منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال جمعه 29 اسفند 1393 09:45 ق.ظ نظرات ()

    شِكوِه ها را بِنه، خیز و بنگر
    كه چگونه زمستان سر آمد.
    جنگل و كوه در رستخیز است،
    عالم از تیره رویی در آمد

    چهره بگشاد و چون برق خندید.

    توده ی برف از هم شِكافید
    قلّه ی كوه شد یكسر اَبلق.
    مرد چوپان در آمد ز دَخمه
    خنده زد شادمان و موفّق
    كه دگر وقت سبزه چرانی ست.

    عاشقا! خیز كآمد بهاران
    چشمه ی كوچك از كوه جوشید،
    گل به صحرا درآمد چو آتش،
    رود تیره چو توفان خروشید،
    دشت از گُلْ شده هفت رنگه.


    سال 93 هم با همه تلخی ها و شیرینی هاش رو به اتمامه و نمی دونم دیگه چی باید بگم ... برای برخی ها امسال سالی به غایت  سخت و طاقت فرسا بود و عده ای دیگه هم که سوار بر خر مراد* (سال اسب بود ناسلامتی!) ]چهار نعل تازوندن و از هر چی پل و سرعت گیر و کنترل نامحسوس و ... بود گذشتن که ... [مبارکشون باشه]
    سال 93 هم داره رختاش رو جمع می کنه و جاشو تحویل سال 94 عزیز میده که به گفته عزیزان اهل فن (!) سال سالِ «بزه» ... والا دیگه منابع آگاه از محتویات سال (هسته ای و پزشکی و ...ش) چیز دیگه ای رو لو ندادن و بابت ذکر نام سال هم کلی منت سرمون گذاشتن(!) دستشونم درد نکنه!
    امسال هم کما مثل پارسال (!) کلی برنامه دارم که امیدوارم بتونم حالا اگه همشون نشد به اکثرشون برسم ... یه دستی به سر و روی این خرابه (وبلاگ) بکشم ... به برنامه های سیاحتی ضیافتیم (!) برسم ... درس که جای خود دارد (اون گوشه ها یه جای دنج براش گذاشتیم فعلا) ...

    راستی ... زمستون که بساط خودش رو جمع می کنه ما یک سال بزرگتر میشیم و این روزها که همه دور و برمون سرگرم خونه تکونی هستند باید یه تکونی هم به خودمون بدیم (البته نه از اون تکوناش) ... سبک بشیم ... حالمون عوض بشه ...

    و در آخر:
    دعا کنیم ...
    - دعا کنیم امسال دفتر خاطره هامون پر باشه از هر چی که خدا خوشش میاد ...
    - دعا کنیم درخت مهربانی شویم ... که شاخه هایش را تکان دهند و میوه ای بیفتد، گرسنه ای سیر شود ...
    - دعا کنیم حرف های خوب از دهانمان بیرون بریزد، دل کسی نشکند ...
    - و دعا برای مریض ها، پدر و مادرها، کنکوری ها، دانشجوها، بقال سر کوچه، قصاب، تعمیرکار (علی الخصوص حاجی عزیز)، عزیزان استاجر و اینترن و رزیدنت و پزشکان محترم و پرستاران عزیز، و کلیه اصناف و اکناف و بازاریان و آشنایان و فامیل های وابسته و دوستان نزدیک و غیره و غیره و ... و خیلیای دیگه که محتاجن به دعاهامون اونم توی این لحظات مونده به سال تحویل ...

    و در پایان ...
    اگر با کاری، نگاهی، صدایی یا زبانی بر دلتون ترکی انداختم ببخشید و حلال کنید که الان دیگه وقت بخشیدن و صاف کردن دل هاست ...

    سال خوب و خوشی داشته باشید و نوروز مبارک ...



    *: امیدوارم که ذکر نام این «جیگر»! بزرگوار موجبات ناراحتی عزیزان رو فراهم نکنه و ذکر نام اوشون (!) فقط به دلیل علاقه این حقیر به عنصر خر «جیگر» می باشد!

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:57 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 26 اسفند 1393 08:50 ب.ظ نظرات ()


    باز امشب دلِ من غرق گله شد      بی تاب و بی رمق، بی حوصله شد

    امروز مثلا مراسم تجلیل از کنکوری های 92 و 93 بود (اونم چقدر زود!!!) و من هم از غائبین! دعوت نامه برای رتبه های نجومی (در حد شارژ ایرانسل!) ارسال شده بود و با بعضی ها تماس گرفته شده بود و و پیامک هم که برای اکثرشون ارسال شده بود اما همچنان «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» ...
    دیشب هم از روی اتفاق برخوردی داشتم با یکی از مشاورا ن اسبق! که اوشون بعد از مدت ها پرسیدن چه خبر و کجایی و چه می کنی و ... و بلافاصله چسبیدن به همراه گرامی مون (یکی از دوستان پزشک آینده) که چه می کنی و ... و در حدود نیم ساعت وسط خیابون به یحث و مقاوله پرداختند و در آخر هم کلی از دیدار اوشون مشعوف شدن و ما هم که هیچ (!) با خداحافظی گرمی از جناب ... ما رو ترک کردن !!!

    عیب نداره ... سال ها بخشیدم و فراموش کردم اما حالا دیگه نه می بخشم و نه فراموش می کنم ... گاهی باید بد بود و نبخشید تا ...
    اهل انتقام جویی نبودم و نیستم اما یک روز حتما این روز ها رو به خاطر اون حضراتی میارم که احتمالا گذارشون در آینده به من میفته (انگار نه انگار که زمین گرده و کوه به کوه نمی رسه و ...)

    به رسم عزیزان اینستا گرامی از هشتگ استفاده می کنیم برای عزیزان گروه چارتار که واقعا الان باید بگم نازِ نفستون !!!
    # مرا به خاطرت نگه دار - چارتار

    تبریک: به اینترن فعلی و آقای دکتر آینده جناب آقای دکتر ( آینده)  مهربان بابت قبولی توی آزمون پره و ورودشون به دوره اینترنی و ...

    بعدا نوشت(الحاقیه): روز ملى  مبارزه با  آرامش اعصاب  بر شما  ترقه بازان  عزیز و  عزیزان وابسته  مبارک!
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:56 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال جمعه 22 اسفند 1393 06:32 ب.ظ نظرات ()


    باید از محشر گذشت

    این لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست

    گوهر روشن دل از کان و جهانی دیگر است


    عذر می خواهم پری ...

    من نمی گنجم در آن چشمان تنگ

    با دل من آسمان ها نیز تنگی می کنند

    روی جنگل ها نمی آیم فرود

    شاخه زلفی گو مباش

    آب دریاها کفاف تشنه این درد نیست

    بره هایت می دوند

    جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو

    یک شب مهتابی از این تنگ نای

    بر فراز کوه ها پر می زنم

    می گذارم، می روم

    ناله ی خود می برم

    دردسر کم می کنم

    چشم هایی خیره می پاید مرا

    غرش تمساح می آید به گوش

    کبر فرعونی و دست سامری ست

    دست موسی (ع) و محمد (ص) با من است

    می روی، وعده ی آن جا که با هم روز و شب را آشتی ست

    صبح چندان دور نیست  ...

                                                                             «محمدحسین شهریار»



     چند روزه که حالم گرفته ست ... اما آخر ساله و وقت گله و شکایت نیست ... ایشالا درست میشه ...

    امیدوارم ...


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:56 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 10 اسفند 1393 12:23 ب.ظ نظرات ()
    ▦ از قدیم الایام گفتن «مطلب بی تیتر مثل آدم بی شناسنامه ست» ... هنوزم نمی دونم چه تیتری برای این پست انتخاب کنم!

    ▦ والا نمی دونم چجوری عزیزان ذی صلاح برنامه ریزی کردن که از صبح علی الطلوع تا شام علی الغروب اون هم از شنبه تا پنچشنبه کلاسم (یعنی زدن چشم برنامه ریزی رو کور کردن) ... البته یه طرف قضیه هم برمی گرده به خودم که بر اساس پتانسیل خراب شدم انتخاب واحد کردم (که جا داره درودی هم بر پدر پتانسیل عزیز بفرستم!) ...

    ▦ به قول یکی از اساتید مستفرنگ (فرنگ رفته) دوران دانشجویی دورانیه که باید توش خوش گذروند و در کنارش درس هم خوند و من هنوز نمی دونم به کدوم نیمه بیشتر بچسبم (چون هیچ وقت تعادل درست حسابی ای تو زندگیم نداشتم و همیشه یه وری! بودم) ... نیمه خوش گذرونی که بدون هیچ partner ی اعم از جنس موافق و مخالف ممکن نیست و  نیمه درس خوندن و «اطلبوا العلم ...» هم که با وجود دو عزیز پدر بیامرز (هم اتاقی های جدید) که هیچ توجهی به کنوانسیون حقوق بشر هم ندارند ممکن نیست ...

    ▦ ... و این وسط منم و دیشلمه های نیمروزی و کلی پروژه و تحقیق برای اساتید ... پروژه های داوطلبانه اجباری (!) ای که 10 نمره از پایان ترم رو تشکیل میدن و نمیشه به راحتی اونم چهار نعل از کنارشون رد شد ...

    ▦ چشم شهلای کور شده مان از حدقه درآمد و متکای چانه (کف دست) مان خسته شد بس که یک چا نشستیم و به یک جا زل زدیم و ... آخرشم هیچ ...

    ▦ طرف دیگه ی قضیه حرف های یک بنده خدایی بود که دیروز بهم زد و دنیا رو روی سرم خراب کرد ...

    ▦ توی این هیر و ویر تفالی زدیم به دیوان خواجه شیراز:
    من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم               محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

    تفسیر: متاسفانه (یا خوشبختانه!) در سال جدید هم تغییری در روند زندگی شما اتفاق نمی افتد و آش و کاسه و مابقی چیزها، همان آش و کاسه و مابقی چیزهای سال قبل است!
    - خدا خودش رحم کنه ... حافظم حافظای قدیم !!! 

    □□□□□

    ▦ هنوزم نمی دونم خوابم یا بیدار ... سرم درد می کنه و خستم ... از همه چی ... از همه کس ... دیگه حال و مجال قال و مقال نیست ... از ناحیه چهار چرخ پنچریم (به انضمام زاپاس!) ...


    روزگار  به کامتون ...
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:56 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات