ویژه بانوان
سه شنبه سوم مرداد 1391 09:58 ق.ظاعصابم از دست مسافری كه تقریبا هر روز تو اتوبوس می دیدمش و هر روز رفتار عجیبش با آن گوشی همیشه به دستش اذیتم می كرد به شدت خورد بود كه ویبره ی مضحك گوشیم در شرایطی كه فشار جمعیت و به هم چسبیدگی كه بیشتر از حد عشقبازی دو دلداده ی به وصال رسیده بود به شدت آزار دهنده بود توجه من و نفر چسبیده به خودم را به خودش جلب كرد،در آن شرایط عاقلانه ترین كار ممكن بی توجهی به گوشی و تحویل دادن لبخندی ملیح به عنوان عذرخواهی به نفر مجاورم بود كه انگار ویبره ی گوشی كوچك من ده دوازده ریشتر رعشه به جانش انداخته بود.با خودم گفتم حتما همكارم است كه بازهم به صبحانه نمی رسد و از من میخواهد تا برایش نان و پنیری یا هر چیز ممكن دیگری به اتاق خودمان ببرم-تنها ویژگی مثبت محل كارم همین صبحانه سرو كردن است و بس-تو ایستگاه بعدی اتوبوس خلوت شد و من توانستم گوشیم را از جیبم بیرون بكشم.كیاوش؟این وقت صبح؟
...
ادامه در ادامه مطلب
ادامه مطلب
نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:سه شنبه سوم مرداد 1391 | نظرات()