آغازنوشته شده توسط :...
یکشنبه 29 شهریور 1394-09:44 ب.ظ
یک بغل حرفنوشته شده توسط :...
شنبه 6 شهریور 1395-09:42 ب.ظ
حیف! فریاد مرا بغض به یغما برده یک بغل حرف، ولی محض نگفتن دارم... جواد نوروزی لیلی نوشت: کلی حرف که نه میشه گفت نه میشه نوشت... نینماخ... میگذرد... حسادتنوشته شده توسط :...
پنجشنبه 4 شهریور 1395-11:13 ب.ظ
دیروز دو قدم رفتم تا سر کوچه و برگشتم حساسیتم به شدت عود کرد مجبور شدم آنتی هیستامین بخورم خوردنش همانا و اثر معجزه آسای خواب آور بودنش همان بخاطر خواب آور بودنش امروز ظهر هم خوابیدم الان خوابم نمیاد و نطقم باز شده میخوام بنویسم اندر احوالات حسادات این بنده حقیر حسادت بنظرم جزو مزخرف ترین حس های دنیاست و تقریبا هیچ کاری نمیکنه فقط زندگی رو واسه آدم زهرمار میکنه مثلا موقع امتحانا نصف بیشتر وقت من صرف این میشه که بشینم حرص بخورم که فلانی امتحان قبلی بیشتر از من گرفته و از اونجایی که به قول نجمه من اول توده حسادت بودم بعد دست و پا درآوردم زندگانی بسی برایمان سخت و طاقت فرسا مینماید البته خب خیلی چیزا هست که اگه منو بکشن هم درموردشون حسادت نمیکنم مثلا پول و قیافه و نمیدونم از اینجور چیزا ولی یکی از چیزایی که همیشه باعث شده آمپر حسادتم بره بالا اطلاعات زیاد آدماست و یه سری کارا که من از انجامشون عاجزم برای مثال وب یه دختری هست گاهی از سر بیکاری میخونم فکر کنم دوسال ازم کوچیک تره خاطراتش و اینارو مینویسه به قول خودش قلم خیلی خوبی داره باهوشه امام زمانیه و اعتماد به نفسش رسما تو حلق دشمنان نظام و اسلام و نمیتونم منکر این بشم که اطلاعاتش فوق العاده زیاده و بخاطر همین اطلاعات زیاد توی جلساتی شرکت میکنه که مختص بزرگسالاس همچین آدمایی رو می بینم جدا خفه میشم از حسادت رو دو تا کلمه هم شدید حساسیت دارم شهید بهشتی و سمپادی بدم میاد کسی جلو من این دوتا کلمه رو بگه بس که حسودم نصیحت نوشت: حسود نباشید ( از سری نصیحت های یک حسود ) لیلی نوشت: بعضی وقتا با خودم میگم اگه اینهمه سال به جای خفه کردن خودم با کتابای مدرسه یکم به محیط اطرافم توجه میکردم اینجوری نبودم یه پوسته تو خالی که فقط درسای مدرسه و دانشگاه رو بلده هیچوقت نفهمیدم دور و اطرافم چی گذشته هیچوقت تنها سال سوم راهنمایی بخاطر تئاتر کمی حواسم منحرف شد که بخاطر کاهش معدلم از بیست به نوزده و نود و سه صدم از ادامه ش محروم شدم ( خودم ، خودم رو محروم کردم ) زندگی اینجوری بنظرم اصلا جالب نیست همینجوری نوشت: این نوشته هارو بگذارید به حساب هذیان های شبانه هنوزهانوشته شده توسط :...
پنجشنبه 4 شهریور 1395-10:47 ب.ظ
همیشه بی تو میان هنوزها لنگم هنوز مثل همیشه...همیشه دلتنگم! اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری ( س ) برگرفته از وبلاگ دل تنگ امام زمان (عج) - deltang.blog.ir کمی...نوشته شده توسط :...
پنجشنبه 4 شهریور 1395-10:35 ب.ظ
کمی بغض کمی دلتنگی کمی درد کمی اشک همین 《کمی》ها شده زندگی ما لیلی نوشت: قول داده بودم اینجا دیگه آه و ناله نکنم و نمیکنم ، حالم هم اصلا بد نیست فقط دلم خواست الکی یه چیزی بنویسم خخخ خل هم نیستم لیلی نوشت2: دلم واسه گودزیلای چشم قشنگ تنگ شده
گل سرخنوشته شده توسط :...
چهارشنبه 3 شهریور 1395-09:05 ب.ظ
به خاطر کندن گل سرخ ،اره آورده اید؟! چرا اره؟! فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو! خودش می افتد و میمیرد.... بیژن نجدی لیلی نوشت: به صورت وحشتناکی اصلا حوصله نوشتن ندارم... مطلب رمز دار : روز پزشک...نوشته شده توسط :...
یکشنبه 31 مرداد 1395-08:33 ب.ظ
بابالنگ درازنوشته شده توسط :...
یکشنبه 31 مرداد 1395-07:08 ب.ظ
از سر بیکاری نشستم کتاب بابالنگ دراز رو خوندم از اول تا آخر صدای دوبلور شخصیت جودی ابوت تو گوشم بود خانم شکوفنده... بسی موهای نارنجیش رو دوس میذاشتم بچه که بودم موهامو مثل اون میبافتم بعد هی تو هوا نگهشون میداشتم به امید اینکه مثل موهای اون وایسه اصلا هم خنگ نبودم فکر کنم آخرین نفری هستم تو دنیا که این کتاب رو خوندم ولی خیلی قشنگ بود بنظرم از کارتونش بهتر بود کتاب همیشه برام جذاب تر از فیلم و کارتون بوده ولی خیلی وقته هیچ چی نمیخونم در کل بسی خوشمان آمد طرز فکر جودی خیلی قشنگه شاید اگه ماها درمورد یه سری مسائل مثل اون فکر میکردیم زندگی هامون خیلی بهتر میشد همینجوری نوشت: بی تو شهریور من نسخه ای از پاییز است سی و یک روز قرار است که ابری باشم طبق معمول شاعرش رو نمیشناسم
انار دلنوشته شده توسط :...
یکشنبه 31 مرداد 1395-03:05 ب.ظ
لیلی زیر درخت انار نشست . درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ . گلها انار شد ، داغ داغ .هر اناری هزار تا دانه داشت . دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند . انار کوچک بود .دانه ها ترکیدند .انار ترک بر داشت . خون انار روی دست لیلی چکید . لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید .مجنون به لیلی اش رسید . خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود . کافیست انار دلت ترک بر دارد .... عرفان نظرآهاری عروسک زشتنوشته شده توسط :...
شنبه 30 مرداد 1395-04:30 ب.ظ
بچه که بودم یه دونه از این عروسک زشت ها داشتم رنگش تیره بود با چشما و موهای قهوه ای موهاش فرفری بود یه لباس چارخونه هم داشت بسیییی عاشقش بودم همه جا باهام بود مهمونی هم که میرفتم میبردمش شب اگه بغلش نمیکردم خوابم نمیبرد خیلی سال پیش گمش کردم آخرین چیزی که ازش یادم میاد موقع زلزله بم بود نمیدونم شاید توی کارتن وسایل اهدایی اونم اشتباهی گذاشتیم توی این سالا مامان تو بازار زیاد دنبال عروسکی شبیهش گشت ولی پیدا نکرد پارسال آبجی واسه تولدم یه عروسک زشت خرید با اینکه کلی ذوق کردم از دیدنش و انقدر بوسش کردم که آبجی میگفت اگه میدونستم انقدر خوشحال میشی زودتر برات میخریدم ولی درواقع اصلا مثل اون نیس برام رنگش تیره س ولی موهاش بلند و صاف و مشکیه عروسک جان من نمیخوند ولی این میخونه لباساش اصلا ساده نیس عروسک زشت من ساده بود و من عاشق سادگیش بودم هیچ عروسکی تو دنیا برام جای اونو پر نمیکنه تو زندگی خیلی چیزا هستن که بقیه فکر میکنن یه چیز عادیه ولی واسه یه آدم، خیلی خاصه همیشه و همه جا باهاشه انقدر بهش عادت میکنه که گاهی نادیده میگیرتش بعد یهو ناپدید میشه همه ی عمر دنبالش میگرده ولی دیگه پیدا نمیشه و آخرش فقط میشه پشیمونی... قدر این چیزای خاص رو بدونیم... کلی عرض کردم... لیلی نوشت: دلم برات تنگ شده عروسک زشتم خیلییییییییییی شاید اگه انسان بودی میشدی بهترین دوستم مطلب رمز دار : ....نوشته شده توسط :...
جمعه 29 مرداد 1395-10:35 ب.ظ
یا مهدی...نوشته شده توسط :...
جمعه 29 مرداد 1395-03:12 ب.ظ
میترسم این آقا بیا های دعایم از نامه های کوفیان سبقت بگیرد اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری ( س )
...نوشته شده توسط :...
جمعه 29 مرداد 1395-03:10 ب.ظ
ابریست کوچه کوچه دل من خدا کند نم نم غزل ببارد و طوفان به پا کند حسی غریب در قلمم بغض کرده است چیزی نمانده که پشت قلم را دوتا کند
زندگی...نوشته شده توسط :...
پنجشنبه 28 مرداد 1395-07:14 ب.ظ
من زندگی خودم را میکنم و برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم چاقم، لاغرم، قدبلندم، کوتاه قدم، سفیدم، سبزه ام، همه مربوط به خودم است مهم بودن یا نبودن را فراموش کن روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است زندگی کن به شیوه ی خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت مردم دلشان میخواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی هرجور که باشی حرفی برای گفتن دارند شاد باش از زندگی لذت ببر چه انتظاری از مردم داری؟؟؟ آن ها حتی پشت سر خدا هم حرف میزنند ... لیلی نوشت : بسی دوست میدارم این متن رو و بنظرم درسته باید حرف مردم رو بندازی دور به قول کسی: نباید برای هیچ چیز بیشتر از یه آه کشیدن و بعدش به ریش دنیا خندیدن وقت گذاشت
عاشقانه ای در دل جنگنوشته شده توسط :...
سه شنبه 26 مرداد 1395-06:57 ب.ظ
کلی نیاز داشتم به یه دعای از ته دل از اینایی که به قول پسته بوی نون داغ میدن اول صبح بسی چسبید این نون داغ که از تنور دل اون خانم بیرون اومده بود بعدشم دیدن قهرمان ایستاده در غبار بسی فیلم دلچسبی بود از اینایی که از اول تا آخر فیلم یه لبخند میشینه گوشه لبت و دلت هزار بار قیلی ویلی میره و به شدت به دلت میشینه شخصیت حاج احمد بعدش گل کردن خل بازی لیلا و مریم و پیاده روی توی گرمای 30 درجه شنیدن صدای دلنشین اذان و عبور همزمان از جلوی مسجد کبود نماز خوندن برای اولین بار توی همچین جایی دیدن اون کاشی کاری ها و معماری جالب کلی حالمون رو خوب کرد . . . . لیلی نوشت: چقدر حضور بعضی آدما کنارت لازمه کسایی از جنس مهربونی . . .تابستون دیگه شورش رو درآورده تموم شو دا...
امید...نوشته شده توسط :...
دوشنبه 25 مرداد 1395-08:37 ب.ظ
درباره وبلاگ:آرشیو:آخرین پستها:پیوندها:پیوندهای روزانه:صفحات جانبی:نویسندگان:ابر برچسبها:آمار وبلاگ:The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
|