از امام رضا ـ علیه السّلام ـچه در طول سفرش به ایران در منازل وچه درحین حضوردرمدینه ومرو كرامتها ی فروان به اثبات رسیده؛ آثار برخی از آنها تا به امروز موجود است كه به شماری ازآنها اشاره میشود:
1- خدیجه دختر حمدان گوید: وقتی حضرت در نیشابور در محلّة غزو به خانه ما وارد شد، در كنار خانه درخت بادامی كاشت. آن درخت روئید و بزرگ شد و در همان سال میوه داد و مردم خبردار شدند و از میوهاش برای شفای مریضها میبردند. هر كه به دردی مبتلا میشد برای تبرك و شفا از آن میخورد و سلامتی خود را باز می یافت. هر كه چشمش درد میگرفت، از میوة آن به چشم میمالید صحّت می یافت و زن آبستن كه زائیدنش دشوار میشد از آن میخورد به آسانی وضع حمل میكرد. برای قولنج حیوانات چوب آن را به شكم آنها میمالیدند خوب میشد. پس از مدتی درخت خشك شد، جدّ من حمدان شاخههای آن درخت را برید و كور شد. پسرش عمرو آن را از بیخ كند، تمام مالش كه هفتاد الی هشتاد هزار درهم بود. از بین رفت ...[1]
2- شیخ صدوق روایت كرده چون امام رضا ـ علیه السّلام ـ داخل نیشابور شد در محلّهای فرود آمد كه او را «فوزا» میگفتند و آنجا حمامی بنا نمود و آن حمام امروز به «گرمابه رضا» معروف است و نیز در آنجا چشمهای بود كه آبش كم شده بود، حضرت كسی را برای تعمید آن گماشت، تا اینكه آب آن چشمه بسیار شد و در بیرون دروازه حوضی ساخت كه چند پله پایین میرفت، حضرت داخل آن حوض شد و غسل كرد و بیرون آمد و بر پشت آن نماز گزارد و مردم میآمدند به آن حوض و غسل میكردند و از آب آن میآشامیدند و در آنجا دعا میخواندند و حوائج خود را از خدا میخواستند و حوائج آنها روا میشد و آن چشمه را «عین كهلان» مینامند و مردم تا به امروز به آن چشمه میآیند.[2]
3- شیخ صدوق و ابن شهر آشوب از ابوصلت روایت كردهاند كه چون امام رضا ـ علیه السّلام ـ به ده سرخ رسید، گفتند: یا ابن رسول الله ظهر شده است، نماز نمیخوانید؟ حضرت پیاده شد و فرمود: آب بیاورید، گفتند: آب نداریم، پس با دست مبارك خود خاك زمین را كنار زد، چشمهای جوشید حضرت و همراهانش وضو گرفتند و اثرش هنوز باقی است و چون به سناباد رسید پشت مبارك خود را به كوهی گذاشت كه دیگها را از آن میتراشند و گفت: خدایا! نفع ببخش به این كوه و بركت ده در هر چه در ظرفی گذارند كه از این كوه تراشند و فرمود كه برایش دیگها از سنگ تراشیدند و فرمود كه غذایش را نپزند مگر در آن دیگها. پس از آن روز مردم دیگها و ظرفها از آن تراشیدند و بركت یافتند.[3]
4- از ابوهاشم جعفری نقل كردهاند كه گفت: وقتی رجاء بن ابی ضحاك، امام رضا ـ علیه السّلام ـ را از طریق اهواز به سمت خراسان میبرد، چون خبر تشریف فرمایی امام به من رسید، خودم را به اهواز رساندم و خدمت حضرت شرفیاب شدم، آن موقع زمان اوج گرمای تابستان بود و ایشان نیز بیمار بودند. آن حضرت به من فرمودند: طبیبی برای ما بیاور! حركت كرده و طبیبی حاذق را به خدمتشان آوردم، امام گیاهی را برای طبیبی توصیف كرد، طبیب از آن همه اطّلاعات امام متعجب شد و گفت: هیچ كس را جز شما سراغ ندارم كه این گیاه را بشناسد، امام فرمود: پس نیشكر تهیه كن، طبیب گفت: یافتن نیشكر در این فصل از آنچه در ابتدا نام بردید دشوارتر است چرا كه در این وقت سال نیشكر یافت نمیشود، امام فرمود: هر دو در سرزمین شما و در همین زمان موجود است، آن گاه امام به من ـ ابوهاشم ـ اشاره كرد و فرمود: با او همراه شو و به آن سوی آب بروید ، پس خرمنی انباشته مییابید به سوی آن بروید مردی سیاه را خواهید دید، از او محلّ روییدن نیشكر و آن گیاه را بپرسید. ابوهاشم میگوید: من با آن طبیب به همان نشانی كه امام فرموده بود رفتیم، سپس آن گیاه و نیشكر را تهیه كرده و به خدمت آن حضرت آوردیم، طبیب كه از آن همه اطّلاعات و علم غیب آن حضرت شگفت زده شده بود از من پرسید این مرد كیست؟ ... چون خبر این واقعه و كرامت امام به گوش رجاء بن ضحاك رسید او فوراً به یاران خود دستور داد امام را حركت دهند.[4]
5- ابوالحسن صائع از عمویش نقل میكند كه گفت: با حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ به خراسان میرفتیم و چون به اهواز رسیدیم، امام به مردم اهواز فرمود: نیشكری برای من تهیه كنید، بعضی از بیخردان آنجا گفتند: این اعرابی و بادیه نشین است، نمیداند كه نیشكر در فصل تابستان پیدا نمیشود، عرض كردند: سرور ما! این فصل نیشكر پیدا نمیشود، حضرت فرمود: جستجو كنید، مییابید، اسحاق بن ابراهیم گفت: به خدا، سرور من چیز غیر موجود نخواست، به همه اطراف فرستادند؛ رعایای اسحاق آمده و گفتند: ما مختصری داریم برای بذر گذاشتهایم كه بكاریم.[5]
6-از عبدالرحمان صفوانی گفته: قافلهای از خراسان به كرمان میرفت دزدان، راه آنها را بستند و یكی از آنها را به ثروتمندی متهم كرده و گرفتند و مدتی شكنجه دادند تا اینكه مالی بدهد و خود را آزاد كند، او را در برف نگه داشتند و دهنش را از برف پر كردند تا اینكه یكی از زنان دزدان به وی رحم كرده و آزادش كرد او فرار كرد ولی زبان و دهانش فاسد شد به طوری كه قدرت حرف زدن نداشت. به خراسان آمد و شنید كه امام رضا ـ علیه السّلام ـ در نیشابور است، پس در خواب دید گویا كسی به او میگوید: پسر رسول خدا(ص) وارد خراسان شده علّت خود را از او بپرس...، پس آن مرد از خواب بیدار شد و فكر نكرد در آن خوابی كه دیده بود، تا اینكه به دروازة نیشابور رسید. به او گفتند: امام رضا ـ علیه السّلام ـ از نیشابور كوچ كرده است و در رباط سعد است. در خاطر مرد افتاد كه نزد آن حضرت رود و حكایت خود را به ایشان بگوید، شاید كه نفع بخشد، پس به رباط سعد آمد و به آن حضرت داخل شد و قضیه را گفت؛ و از حضرت خواست كه دوایی تعلیم دهد، كه از آن سود برد، امام فرمود: آنچه در خواب گفتم، و تعلیم كردم، انجام بده ، آن مرد می گوید: به دستور حضرت عمل كردم و عافیت یافتم.[6]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. محمّد جواد نجفی، ؛نویسنده: ستارگان درخشان، ج10.
2. منتهی الامال، ؛نویسنده: شیخ عباس قمی، ج2، ص 379.
3- زندگانی امام رضا ؛نویسنده: فضل الله کمپانی
[1] . مازندرانی، ابن شهر آشوب، مناقب، قم، المطبعة العلمیه، بیتا، ج 4، ص 344. و حرّ عاملی، اثباة الهداة، ترجمة احمد جنتی، قم، المطبعة العلمیه، ج6، ص 52.
[2] . همان، ج4، ص 348.
[3] . قمی، ابن بابویه، عیون اخبار رضا، تحقیق: حسن اعلمی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ج1، ص 147، علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانیه، ج49، ص 125، نو ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 343، و بحرانی، سید هاشم، مدینة المعاجز، تحقیق: عزت الله مولای همدانی، مؤسسة المعارف الاسلامیه، ج7، ص 133.
[4] . مجلسی، محمدباقر، پیشین، ج 49، ص 118، و حر عاملی، پیشین، ج6، ص 135.
[5] . حرّ عاملی، پیشین، ج6، ص 61.
[6] . اربلی، عیسی، كشف الغمه، ترجمة حسین زوارئی، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1381 هـ، ج3، ص 153. و ابن شهر آشوب، پیشین، ج4، ص 344، و حر عاملی، پیشین، ج6، ص 68.