آغاز

نوشته شده توسط :...
یکشنبه 29 شهریور 1394-09:44 ب.ظ

     به توکل نام اعظمت
                             بسم الله الرحمن الرحیم




جرعه ای محبت() 

عید

نوشته شده توسط :...
دوشنبه 29 شهریور 1395-09:06 ب.ظ

عیدتون مبارک



نظرات() 

مطلب رمز دار : کمک...

نوشته شده توسط :...
دوشنبه 29 شهریور 1395-09:01 ب.ظ

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.





نظرات() 

بی حوصله

نوشته شده توسط :...
دوشنبه 29 شهریور 1395-04:36 ب.ظ

به صورت دهشتناکی بی حوصله ام

اصلا اعصاب معصاب ندارم امروز
به زور از دست خواهرجان فرار کردم
میخواست ببرتم عروسی
یکی نیس بهش بگه منو چه به عروسی؟؟؟
نهایت ذوق مرگ بودنم اینه که 
بشینم آهنگ سنتی گوش کنم
والا
بیام عین برج زهرمار بشینم اونجا که چی بشه؟؟
انقدرررررررررررر بدم میاد از این مراسما
که حد و حصر نداره
شاید به قول بقیه خل و چل باشم
ولی خوشم نمیاد دا
زوری که نیس
.
.
نزدیک یه هفته س برنامه نوشتم
ولی حتی یک روز هم بهش عمل نکردم
به درک
.
.
ریحان جانم بسی ذوق مرگ بود امروز
خوشحالم که خوشحاله
.
.
نمیخوام با بچه ها برم بیرون
حوصله شو ندارم
ولی از چندماه پیش قول دادم
در این حد موجود وحشتناکیم. 
.
.
.
زندگی همچنان خوب است 
ان شاءالله


لیلی نوشت :
میگریم و میخندم، دیوانه چنین باید




نظرات() 

مطلب رمز دار : ...

نوشته شده توسط :...
یکشنبه 28 شهریور 1395-05:31 ب.ظ

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.





نظرات() 

قافله غم

نوشته شده توسط :...
یکشنبه 28 شهریور 1395-02:47 ب.ظ

کارت اعتباریمو گم کردم

دیروز رفتم از نگهبانی دانشکده میپرسم
که اونجاس یا نه
سی چهل تا کارت درآورده
میگه همشون مال دانشجوهای اینجاس ها
همینا چاقو میذارن میمونه تو شکم مریض ها
راست میگفت 
منم که خدای گم کردن وسایل
امروز رفتم بانک دوباره کارت بگیرم
بسیییییییی خسته شدم
آقاهه میگه گم نکنین
یکی میره قتل میکنه
میندازه کارت رو اونجا
شما رو میان میگیرن
.
.
سرما هم خوردم دیروز
سیزده چهارده ساعت خوابیدم
که تو نطفه خفه شه
.
.
چرا همه استادا میپرسن؟؟؟؟
مگه مدرسه س؟؟؟؟
خب شاید یکی مث من نمیتونه شفاهی جواب بده
چرا با احساسات مردم بازی میکنین آخه؟؟؟
یادم باشه اگه احیانا استاد شدم 
از کسی تو کلاس درس نپرسم
استرسای سر کلاس نورو هنوزم باهامه
.
.
ایمنی دوس
ویروس ندوس
ولی حوصله نشستن سر کلاس نداشت


لیلی نوشت:
بی تو  با قافله ی غصه و غم ها چه کنم؟
شهریار




نظرات() 

زندگی ساخارینی

نوشته شده توسط :...
جمعه 26 شهریور 1395-05:02 ب.ظ

بس روز مزخرفی هست امروز

دلمان گرفت با
نتونستم درس بخونم
ویروووووووووووووس ، خدا لعنتت کنه
( بلند بگین آمین )
دو صفحه درس داده میگه دوفصل! !!!!!
منم دیدم مخم نمیکشه نخوندم
نینیم؟؟؟؟ به درک
حالا فردا میاد تو کلاس میپرسه 
ضایع که شدم میگم چی به درک، والا
همه درسای این ترمم حفظیه
نمیدونم باید چه غلطی بخورم؟؟؟
بدبختی گیر کردیم ها
کاش استاد زبان نیاد باز
یکم ویروس بخونم فردا
الآن اصلا حسش نیس
دلم گرفته
نمیدونم چی میشه که دل آدما
میشه یه ذره
ولی میشه دیگه، چیکارش کنم؟
خیلی اتفاق ها هستن تو زندگی
مثل ساخارینن
اولش شیرینن ولی آخرش تلخ
بخاطر همینه بیشتر کسایی که دیابت دارن 
ازش استفاده نمیکنن
ولی خیلی از آدم ها زندگی
ساخارینی رو دوس دارن
عده بس قلیلی هم تلخی دارو رو ترجیح میدن
شیرینی بعدش بیشتره
انتظار مثل دارو میمونه
تلخه ولی ته تهش نتایجش شیرین تره


لیلی نوشت:
تحمل باید...


بعدا نوشت :
آخرین جمعه شهریور و ایکاش از مهر
تو به داد من عاشق دیوانه رسی
مهدی امیری




نظرات() 

فیل دلش میگیرد. ..

نوشته شده توسط :...
پنجشنبه 25 شهریور 1395-02:42 ب.ظ

هروقت اومدم برنامه ریزی کنم درس بخونم

یه چیزی شده که نشه
تنها یک سال با برنامه تونستم درس بخونم
که برمیگرده به همون سال کنکور
نه قبلش، نه بعدش
نشد که نشد
چه وضعشه آخه؟؟؟


چرا باید کلاسامون لغو میشد؟؟؟
درست برنامه ریزی کنین دیگه
گیری کردیم ها از دستشون


اصن یه وضعی ها


نه میشه درس خوند
نه میشه بیخیال درس شد

نینیم؟؟؟
به درک...


هروقت یه مسئله برام زیادی مهم باشه 
اما بخوام بیخیالش بشم
هی میگم
به درک، به درک
و تقریبا هیچوقت هم موفق نمیشم



لیلی نوشت:
دل ماها که به اندازه یک گنجشک است
توی این حال و هوا فیل دلش میگیرد...

والا





نظرات() 

دیوانه...

نوشته شده توسط :...
چهارشنبه 24 شهریور 1395-02:08 ب.ظ

داشتیم با محیا حرف میزدیم

گفت الان میاد بهم پی ام میده
میگم چرا؟
هروقت با تو میگردم یه تیکه ای بهم میندازه
بذار بندازه بابا....

یه بشر چقدر میتونه نفرت انگیز باشه؟؟؟
اون هست
از همون اول هم ازش خوشم نمیومد
آدم هم انقدر از خودمتشکر؟؟؟

بیچاره دوستاش چی میکشن از دستش...
احتمالا اونم همینو میگه
خخخخ


لیلی نوشت:
من از خود نیمه ای را دیده بودم عاقل اما تو
مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی...
محمدرضا طاهری




نظرات() 

خوابگاه...

نوشته شده توسط :...
دوشنبه 22 شهریور 1395-06:09 ب.ظ

ترم قبل واسه تحقیق تاریخ با زهرا رفتم خوابگاه

یه شب موندم پیششون
موندن تو خوابگاه برام سخت بود
هرچند به عنوان مهمان رفتم و انصافا
بچه ها کاری کردن که بهم خوش بگذره
ولی اون روزا روزای خوبی نبودن
و خب شرایط خوابگاه بنظرم اصلا جالب نیومد
با این حال دوساله که دارم تلاش میکنم
مامان و بابا رو راضی کنم 
که برم خوابگاه 
یا با یکی از دوستام خونه بگیرم
مامان راضی شد ولی بابا...
خودم میدونم که هیچ کاری بلد نیستم
حتی درست کردن نیمرو
میدونم که بداخلاقم و لوس
و هرکسی نمیتونه تحملم کنه
میدونم که زندگی کردن تو یه محیط 
با سلایق جورواجور سخته
ولی میخوام خودم امتحان کنم
حتی اگه شده یه ترم
خیلی بده که همیشه بهت به عنوان یه بچه 
لوس که توان اداره خودش رو نداره نگاه کنن
خودم میدونم که همیشه به کسی متکی بودم
ولی این خیلی بده که اجازه داشتن استقلال رو
ازت بگیرن،
از نظر مادرجان نمیشه تو خوابگاه درس خوند
خب اگه نمیشه خودشون چجوری خوندن؟
اگه نمیشه بچه های دیگه چجوری میخونن؟؟
این بار دیگه واقعا حرصم دراومده
تلاش میکنم برای حفظ آرامش
نمیخوام عصبی شم 
فقط و فقط خودم آسیب می بینم 
نه کس دیگه


لیلی نوشت:
زندگی خوب است....
همیشه دلیلی هست برای شاد بودن...





نظرات() 

شهریور

نوشته شده توسط :...
دوشنبه 22 شهریور 1395-04:33 ب.ظ

تکلیفش با خودش مشخص نیست؛

شهریور را میگویم...ا
نه گرمی تابستان را دارد نه هوای ابری پاییز را....ا
چیزی شبیه تنهایی جمعه؛
از آن فصلهایی که بوی غربت میدهد؛
ودرست گیر کرده ست وسط بلاتکلیفی خدا با خودش....ا
نمیدانی باید از بودنش دلشاد باشی یا از رفتنش اندوهناک....ا





نظرات() 

...

نوشته شده توسط :...
دوشنبه 22 شهریور 1395-11:48 ق.ظ

مگه یه آدم چقدر میتونه لجباز باشه؟؟؟

دو ساله دارم سر این موضوع کلنجار میرم
آخرش هم هیچی به هیچی
اصلا نمی فهممش، اصلا
دلایلش برام قابل درک نیس
هرچند میدونم هیچ کدوم از دلایلش واقعی نیس
یه سری بهونه بنی اسرائیلی
که منو از سرش باز کنه
همیشه اون کاری رو که خواستم کردم
و حالا بخاطر یه موضوع به این کوچیکی
رسما دارم خل میشم
چرا نباید بشه آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا همش فکر میکنن یه بچه پنج سالم 
که هرلحظه نیاز داره کسی مراقبش باشه؟؟؟
خوشم نمیاد
اصلا خوشم نمیاد
داره دیوونم میکنه
خود این موضوع نه 
ولی اینکه فکر کنم 
قراره بعدها هم 
سر همه تصمیمای مهم زندگیم 
اینجوری جلوم وایسته و منم
کوتاه نیام دیوونم میکنه
دوتا آدم لجباز یه دنده
آخرش چی میشه خدا میدونه
راضیم به رضای تو خدایا

ای حال نامعلوم آروم باش آروم....


لیلی نوشت:

فصل عوض می‌شود

جای آلو را خرمالو می‌گیرد

جای دلتنگی را دلتنگی...


خرمالو نمیدوستم. ...





نظرات() 

...

نوشته شده توسط :...
یکشنبه 21 شهریور 1395-09:18 ب.ظ

کاش بشه

کاش بشه
کاش بشه
خدایا عیده
عیدی بده بهم
حتی اگه نتونم تحمل کنم
یه کاری کن اجازه بده
فقط این ترم
فقط یه ترم 
جاست فور امتاحان

لیلی نوشت:
دعا کنین 




نظرات() 

عید...

نوشته شده توسط :...
یکشنبه 21 شهریور 1395-09:17 ب.ظ

عیدتون مبارک




نظرات() 

گمشده...

نوشته شده توسط :...
یکشنبه 21 شهریور 1395-12:06 ب.ظ

از دیروز صبح همش دنبالش بودم

با مامان هم دعوام شد صبح اول صبحی
همه جا رو بهم ریختن پیداش کنم
آخرش هم فهمیدم کار خودم بوده
مامان بیچاره
هروقت یه چیزی رو گم کنم 
همش با اون دعوا میکنم
باید برم معذرت بخوام
خدا وکیلی مامان ها حق دارن
که بهشت زیر پاشونه
خیلی وقته به این نتیجه رسیدم
که سخت ترین شغل دنیا رو دارن
خیلییییییییییی سخت



لیلی نوشت:

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
علیرضا بدیع




نظرات() 

دوازده

نوشته شده توسط :...
جمعه 19 شهریور 1395-03:53 ب.ظ

ای التماس و خواهش بالا دوازده

ظهر اذان عقربه ما دوازده

من حقم است هشت گرفتم

چرا که من یک جمله هم نساختم با دوازده

با چند نمره باشد اگر رد نمی شوی

یک دو سه هفت هشت نه آقا دوازده

بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند

ای نمره ی قبولی دنیا دوازده

ثانیه های کند توسل می آورند

یا صاحب الزمان خدایا دوازده

حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است

آقا چقدر زمان مانده تا دوازده؟

امروز اگر نشد ولی یک روز میشود

ساعت به وقت شرعی زهرا دوازده

علی اکبر لطیفیان






نظرات() 




درباره وبلاگ:



آرشیو:


آخرین پستها:


پیوندها:


پیوندهای روزانه:


صفحات جانبی:


نویسندگان:


ابر برچسبها:


آمار وبلاگ:







The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات