بدون تو لعنت به این جاده ها که هر چهار فصلش زمستونیه
شنبه نوزدهم اسفند 1396 02:45 ب.ظ
خواب بودی، جاده برفی بود.همه جا سفید بود، نگاهت کردم،محو تماشایت شدم.اتوبوس توی جاده ی چالوس پیچ و تاب میخورد، بیدار شدی، مثل همیشه خندیدی، خندیدم، جاده برفی بود، اولین و آخرین باری که جاده برفی را دوست داشتم.
کم کم وقت آزادم بیشتر خواهد شد، چه عذابی بالاتر از این.فکرهای بیشتر، ذهن خسته تر، سیگاری نیم بند، اگر معده اجازه دهد آبجوی فراوان و بعدش خوابی پریشان، صبح تلخ اش گیج و لایعقل رفتن سر کار. قسمت بهشت زندگی ام تمام شده، آدم خوشبختی بودم که زندگیم چنین قسمتی داشته، خیلی ها حتی به حوالی تجربه کردنش هم نمیرسند، لحظات رویایی، نه رویایی نه، زیبا، نه زیبا هم نه، دلچسب، دلچسب واژه مناسبی نیست، لحظات پرشکوه و جاودانه ای با تو داشتم، چیزی که برای خیلی ها قابل تصور نیست. خوش شانس بودم، خیلی زیاد. الان نه آرزویی دارم، نه خواسته ای. هر چه از زندگی میخواستم را به دست آوردم، بیشتر از حقم را از دنیا گرفته ام. حتی دیگر حسرت این را نمیخورم که نتوانستم فیلم هفت سامورایی کوروساوا را بازسازی کنم. زندگی بعد از این مثل آدامسی است که شیرینی اش تمام شده، آب در هاون کوبیدن است.
نعمت، جنگ، مبارزه، بزم،تانگو، والس یا هر چیز دیگری که به واژه ی زندگی برای توصیف کردنش میچسبد فرقی ندارد، هیچ کس از زندگی زنده بیرون نمی رود. این که در مقاطع مختلف زندگی حوادثی است که به مرگ تعبیر می شود درست است، مثل اینکه میگویند کسی که آرزویی ندارد مرده است، اما مرگ واقعی همان است که دامن همه را خواهد گرفت. مثل تولدی که سراغ همه ما آمده است، تولدی که آمدنش، چگونه و کجا و چه وقت آمدنش به انتخاب خودمان نبوده است، اما دارم فکر میکنم مردن، چگونه و کجا و چه وقت را می توان انتخاب کرد البته زودتر و قبل تر از اینکه خودش به سراغم بیاید.
در فیلم رستگاری در شاوشنگ اندی(بازیگر سفید پوست) میگوید:یادت باشه رد،امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیرهاست، وچیزهای خوب هیچ وقت نمی میرن. رد(بازیگر سیاه پوست) میگوید:بذار یه چیزی بهت بگم رفیق، امید چیز خطرناکیه،امید میتونه یه آدم رو دیوونه کنه، با هوشمندی تمام دیالوگ ها با بار مثبت و منفی بین آدم سپید و سیاه رد و بدل می شود، انگار که رد از طرف من صحبت کرده، در عین حال آن قسمتی که اندی میگوید چیزهای خوب هیچ وقت نمیمیرند را قبول دارم، مثل تمام لحظاتی که با تو داشتم، لحظات خاص زندگیم.
سوار مترو کرج میشوم تا بروم به مردادی ترین روزهای عمرم، بعد از چند ایستگاه دیوانه وار از قطار پیاده میشوم و بر میگردم، بدون تو این مسیر، غم انگیزترین گذر برای عبور است، بدون تو جاده ای نیست که به مرداد برسد.بدون تو تلاش کردن برای زندگی به استقبال مرگ رفتن است. نازنینم؛ بدون تو لعنت به زندگی.
نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:شنبه نوزدهم اسفند 1396 | نظرات()