بی راهه ای خموش و تار بی عبورم
شنبه ششم مرداد 1397 01:06 ق.ظ
نشسته ام و دارم با ماهی که رخ پوشانده شده اش را از چند صدهزار کیلیومتر فاصله هم میتوانم ببینم صحبت میکنم، حجاب دل انگار رخت بر بسته، حتی مریخ هم با میلیون ها کیلومتر فاصله نشسته پیش ما، آن وقت تو که در چند کیلومتری من هستی را نمیبنم، نمیدانم کجایی، اما امیدوارم که این زیبایی عجیب و باور نکردنی را ببینی، در رویاهای کودکیم دوست داشتم بروم به ماه، تصورم سفر ساده ای بود و شدنی رایج، فکر میکردم تا بزرگ شوم آدم ها به سادگی قدم به روی ماه خواهند گذاشت،از همان موقع بود که پیوندم به آسمان گره خورد مخصوصا به آسمان شب، اولین بار که بازوی کهکشان راه شیری را دیدم آنقدر نگاهش کردم که تا چند روز درد گردنم خوب نمیشد، اما حالا که بزرگ شده ام! فقط هر شب ماه را رصد میکنم، با چشمان غیرمسلح و وقتی ماه کامل است غوغایی است در دلم.
یک شب که ماه کامل بود و نورش توی اتاق داشت برگ های سروناز را نوازش میکرد تا طلوع خورشید هزاران بار خواندم: از آسمانم ماتم ببارد هراس بی تو ماندم ادامه دارد، نمینویسم ترانه بی تو، چگونه پر کشد خیال واژه بی تو؟...
حالا من و سرو ناز داریم به ماهی که زیر سایه زمین آرام گرفته نگاه میکنیم و من در بطن هراس هزاران بار خوانده ام هستم، نه چای داریم، نه سیگار، نه حال داریم، نه قرار.
از لحاظ تئوریک چنین وقتی بهترین زمان است برای سفر به مریخ، زمین در اوج مدارش است و مریخ در حضیض مدارش،سفری بی بازگشت، من نمیدانستم مدار تو کجاست و مدار من کجاست؟! اما سفر بی بازگشتم به چشمانت را شروع کردم، اگر چندین میلیون بار به عقب برگردم بازهم سفر بی بازگشتم را شروع میکنم.
نوشته شده توسط: طاها | آخرین ویرایش:شنبه ششم مرداد 1397 | نظرات()