منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • ای وای وطن، وای!!

    گردیده وطن غرقه‌ی اندوه و محن، وای؛/ ای وای وطن، وای
    خیزید، روید از پی تابوت و كفن، وای؛/ ای وای وطن، وای

    از خون جوانان كه شده كشته در این راه،/ رنگین؛ طبق ماه
    خونین شده صحرا و تل و دشت و دمن، وای؛/ ای وای وطن، وای

    كو همت و كو غیرت و كو جوش فتوت؟/ كو جنبش ملت؟
    دردا كه رسید از دو طرف سیل فتن، وای؛/ ای وای وطن، وای

    تنها نه همین گشت وطن ضایع و بد نام، /گمنام شد اسلام
    پژمرده شد این باغ و گل و سرو وسمن، وای /ای وای وطن، وای

    بلبل، نبرد نام گل از واهمه هرگز؛ /نرگس شده قرمز
    سرخند از این غصه سفیدان چمن، وای؛/ ای وای وطن، وای

    بعضی وزرا مسلكشان راهزنی شد،/ سّری علنی شد
    گشته علما غرقه در این لای و لجن، وای؛/ ای وای وطن، وای

    سوزد جگر از ماتم خلخال، خدایا!/ محشر شده آیا؟
    یک جامه ندارند رعیت به بدن، وای؛ /ای وای وطن، وای

    یك ذره ز ارباب ندیده است معیت،/ بیچاره رعیت
    كارش همه فریاد حسین وای، حسن وای؛/ ای وای وطن، وای

    اشرف به جز از لاله‌ی غم هیچ نبوید،/ هر لحظه بگوید
    ای وای وطن، وای وطن، وای وطن، وای؛ /ای وای وطن، وای


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  •  می‌دانید چرا...؟!

    می‌دانید چرا درس داستان چوپان دروغگو از کتاب ها حذف شد؟
    چون دیگر فقط چوپان‌ها دروغ نمی‌گویند، الان صدا و سیما، نمایندگان، دولت‌مردان و ... هم دروغگو شده اند.

    می‌دانید چرا درس حسنک کجایی حذف شد؟
    چون حسنک به حیوانات آب و غذا و نان می‌داد، اما الان همه نان مردم را بریده و آجر می‌کنند.

    می‌دانید چرا درس تصمیم کبرا حذف شد؟
    چون الان هر تصمیمی گرفته می‌شود به ضرر مردم است، حتی اگر پول به جیب مردم واریز کنند بزرگ ترین ضرر است، چون از آن طرف قبض‌های حامل‌های انرژی و ..... هزار برابر می‌شود.

    می‌دانید چرا درس 'کودک فداکار' یا 'داستان پترس' حذف شد؟
    چون حتی مسئولان هم فداکاری نمی‌کنند تا به پستی می‌رسند؛ اختلاس می‌کنند.

    می‌دانید چرا سرگذشت 'ریز علی' قهرمان حذف شد؟
    چون اکنون عده‌ای مایلند سنگی روی ریل باشد تا قطاری از ریل خارج شود و بتوانند میلیاردها تومان از کنار بیمه‌ی آن بدزدند.

    می‌دانید چرا شعر مرحوم پروین اعتصامی (به نام 'اشک یتیم') حذف شد؟
    چون مسئولان حکومت هم زندگی لوکس و لاکچری را انتخاب کردند و به فرزندانشان نیز چنین آموختند.


    ⁉️ شما می‌دانید چرا ایران ما این‌گونه شد؟!

     ضمیمه :
     شعر 'اشک یتیم' سروده‌ی مرحوم پروین اعتصامی :



    روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
    فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

    پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
    کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

    آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
    پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

    نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
    این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست

    ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
    این گرگ سال هاست که با گله آشناست

    آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
    آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

    بر قطره‌ی سرشک یتیمان نظاره کن
    تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

    پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود؟
    کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست؟


    آخرین ویرایش: یکشنبه 22 دی 1398 08:53 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  گول نخورید!

    موتور یک شخص دزدیده شد، اما فردای آن شب دزد موتور را پاک و تمیز شسته  جایی که دزدی کرده بود، گذاشت.
    صاحب موتور وقتی موتورش را دید چشمش به نامه ای افتاد که در آن نوشته شده بود:
    خیلی شرمنده ام، معذرت می خواهم، موتور شما را بدون اجازه گرفتم، خانمم در حال زایمان بود و شب هنگام دیگر چاره ای نیافتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بگیرم و خانمم را به نزدیك ترین بیمارستان ببرم، به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را سلامت به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما بسیار سخت بود.
    از شرمندگی نمی توانم به دیدار شما بیاییم  اما امید است مرا ببخشید و این تحفه و یا شرینی ناچیزی که برایتان آماده کردم، قبول کنید.
    صاحب موتور صندوقی را که روی موتورش گذاشته شده بود ،باز کرد دید که گُل، شرینی با یک کیلو پسته و بلیت  سینما فیلم جدیدی به  نام( آخرین سرباز ) و آن هم در بهترین سینمای شهر برای تمام فامیل به او هدیه نموده.
    صاحب موتور اشک های خوشی را که با اندک تبسم جاری شده بود، پاک کرد و در دل خود گفت: 

    خدا را شکر که اجر و ثواب را بدون زحمت برایم رساند. 

    بعد همه فامیل رفتند سینما تا فیلم را بیبینند.
    وقتی برگشتند به خانه دیدند که دزد تمام خانه را با خود برده و یک نامه جدید برایش گذاشته ، که در آن نوشته بود: 

    چطور بود ؟فیلمش قشنگ بود؟؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • فریاد حلال،حلال!!

    قصه های شهر هرت / قصه هفتاد و چهارم

    #شفیعی_مطهر

    در شهر هرت جوان راهزنی بود که با مادرش می زیست و همۀ عمرش با کمک یارانش سرِ گردنه ها راه را بر کاروان ها می بست و اموال آنان را غارت می کرد.

    روزی مادر مومن و پاکدستش به او گفت: 

    پسرم! من عمری پس از مرگ پدرت با کُلفَتی در خانه های مردم و با خون دل تو را بزرگ کردم که برای من و پدرت باقیات صالحات باشی!آخرش راهزن و دزد شدی؟!

    پسر پاسخ داد: مادر عزیزم!قربان آن دست های چروکیده ات بشوم! شما خود شاهد بودی که با چه زحماتی تا بالاترین کلاس های شهر درس خواندم.پس از فراغت از تحصیل به هر دری زدم ،هیچ کار شرفتمندانه ای پیدا نکردم.آیا به یاد نداری چه شب هایی گرسنه سر بر بالین گذاشتیم؟ سرانجام چون هیچ شغل شرافتمندانه ای نیافتم،ناگزیر دست به این کار لعنتی زدم!

    مادر گفت: تو همۀ عمرت با نان حرام شکم مرا سیر کردی،لااقل برای مرگم کفنی با پول حلال تهیّه کن تا با خیال راحت بمیرم!

    پسر گفت: چشم مادرجان! حتما!

    روزی با یارانش اموال کاروانی را غارت می کردند،در اموال یک نفر کفنی یافت . در میان کاروانیان صاحب کفن را صدا زد. مردی شکم گنده با گردنی کُلُفت پیش آمد و گفت: من صاحب کفن هستم.

    جوان پرسید: شما چه کاره ای که این همه مال و منال داری؟

    گفت: من تاجر آهن هستم. زمانی صدها تُن آهن احتکار و انبار کرده بودم، یک شبه قیمت آهن دو برابر شد! در نتیجه من ظرف یک شب میلیاردر شدم!

    جوان ضمن برداشتن کفن،از صاحب کفن پرسید: 

    من این کفن را برای مادرم لازم دارم .آیا این کفن حلال است؟

    مرد خشمگینانه فریاد زد: 

    تو همۀ اموال ما را غارت می کنی،آن گاه می خواهی حلال هم باشد؟!

    جوان راهزن با عصبانیّت تازیانه ای برکشید و به جان آن مرد افتاد و گفت: 

    آن قدر می زنمت،تا حلال کنی!

    مرد تا مدتی درد تازیانه را تحمُّل کرد،ولی وقتی طاقتش طاق شد با التماس و عجز و لابه فریاد زد:

    دیگر نزن! حلال است!حلال است! حلال!!

    جوان کتک زدن را متوقّف کرد و کفن برداشت و برای مادر آورد و گفت:

    مادرجان! بیا،این هم یک کفن حلال!

    مادر گفت: پسرم! این کفن واقعاً حلال است؟

    جوان گفت: 

    مادرجان! به خدا قسم،فریاد حلال،حلال صاحبش به آسمان می رفت!!

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar

     

    آخرین ویرایش: جمعه 20 دی 1398 04:20 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • آن ها برهان قاطع دارند!

    ” امام فخر رازی مردی حکیم و متکلم و خطیب و مناظر نیرومندی بود. به روزگار جوانی همواره در مجلس وعظ و خطابه خود از فرقه ی اسماعلیه بد می گفت و آن چه را پیش از او امام محمد غزالی و دیگران در این باره رشته و بافته بودند، می برید و می دوخت. 

    حسن تاثیر مجلس وعظ او برخی از متعصبان فرقه ی فاطمی را بر ضد او برانگیخت. 

    روزی که در مسجد نماز تنها می گزارد، یکی از فداییان اسماعیله همین که امام به سجده رفت، پیش آمد و بر پشت کمرش نشست و نوک خنجر تیزی را که در آستین داشت، بر گردن امام فخر رازی گذاشت و گفت:

    اگر بعد از این یک بار دیگر، این حرف ها را تکرار کنی و از فرقه ی ما بد بگویی، با همین حربه کار تو را می سازم و الفاتحه. البته اگر سکوت اختیار کنی، بسا که پاداش خواهی گرفت و هدایای گرانبهایی از موارد مختلف و مخفیانه به تو خواهد رسید. 

    امام فخر رازی بعد از آن دم فرو بست و و هر وقت مریدی یا شاگردی از او علت و باعث خاموش شدنش را در باب افشای فرقه ی اسماعلیه می پرسید، جواب می گفت: 

    اینان برهان قاطع دارند و من همواره احساس قاطعیت برهان ایشان را می کنم. 

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • برهان قاطع!

    برهان قاطع!!

    امام فخر رازی از طرف دشمنان متهم به داشتن مذهب اسماعیلی شد. امام به بالای منبر رفت و به خاطر تبرئۀ خویش بر ظان1 طایفه لعنت فرستاد. 

    روزی در خلوت، یکی از شاگردان ریش او را گرفته، خنجری بر سینه اش نهاد. فخر رازی شروع به التماس نمود و علّت سوء قصد را پرسید. شاگرد به او گفت: 

    باید از این پس به اسماعیلیّه لعنت ننمایی.
    امام سوگند یاد کرد که گفتۀ او را اطاعت کند. در این وقت شاگرد کیسۀ زری نزد او گذاشت و گفت: 

    این سیصد و شصت دینار زر است که هر ساله برای شما خواهد رسید.
    وقتی از امام فخر پرسیدند: 

    چرا در ردّ عقیدۀ اسماعیلیان نمی کوشی؟ 

    با تبسّم پاسخ داد: وقتی برهان قاطع ایشان (یعنی خنجر و کیسۀ زر) را دیدم، فهمیدم که سکوت در برابر این طایفه بهتر است.»2

    -------------------------------------

    1. شخصی که در نفسش حالت ظن به چیزی پیدا شده است ظان نامیده می شود.
    2. محمّد رضا روحانی،« نکته های تاریخی»، خواندنی ها، سال 24، شمارۀ 31.

     *برگرفته از: کتاب هزار و یک حکایت تاریخی/ محمود حکیمی

    *گردآوری: سوسن بیانی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • قابل توجه کلیه ی مسلمانان:

    آنان که کتاب هایی از حدیث در سینه دارند چرا این احادیث را محرمانه بایگانی می کنند!؟


    "علل کاهش بارش باران" !!

    ✳در مملکتی که دستگاه "قضا" فاسد باشد،خداوند نزول باران از آن سرزمین را برمی دارد.یا آن که اگر ببارد سیل ان مملکت را با خاک یکسان می کند.
    (حضرت رسول(ص)،نهج الفصاحه)


    ✳هرگاه حاکمان دروغ بگویند یادزدی کنند،در آن مملکت باران نمی بارد!یا این که اگر ببارد سیل  آن مملکت را ویران می کند.
    [امام رضا(ع)،میزان الحکمه،جلد 3 ص 286]


    ✳در سرزمینی که ابرها می گذرند
    بی آن که ببارند.و اگر کمی ببارند سیل بیداد می کند بی شک ظلم عظیمی در آن مملکت  صورت گرفته است.

    در "کانادا" پیرمردی را به خاطر دزدیدن نان به دادگاه احضار کردند.
    پیرمرد ضمن اعتراف به اشتباهش، کار خودش را این گونه توجیه کرد:
    خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم.
    قاضی گفت:
    تو خودت می‌دانی که دزد هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و  می دانم که توانایی پرداخت آن را نداری،به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت می کنم.
    در آن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود در آورد و درخواست کرد تا به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود.
    سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت:
    همهٔ شما محکوم هستید و باید هر کدام ده دلار جریمه پرداخت کنید،چون شما در شهری زندگی می کنید که فقیر مجبور می‌شود تکه ای نان دزدی کند!
    در آن جلسه دادگاه ۴٨٠ دلار جمع شد و قاضی آن را به پیرمرد بخشید!

    حضرت علی(ع)می فرمایند:
    اگر در شهر مسلمانان فقیری دیدی، بدان که دولتمردان  آن شهر مال آن ها  را می دزدند!!!

    تا می توانید نشر دهید تا به تمام مسلمانان متدین ایران برسد

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • علت گریه!
    واعظی بر منبر سخن می‌گفت.
    یکی از مجلسیان سخت می‌گریست..

    واعظ خرسند شد و گفت:
    ای مردم، صداقت از این مرد بیاموزید و ببینید چگونه او این همه گریه به سوز می‌کند .

    مرد از میان برخاست و با بغض گفت:
    ای مولانا ! من بزی داشتم ، ریشش به ریش تو می‌مانست و چندی پیش حیوان زبان بسته هلاک شد ، حال هر گاه تو آن بالا ریش می‌جنبانی ،مرا از آن بزک یاد می‌آید و گریه بر من غالب می‌شود .

    #عبید_زاکانی

    @seemorghbook

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟!

    بزرگی را گفتند: تو برای تربیت فرزندانت چه می کنی؟!
    گفت: هیچ کار
    گفتند: مگر می شود؟! پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟!
    گفت: من در تربیت خود کوشیدم، تا الگوی خوبی برای آنان باشم.
    فرزندان راستی گفتار و درستی رفتار پدر و مادر را می بینند، نه امر و نهی های بیهوده ای که خود عمل نمی کنند.
    تخم مرغ اگر با نیروی بیرونی بشکند، پایان زندگی است.
    ولی اگر با نیروی داخلی بشکند، آغاز زندگی است.
    همیشه بزرگ ترین تغییرات از درون شکل می گیرد.
    درون خود را بشکن تا شخصیت جدیدت متولد شود.
    آنگاه خودت را خواهی دید....
    اهل دلی می گفت:
    تاریخ تولدت مهم نیست، تاریخ تحولت مهم است.
     اهل کجا بودنت مهم نیست، اهل و بجا بودنت مهم است.
     منطقه زندگیت مهم نیست، منطق زندگیت مهم است.
    درود بر کسانی که دین دارند و تظاهر ندارند.
     دعا دارند و ادعا ندارند.
     نیایش دارند و نمایش ندارند.
    حیا دارند و ریا ندارند.
    رسم دارند و اسم ندارند.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • فریب پوپولیستی

    قصه های شهر هرت/قصه هفتاد و سوم

    مدتی بود از گوشه و کنار شهر هرت خبرهای ناگواری از حرکت های اعتراضی علیه خودکامگی اعلی حضرت هردمبیل به گوش می رسید و خاطر خطیر ملوکانه را می آزرد.

    روزی  درباریان را احضار کرد و علت این تظاهرات اعتراضی را از ایشان پرسید. اینان در پاسخ به شرف عرض ملوکانه رساندند که:

    با توجه به پیشرفت های علمی و ورود رادیو به شهر، روز به روز دارد چشم و گوش مردم بویژه جوانان باز می شود و وقتی خبرهایی از آزادی بیان و قلم و...را از بلاد بیگانه می شنوند ،علیه خفقان و سانسور حاکم بر شهر هرت می شورند.

    اعلی حضرت با ناراحتی و عصبانیت فریاد زدند:

    فوراً داشتن و خرید و فروش این رادیوها را حرام  و هر گونه استفاده از آن را ممنوع اعلام کنید.

    درباریان گفتند: اعلی حضرتا! خودمان از راه رادیو شهر هرت داریم شبانه روز مردم را مغزشویی می کنیم،بنابراین نمی توانیم استفاده از رادیو را ممنوع کنیم.

    شاه گفت: پس استفاده از رادیو دو موج و بیشتر را ممنوع کنید تا مردم نتوانند از رادیو های بیگانه استفاده کنند.

    بدین ترتیب خرید و فروش و داشتن رادیو دوموج به بالا رسما ممنوع شد و از روز بعد هزاران رادیو ممنوعه را جمع آوری کردند و آن ها را به عنوان عامل نفوذ بیگانه در میدان شهر به آتش کشیدند.

    دامنه این ممنوعیت ها کم کم به استفاده از تلویزیون،ماهواره،رایانه و اینترنت کشید و بتدریج همه را ممنوع اعلام کردند.

    پس از مدتی باز خبرهایی از حرکت های اعتراضی به گوش اعلی حضرت رسید و خاطر ملوکانه مکدّر شد. لذا باز درباریان را احضار کرد و بر سرشان فریاد کشید که :

    ای مفت خورهای درباری!شماها چه غلطی می کنید که نمی توانید جلوی یک مشت اغتشاشگر و مزدور اجنبی را بگیرید؟!

    آنان ضمن عذرخواهی به عرض رساندند که ما بررسی کرده ایم. علّت تظاهرات و اغتشاشات اخیر مطالعه کتاب و روزنامه های خارجی و...است که جوانان را جسور و پررو کرده است.

    شاه فریاد زد: همه را توقیف و مطالعه هر گونه کتاب ضالّه را ممنوع کنید.

    از فردا ماموران شروع به بستن روزنامه ها و کتابخانه ها و کتابفروشی ها کردند و هر کس را مشغول مطالعه می دیدند به عنوان مطالعه کتب ضالّۀ مضلّه دستگیر و زندانی می کردند.

    کم کم دامنه ممنوعیت ها به تدریس در دانشکاه ها و مدارس رسید و تورّم کیفری باعث انباشته شدن پرونده های مجرمانه در محاکم عدلیه شد و همه زندان ها را از جوانان روشنفکر پر کردند. 

    این سرکوب ها مدتی شهر را آرام کرد. ولی کم کم حرکت های اعتراضی تازه ای شروع شد. پس از بررسی معلوم شد که با توجه به فراگیرشدن دایره ممنوعیت ها و ممنوع شدن همه چیز مردم بویژه کودکان و جوانان می پرسند پس در ساعت های فراغت چه کنیم؟

    وقتی این مسئله در سطوح بالای مدیریتی شهر هرت مورد بررسی قرار گرفت ،پس از بحث های زیاد به این نتیجه رسیدند که بازی فوتبال را به عنوان آلترناتیو همه این فعّالیّت های ممنوعه در بین مردم بویژه جوانان رایج کنند.

    بدین وسیله عادت به بازی فوتبال را با موفبقیّت نهادینه کردند و با رواج این بازی در همه محلّه های شهر بتدریج جایگزین همه ممنوعیّت ها شد. 

    این راه حل موفّقیّت آمیز موجب سرور خاطر اعلی حضرت شد.

    سال ها با خوشی و امنیّت گذشت.تا این که نسل نو پای به عرصۀ جامعه گذاشت. این نسل جدید ممنوعیّت ها و سانسورهای شدید را برنمی تافتند.اینان گرد شخصیّتی فرزانه به نام فاضل اندیشمدار جمع شده و کم کم داشتند به حرکتی عظیم علیه دربار تبدیل می شدند.

    بنابراین باز هم شاه نگران، درباریان را فراخواند تا مشکل جدید را حل کنند. اینان به عرض رساندند:

    این حکیم فاضل در بین مردم نفوذ زیادی دارد و بازداشت و زندانی کردن او به اغتشاشات جدید دامن می زند.

    شاه پرسید: پس چه کنیم؟

    به عرض رساندند که : صلاح را در این می دانیم که فعلاً مدّتی همین حکیم را به عنوان صدراعظم منصوب فرمایید ولی ما همه توان خود را بسیج می کنیم تا عملاً برنامه های او با شکست روبه رو شود. بدین ترتیب از محبوبیّت او کاسته شده و مردم از گرد او پراکنده می شوند. سپس با یک کودتا او را خانه نشین و منزوی و حتّی زندانی می کنیم.

    شاه این پیشنهاد را پذیرفت و روز بعد او را احضار کرد و به عنوان صدراعظم برگزید .

    فاضل اندیشمند روز دوم صدارت خود طی فرمانی همه ممنوعیّت های پیشین را لغو و استفاده از همه چیز را آزاد اعلام کرد. 

    تحلیل او و هوادارانش این بود که این فرمان با استقبال پُرشور مردم روبه رو خواهد شد؛ ولی از آن جا که مردم عادت به استفاده از آن ها را فراموش کرده و به بازی فوتبال معتاد شده بودند، همچنان بازی فوتبال را بر همه فعّالیّت های سابق ترجیح می دادند.

    این حکیم و یاران اندکش هر کاری کردند نتوانستند مردم را از بازی فوتبال بازدارند و به مطالعۀ کتاب و روزنانه و رایانه و اینترنت و...عادت دهند. ناگزیر او طی فرمانی بازی فوتبال را ممنوع اعلام کرد تا مردم بویژه جوانان به مطالعه و فعّالیّت های فرهنگی روی بیاورند.

    ولی مردمی که سال ها اعتیاد به فوتبال را جایگزین مطالعه و سایر کارهای فرهنگی کرده بودند،سعی کردند این بازی را به طور محرمانه انجام دهند.از آن جا که این بازی به زمینی بزرگ نیاز دارد ،امکان برگزاری آن به طور محرمان امکان پذیر نبود.

    لذا این دفعه با کمک و تحریک ماموران درباری طی یک حرکت عظیم با کودتایی تلخ صدراعظم فکور و دلسوز را سرنگون و خانه نشین کردند و روز بعد پیروزمندانه با جشن و هلهله ،میدان های فوتبال را بازگشایی و بازی هایی شکوهمندانه به راه انداختند!

    بدین وسیله بازی فوتبال باطل السّحر همۀ مشغولیّات و فعّالیّت های مفید فرهنگی شد! 

    تا این که.....!!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات