در این روزهای مرده تو دیگر از کجا آمدی؟!

شنبه چهاردهم دی 1392  07:16 ب.ظ

انگار کسی درون آدم باشد و مدام با پاهایش بکوبد به پهلوهایش،انگار چنگ انداخته باشند توی تک تک سلول های آدم،انگار توی مواد مذاب آدم را رها کرده باشند.انگار دنیا خلاصه شده باشد در یک نقطه ی کوچک نامعلوم.انگار هرچه هست و نیست یکدفعه نیست شود.انگار خودت باشی و دردی جانکاه...
تمام کسانی که دور و برم بودند را برای اولین بار می دیدم،هیچکدامشان را نمیشناختم.ساعت های طولانی را کنارشان بودم،اما هیچکدامشان نفهمید که دردی به این عظمت همراه من کنار آن ها جا خوش کرده است.یک کف دست آب خوردم و نفس های عمیق و یک قرص دیکلوفناک که هیچ اثری نداشت،این سنگ بد کردار دارد ذره ذره راه می رود و کرور کرور درد را به تمام من هدیه می دهد.همش چهار میلیمتر ناقابل کلیه ام را مچاله کرده و کلیه ام هم من را می پیچاند.با اینکه دوبار دیگر هم تجربه اش را داشتم اما بدون مخدر تحمل این درد آن هم جایی که به روی خودم نمی آورم خیلی خیلی خیلی سخت است...

+حاضرم عمرم همینجا تمام شود اما دیگر این درد سراغم را نگیرد
++چقدر مقاوم بودن سخت است
+++اصلا دلم میخواهد کفر بگویم؛چرا لقد خلخقنا الانسان فی  کبد؟
++++همه ی اینها را بگذارید به پای بچه ننه بودنم اما واقعا دلم میخواست فریاد بزنم و اشک بریزم
+++++اگر وبلاگ نویس هستید فیلم سر به مهر را ببینید البته زیاد هم جالب نبود

نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:شنبه چهاردهم دی 1392 | نظرات() 

  • تعداد کل صفحات:2  
  • 1  
  • 2  

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات