ای خدای مهربون دلم گرفته
یکشنبه سیزدهم مرداد 1392 01:50 ب.ظدلم می خواهد با کسی حرف بزنم،کسی که سرزنشم نکند،کسی که نصیحتم نکند،کسی که فقط گوش باشد،فقط بشنود...
اصلا حرافی فایده ای ندارد،در تمام سال های عمرم همچین کسی را نداشتم.بیچاره وبلاگم،هرچه دلتنگی است را با خصوصیت «چرکنویس» در خودش نگه داشته و فقط به خودم باز گو می کند،کاش تهران هم دریا داشت،آبی و آبی و آبی.نه؛حرفم را پس می گیرم حیف دریاست که اینجا باشد،مثل این آسمان بیچاره سیاه سیاه می شد،مثل نگاه مردم رنگ به رنگ اینجا تلخ می شد،کاش حد اقل گرمای هوا کمی فرصت قدم زدن می داد.از آه و ناله کردن متنفرم اما دلم گرفته،خیلی سخت این جمله را می گویم،اما امروز واقعا دلم گرفته،راستش چند وقتی است که حال و روز خوشی ندارم.
+به بزرگواری خودتان ببخشیدم فقط می خواستم کمی حرف بزنم
++ عنوان بر گرفته از این آهنگ است
نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:- | نظرات()