فصل ماقبل آخر، قصه هجدهم، پشت هر پنجره تصویر تو پیداست عزیز
چهارشنبه هفدهم مرداد 1397 06:10 ب.ظعکسی هست که با انگشت ظریف و قشنگت روی شیشه بخار گرفته اسم مرا نوشته ای، انگار دستت مرا خوانده است. با دیدنش مدام چهره ی تو را در قاب پنجره اتاقت میبینم، پشت پنجره ی خانه ی خودت، پشت پنجره اتاق خودم، پشت پنجره خانه دوستت، پشت پنجره خانه دوستم، پشت پنجره ی سفرها، پشت تمام پنجره های شهر.
عزیز دلم، نازنیم،تو قاب شده ای پشت پنجره چشمانم.
+: عنوان مصرعی است زیبا از شعر خودت.
نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:چهارشنبه هفدهم مرداد 1397 | نظرات()