منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال شنبه 25 بهمن 1393 12:15 ق.ظ نظرات ()

    اندر مزایای روز (یا شب) ولن.تاین

    در مدخل فرهنگ ها و کتب لغت از این روز با نام روز عشاق یا عشق ورزی یاد شده و عبارت است از:

    1.خرید کادو در یک شب خاص برای همسر آینده یک شخص دیگر ...

    2. ... و علاوه بر مورد فوق برخی فرهنگ نویسان نیز از این شب به نام شبی یاد کرده اند که باز هم دست بر قضا (!) یک شخص محترم میره یه خرس کوچولو میخره برای یه خرس گنده (!) ...

    فی الواقع شما رو با همین دو تعریف مبسوط تنها می گذاریم تا یه جوری با خودتون کنار بیاید *

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:56 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 19 بهمن 1393 12:54 ق.ظ نظرات ()
    موضوع انشا: ترم یک خود را چگونه دیدید؟
    بر همگان واضح و مبرهن است که ما ترم خود را با جفت چشم هایمان (بعضی ها هم که به دلیل کلاس داشتن با چهار چشمشان) می بینیم ...

    1. عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی / ...
    گویا برای ایشون هر گلی یه رنگی داشته !!!

    2. یکی از مباحث مهم در دوران دانشجویی توجه به امور دخل و خرج (امور اقتصادی سابق!) هستش که در نوع خودش باعث بروز خلاقیت هایی در دوستان میشه ... از اینجور کارا که عادیه و با روش خودش مشتری جمع می کنه تا اینجور کارا که ممکنه کار طرف رو به جاهای باریک (راهروهای تنگ بیمارستان) بکشه ...

    3. حاشیه نویسی جزوه ها که دیگه جزء جدایی ناپذیر زندگی دانشجوئیه ... منتها آدم نمی دونه چرا فقط شب امتحان میوفته دنبال خودن این حاشیه ها ...
    رونوشت (!): خوبم رفیق ! نیمکت سرش خوبه کلاس تهش ... (یه قسمتاییش برای خوندن به کارشناس خط دادگستری نیاز داره)
    و رونویسی از شعر «نگران نباش» امیرعلی بهادری: نگران آیندتی ... دلشوره داری تو هر حالتی ...

    4. هنر دست خانوما ... [دست و پنجشون درد نکنه!]
    بعدا نوشت: استاد محترم هم به محض ورود به کلاس وقتی متوجه شد قراره دستش بندازن پیش دستی کرد و به یکی از بچه ها گفت جمله welcome to grammar land  (نیازی به ترجمه هسته؟! ... الکی مثلا خیلی بلدم ) رو بنویسه؛ که به صورت غیر مستقیم هممون رفتیم قاطی جک و جونورا !!! (یی دلیل نیست که بعضی از دانشگاه ها رو بیرون شهر می سازن)

    5. بعضی جاها هستن که اصولن همه عقده هاشون رو روشون خالی می کنن ... مثلا: روی میز، درخت و ... اما این نمونه ش دیگه نوبره! معلوم نیست طرف چجوری رفته بالا ...

    6. بعضی نوشته ها رو هم انصافا آدم حیفش میاد نذاره ...البته اکثرا شب امتحانی و عرفاننین (پاس شود کریمی، پاس نشود حکیمی سابق!)

    7. توی سالن مطالعه و کتابخونه به دلیل محدودیت جا نسبت به تعداد نفرات معمولا دانشجوهایی که ارشد دارن یادداشت هایی میزارن که چکیدش اینه: «جان عزیزت نشین ... الان میام» که معمولا به این سرنوشت دچار میشن (مدیونید اگه فکر کنید که من از اون دسته آدمام که جای غصبی بهم میچسبه) ... اما وقتی این رو روی یکی از میزا دیدم با خودم گفتم:بشینم؟! نشینم؟!...

    8. بعضی اطلاعیه ها هم که در نوع خودش طنز ظریف و خفیفی داره ...

    ... من از این انشا نوشته می گیرم ترم یک چیز خوبی است.
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:56 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 9 بهمن 1393 06:45 ب.ظ نظرات ()

    سلام ...


    امان از این روزگار غدار بی بخار کج مدار ناپایدار بی اعتبار ...

    انگار همین دیروز بود که پشت صندلی کنکور نشستیم بعدشم یه انتخاب رشته کشکی قضاقورتکی کردیم و نتایج اومد و زرتی افتادیم این سر ایران توی رشته ای که شاید دیدم نسبت بهش قبل از ورود به دانشگاه تا بعدش (!) 375.5 درجه فرق داشت (حالا چراش رو خودمم نمی دونم!)؛ رشته زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه ... شهر ...؛ شهری که تا قبل از اون نمی دونستم دانشگاه داره و اصلا کی توی فرم انتخاب رشتم واردش کردم (اونم اولویت اول!!!) ...[حالا هیشکی ندونه انگار کی برام انتخاب رشته کرده. هر چی می کشم از دست خودمه ]

    علی ای حال بای نحو کان ثبت نام کردیم و نشستیم پشت صندلی های لابراتوار و از این جور قرتی بازیا ... تو خوابگاه با اقشار بینابینی (که از هفت دولت و هفتاد و ملت آزادند) آشنا شدیم که ای کاش نمی شدیم (البته بعضیاشون!) و بعدشم «ناگهان چقدر زود دیر شد» و امتخانات پاین ترم از راه رسید. امتحانای پایان ترم با شدیداللحنی تموم شد و بعد از 4 ماه خورده ای برگشتیم ولایت که دیدیم ای دل غافل کیا کجاها قبول شدن و ما با اون لولای در رفتمون کجا ... خلاصه بعد از برگشت هم نشستیم توی خونه مشغول نعل کردن پشه توی هوا شدیم و غصه خوردیم و خوردیم تا اینکه دیشب تنی چند از عزیزانclassmate   (فارسیش چی میشد؟!) سابق و بلکه هم اسبق (!) زنگ زدن که کجایی و بی معرفت و فلان و بهمان و ما رو کشوندن بیرون از خونه و بعد از ماچ و بوسه های آبدار (!) جویای احوال شدند که ... []

    بعدش هم کلی از مزایا و محاسن دانشگاه هاشون گفتن که ما هم بسی غوطه ور و بلکه مستغرق شدیم طوری که با یه تعریف جامع الاطراف و مانع الاکناف از دانشگاهمون سر و ته قضیه رو با نخ بخیه کرومیک 0.5 هم آوردیم و مشغول مزاح و لودگی های سابق مون شدیم (الحمدلله تو این حوزه دیگه مسبوق به سابقه ایم!) بلکه کمی موجبات انبساط خاطر اذناب رو فراهم کنیم و خودمون هم که از ناحیه چار چرخ به انضمام زاپاس پنچر شده بودیم یه جوری راضی کنیم.

    به هر حال با خودم عهد کردم توی این وبلاگ خاطرات تلخ و شیرین دوران دانشجوییم رو بنویسم تا شاید بعدها بتونم با نگاه به گوشه گوشه ی این وبلاگ خاطرات تلخ و شیرین زندگیم رو مرور کنم و حرف هایی رو که شاید جرات و جسارت بیانشون رو توی جمع نداشتم و ندارم و احتمالا نخواهم داشت (چه اعتماد به نفسی!) رو بیان کنم ...

    پس نویس (!): حالا خداییش دانشگاهمون اینقدرا هم داغون نیستا ...

     

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:56 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات