چشم هایش

سه شنبه نوزدهم شهریور 1392  02:18 ق.ظ

سیاهی چشم هایش مثل دو تا تیله ی مشکی توی سپیدی کشیده ای با هر غلت دلم را زیر و رو می کرد،چشم هایش را که می بست انگار آرام ترین لحظه ی دنیا را پشت پلک هایش مخفی می کرد، چشم هایش را که باز می کرد انگار دنیا تازه متولد شده بود،صدای آرام نفس هایش سر ضرب بود و انگار آهنگ سازی ریتمش را با موج دریا هماهنگ کرده بود،ریتمی که رهبریش با بازو بسته کردن چشم هایش موزون و موزون تر می شد،مژه هایش ردیفی از تارهای زلال مشکی بود که نگاه های دیگران را تاب نیاورده بودند و به سمت ابروهایش قوس برداشته بودند،ابروهایش،طاقی بود که چشم هایش را زیر سایه اش به خنکای نسیم میهمان کرده بود.گودی دور چشم هایش،چشم هایش را طوری دربرگرفته بودند که گویی لحظه ای نمی خواهند این چشم ها را به کسی نشان دهند اما چشم هایش عشوه گری را خوب بلد بودند؛عشوه گری را خوب بلد بودند که هنوز چشم هایم را توی چشم هایش جا گذاشته ام...
چشم هایش عجیب ویران کننده است،چشم هایش به سادگی می رباید،چشم هایش میبرندم به عمق جایی که ناآشنای آشناست،چشم هایش تکرار خستگی ناپذیر نگاه های طولانی است،چشم هایش رازدار سکوت کشدار پر از حرف چشم هایم است،چشم هایش جایی است برای پرسه زدن های شبانه ام...
چشم هایش را دوست دارم با اینکه هیچوقت نگاهم نکرد

+عنوان را حتما همه می دانند از کجا به سرقت رفته

نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:دوشنبه هجدهم شهریور 1392 | نظرات() 

  • تعداد کل صفحات:3  
  • 1  
  • 2  
  • 3  

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات