه با تولید و ارائۀ صورتک گوسفند شروع به فروش آن کردند. مردم برای خرید آن مقابل مغازه ها صف کشیدند. فروشندگان نیز موقع را مغتنم شمرده صورتک ها را با چندین برابر قیمت اصلی به مردم بیچاره می فروختند. بزودی صورتک بازار سیاه پیدا کرد و توزیع آن فقط با پارتی بازی و قیمت های زیاد امکان پذیر شد.

    سرانجام تعداد زیادی از مردم به هر قیمتی بود صورتک ها را تهیه کرده و از شب قبل از یکشنبه جلوی درب شرقی کاخ هردمبیل صف کشیدند!

    شرلی وقتی این همه شور و هیجان و ولع مردم و احساس حقارت آنان را مشاهده کرد،به ماموران توزیع گولانه دستور داد موقع پرداخت گولانه مردم باید با صدای بلند بع بع کنند و هر کس بتواند با صدای بلندتر بع بع کند،گولانۀ بیشتری به او بدهند!

    آن گاه  شرلی از اعلی حضرت خواست در غرفۀ بالای قصر بنشینند و هجوم حقارت آمیز و صدای بع بع مردم فرومایه و پست را بشنود و یقین کند که تا زمانی که انسان ها ،کرامت انسانی خویش را فراموش کرده و حقارت حیوانی را می پذیرند،سلطنت استبدادی هردمبیلیان ادامه خواهد یافت!

    هردمبیل بر فراز قصر نشسته و با تبختُر و تفرعُن ،تحقیر مردم ستمکش شهر هرت را می دید که برای دریافت مبلغی اندک چگونه به همدیگر فشار می آورند و یکدیگر را زیر دست و پای خود لِه می کنند و با تمام توان حنجرۀ خود را پاره و با نعرۀ جگرخراش بع بع می کنند تا اندکی بیشتر پول بگیرند!

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 31 مرداد 1399 01:55 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • تغییرنگرش

    در ژاپن مردمیلیونری  برای درد چشمش درمانی پیدا نمی کرد.
    بعد از ناامید شدن از اطباء پیش راهبی رفت.
    راهب به او پیشنهاد کرد به غیر از رنگ سبز به رنگ دیگری نگاه نکند.
    وی پس از بازگشت دستور خرید چندین بشکه رنگ سبز را داد و همه خانه را رنگ سبز زدند. همه لباس هایشان را و وسایل خانه و حتی ماشینشان رابه رنگ سبز تغییر دادند.
    و چشمان او خوب شد.

    تا این که روزی مرد میلیونر راهب را برای تشکر به منزلش دعوت کرد.
    زمانی که راهب به محضر میلیونر می رسد جویای حال وی می شود.
    مرد میلیونر می گوید:
    خوب شدم. ولی این گران ترین مداوایی بود که تا به حال داشته ام...
    راهب با تعجب گفت: اتّفاقاً این ارزان ترین نسخه ای بوده که تجویز کرده ام
    برای مداوا،تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز تهیه می كردید !

    برای درمان دردهایت، نمی توانی دنیا را تغییر دهی...
    بلکه با تغییر نگرشت می توانی دنیا را به کام خود دربیاوری..  
    تغییر دنیا کار احمقانه ای است.
    ولی، تغییرنگرش ارزان ترین و موثرترین راه است.

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 30 مرداد 1399 02:57 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  نجات از مرگ!!

    به خسیسی می گویند:

    آیا تا حالا کسی را از مرگ نجات داده ای؟ّ

    پاسخ می دهد:

    آری، یک بار هزار تومان به یک فقیر دادم، دیدم دارد از خوشحالی می میرد،من هم ناگزیر ازش پس گرفتم!!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 30 مرداد 1399 07:18 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 29 مرداد 1399 03:25 ب.ظ نظرات ()

     نیرنگ ملّانصرالدّین

    ملّا نصرالّدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. 

    این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا این که مرد مهربانی از راه رسید و از این که ملا نصرالدین را آن طور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: 

    هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. 

    ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.

    «اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 29 مرداد 1399 04:25 ق.ظ نظرات ()
    #طنزسیاهنمایی/79

    پیشرفت بزرگ!!

    گفت : مژده بده که ما پیشرفت بزرگی کرده ای‏م .

    گفتم: آفرین بر تو که به جای #سیاهنمایی خبر از پیشرفت می دهی!خوش خبر باشی!حالا بگو  از پیشرفت بزرگ!

    گفت : قبلاً ما قیمت ها را با 40 سال پیش مقایسه می کردیم و حسرت می‌خوردیم،حالا کارمان راحت شده! ما قیمت ها را با دو روز پیش مقایسه می کنیم و حسرت می خوریم! این هم خودش یک جور پیشرفت است دیگر!!

    گفتم: باز هم که#سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 29 مرداد 1399 04:25 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  انگیزه ای برای کار

    مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد.
    مورچه خیلی کار می کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.

    سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می کرد، متعجب بود.

    شیر فکر می کرد اگر مورچه می تواند بدون نظارت این همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.

    بنابراین شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارش های خوب مشهور بود، به عنوان رئیس مورچه استخدام کرد.

    سوسک در اولین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد.

    سوسک همچنین به همکاری نیاز داشت که گزارش های او را بنویسد و تایپ کند.سوسک بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن ها یک عنکبوت استخدام کرد.

    شیر از گزارش های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسط مورچه صورت می گیرد، استفاده کند. تا شیر بتواند این نمودار ها را در گزارش به مجمع مدیران جنگل به کار برد.

    سوسک برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد... ... سوسک برای اداره واحد تکنولوژی اطلاعات یک زنبور نیز استخدام کرد.

    مورچه که زمانی بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می کرد، کاغذ بازی های اداری و جلسات متعددی که وقت او را می گرفت دوست نداشت.

    شیر به این نتیجه رسید که فردی را به عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می کرد، بکار گمارد.

    این پست به ملخ داده شد.

    اولین کار ملخ خریداری یک فرش و صندلی برای کارش بود.

    ملخ همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آن ها را از اداره قبلی خودش آورد تا به او در تهیه و کنترل بودجه و بهینه سازی برنامه ها کمک کند...

    محیطی که مورچه در آن کار می کرد، حال به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ کس نمی خندید و همه غمگین و نگران بودند.

    با مطالعه گزارش های رسیده شیر متوجه شد که تولیدات مورچه کمتر از قبل شده است.

    بنابراین شیر یک جغد با پرستیژ را به عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او ماموریت داد تا امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخص و راه حل ارائه نماید. جغد سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است.
    و باید تعدیل نیرو صورت گیردپس بنابر این شیر دستور داد که مورچه را اخراج نمایند،
    زیرا مورچه دیگر انگیزه ای برای کار نداشت.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  شگرد پیرزن!

    یه پیرزن ٩٠ ساله عكسشو می بره عكاسى میگه: 

    اینو برام فتوشاپ كنید. نه آرایشم كنید نه جوانم كنید !
    عكاسه میگه: پس چیكار كنیم؟

    پیرزنه میگه: یه گردنبند الماس و یه انگشتر یاقوت به عكسم اضافه كنید كه بعد از مرگم عروسام اونقدر بگردن دنبالش تا نفسشون در بیاد...

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  آمریکا مقصر فساد اخلاقی مردم و مسئولان ما نیست

    ◾️در سال ۱۳۳۱ شمسی/ شصت و هشت سال پیش حکایت زیر اتفاق افتاد
     هواپیمایی از تهران به مقصد شیراز، دچار نقص‌فنی می شود و نزدیک شیراز در بین چند روستا و چادر مردم ترک قشقائی سقوط می کند. به جز دو تن از مسافران متاسفانه همه کشته می‌شوند.*

     اما موضوع این داستان، بار آن هواپیماست نه مسافران. چند چمدان پر از اسکناس و سکه طلا، متعلق به آقای عدل، سرمایه‌دار شیرازی که داشته سرمایه‌اش را به شیراز منتقل می کرده.

    ◾️مردم از روستاها و چادرهای عشایری قشقایی به صحنه می‌آیند.
    آن ها آتش را خاموش می‌کنند دو نفر زنده را سر و سامان می دهند. مردم روستایی و عشایر قشقایی تا جریان چمدان ها را از عدل می‌شنوند شروع به گشتن می کنند.

      نقطه برخورد شیبدار بوده و هواپیما بعد از اولین برخورد هم دو تکه شده و قسمت بار خودش هم تکه شده و اسباب و اثاثیه به هر نقطه‌ای افتاده است...

     بعد از ساعت ها تلاش، مردم هر چه را پیدا کرده بودند، آوردند و یک جا جمع کردند. چند روز بعد، پلیس تقریباً تمام پول ها و طلاهای موجود را به دفتر عدل می‌آورند.

     این کار بزرگ روستاییان و عشایرکه آن همه طلا و پول را جمع کرده و تحویل داده بودند چنان تعجب‌آمیز بود که تمام خبرنگاران، حتی نمایندگان روزنامه‌های خارجی در ایران را هم به دفتر عدل کشانده بود.

     جناب عدل که اشتیاق روزنامه‌نگاران برای سفر به منطقه را می‌بیند و خودش هم می خواهد برای تشکر به آنجا برود، ترتیب سفر همه را فراهم می کند. مقدار زیادی طلا برای دختران و زنان، پول برای مردان و اسباب‌بازی و عروسک هم برای بچه‌هایشان می‌برد.

     خبرنگاری می‌نویسد، عدل داشت هدایا را توزیع می کرد و ما هم با مردم صحبت می‌کردیم و آن ها از حرام و حلال می‌گفتند و این که مال مردم را نباید خورد چه شخصی باشد چه دولتی و... که همهمه‌ای از طرف دیگر روستا بلند شد..
    چوپانی چند بسته اسکناس های درشت در دست به سمت ما می‌آمد و خدا را شکر می‌کرد که صاحب مال اینجاست تا پولش را پس بدهم.

     چوپان می گفت دیروز یکی از بزغاله‌هایم از سر بازیگوشی در تنگه‌ای گیر افتاده بود. رفتم بیرونش بیارم که یه بسته پول دیدم، خوب گشتم چندتای دیگه هم پیدا کردم. منتهی شب باید می‌موندم، صبح که شد گفتم گله را نزدیک ده می برم و پول ها را به کسی می دهم تا یه جوری به صاحبش برگرداند. خبرنگار می گوید همه ما چه خارجی و داخلی به سر و وضع چوپان و بسته‌های اسکناس نگاه می‌کردیم و اشک می‌ریختیم.

     یک آمریکایی حاضر در صحنه می گوید: همه آن ثروتی که در شهر رویایی شیراز دیدیم هیچ، همین چند بسته اسکناس و صداقتی که این چوپان دارد می‌تواند همه این مردم رو ثروتمند کند. آخر چرا؟ چی باعث می‌شود این چوپان ژنده‌پوش به این راحتی همه آن ثروت بدون ذره‌ای خدشه، به صاحبش برگرداند. همه دنیا را گشتم، محاله جای دیگری به جز ایران چنین چیزی را دید.

     این سؤالی است که امروز باید از مسئولین کنونی ایران پرسید.چی شده؟
    زمان طاغوت چند روستایی و عشایر، حتی نگاه بدی هم به اون همه ثروت نمی‌کند. چوپانی که به نوشته خبرنگار، مدت ها توی کوه بود و تمام بدنش و لباس هایش چرک شده، ثانیه‌ای هم به تصاحب پول ها فکر نمی کند.

    اما حالا چه شده ؟*
    *طی چهل سال اخیر که همه فریادهای شما برای بردن مردم به بهشت بود چرا این گونه شد؟ چه به روز مردم آمده که سوار بر ماشین های چند صد میلیونی، با لباس های مرتب و گوشی‌های میلیونی و زندگی در خانه‌هایی که حداقل چندمیلیارد می‌ارزد و درآمد ماهیانه چندین میلیون، به چند دانه پرتقال که از واژگون شدن کامیونی به زمین ریخته است رحم نمی کند؟ صاحب بار پرتقال بر سر خودش می زند و جماعت با قهقهه مستانه پرتقال ها را جمع می کنند. هر کدام اگر دو کیلو هم جمع کند، ته تهش می شود ده هزار تومان!

     آموزه های عریض و طویل مذهبی شما با هزینه های هنگفت در این چهل سال چه کرده که این گونه منجر به فروپاشی اخلاق در جامعه شده؟ آیا کج خلقی جامعه هم تقصیر آمریکاست؟ این کج خلقی و بی تعهدی اخلاقی که همه گرفتارش شدیم چه دردی است که بدتر از کرونا در آن غرق شدیم؟ این آسیب از کجاست؟

    EsfandiarKhodaee@

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی/78

    پول مردم در جیب دولت!

    گفت: سازمان تعزیرات تعدادی از کارخانجات لبنیّات را به خاطر گران فروشی جریمه های چند میلیاردی کرده است.

    گفتم :آفرین بر سازمان تعزیرات! 

    گفت : ولی نه قیمت ها به سابق برگشته و نه پول ها به دست مردم! یعنی میلیاردها از جیب مردم رفته در جیب دولت!

    پس مثل همیشه برنده دولت است و بازنده،مردم!

    می گویند ﺑﻪ سه نفر مدیر از سه کشور فرانسه ﻭ ﺁﻟﻤﺎن ﻭ ایران ﻧﻔﺮﻱ 50 ﺗﺎ ﻣﻮﺯ ﻭ ﻳﮏ ﻣﻴﻤﻮﻥ ﺩﺍﺩند و ﮔﻔﺘند:
    ﺑﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻦ ۵۰ ﺗﺎ ﻣﻮﺯ ﺑﻪ میمون‌‌تون ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻬﺶ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺑﺎ زبان خودتون را ﻳﺎﺩ ﺑﺪﻳﺪ.

    بعد ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺩﻳﺪﻥ مدیران فرانسه و آلمان ۵۰ ﺗﺎ ﻣﻮﺯﻭ ﺩﺍﺩن ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ و ﻫﻴﭽﻲ ﻳﺎﺩ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ!

    ﺑﻌﺪ ﺭﻓﺘﻦ ﺳﺮﺍغ مدیر ایرانی ﺩﻳﺪﻥ ۴۹ ﺗﺎ ﻣﻮﺯﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﻣﻴﻤﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻣﯿﮕﻪ :

    مدیرجان! موز آخری رو نصف کن با هم بخوریم !

    گفتم: باز هم که #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: دوشنبه 27 مرداد 1399 02:28 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 1 2 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات