اتاق گوشواره
یکشنبه چهاردهم آبان 1396 12:00 ق.ظدوست داشتم یک خانه می ساختم، مثل پدربزرگم با دستان خودم، صفر تا صدش را. توی قسمت های کوهپایه ای شمال، وسط جنگل های انبوه، با کاهگل و چوب. داخلش را، نه داخلش را کاری نداشته باشم و خالی و بی جان بسپرمش به دستان تو که با دم مسیحایی دستانت جان بخشی کنی و بچینی و بسازی، برق چشمانت دیدنی خواهد بود، چیزی که خیلی کم دیدمش و همیشه افسوسش را دارم
شومینه ای از سنگ های رودخانه ای، با دودکش تمام سنگش، برای زمستان های تاریک و سرد که صدای خزیدن آتش به جان هیزم ها را در حالی که روی صندلی راک نشسته ای و مشغول کاب خواندن هستی بشنوی و صدای تورق برگ های کتابت را بشنوم و به تو که غرق خطوط کتابی خیره شوم.
روزها صدای پژواک ضربات دارکوب را بشنوی و شب ها با زوزه گرگ ها به هم خیره شویم و بخندیم و بگوییم که حتما می خواهند مهمانمان شوند!
از روز اول که خانه را ساختم، یک اتاقش را، جایی که طلوع خورشید گرمش میکند، کنجی از خانه که در طول روز نور داشته باشد، بگذارم کنار. درش را هم قفل نکنم و خواهش کنم که هیچگاه واردش نشوی.
داخلش را پر از آینه خواهم کرد برای روزی که قرار است واردش شوی، آینه هایی با قاب های چوبی و در اندازه هایی که تمام قدت را، اندام بی نقص ات را، چهره ی دلربای بینظیرت را، انگشتان کشیده ی معجزه گرت را، چشم های زلال و قوس ابروانت که سپر شده اند تیر مژگانت را، صدهزار برابر کنند تا اتاق پر شود از تو، تا تمامش فقط یک واژه باشد؛ تو.
یک روزی در چنین فصلی، در حوالی چنین روزی، چشمانت را میبندم و دستانم را از پشت سرت به دور کمرت حلقه میکنم، در حالی که گونه ام را به گونه چپ صورتت میچسبانم آرام آرام میبرمت سمت اتاق، قطعا میدانی که کجا می رویم، در اتاق را باز می کنم، احتمالا درخشش نور را از پشت پارچه سفیدی که به چشمانت بسته ام متوجه خواهی شد، گونه ات را محکم میبوسم، پارچه را آرام از چشمانت باز میکنم، نور چشمانت را میزند و خوب نمیبینی، کمی میگذرد و نگاهت جلب چیزهایی میشود که از سقف آویزانن، بر میگردی و نگاهم میکنی، به دستانم نگاه میکنی، یک جفت توی دستانم التماس زینت شدن به گوشهایت را دارند، لبخند میزنم و میگویم: به اتاق گوشواره خوش آمدی.
مهربانیت: قربانت بشوم، قربان تک تک تار موهایی که برایم گذاشته ای.
یادش به خیر: آبان کاشی ۱۶؛ « عقل با تو، دل به یادت/خونه با نور ِ تو خونه است/روز از نور ِ تو روزه/نور اولین نشونه است/دل یکی بود و نبوده/حال ِ دل بی تو چگونه است» با هم به این آدرس رفته بودیم.
نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:یکشنبه چهاردهم آبان 1396 | نظرات()