منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • «می دانستم رنج و اندوه می تواند شمار را به رفتارهایی وادارد که حتی نمی توانید کمترین درکی از آنها داشته باشید.»

    "من پس از تو"، جوجو مویز، مریم مفتاحی، نشر آموت
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:25 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • Meredith
    جمعه 16 مهر 95 10:37
    A@a.com
    http://san-antonio.blogsky.com
    :/ اصلا صحبت من و شما از پایه اشتباه بود.من نه نیاز دارم که خودمو اثبات کنم به شما و نه ضرورتی هست که این کارو بکنم! شما همه ی ناراحتی تون رو سر من خالی کردی! مهم هم نیست.تموم شد و رفت! اما قطعا فرق شوخی و جدی رو خودت متوجه میشی. و متوجه بودی که که هرچی از خودم تعریف کردم فقط شوخی بود.
    اینقدر ناراحتم از دستت که حد نداره!
    برای پ ن هم خدا ازت دور نشده.این تویی که گم شدی باید بگردی تا پیداش کنی درونت
    امکان ارسال پاسخ برای نظرات خصوصی وجود ندارد.
    خانوم دکتر. من اصلا علت ناراحتی شما رو نفهمیدم :-/ اگه میپرسین چرا رفتم و جواب ندادم؟ بخاطر اینکه نت بلوک یهو قطع شد و بعدش هم بچه ها گفتن بیا چایی بخور. من اصلا قصد نداشتم ناراحتتون کنم. لزومی داره که به جون عزیزترین کس زندگیم "مادرم" قسم بخورم که بفهمید؟ من اصلا توی وضعیتی نبودم که شوخی کنید. اما خیلی ممنون از اینکه خواستید کمکم کنید. اما یه خواهش ازتون دارم. از دستم ناراحت نباشید. لطفا :-( این روزها هیچی دست خودم نیست. نمیخوام باز یکی دیگه رو از خودم برنجونم. دل خودم به اندازه کافی شکسته و صدای خورده ریزه هاش رو میشنوم. دیگه نمیخوام صدای شکستن دل کس دیگه رو بشنوم! نمیخوام. به خدا خسته م.وبتون رو رمزدار می کنید، یا اصلا باز میزارید دیگه مهم نیست. اصلا نمیام توی وبتون که مزاحمتون بشم و عذابتون بدم. شما هم نمیخواد چرت و پرتای منو بخونید. دیگه. اصلا چیزی ندارم که بنویسم. اگه بنویسم بازم بقیه بهشون بر میخوره. این میگه من رو گفت. اون میگه من رو گفت. همه به خودشون شک  دارن. حتی اگه یه نفر گفت 100% یه جامعه خرابن اگه یه نفر باشه توی جامعه خراب باشه، خودش لااقل باید به خودش ایمان داشته باشه. لطفا لطفا لطفا ! اگه میخواید برید، نیام وبتون، اول من رو ببخشید و بعدش برید. بخدا دیگه حوصله راضی کردن این وجدان بی وجدانم رو ندارم.  ازتون تمنا میکنم. خدایی که میبینه و کاری بهم نداره :-/ چرا یه نشونه از خودش بهم نشون نمیده که بگه خدای منه؟ بگه من جای حق نشستم! من نمیزارم حق کسی رو بخورن. نمیزارن مظلومی زیر پای بقیه له بشه؟ کجااست؟؟؟ کجاااااااا؟؟؟به عنوان آخرین حرف هم برای اینکه یه یادگاری ازم بمونه براتون. برای خوندن داستان ها لزومی نداره حتما کتابشونو بخرید. متن داستان ها نویسندگان مطرح رو میتونید از این آدرس بگیرید و بخونید:   http://www.online-literature.com
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:25 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • اللَّهُمَّ إِنِّی أَطَعْتُكَ فِی أَحَبِّ الْأَشْیَاءِ إِلَیْكَ وَ هُوَ التَّوْحِیدُ وَ لَمْ أَعْصِكَ فِی أَبْغَضِ الْأَشْیَاءِ إِلَیْكَ وَ هُوَ الْكُفْرُ فَاغْفِرْ لِی مَا بَیْنَهُمَا یَا مَنْ إِلَیْهِ مَفَرِّی آمِنِّی مِمَّا فَزِعْتُ مِنْهُ إِلَیْكَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الْكَثِیرَ مِنْ مَعَاصِیكَ وَ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ مِنْ طَاعَتِكَ یَا عُدَّتِی دُونَ الْعُدَدِ وَ یَا رَجَائِی وَ الْمُعْتَمَدَ وَ یَا كَهْفِی وَ السَّنَدَ وَ یَا وَاحِدُ یَا أَحَدُ یَا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُوْلَدْ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ،
    خدایا! تو را در محبوبترین چیزها نزدت كه یگانه پرستى است اطاعت نمودم، و تو را در مبغوض ترین چیزها كه كفر است نافرمانى نكردم، پس آنچه از گناهان بین این دو است بر من بیامرز، اى آن كه گریزگاهم تنها به جانب اوست، از آنچه از آن به سویت پناه آوردم مرا ایمنى بخش، خدایا! بیامرز از نافرمانی هاى بسیارم را در پیشگاهت، و طاعت اندكم را در آستانت بپذیر، اى تنها توشه ام از میان توشه ها، و اى امید و آرامش، و پناه و تكیه گاهم، و اى یگانه و یكتا، اى كه گفتى «بگو او خداى یكتاست، خداى بى نیاز است، نه زاده و نه زاییده شده، و برایش همتایى نبوده است»
    أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنِ اصْطَفَیْتَهُمْ مِنْ خَلْقِكَ وَ لَمْ تَجْعَلْ فِی خَلْقِكَ مِثْلَهُمْ أَحَدا أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ تَفْعَلَ بِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِالْوَحْدَانِیَّةِ الْكُبْرَى وَ الْمُحَمَّدِیَّةِ الْبَیْضَاءِ وَ الْعَلَوِیَّةِ الْعُلْیَا [الْعَلْیَاءِ] وَ بِجَمِیعِ مَا احْتَجَجْتَ بِهِ عَلَى عِبَادِكَ وَ بِالاسْمِ الَّذِی حَجَبْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ فَلَمْ یَخْرُجْ مِنْكَ إِلا إِلَیْكَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجا وَ مَخْرَجا وَ ارْزُقْنِی مِنْ حَیْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَیْثُ لا أَحْتَسِبُ إِنَّكَ تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ
    از تو درخواست میكنم به حق آنان كه از میان آفریده هایت انتخاب نمودى، و هیچكس را از میان آفریدگانت همانند آنان قرار ندادى، بر محمّد و خاندانش درود فرست، و با من چنان كن كه سزاوار آنى، خدایا! از تو درخواست مى كنم به حق یگانگى بزرگ تر الهى، و مقام تابنده محمّدى، و جایگاه برتر علوى، و به تمام آنچه به آن بر بندگانت حجّت نهادى، و به حق آن نامى كه از آفریدگان خود پنهان داشتى، كه از تو جز براى تو اظهار نگردد، بر محمّد و خاندانش درود فرست و براى من در كارم گشایش و راه نجاتى قرار ده، و از جهاتى كه گمان مى برم و یا گمان نمی برم مرا روزى ده همانا تو هركه را بخواهى بى حساب روزى مى دهی.

    پ. ن.: " بهشت ازدست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد / ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد "
    ... نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه / " خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه "
    " کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن / گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن "
    " جهان بدجور کوچیکه، همه درگیر این دردیم / همه یک روز میفهمن چجوری زندگی کردی "
    پ. ن.: باید خدا هم با خودش روراست باشد، وقتی می داند خدای هیچ کس نیست :-(
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:26 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 6 مهر 1395 12:09 ق.ظ نظرات ()
    واقعا نمی دونم چطوری شروع کنم. دوره زمونه عجیبی شده. معلوم نیست کی به کیه. یه زمانی دخترا ناز میکردن و پسرا ناز میخریدن اما الان همه چیز عوض شده. یعنی دختره باید خودش رو به در و دیوار بکوبه تا پسره بفهمه دختره خاطرخواهش شده و تازه این هم اول داستانه چون بعدش شروع میکنه به کشیدن اون به این طرف و اون طرف و بعدش هم ...
     این روزا نه حوصله نوشتن دارم نه حوصله توضیح دادن. فقط می دونم دیگه خسته شدم. یه مدت فکر میکردم آدم نباید به هر قیمتی تنها باشه و توی تنهایی خودش بسوزه و بسازه. یه مدت فکر می کردم که من چم کمتره از این جماعت عیاش که در لحظه زندگی میکنن و هیچ حسرتی رو به دلشون نمیزارن. اما میبینم که من ضعیفم! خیلی ضعیف. طاقت دیدن اشک های دشمنم رو هم ندارم. هیچ وقت نخواستم دل کسی رو بشکنم. اما بقیه شکستن و رد شدن. بیخیال ...
    خسته م از عشقای یک طرفه دور و برم. خسته م از کسایی که ادای عاشقای شیدا رو در میارن، خسته ام از کسایی که میگن ازدواج چیه و عشق و عاشقی چیه اما آخر سر خودشون هم بهش فکر میکنن یه پایان سیاه و تیره و تار برای خودشون میبینن. 
    دوره زمونه عوض شده. دیگه معشوقه ها ناز نمیخرن. فقط دنبال منافع خودشونن. همین که یک قله (دل ) رو فتح کردن میرن سراغ قله ی بعد. 
    زمین گرده و داره میچرخه! هنوز که هنوزه روزگار با من یاد نشده که ...

    بیخیال! این روز ها اصلا نوشتنم نمیاد. روی مود نیستم. به هیچ کدوم از برنامه هام نرسیدم. چون دیگه هیچ هدفی برای خودم نمیبینم. دوست دارم باز در اینجا رو تخته کنم. تمام پستامو حذف کنم. برم گم و گور شم توی این دنیای صفر و یک و هیچ وقت برنگردم. یا اگه خواستم با یه شخصیت دیگه برگردم. دلم میخواد عوض بشم. نمیخوام دیگه ساده باشم. نمیخوام دیگه بشینم و ببینم که دارن حقم رو میخورن. بشینم و غصه کسایی رو بخورم که لیاقتش رو ندارن. اما چه کنم که ....

    *****
    نوروز ۸۷ یک مجموعه تلویزیونی از شبکه سه سیما پخش شد به اسم «مرد هزار چهره». داستان زندگی مسعود شصت چی کارمند اداره ثبت احوال شیراز که ناخواسته وارد گردابی از حوادث میشه و به دلیل اینکه توانایی نه گفتن نداره داستان های فیلم رو رقم میزنه. من بارها این فیلم رو نگاه کردم. شباهت های زیادی بین شصت چی و خودم پیدا کردم. فعلا حوصله هیچ چی رو ندارم. برای همین اعترافات شصت چی در قسم تآخر این سریال رو عینا براتون درج میکنم و میسپرمتون به دستان پر مهر خدا.


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:26 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 4 مهر 1395 11:02 ق.ظ نظرات ()
    امروز توی سه دانشگاه بزرگ کشور در پایتخت اعلان تجمع شده. امیر کبیر، شریف و شهید بهشتی. مشکلات هم که کاملا مشخص هستن. خوابگاه های دانشجویی و قانون سنواتی ها. واقعا کسایی که اینهمه سنگ دین رو به سینه میزنن که دختر و پسر نباید یک جا در کنار هم باشن و و و و اینقدر شرف دارن که دخترای دانشجو مجبورن بخاظر نداشتن خوابگاه توی پارک بخوابن؟!
    یکی دیگه از این صحنه های زشت این بوده که در حالی که دانشجوهای جدیدالورود امیرکبیر همراه با پدر و مادرشون به دانشگاه اومده بودن و با شاخه های گل از طرف مسئلان دانشگاه پذیرایی میشدن، کمی اونطرف تر دانشجوهای سال بالایی شون فریاد تظلم خواهی سر می دادن و گوش شنوایی ها برای شنیدنشون نبود! 

    الان که فکر میکنم نکنه منم اشتباهی تبعید شدم به اون خراب شده. چرا که شاعر میگه:
    «من معلوم بودم و دانشگاه تهران جایم بود / سازمان سنجشم آورد در این دِیر خراب آبادم»
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:26 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 4 مهر 1395 10:00 ق.ظ نظرات ()
    امروز میخوام پرفروش ترین و پر استقبال ترین فیلم تاریخ سینمای هند رو بهتون معرفی کنم. فیلمی که کمی تا اندکی با فیلم های هندی دیگه متقاوته (عنصر عشق توش وجود داره اما نه به صورتی که توی فیلم های دیگشون موجوده! عناصر خرق عادت کمتری هم توی فیلم پرپر میزنن به نست گرفتن گلوله و سر بریدن آدما با موز !!!). این فیلم اسمش پی. کی. PK هستش که توی زبان هندی به معنای «آدم مست» هستش. 



    داستان فیلم مربوط به یک آدم فضایی میشه که به زمین میاد و توی زمین با مسائلی رو به رو میشه که خیلی براش عجیبن. یکی از این مسائل دین و مذاهب مختلف بین انسان هاست ... این فیلم بیشتر با خرافات مبارزه میکنه و اون رو به نقد میکشه و مباشرین خدا رو زیر سوال میبره. یعنی کسایی که از این طریق پول های زیادی به دست آوردند.
    حتمن ببینید ...
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:27 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • دیروز رفته بودیم خونه عمه جان. نوه دختری ایشون هم اونجا بودن. گویا میخواستن مهمونی برن خونه یکی از فامیلای شوهرشون به منم گفتن پاشو بیا :) [البته روز قبلش هم یه سر به خونشون زده بودیم و همون جا بود که بنده خودم ابراز تمایل کردم که منم بیام :) لامصب پنج هزار متر باغ اونم وسط شهر! مگه میشه ازش گذشت؟ خونشون از بیرون یه ظاهر معمولی داشت ما حیاطش رو که آدم میدید کفففف میکرد :| اون همه درخت. استخر به اون بزرگی. مرغابی و پرنده ها ... بگذریم!]

    - بعد از ظهری نشستیم داریم بستنی میخوریم که یهو دختر عمه م گفت من برای ن. فلان کادو رو گرفتم. تا این جمله رو گفت دخترش بلند گفت: «مامااااااااااان! من اونا رو برای جهیزیه م میخواستم» :| یعنی داغوووون شدما. دختر ۱۳ ساله از الان به فکر جهیزیشه! از اونور خاله ش (دختر عمه کوچیکه!) که الان ۲۸ سالشه میگه من تا الان به شوهر فکر نکرده بودم چه برسه به جهیزیه! چه رسوایی ای ....
    - حالا باز بحث ادامه پیدا کرده که باز دختره میگه: میخوام برم خارج! میخوام پیشرفت کنم. خانوم معلممون گفته: «درسته اول و آخر باید شوهر کنید ولی خود آدم باید شعور داشته باشه و بفهمه کیو انتخاب کنه!» برای همین منم میخوام یه شوهر کچل پولدار پیدا کنم برای خودم :|   (استیکر گاز گرفتن زمین)
    - حالا دیگه کلا جو خونه عوض شده و به جای اینکه به مهمونی بپردازن همه داریم از بیانات گهر بار نوه عممون مستفیض میشیم و یه تیکه من بهش میپرونم یه تیکه دختر عمه م که از رو بره و جالبیش اینه که لاکردار خجالت هم نمیکشه از خودش. آخر سر هم اینقدر اذیتش کردیم برگشت گفت: «حالا که اینطوره می خوام مثل گل****shift***ــه  برم  آمــ**Re***کاااا » :|  یعنی با این جمله ش داغوووون شدم. فهمیدم که اصلا با نسل امروز نباید بحث کرد. باید گذاشت تو حال خودشون باشن.

    پ. ن. ۱:‌ با سروع ماه مهر یه عده از نوستالجی ها و خاطراتشون میگن انگار ما یادمون رفته که مقنعه دخترا تا روی زانوشون بود و پسرا هم آستین لباساشون پر مُف :) یه جوری یاد اول دبستانشون میفتن انگار اون زمان حلوا حلوامون میکردن.
    پ. ن. ۲: نکته ای که چند سال پیش من تازه متوجه ش شدم این بود که من با سیستم آموزشی نظام قدیم درس خوندم. یعنی کتاب درسی اول دبستان بنده بخوانیم و بنویسم نبود (خیلی از هم سالای من با این کتاب و نستعلیق مثلا تحریری دبستان رو شروع کردن) و بنده با کوکب خانوم و کبرا درس خوندم. با اکرم و حسنک. با دهقان فداکار و پتروس و .... ؛ البته ناگفته نمونه که یه عده از نوستالژی های ما هم به نسل جدید منتقل شد. اما خیلی هاشون هم حذف شدن. مثلا من آرش کمانگیر رو در کتاب فارسی برادرم دیدم و بعدها شعر سیاوش کسرایی رو درباره ش در دبیرستان خوندم. 
    پ. ن. ۳: یه نکته مهمی که عزیزان خاطره باز بهش اشاره نکرده بودن اینه که ما پنجشنبه ها باید مدرسه میرفتیم و نسل امروز پنجشنبه هاشونم تعطیله. در ضمن زمان ما تنبیه بدنی هنوز هم رواج داشت. حالا نه به صورت ترکه آلبالو و غیره اما خودکاری بود و سیلی های آبدار. نه مثل حالا که برادر کوچیک بنده میزنه توی گوش معلمش (خانوم تشریف داشتن) و کسی جرات نداره بهش بگه تو. پس اینقدر لی لی به لالای نسل امروز نذارید. انگار یادتون رفته که ما سیستم نمره دهی مون از بیست بود و الان سیستم شده کیفی. من بخاطر نیم نمره انشا کلاس دوم دبستان معدلم بیست نشد و میخاستم سر به بیابون بزارم و الانیا عین خیالشون نیست که نمره ای در کاره. قبلا ما از استرس امتحان روزی سه بار خودمون رو خیس میکردیم و الان بچه های امروز نمیدونن امتحان چیه؟ چه برسه به استرس. من پنج ساله دارم میزنم توی سر داداش کوچیکم که لامصب «آزمون» همون امتحانه و تو باید بخونی کل کتابُ و اون هم همچنان نخونده میره و برمیگرده! با نمرات «خیلی عالی» . قبلا اوج لاکچری بازی ما از این خودکار چهار رنگا بود که معمولا خیلی زود زرتشون در میرفت و الان دفترای با کاغذ ضد حساسیت و خودکارای رنگی رنگی مختلف. 
    پ. ن. ۴:  ببخشید که پ. ن. هام طولانی تر از متن پستم شد. قرار بود اینا توی یه پست دیگه نوشته بشه دیدم حال ندارم به عنوان ضمیمه همین جا نوشتم دیگه! 
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:27 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 1 مهر 1395 10:21 ب.ظ نظرات ()
    فیلم های هری پاتر که فیلم هایی انگلیسی آمریکایی هستند بر اساس کتاب های هری پاتر جی. کی. رولینگ ساخته شدن. این مجموعه فیلم ها داستان پسر نوجوانی به نام هری پاتر است که در زمان تولدش، جادوگری شیطان صفت به نام ولدمورت مادر و پدر جادوگرش را به قتل رسانده. داستان این هشت فیلم دشمنی ها و جنگ های میان او و ولدمورت را روایت می کند.
    نکته جالب در مورد این فیلم ها این هستش که همشون جزو 50 فیلم پرفروش تاریخ هستند و همچنین آخرین فیلم این سری (هری پاتر و یادگاران مرگ - قسمت دوم) چهارمین فیلم پرفروش تاریخ به شمار میاد.

    حقیقتش من وقتی بخوام در مقابل یه چیز مقاومت کنم دیگه تموم شده رفته. در مورد این کتاب ها هم زیاد مقاومت کردم و نمی دونم چرا از اول میلی به خوندنشون نداشتم. یعنی یه دلیل قانع کننده برای خودم داشتم و اون این بود که داستانا و فیلمای علمی تخیلی رو زیاد دنبال نمی کنم. اما پست یکی از دوستان بلاگر که کتاب جدید خانم رولینگ رو معرفی کرده بود منو بر اون داشت که بالاخره عزمم رو جزم بکنم و فیلم هایی که بر اساس این کتاب نوشته شدن رو ببینم که هنر خانوم رولینگ منو جذب خودش کرد و باعث شد که سه روزه هر 8 قسمتش رو ببینم. نکته مهم اینه که خانوم رولینگ اصرار داشتن که از بازیگران انگلیسی (با لهجه بریتانیایی) در این فیلم بازی کنن که همین قضیه منو جذب خودش کرد. البته باز هم میدونم که فیلم هایی که بر اساس کتاب ها نوشته میشن معمولا بیانگر همه وقایع داستان نیستن بنابراین سعیم رو میکنم که کتاب های اصلی هری پاتر رو هم بگیرم و مطالعه بنمایم :) شما هم ببنید و لذت ببرید (اگه قبلا دیدید باز هم ببینید!)

    با سپاس فراوان از خانوم پژال (چپ دست سابق!) :-) بابت معرفی کتاب این ... (ایششش!)
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:27 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 1 مهر 1395 10:07 ب.ظ نظرات ()
    تف توی حرفایی که توی گلوت گیر کرده و نمی تونی بریزی شون بیرون. تف تف تف ...
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:27 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 1 مهر 1395 09:28 ب.ظ نظرات ()
    باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار
    نکند باز دلی با دگران دارد یار؟!

    خنده ارزانی هر خار و خسش هست ولی
    گوش با بلبل خواننده گران دارد یار

    آن وفایی که ز من دیده اگر هم برود
    چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار

    لاله رو هست ولی داغ غمش نیست به دل
    کی سر پرسش خونین جگران دارد یار؟

    گو دلی باشدش آن یار و نباشد با ما
    اینش آسان بود ای دل، اگر آن دارد یار

    می رود خوانده و ناخوانده به هر جا که رسید
    تا مرا در به در و دل نگران دارد یار

    داور دادگری هم به عوض دارم من
    گر همه شیوه ی بیدادگران دارد یار

    خواجه شاهد نپسندد مگر آتش باشد
    «شهریارا» ره دل زد مگر آن دارد یار


    «شهریار»
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:21 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات