منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • حکایت کوزه عسل ملانصرالدین


    ملا نصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد .
    ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند .این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت. بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت.

    قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافظی کردند .

    چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده.

    ملا به فرستاده قاضی جواب داد: 

    از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه‌ی عسل است!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • # تفاوت بهلول دانا و بهلول دیوانه

    روزی بهلول از کوچه ای می‌گذشت، شخصی بالایش صدا زده گفت:
    ای بهلول دانا! مبلغی پول دارم، امسال چه بخرم که فایده کنم؟
    بهلول: برو، تنباکو بخر!
    مردک تنباکو خرید، وقتی که زمستان شد، تنباکو قیمت پیدا کرد. به قیمت خوبی به فروش رسید. بقیه هر قدر که ماند، هر چند که از عمر تنباکو می‌گذشت، چون تنباکوی کهنه قیمت زیادتری داشت، لهذا به قیمت بسیار خوب تر فروخته می‌شد و سرانجام فایده بسیاری نصیب او شد. 

    یک روز باز بهلول از کوچه می‌گذشت که مردک بالایش صدا زده و گفت:
    ای بهلول دیوانه! پارسال کار خوبی به من یاد دادی، بسیار فاید ه کردم، بگو امسال چه خریداری کنم؟
    بهلول: برو، پیاز بخر!
    مردک که از گفته پارسال بهلول فایده، خوبی برداشته بود، با اعتمادی که به گفته‌اش داشت هرچه سرمایه داشت و هر چه فایده کرده بود. همه را حریصانه پیاز خرید و به خانه‌ها انبار کرده منتظر زمستان نشست تا در هنگام قلت پیاز، فایده هنگفتی بر دارد. چون نگاهداری پیاز را نمی‌دانست، پیازها همه پوسید و خراب شد و هر روز صدها من پیاز گنده را بیرون کرده به خندق می‌ریختند و عاقبت تمام پیازها  خراب شد و مردک بیچاره خیلی خسارت دید.
    مردک این مرتبه با قهر و خشونت دنبال بهلول می‌گشت تا او را یافته و انتقام خود را از وی بگیرد. همین که به بهلول رسید، گفت:
    ای بهلول! چرا گفتی که پیاز بخرم و این قدر خسارت ببینم؟
    بهلول در جوابش گفت:
    ای برادر! آن وقت که مرا بهلول دانا خطاب کردی، از روی دانایی گفتم «برو، تنباکو بخر» این مرتبه که مرا بهلول دیوانه گفتی، از روی دیوانگی گفتم «برو، پیاز بخر» و این جزای عمل خود توست. 

    مردک خجل شده راه خود را پیش گرفته رفت و خود را ملامت می کرد که براستی، گناه از او بوده.

    #درمحضروجدان چه می‌شود گفت!؟ سزای کِبر و حرص همین است.

    آخرین ویرایش: سه شنبه 7 مرداد 1399 08:19 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • زبان‌حال مداحان و سودجویان محرم

    عمری دنائت کرده ایم خلقی حجامت کرده ایم
    با حق عداوت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    ای پادشاه کربلا ، ای جان فدا در نینوا
    ترک دیانت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    مداح بی عار توییم ، غافل ز اسرار توییم
    این گونه عادت کرده ایم از ما محرم را مگیر

    ده شب هیاهو می‌کنیم هی سکه پارو می‌کنیم
    گرچه خباثت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    یک سال راحت می خوریم نان وقاحت می خوریم
    گر استراحت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    اموال مردم برده ایم ، با خانواده خورده ایم
    گرچه خیانت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    نان می خوریم از خون تو ، عمری شده مدیون تو
    عادت به غارت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    باشد محرم کسب ما ، پاکت بود دلچسب ما
    چون ما تجارت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    زهد ریا کردار ما ، پیداست از گفتار ما
    کسب مهارت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    بردیم اگر که نام تو ، با گریه از آلام تو ــ
    گفتیم و عادت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    چون گریه ها سازنده است سرمایه‌ای ارزنده است
    گر ما اهانت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    طعم خورشتت جانفزا ، شادی ما شام عزا
    میل ضیافت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    ما مرده خواران توییم ، ویلان و سیلان توییم
    خود را دچارت کرده ایم ، از ما محرم را مگیر

    (ساقی) دشت کربلا ، ای کشته ی در نینوا
    خونت غرامت کرده ایم ، از ما محرم را نگیر

    بداهه

    آخرین ویرایش: دوشنبه 6 مرداد 1399 06:39 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی/70

    استخوان تحریم لای زخم ایران!

    گفت:می دانی که در آمریکا بیشتر نظرسنجی ها بر پیروزی جو بایدن بر دونالد ترامپ تاکید دارد؟

    گفتم: برای ما چه فرق و اهمّیّتی دارد؟

    گفت: اتّفاقاً خیلی مهم است.اگر جو بایدن رئیس جمهور شود،آمریکا به برجام برمی گردد،تحریم های ایران لغو می شود!

    گفتم: این خبر خوبی برای ملّت ایران است!

    گفت: حالا چه کسی دلش برای ملّت ایران سوخته؟من نگران کاسبان تحریم!! هستم که منافعشان در تحریم و ....است!  این ها همیشه می خواهند استخوانی لای زخم ملّت باشد تا بار خود را ببندند! 

    گفتم:استخوان لای زخم دیگر چیست؟

    گفت:

    قصّابی هنگام کار با ساتور ،دستش را برید و خون زیادی از زخمش می چکید. همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود بردند.

    حکیم بعد از ضد عفونی زخم، خواست آن را ببندد که متوجّه شد لای زخم قصّاب ، استخوان کوچکی مانده است، خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد، و با همان حالت زخم دست قصّاب را بست و به او گفت :
    زخمت خیلی عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.

    از آن روز به بعد ، قصّاب هر روز مقداری گوشت با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان کار همیشگی را می کرد ، اما زخم قصّاب خوب نشد که نشد.

    مدّتی به همین منوال گذشت، تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری،از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را مداوا می کرد .

    آن روز هم طبق معمول همیشه ، قصّاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجّه استخوان لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصّاب گفت :
    به زودی زخمت بهبود پیدا می کند .

    دو روز بعد قصّاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت :
    تو بهتر از پدرت مداوا می کنی ،زخم من امروز خیلی بهتر است .

    پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصّاب گفت:
    از فردا نیازی نیست که نزد من بیایی.

    چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت، وقتی همسرش سفره را پهن کرد،
    متوجّه شد که غذایش گوشت ندارد و فقط بادنجان و کدو در آن است.
    با تعجّب گفت : این غذا چرا گوشت ندارد؟
    همسرش گفت : تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده.
    حکیم با تعجّب از پسر سوال کرد : مگر قصّاب نزد تو نیامد ؟
    پسر حکیم با خوشحالی گفت : چرا پدر ، آمد، و من زخمش را بستم و استخوانی که لای آن مانده بود را بیرون کشیدم، مطمئن باشید کارم را خوب انجام داده‌ام .

    حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت : از قدیم گفته بودند : "نکرده کار ، نبر به کار " پس به همین دلیل غذای امشب ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را از لای زخم بیرون نکرده بودم ، تا قصّاب هر روز نزد من آمده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.

    حالا حكایت جماعتی است در كشور ما كه می خواهند استخوان تحریم همواره لای زخم این ملّت باقی باشد، تا آن ها به كسب و كار و تجارت خود مشغول باشند و ملّت مظلوم هم مدام زجر و عذاب بكشند.
    گفتم:باز هم #سیاهنمایی کردی؟

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  تاریخچه قربانیان توهُّم

    محمد القحطانی به اتفاق چند نفر از مریدان خود، در سال ۱۴۰۰ هجری قمری به خانه کعبه یورش برد و آنجا را اشغال کرد. او گفت، من مهدی موعودم و ظهور کرده‌ام!

    عده‌ای سخن او را پذیرفتند چرا که موهایی مجعد و چشمانی نافذ و چهره‌ای شبیه به آنچه که از پیامبر اسلام روایت شده بود، داشت.
    او باور کرده بود که مهدی موعود است.
    کماندوهای عربستانی و پاکستانی او را با اولین شلیک‌های خودشان آبکش کردند در حالی که از جلوی سربازان نمی گریخت.
    نه به خاطر شجاعت یا از خود گذشتگی، بلکه به این دلیل که در توهم آسیب ناپذیری بود.

    ****************

    مردی جوان در آمریکا به بانکی دستبرد زد و با پول‌های دزدی به خانه‌اش رفت!
    پلیسِ شگفت‌زده، چند ساعت بعد او را در حالی که در خانه‌اش روی کاناپه لم داده بود دستگیر کرد.  جالب اینجا بود که سارق می‌پرسید:
    چطور مرا پیدا کردید؟
    من که به صورتم آب لیمو مالیده بودم!

    به او گفته بودند که مالیدن آب لیمو به صورت، دید دوربین‌های مدار بسته را کور می‌کند!
    او این موضوع را باور کرده بود.

    *******************

    سید محمدِ مجاهد از عراق به قزوین آمد و بر علیه روس ها اعلام جهاد کرد.
    عباس میرزا شاهزاده دلاور قاجار با دو مشکل اساسی روبرو بود:
    ۱-استنکاف از جهاد، که حکم آن برای مردم عوام، کفر و ارتداد بود.
    ۲-نداشتن سلاح و مهمات و نیروی کارآزموده که از قبل نتیجه جنگ را مشخص کرده بود.
    آب دهان سید محمد مجاهد در حوض مسجد قزوین ریخته بود و عوام کالانعام آن آب را برای  تبرک به خانه می‌بردند.
    سید محمد مجاهد قویاً به پیروزی اسلام بر کفر ایمان داشت.
    جنگ در گرفت و در نتیجهٔ آن، سرزمینی حاصلخیز، به وسعت نصف اسپانیا از خاک ایران منفک و ملت ایران به صورتی باورنکردنی تحقیر شد.
    سید محمد، به پیروزی اسلام بر کفر باور داشت!

    ***********************
    چند وقت پیش (یکشنبه چهارم شهریور) شبکه مستند سیمای جمهوری اسلامی، جوانکی بیست و چند ساله را به عنوان استراتژیست روی سن آورد.
    او در حالی که یقه پیراهنش را سفت بسته بود و آستین‌هایش را  تا کف دست پایین کشیده بود و قنوت‌وار حرف می‌زد گفت:
    موشک حوت ما به سمت ناو هواپیمابر اینتر پرایز شلیک می‌شود!
    لحظاتی بعد حفره‌ای در عرشه ناو ایجاد و سیصد نفر تفنگدار آمریکایی کشته می‌شوند و حدود ۳۰ فروند هواپیما هم نابود می‌شود!
    بعد عینکش را جابه جا کرد و لبخندی زد و گفت:
    تمام!
    ما هم پذیرفتیم و چاشنی کار ایشان هم یک انیمیشن کوتاه بود که در آن چند قایق تندرو با آر پی جی به طرف ناو هواپیمابر حمله می‌کردند و ناو هم در حال سوختن بود.

    *************************
    هیچ عامل یا عنصر یا نهادی نیست که به اندازه اعتقاد و باور ضدِ تفکر باشد.

    اعتقاد به معنای گره بستن است.
    وقتی گره، به اشتباه، و کور و محکم شد، گشودنش شاید فقط توسط مرگ امکان‌پذیر است و بس...

    اعتقاد و باور برای ماندن و راندن به تأیید و تشویق نیازمند است و بدا به حال ملتی که اعتقاد و توهمات یک گروه، توسط انبوهی از  ریاکاران و چاپلوسان تایید و تشویق شود...

    در همه جای دنیا افراد متوهّم و متصلّب وجود دارند.
    اما تفاوت میان مثلاً اتریش و افغانستان آن است که متوهّمین در اتریش به مراکز روان درمانی می‌روند و ملت برای آن ها دل می‌سوزانند و در افغانستان (و شبه افعانستان‌ها) ممکن است پیش‌نماز و مفتی و شیخ الاسلام شوند و یک ملت را با حکم و فتوایی از سر اعتقاد، صدها سال به عقب برگردانند.
    و این گونه است که خاورمیانه که منبع و مقدم پیامبران و باورها و تعصبات در همه اعصار بوده است به دلیل توهّم بهشت در جهنم جنگ و خونریری دست و پا می زند.

    #تاریخ_بخوانیم

    #تکرارتاریختراژدیاست.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • داستانی آموزنده و قابل تعمق از عطاملک جوینی

    چرا از قم؟؟؟
    عطاملک جوینی با نثری زیبا و تاثیر گذار، ناقل حکایتی از تسخیر بخارا به دست چنگیزخان است که موی بر تن آدمی راست می کند.
    چنگیز پس از فتح بخارا، حرمتی بر مسلمانی ننهاد و با اسب به مسجد جامع وارد شد. از پی او، دیگر مغولان، با اسب و یراق جنگی در مسجد منزل کرده و در آن بساط می گساری و طرب فراهم کردند.
    عجب تر آن که صندوق های قرآن را از کتاب خالی کرده، قرآن ها را بر زمین ریخته و صندوق ها را آخور اسبان ساختند.
    صفحات قران، زیر سم ها پاره پاره می شد و ستوران بر آن مدفوع می کردند.  
    و تلخ تر آن که مشاهیر شهر از ائمه و مشایخ و قضات و سادات و علما و مجتهدان، به تحقیر و تخفیف، شاهد چنین حرمت شکنی بودند، زیرا که به مسجد آورده شده و محافظت از اسبان را بدانان جبر کرده بودند.
    در این میان یکی از سادات، که از این نادیده ها در عجب شده بود، از خردمندی پرسید:
    «مولانا این چه حال است؟»

    خردمند پاسخ داد:
    «خاموش باش، باد بی نیازی خداوند است که می وزد»!

    «علی طهماسبی»، پژوهش گر متون مقدس و اسطوره، سخن آن خردمند را این گونه تفسیر می کند:
     «احتمالا سخن بدین معنا هم هست که خداوند نه به این جماعت علما و سادات و قضات و ائمه نیاز دارد و نه به قرآن ها که در صندوق ها بود».

    این حکایت را از تاریخ بازگفتم که حال امروز شیوع کرونا را از قم بدان تمثیل زنم. گویی باز «باد بی نیازی خداوند» وزیدن گرفته است تا کسی اسباب دین داری را به جای دین ننشاند.
    اگر روحانیت، به عنوان واسطه ی خدا و انسان نباشد، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟؟؟

    آیا اساساً انسان برای ارتباط با خدا، احتیاح به دلّال دارد ؟؟؟

    روحانیت در 40 سال اخیر که بر اریکه ی قدرت مطلق نشسته و همه ی ارکان تبلیغی و پول و سرمایه و ... در اختیار داشته، چه دستاوردی برای ایرانیان داشته است ؟؟؟

    آیا اخلاق ایرانیان بهتر از قبل شده است ؟
    آیا فقر و فحشا و بزه و بیکاری کمتر از قبل شده است ؟؟؟
    آیا فساد و غارت منابع ملی کمتر شده است ؟؟؟
    آیا روحانیت به سبک پیشوایان و امامان خود، ساده زیست و بی رغبت به حکومت و حکمرانی و قدرت و ثروت بوده است ؟؟؟

    آیا روحانیت موجب گسترش و توسعه و آبروی ایرانیان در جهان شده است ؟؟؟
    آیا روحانیت اقتصاد و معیشت ایرانیان را بهتر کرده است ؟؟؟
    آیا مشکلات روانی مردم ایران در رده ی اول جهانی نیست ؟

    آیا قوه ی قضاییه ایران، ملجا و پناهگاه مردم برای برقراری عدل و انصاف شده است ؟؟؟
    آیا مسئولین حکومت ایران که از فیلتر های متعدد تفتیش عقاید حکومتی رد شده اند، اهل مافیا و فساد نیستند و کارآمدند ؟؟؟

    محیط زیست ایران در دوران حاکمیت روحانیون به کجا رفته است ؟؟؟

    آیا ایرانیان در 40 سال حکومت روحانیون، هرگز فریادی را از آنان در پاسداری و برای احقاق حقوق خود شنیده اند ؟؟؟

    آیا ثمره ی ده ها نهاد فرهنگی و هزاران روحانی که از هزاران میلیارد بودجه ی ملی می خورند و می نوشند و زاد و ولد می کنند، دستاوردی هم در جهت ارتقای معنوی و مادی مردم ایران داشته است ؟؟؟

    حاصل خون 250/000 شهید و نزدیک به 1/000/000 جانباز و آزاده و خانواده های متلاشی شده ی آنان تاکنون چه بوده است ؟؟؟
    چه به لحاظ اخلاقی و چه ...

    روحانیون بلند پایه در کجا و چگونه زندگی می کنند و فرزندان آن ها در چه حالی هستند ؟؟؟ و ...

    چنانچه از دین برمی آید، جیره خوری و کسب درآمد از راه دین مکروه و شاید حتی حرام است،
    روحانیون چگونه و با چه درآمدی زندگی خود را می گذرانند؟؟؟
    آیا آن ها تولید کننده هستند ؟؟؟


    می گویند در ایران بین 300 تا 800/000 روحانی وجود دارد که اگر بیشتر نباشد،
    به راستی اگر آنان نباشند ، چه اتفاقی برای مردمان می افتد ؟؟؟

    چندی است که تمامی حوزه ها و زیارتگاه ها و مراسم عبادی و ... مرتبط با روحانیت بسته شده، چه کسی کمبود آن را حس کرده است ؟؟؟
    چرا ادعاهای آنان و درس های 1400 ساله شان کارساز نیست ؟؟؟

    مقایسه کنید با این که اگر امروز ما فقط پرستاران را نداشتیم، چه می شد ؟؟؟

    فقط کافی است که بیندیشیم که روحانیت محصول ادعای الوهی و الهی است و پرستاران محصول علم و عقل عرفی !!!


    کمی بیشتر بیندیشیم !!!

     برای رفع کرونا در ایران شستن دست ها جواب نمی دهد.مغزها را باید شست .

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • #طنزسیاهنمایی/ 69

    قصّۀ دراز اختلاس!

    گفت: در جریان محاکمۀ برخی از اختلاسگران نسبتاً محترم!! معلوم می شود که آنان سال ها اختلاس می کرده اند،ولی هیچ کس آن را اعلام نکرده است. مگر شترسواری دولّا دولّا هم می شود؟ چرا پس از این همه سال حالا این مفاسد و دزدی های کلان را اعلام می کنند؟ چرا از روز اول جلوی آن ها را نمی گیرند؟!

    گفتم:چه می دانم! شاید حالا فهمیده اند!

    گفت: روزی یک دزد با یک نابینا یک کاسه آلوچه خریدند و با هم قرار گذاشتند دو تا دو تا بخورند تا تمام شود.

    وسط کار نابینا مچ دزد را گرفت و به او گفت:  تو چرا مُشت مُشت می خوری؟
    دزد گفت: تو که کوری از کجا متوجّه شدی که من مُشت مُشت می خورم؟
    نابینا گفت: از آنجا که من چهار تا چهار تا می خورم و تو صدایت در نمی آید!
    گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: شنبه 4 مرداد 1399 08:39 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  توپ روسی!

    «ناصرالدین شاه» به روسیه سفارش توپ داد. توپ را آوردند و در برابر چشمان همایونی شلیک کردند، از قضا لوله توپ روسی تحمل گلوله باروت را نداشت و منفجر شد و زمین زیر پایه توپ هم تبدیل به چاله ای شد!

    ملازمان شاه که اوضاع را خراب دیدند برای چاره آن گفتند:

    "قربان !خاک خودی را که چنین می کند، ببینید خاک دشمن را چه خواهد کرد!!!"

    #آقای_تاریخ

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  افشای تقلُّب!!

    آورده اند که :

    رضا شاه رفته بود حرم عبدالعظیم برای زیارت ،
    یهو می بینه صدای هیاهو بلند شده. میگه ؛ چه خبره؟!
     بهش میگن یه کورمادرزاد شفا پیدا کرده !
    دستور میده طرف رو بیارن ، وقتی مرد رو میارن، رضاشاه بهش میگه:

    تو کورمادرزاد بودی؟
    مرد جواب میده: بله، من کورمادرزاد بودم !
    از ته دل از حضرت خواستم اونم من رو شفا داد. الان می بینم ! 

    رضاشاه میگه: این شالی که من به کمرم بستم چه رنگیه ؟
    مرد جواب میده ؛ سبز !
    رضاشاه فریاد می زنه :

    ۱۰۰ ضربه شلاق به این پدرسوخته متقلب بزنید !
    مامور کناریش میگه: قربان این که رنگ رو درست گفت ،
    رضاشاه میگه ؛ به خاطر همینم میگم که شلاق بزنید ،
    چون کسی که کور مادرزاد بوده چطور رنگ ها رو تشخیص میده که این الان داره تشخیص میده ؟!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • درماندگی آموخته شده!

    قصه های شهر هرت / قصه 93

    #شفیعی_مطهر

    زمانی به اعلی حضرت هردمبیل فرمانروای قَدَرقُدرت شهر هرت خبر دادند که در ولایت فرنگ دانشمندی مبتکر پیدا شده که دارویی ساخته که هر کس بخورد ،تا شش ساعت از گفتن دروغ ناتوان می شود و ناگزیر هر چه را می داند،صادقانه بیان می کند. هر دمبیل فوراً به صدراعظم دستور داد آن دانشمند را به شهر هرت فراخوانند تا با ساختن آن دارو و خوراندن آن به مخالفان هردمبیل، بتوانند آن ها وادار به اعتراف کنند و آنان ناگزیر همۀ اطّلاعات مربوط به گروه و همفکران خود را افشا کنند.

    بلافاصله دستور اعلی حضرت اجرا شد و بزودی دانشمند طبق فرمان مقداری از آن دارو را ساخته و به اعلی حضرت تقدیم کرد.

    هردمبیل برای تست آن دارو مقداری از آن دارو را خورد . پس از لحظاتی بی اختیار با صدای بلند شروع به سخنرانی کرد.
    او ضمن بیان اعترافاتی جالب ،در بیان مکنونات قلبی خود گفت:

    - همه باید به من احترام بگذارند، ولی کسی نباید توقّع احترام از م داشته باشد!!!

    - همه باید از من تعریف و تمجید کنند، ولی کسی نباید از من انتظار تائید و تحسین داشته باشد!!!

    - همه باید بدانند من بسیار مهم و با شخصیت ام و در اوج علم و آگاهی  قرار دارم و هیچ کس مثل من نیست!!!

    - همه باید درک کنند که حرف های من صد در صد منطقی و علمی و حساب شده  است و باید همه آن را بپذیرند؛درحالی که هیچ کس مثل من نیست!!!

    -هر وقت عصبانی شوم و دیگران را سبک کنم و سرشان داد و فریاد بکشم ؛حق دارم، ولی هیچ کس چنین حقی ندارد !!!!

    - همه باید یقین داشته باشند که من فردی یگانه و ویژه هستم و کمتر کسی را خدا این گونه آفریده است !!!

    -همه باید در مقابلم متواضع باشند و گفتار مرا نصب العین خود قرار دهند و از آن تخطّی نکنند ،ولی من کسی را قابل این کار نمی دانم!

    -هیچ کس حق ندارد از من انتقاد کند یا به من پیشنهاد دهد و آنچه گفتم، دقیقا و مو به مو باید اجرا شود!!!!

    در حالی که اعلی حضرت یک ریز مشغول بیان اعترافات و علنی کردن مکنونات قلبی خود بود،خبرنگار زیرکی همه بیانات اعلی حضرت را ثبت و ضبط کرد و برای انتشار در اختیار رسانه های حقیقی و مجازی قرار داد.

    عصر آن روز عین نطق اعلی حضرت از طریق همۀ رسانه های خارجی به طور علنی و از رسانه های داخلی فیلترشده به طور مخفیانه پخش و منتشر شد. 

    وقتی خبر انتشار این نطق به دانشمند خارجی رسید،فریادی وحشتناک برکشید و گفت:

    ای وای!! همین امروز همه مردم بپامی خیزند و رژیم اعلی حضرت هردمبیل را سرنگون می کنند!

    ولی شگفتی و تعجّب آن دانشمند وقتی به نهایت رسید که فهمید متن خبر کاملا به اطّلاع عموم مردم رسیده،ولی هیچ اتّفاقی نیفتاده است!!

    بنابراین نزد صدراعظم رفت و علّت عدم حسّاسیّت مردم را از او پرسید و گفت: 

    اگر یک در صد از این اعترافات توسّط یکی از رهبران فرنگ منتشر شود و به گوش شهروندان فرنگ برسد،دیگر لحظه ای به آن رهبر و سیاستمدار امان نمی دهند و فوراً ناچار به استعفا یا برکناری می شود!ولی من تعجّب می کنم که چطور مردم شهر هرت همۀ این اعترافات هردمبیل را شنیدند و هیچ واکنشی نشان ندادند!

    صدراعظم پاسخ داد:

    مردم ما بر اثر تکرار این گونه خبرها بتدریج خنثی و بی تفاوت شده اند! گوششان از این خبرها پُر است! مردم ما مبتلا به یک بیماری شده اند به نام «درماندگی آموخته شده»! 

    در هند برای تربیت فیل کوچک آن را با رشته ای به درختی می بندند. او می‌کوشد خودش را آزاد کند، ولی از آنجا که به اندازه کافی قوی نیست نمی‌تواند طناب را شُل کند یا بگسلد. پس از چندین بار سعی کردن و نتوانستن، فیل شرایط را می‌پذیرد. بعدها که فیل به اندازۀ کافی بزرگ و قدرتمند شد نیز سعی نمی‌کند خودش را رها کند، اگرچه به آسانی می‌تواند طناب را پاره کند. فیل آموخته و پذیرفته است که هرگز به تنهایی نمی‌تواند خود را آزاد کند ؛بنابراین هرگز سعی نمی‌کند؛ چرا که می‌ پندارد آزادی غیر ممکن است.
     درماندگی آموخته شده یکی از جالب‌ترین رفتارهایی است که نه تنها در انسان بلکه در حیوانات هم مشاهده شده است. آقای مارتین سلیگمن، روانشناس آمریکایی با ارائه این نظریه به شهرت جهانی رسید.

    بنابراین مردم شهر هرت با خوگرفتن با این بیماری هر ظلم و تبعیضی را تحمُّل می کنند .معمولاً تعداد اندکی از روشنفکران به این خبرها حسّاسیّت نشان داده و اعتراض می کنند. ما هم ضمن تکذیب خبر،آن عدّه را با زور و زندان و گاهی اعدام سرکوب می کنیم! دیگر صدایی از کسی درنمی آید!

     

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 3 مرداد 1399 03:24 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 ... 2 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات