به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
چرا انقدر ناامیدی ؟؟؟
واقعا چرا !!!
خیلی از نظرات چه خصوصی چه عمومی منو تشویق میکنن که امید داشته باشم !!!
امروز داشتم یه چیزی رو نگاه میکردم که خیلی بهم امید داد ...
داشتم پروژه های اولیه ام رو درباره کامپیوتر میدیم !!!   همه تو استعداد من مونده بودن یه بچه که میتونست طراحی وب کنه !!!
ههه ...
خیلی حس خوبی بود رفتم به روزایی که اصلا هیچی برام مهم نبود - فقط به کارایی که میکردم فکر میکردم - پروژه ها ، ایده ها ، خطا ها !!!
روزایی بود که نمیتونستم - ولی انقدر تمرکز میکردم که موفق بشم.
کاش اون روحیه رو الان داشتم - انگار اصلا من نبودم.
کسی که 7 ساعت فقط داشت یه کار رو انجام میداد ولی خسته نمیشد - از جنس فولاد بود.
وای عاشق اون روزام که پیشرفت کردم و وبسایت راه اندازی کردم - بهترین روز زندگیم ...
نمیدونم چرا بعد از موفقیت با سر میخورم زمین ...
چرا ناامیدم ؟؟؟
فکر کنم من قبلا خیلی موفق بودم ولی به یه دلایلی نتونسم موفقیت ام رو ادامه بدم - امیدم رو از دست دادم ...
جدیدا هم با یه شرایطی روبه رو شدم که این اتیش رو شعله ور تر میکنه... انقدر گفتم که دیگه خسته شدین !!!
گاهی وقتا میخوام رها شم از همه چیز ...
کاش میشد چیزایی رو میخوای نگه داری - چیزایی رو هم که نمیخوای از ذهنت پاک کنی ...
امشب چیزی نداشتم که بگم.
انقدر هم از درد و نا امیدی .... گفتم - حالم داره از خودم بهم میخوره.
نمیدونم امشب چی گفتم یعنی همش میخواستم بنویسم ولی هیچی به ذهنم نمیرسه ...
احساس هم مثل خودم امیدشو از دست داده نمیتونه بنویسه ...
دو روز دیگه سالگرد مرتضی پاشاییه ...
وای امروز هم سالگرد یه جون 17 ساله بود ...
چهار سال پیش سکته کرد و فوت شد.
هعی ...
همیشه تلخ میشه ...
ممنون میشم یه فاتحه بخونین واسه همه کسایی که تو امروز فوت شدن 
ممنون

یا مهدی ...

پی نوشت : از این به بعد پست ها با یه سایز بزرگتر نوشته میشن 




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویسی، احساس بد، احساس نویس، سالگرد، زندگی، امید، دوست داشتن،
تاریخ : پنجشنبه 21 آبان 1394 | 06:20 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
یه بار دیگه اومدم بنویسم ، کلماتی که تکلیفشون معلوم نبود ...
امشب میخوام یکم متفاوت تر بنویسم - شاید فرقی با پست های قبلی نداشته باشه مهم نیست چون حس من با پست های قبلی فرق میکنه !!!
امشب میخوام با خدای خودم حرف بزنم ...
سلام ...
خدایا چند روزه کم آوردم ...   خدایا چند روزه خسته ام خسته ...
فقط میخوام تموم شه و طلوع خورشید رو ببینم - طلوعی که 19 سال طول کشید ...
واقعا این همه سختی واسه منی که جوونم زیاد نیست - خدایا گریه هام رو نمیبینی ؟؟؟
خدایا این همه مدت داری بهم میگی درست میشه ...
خدایا بهم میگی بد نباش بد بودن رو یاد نگیر ...
خدایا خسته شدم ...   خدایا نمیدونم چقدر از شنیدنش ناراحت میشی ولی یه روزایی شده که به بدترین گناهت فکر کردم...
خدایا از خودم بدم میاد - از این منی که افریدی بدم میاد ...
خدایا غرق گناهم ...  خدایا چشم هاتو بستی ، ولی میدونستی داشتم گناه میکردم ...
خدایا تو بزرگی ولی من نمیتونم ...
خدایا  شرم دارم - انقدر شرمندم که حتی نمیتونم ازت معذرت بخوام.
خدایا همیشه میگی یبار دیگه بلند شو از نوع شروع کن !!!   بازم همه چیز یادم میره ...
خدایا شده روزایی که اصلا یادم میره که هستی !!!
خدایا چجوری کنار میای باهاش ؟؟؟  یعنی میبینی که دارم گناه میکنم ولی ...
همیشه درباره کسی فکر میکنم اول بدیاش یادم میاد بعد خوبیاش همیشه بدیاش بیشتره !!!
خدایا چقدر بزرگی ...
یعنی میبینی که دارم ...
یعنی واست فرقی نمیکنه که چقدر فرو رفته باشم - میای و کمکم میکنی ...
خدایا تا حالا نشده بگی این دیگه کیه !!!  اخه چی تو من دیدی که انقدر منو دوست داری ؟؟؟
خدایا همیشه دارم داغون میشم چون میبینم که داری منو میبینی و من ...
خدایا کاش فراموش میشدم - حداقل شرمم نمیومد ، خدایا من ارزشش رو ندارم .
خدایا از روزی میترسم که به خاطر کار هایی که کردم باید جلوت جواب پس بدم ...
خدایا باید از پلی بگذرم که از مو هم باریکتره !!!
خدایا منی که توی این دنیا افتادم - چجوری انتظار داری بتونم رد بشم !!!
خدایا ...
میخوام بازم بلند شم - به قرآن توی دلم چیزی نیست ...
همیشه بهم میگی تو بلند شو میتونی ...
خدایا بلندم کردی - خدایا گریمو درآوردی ...
تو انقدر بزرگی - یه بزرگی دیگه هم در حقم بکن :
خدایا نزار زمین بخورم - زانو هام زخم شد دیگه توان افتادن ندارم .
عاشقتم ...
فقط خودت میدونی ...

یا مهدی ...




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خدا، خدای بزرگ، خدایا، خدایا عاشقتم، احساس نویس، خدایا دوست دارم، احساس نویسی،
تاریخ : شنبه 16 آبان 1394 | 05:54 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
ببخشید بعضی وقتا نمیتونم اونجوری که شایسته شماست ، کلمات رو کنار هم دیگه بچینم ...
فردا روزیه که وقتی به پشتت نگاه میکنی میفهمی که نصف بهترین فصل سال گذشته ...
قبل از این نوشته یه پست نوشته بودم که غمگین بود - کلا پاکش کردم ...
چرا حال خودم بده شمارو درگیرش کنم ؟؟؟
بیاین با هم بخندیم !!!
بیاین اینبار به دردهامون بخندیم - ببنینیم که چقدر کوچیک و نابود میشن ...  یبار امتحان کنید لطفا ( زیاد موارد رو جدی نگیرین فقط جنبه طنز داره )
بیاین با هم بخندیم به اون کسی که 4 سال منو نفهمید !!!  بیاین باهم بخندیم به روز هایی که دوستش داشتم ولی دوسم نداشت !!!
بیاین باهم بخندیم به کسی که لیاقت منو نداشت !!!  بیاین بخندیم به کسی که حالا بدونه من تنهاست ...
بیاین بخندیم به کسی که خوشبختی رو فقط توی اسکناس های توی جیبش میدید ...
بیاین بخندیم به کسی که روز تولدش رو بدترین روز عمرش میدونه ...
بیاین بخندیم به همه کسایی که مارو مسخره میکنن ...
بیاین بخنیدم به کسایی که مارو قبول ندارن ولی دوستمون دارن !!!
بیاین توی بدترین لحظه زندگیتون بخندین !!!
بیاین بخندین به اون روزی که دارین خودکشی میکنین و کسی دورتون نیست !!!
بیاین بخندین به دانشجویی که از صبح تا شب باید درس بخونه یعدش میاد خونه و تازه باید ظرف بشوره !!!
بیاین بخندیم به جوونی که بجای سرچ کردن و یاد گرفتن غذا ، داره توی اینترنت از احساسش مینویسه !!!
بیاین بخندیم به مردی که خونرو جارو میکنه !!!
بیاین بخندیم به روزای امتحان که تا صبح خواب نداشتیم و فقط میخوندیم ...
بیاین بخندیم به کنکور که فکر میکنه شاخه !!! ولی خودش میدونه که هیچی نیست !!!
بیاین بخندیم به دانشگاه آزاد که اسلامیه !!!
بیاین بخندیم به گلوله برفی که از دور میاد و میخوره بهتون ...
بیاین بخندیم به آدم برفی هایی که اصلا خوب در نمیان ....
بیاین بخنیدن به سه نقطه هایی که اصلا نمیدونم چرا میزارم !!!
بیاین بخندین به همین پست !!!  که اصلا نویسندشم نمیدونه داره چی میگه ...
بیاین بخندیم به پستی که تکلیفش معلوم نیست که میخواد پاک بشه یا نه !!!
بیاین بخندیم به پاییز که فکر میکنه تنهاست ...

یه لبخند گنده بزنید - خواهش میکنم فقط یه خنده گنده به مشکلاتتون بزنین !!!
بشینین و ببینین که چقدر از اندازشون کم میشه ...
بیاین بشینیم و بخندیم به تمام درد های دنیا که کلا مسخره ان ...
زندگی همین لبخندی هست که میزنین !!!
همین لحظه - همین موقع که دارین این پست رو میخونین ...
زندگی کنین ...  نه واسه دیگران ،  بلکه فقط واسه خودتون ...

یا مهدی ...





طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: بخندیم، درد، زندگی، خنده بزرگ، مسخره، پست مسخره، احساس نویس،
تاریخ : پنجشنبه 14 آبان 1394 | 08:19 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
اول این که روز دانش آموز رو تبریک میگم - بهترین دوران هر کسی میتونه باشه ...
و یه تبریکم بگیم به اقای علیرضا آذر ( شاعر  ) که امروز تولدش هست.
یه تشکر هم بکنم از همتون که با نظر های قشنگتون منو شرمنده میکنین ...
این 4 روز به اندازه 40 روز واسه من گذشت ...
20 درصد تغییر کردم و خیلی چیزای جدید رو فهمیدم !!!
اولین چیزی که فهمیدم این بود که خواب هایی که میبنم راسته !!!
دو روز پیش خواب دیده بودم که یکی از فامیلامون از سربازی میاد !!!
بعد از این که خوابم تموم شد متوجه پیام های از دست رفته توی گوشیم شدم - زنگ زدم و متوجه شدم که همه اونجا هستن !!! نکته جالبش اینه که اونی که از سربازی اومده بود هم همون موقع ای که من خواب دیده بودم اونجا اومده بود ...
توی خواب من اونجا بودم - و کسایی که اون دور نشسته بودن رو دیدم و دقیقا مکانشونو از مامانم پرسیدم - درست بود ...
یعنی من اونجا بودم ولی کسی منو نمیدید ...
این خواب های من کمکم داره ترسناک تر میشه !!!

دومین کاری که توی این چند روز کردم این بود که دارم کتاب میخونم 
اونم نه هر کتابی " رمان " اولین رمان زندگیم 900 صفحه هست !!!
حالا موضوع رمان درباره یه نفریه که خواب زیاد میبینه و اکثرشون واقعی در میاد !!!   همه اینا تصادفیه اصلا من نمیدونستم موضوع رمان چیه همینجوری رفتم توی کتابخونه دانشگاه و برداشتم و خوندم ...
حالا اون کتاب رو میخونم انگار دارم بعضی جاهای زندگیم رو میخونم ...

سومین کاری که کردم این بود که رفتم یه جا برای اموزش - میخوام ایندمو هر جوری که شده تضمین کنم - دم همه استاد های خوش فکر گرم که هوای دانشجو های خوبشونو دارن - یه تشکر میکنم از استاد عزیزم که بهم معرفی کرد و منم رفتم.

فردا روز تولد مهم ترین فرد توی زندگیه منه ...
تا حالا جرائت زنگ زدن بهش رو نداشتم - بعد از این هم ندارم ...
خدایا من چرا انقدر کم رو بی اعتماد به نفسم ؟؟؟
حتما میپرسین چرا بهش نمیگم ؟؟؟
ههه ...  همه چیز اونطوری که از پشت ویترین میبنین نیست.
با بعضی ها نمیشه از عشق گفت ...  یعنی این مفهوم توشون تعریف نشده است ...
خوب زنگ بزنم بهش چی بگم ؟؟؟   
4 سال جرائت گفتنش رو نداشتم -  یعنی 4 سال تو حسرت یه سلام موندم - شاید الان دیر شده باشه ...
کاش میفهمید ... 
کاش میفهمید که هر روز با یادش زندگی میکنم !!!
کاش 10 درصد اونم همین حس رو داشت ...
هر سال روز تولدش ذره ذره از جونم کم میشه تا تولدش تموم میشه و من هیچ کاری نکردم !!!
فکر کردن بهش آزارم میده ...
هعی ...
خدایا ممنونم -  یه درخواستی داشتم : به همه عاشقا کمک کن که به عشقشون برسن ( به جز من ) - خدایا کمک کن دل هیچ کسی نشکنه  - چون دل های ما خیلی کوچیکه ...  خدایا خیلی خیلی دوست دارم ...

یه دنیا باهاتون حرف دارم یه دنیا ...
کاش میشد از یه صفحه بیشتر مینوشتم - فردا هم نیستم ...
یه شعر مینویسم همین :

من عادت ندارم تحمل کنم
تو چشم غریبه گرفتار شی
یه جا غیر از این قلب خوابت بره
تو قلبه یکی دیگه بیدار شی
نمیتونم این خالیو پُر کنم
نمیتونم از چشم تو بگذرم
تو از فصل ِ پاییز زیباتری
من از فصل پاییز تنهاترم

یا مهدی ...

پی نوشت :
علیرضا آذر با اثر اثر انگشت میتونین دانلود کنین و لذت ببرین ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: علیرضا آذر، 13 آبان، روز دانش اموز، دوست داشتن، احساس نویس، احساس نویسی، عشق،
تاریخ : چهارشنبه 13 آبان 1394 | 02:02 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امروز 8 ابان روز نوجوون هست.
دورانی که اصلا نمیدونم چجوری گذشت انقدر دوران عالی و خوبی بود که اصلا گذرشو حس نکردم.
من این روز رو به همه نوجوون های عزیز تبریک میگم. امیدوارم همیشه توی زندگیشون این حس حالشونو حفظ کنن.
امروز روز دربی هم هست دربی 81 بین استقلال و پرسپولیس دربی که با بقیه دربی ها یه فرق بزرگ داره و اونم مرحوم هادی نوروزیه ...
یه جای دیدم که نوشته بود 24=4*6 - حالا خارج از بحث فوتبال امیدوارم اتفاقی نیوفته که بازی به حاشیه بره ...
اینم بگم که من خیلی فوتبالیم ولی زیاد حرف نمیزنم چون توی این چند روز انقدر بحث کردین که دیگه منم بیام از فوتبال بگم دیگه فکر کنم خوب نباشه.
حس که امروز دارم حس عادیه روبه عالیه ...
امروز نمیخوام چیزی جدیدی بگم.
اول میخوام سه تا ارزوی لحظه ایم رو بنویسم :
1- میخوام همین الان با هواپیما پرواز کنم با اهنگ سیامک عباسی - من راهیم 
2- توی جنگل با تفنگ واقعی ( ترجیحا M4 ) جنگ کنم. جنگ هم تیمی باشه. 
3- دوست دارم روی برف سرسره بازی کنم. اهنگم هرچی شد فقط بخونه ...

یه چیزی هم اینجا بگم - اون خوابی که نوشتم 1/10 اون چیزی که دیدم نبود - اونو اگه نوشته بودم وحشتش زیاد بود - سعی کردم تمام پیشنهاد های دوستان رو انجام بدم - خدا بالا رو دور کنه ...
یه تشکر هم بکنم از شما ها که به دل نوشته های بی مقدار من رنگ محبت میدین .
عجب جمله ای گفتم ...
بعید بود از من - اینجا نوشتم خیلی حالم خوب شد.
من که حرف ندارم بیاین دعا کنیم 4 تا 
الان میگم من استقلالیم - نه نیستم - 7 تا دعا میکنیم :
1- خدایا امید رو توی جامعه ما زنده کن ...
2- خدایا درد هارو از جامعه ما بگیر ...
3- خدایا این حال خوب رو از ما نگیر و به همه منتقلش کن ...
4- خدایا درکی به ما عطا کن که بتونیم این دنیا رو بفهمیم. با عشق زندگی کنیم نه نفرت ...
5- خدیا ممنون به خاطر این همه مهربونی - خدایا کمکمون کن که بتونیم بندگیتو بکنیم.
6- خدایا پرسپولیس امروز ببره ...
7- خدایا فرج اقا امام زمان را نزدیک بگردان ...

نمیدونم چرا مثل همیشه قشنگ در نیومد 
ممنون از نگاه قشنگتون و لطفی که به من دارین.

موفق باشین 
یا مهدی ...




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: روز عادی، روز خوب، حس خوب، احساس خوب، احساس نویس، احساس نویسی، دوست داشتن،
تاریخ : جمعه 8 آبان 1394 | 02:14 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
روز عاشورا تموم شد ...
قشنگترین روز توی روستامون تموم شد ...
یه حس خوبی داشتم - فهمیدم که هوای بیرون هوایی که من دوست دارم ...
یعنی من دیگه از خدا چی بخوام ؟؟؟   دوساعت با دوستم بیرون نشستم و از این هوای فوق العاده لذت بردم - وای مگه از این عالی تر میشه ؟
هوایی که من دوست دارم هوای پاییزی همراه با باد ملایم که سرد نباشه فقط باد بخوره تو صورت و مو هامو تکون بده ...
یعنی همتون دیونه این هوا میشین - الکی نگین بارون خوبه !!!
وای دیونه این هوام - بعدشم اخرش توی بهترین جایی که دوست داشتم خوابیدم - توی کمد !!!
10 تا تشک گذاشتم زیرم یه پتوی سنگین با یه بالش - وااااااایییییییییییییییییییییی ...
چند وقت بود اینجوری نخوابیده بودم - امروز هم دانشگاه داشتم - دانشگاه...  برو بابا ... 
اینم بگم که من درسم خوبه یعنی خیلی خوب - البته اینو بقیه میگن ...   به نظر من درس خوندن خیلی آسونه ...
بگذریم ...
دیروز از ساعت 9:30 تا 11 شب داشتیم عزاداری میکردیم - چقدر این رسم های قدیمی قشنگ هستند.
واسه هموتن دعا کردم - واسه شفای بیمارا - از خدا خواستم که هیچ کس توی این دنیا ناامید نشه - حضرت علی یه حدیث فوق العاده داره که میگه "بالاترین گناه نا امیدیست".
خدایا هیچکی رو ناامید نکن که از روز تا شب از آرزوهاش بگه - خدایا قشنگی های دنیاتو به بقیه هم نشون بده ...
خدایا یه درکی بهمون بده که به داشتن چیز های بی ارزش نگیم آرامش ...
خدایا ...   هیچوقت درد و رنج کسایی رو که دوست داریم نبینیم ...
ممنونم - دیشب بهم نشون دادی که هنوزم میشه با چیز های ساده خوشحال ترین آدم روی زمین بود.
میدونم بعضی اوقات کار اشتباه انجام میدم ولی تو ...  خدایا عاشقتم - یاد این شعر افتادم : ( همیشه یکی هست - میثم ابراهیمی )

یکی همیشه هست  که عاشق منه / نگام که میکنه پلک نمیزنه
تنهاست خودش ولی تنهام نمیزاره / دریا که چیزی نیست عجب دلی داره

با گریه هام میاد غم ها مو حل کنه / نزدیک میشه تا منو بغل کنه
از آسمون شهر خیلی پایین تره / درو که وا کنم خــــــدا پشت دره

چشمامو بستم از کنارش رد شدم / چشماشو بسته تا نبینه بد شدم
هر کاری میکنم ازم نمیگذره / حسی که بین ماست از عشق بیشتره

بازم ممنون از همتون - موفق باشین 



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: خدایا عاشقتم ...، احساس نویسی، احساس نویس، دوست داشتن، عاشورا، روز عاشورا، بهترین روزم،
تاریخ : یکشنبه 3 آبان 1394 | 09:57 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
دلم گرفته ...
شما هم شاید همین حس رو داشته باشین - احتمال زیاد واسه عاشوراست ...
فردا یکی از قشنگترین روز های من توی امسال هست.
نمیدونم چی بگم ...   ولی دلم نیومد امشب چیزی ننویسم.
میخوام یکم از خودم بگم ...
خیلی ها اسممم رو پرسیدن - من توی شروع این وبسات نمیخواستم از خودم چیزی بگم. بعد فهمیدم که نوشتن حداقل ها مشکلی نداره ...
من اسمم مرتضی است - متولد 1375 ساکن شمال کشور ...
هدف اصلی من توی این وبلاگ فکر کنم مشخص باشه ولی اگه بخواین بدونین ، من دوست دارم توی این وبلاگ تفکرات خودمو بنویسم.
من از 14 سالگی وب نویسی میکردم و به زبان های تخت وب هم اشنایی دارم.
ادم پر حرف هستم و به موقعش کم حرف - خیلی خیال پردازی میکنم یعنی شده که 3 ساعت دور خونه قدم میزنم و فکر میکنم.
از دورویی متنفرم - یعنی هر چیزی رو میتونم تحمل کنم الا دورویی ...
با هیچ ادعایی اومدم و دارم وب نویسی میکنم - بعضیا میگن عالی مینویسی و تعریف میکنن ، ممنون از شما فقط لطف دارین به من.
زیاد از حد حساسم روی رفتار دیگران - یعنی ممکنه کوچکترین حرف هر کسی روی من تاثیر بزاره - یا از کوچکترین حرف دیگران ناراحت بشم.
نمیتونم به هرچیزی نه بگم - ولی خیلی مستقیم حرف میزنم.
دیر ناراحت میشم یعنی چیزایی که واسه بقیه خیلی مهمه واسه من اصلا معنی نداره ...
اعتماد به نفسم در حد جلبکه - سر همین اعتماد به نفس پایین خیلی ضریه خوردم.
چرا احساس نویس تنها ...   پاکش کردم.
درباره همه چیز بعدا صحبت میکنم.
خیلی فرصت روبه روم بود ولی کسی پشتم نبود... - ولی ممنونم ازشون چون دوسم دارن 
عاشق نقاشی هستم ولی هیچوقت نتونسم ادامش بدم ...
اگه بخواین رفتارمو جمع کنین - کلا آدم ساده اییم.
نمیدونم ولی چیزایی که برای بقیه یه شکل واسه من یه شکل دیگست - چیزایی که واسه من جالبه ، بقیه اصلا بهش توجه نمیکنن.
هیچوقت به چیزی که میخواستم نرسیدم - اینم تقصیر خودمه باید تلاشمو بیشتر میکردم.
خیلی فانتزی فکر میکنم - فکر های بد و خوب همیشه توی ذهنم هست.
خیلی  از آینده میترسم ...
از خدا هم هیچی نمیخوام ...   چون اونایی که میخواستم یا از بین رفته یا خدا بهم داده ...
هیچی نمونده - ولی الان یه چیزی میخوام یکی از نزدیک ترین فامیلامون چشم درد و دندون درد داره - خدایا کمکش کن فردا اذیت نشه خیلی دلم براش میسوزه ...
خیلی درد توی سینم مونده ولی هیچوقت داد نزدم - هیچ وقت زیاد نخواستم - هیچوقت نخواستم که بد باشم.
19 سال اینجوری زندگی کردم میدونین چی بدست آوردم ...   هیچی ...
بازم همینجور میمونم - چون دوست ندارم واسه پیشرفت ، خودمو فراموش کنم.
یجوری حرف زدم که خوب به نظر برسم ...
ببخشید که اینجوری شد - اخه به منم حق بدین ...   بلد نیستم از خودم تعریف کنم.
در کل ممنون از شما ...
شمایی که متن های بی سرو ته منو میخونین و بهش نظر میدین - و تعریف میکنین ازش - من اخرین باری که انشاء نوشتم معلممون پاین ترین نمره تمام انشاء هارو بهم داد.
ترجیح میدادم خودم انشاء ننویسم. حالا اینجا بهم میگن خوب مینویسی !!!
هعی ...
ممنون از لطفی که به من دارین - واقعا ممنون
ممنون از تک تکتون - واقعا خیلی به من لطف دارین - شاید یه چند روزی نتونم بیام.   ولی بالا خره میام - فردا واسه همتون دعا میکنم اگه دعای من قبول بشه ...
شما هم دعا کنین - نه برای من - برای شفای همه بیمارا ...
خیلی دوستون دارم ...

موفق باشین ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: درباره من، احساس نویس، درباره احساس نویس، احساس نویسی، دنیای من، احساسات من، زندگی من،
تاریخ : شنبه 2 آبان 1394 | 01:59 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
امروز اولین روز آبان هست - مهر هم تموم شد ...
ممنون از شما که انقدر لطف دارین به این وبلاگ - واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم ...
دیروز یکی از بهترین روز های من بود - یعنی شرکت توی مراسم دیشب یه حسی رو بهم منتقل کرد که انتظارشو توی محرم داشتم.
امیدوارم عزاداری همتون مقبول درگاه حق باشه ...
احساس میکنم توی پست قبلی یکم زیاده روی کردم - چون دیشب کسایی رو دیدم که احساس میکنم دلاشون پاک شده بود ...
واقعا نمیدونم چی بگم !!!    خدایا شکرت ...   انگار حرف های پست قبلیمو شنیدی - خدایا ممنونم که بعضی وقتا یه چیزایی به ما نشون میدی که قشنگتر از اون وجود نداره ...
دیشب با تمام وجود داشتم محرم رو حس میکردم ...
من سعی میکنم درخواست خیلی کم داشته باشم - ولی اینبار میخوام از شما یه درخواستی کنم ...
پارسال محرم یکی از اهالی روستامون سرطان داشت. یه بچه کوچیک بود - پدرش گفته بود توی محرم هر کمکی که میخواین بهتون میکنم ...
کمک کرد واسه یه کار قشنگی که داشت توی روستامون انجام میشد - پسرش شفا پیدا کرد ...
این چیزایی هست که دور اطرافمون زیاد دیده میشه ...
دیشب توی مسجد یکی رو دیدم که پارسال خوب بود و با روحیه و عالی - امسال سرطان گرفته بود ...
بازم همون روحیه رو داشت - این یکی بزرگ بود و زن و دوتا بچه داشت ...
هعی ...
با دیدن اون صحنه خیلی بهم ریختم - فقط یه چیزی از خدا خواستم ...
خدایا با بقیه کار ندارم ، توی محرم امسال هم انقدر که باید ،  انتظار هاتو برآورده نکردم - خدایا هیچ درخواستی ازت ندارم  ...
فقط شفای بیماران لاعلاج رو ازت میخوام - خدایا سخته دیدن کسایی که دوسشون داریم و سال ها توی محرم سینه زدن ، با سر و صورت شیمی درمانی شده ...
خدایا من هیچی نمیخوام ...   هیچی...   انقدر قبلا دوستم داشتی و من هیچ کاری نکردم - دیگه ...
خدایا سخته کسایی که دور اطرافمون هست رو توی تخت ببنیم - خدایا تو بزرگی ...   مهربونی ...   سال بعدی رو قشنگ تر از امسال کن 
از هرکسی هم که این متن رو میخونه خواهش میکنم برای شفای تمام مریض ها دعا کنه ...  برای کسایی که محرم پارسال بودن ولی امسال پیشمون نیستن ...
فردا عاشوراست ...
یکی از قشنگترین روز های عمرم توی روستامون ...
خیلی قشنگه ...   یعنی فوق العادست ...
دوست ندارم اون روز رو با هیچ چیزی عوض کنم.
شاید بعد عاشورا چند روز نتونم بیام ...
دلم برای تک تکتون تنگ میشه ...  

همتون موفق باشین 

پی نوشت : ممنون از کسایی که توی نظرات از کار من اشکال میگیرن - خیلی دوست داشتم.
ممنون از کسایی که توی نظرات به جمله ی قشنگ پست هام اساره میکنن و کمکم میکنن واسه بهتر نوشتن.
اگه میتونین مشکل نگارشی و... هم از پست هام بگیرین . هر نظری دوست دارین بفرستین !!!
درمورد متن اهنگ ها هم بگم که توی نظرات بگین که این اهنگ براتون چند درصد قشنگ بود.




طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویس، احساس نویسی، محرم، 9 محرم، ماه محرم، شفای بیماران، دعا،
تاریخ : جمعه 1 آبان 1394 | 10:40 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
چند روز نبودم - یعنی دانشگاه بودم یعنی توی این سه روزی که نمیتونستم بنویسم انقدر اتفاق افتاد که زیاد شلوغش نمیکنم.
اخه پست زیادم بدم - شکل خوبی پیدا نمیکنه - خب ...
بگذریم ...
یکشنبه بود. صبح داشتم سعی میکردم بلند شم برم دانشگاه که دیدم اعضای محترم خانواده دارن صحبت میکنن ... دعوا نیست !!!  بهش میگن صحبت کردن با صدای بلند - نمیدونم هدف چی بود ...
یکی بحث میکنه که به هدفی برسه ... خب اینا یه ربع بحث میکنن بعدا اون کارایی که نمیخواستن انجام بدن ( همون کاری که براش بحث میکردن ) رو انجام میدن !!!
یعنی آدم تخریب میشه اینارو میبینه - خب بگذریم ...
امروز میخوام در مورد پول بحث کنم ...
مطمئنم زیاد جالب نمیشه واسه همون عنوان رو گذاشتم پول یک چون میخوام تو ورژن های بعدی بهترش کنم.
بگذریم از حاشیه ...
پول چیه ؟ پول خوبه ؟ پول همه چیزه ؟ اگه چقدر پول داشته باشیم موفقیم ؟ و...
همیشه توی انشا باید انتخاب میکردیم که پول بهتره یا ثروت !!!
الان ارزش علم اومده پایین یعنی جوری شده که پول شده همه چیز ...
من همیشه برای شروع - موضوع رو به یه چیزی تشبیه میکنم - که هیچ فکری هم دربارش نشده ، ولی امیدوارم خوب دربیاد.
میشه پول رو به جادو تشبیه کرد ...
چرا جادو ؟؟؟  چون با پول میشه خیلی کار هارو انجام داد - یعنی میشه راحت بود ، آرامش داشت ، موفق بود ، تحصیل کرد ، زیبا شد و...
ولی همیشه همه چیز رو نمیشه با جادو حل کرد !!!   بعضی ها دوست دارن جادو گر قدرتمندی بشن برای همین پا میزارن روی دیگران ...
واسه بعضی ها ممکنه جادو کردن حرکت دادن کره ماه باشه ولی واسه بعضی ها حرکت دادن سنگه ...
کدوم فکر میکنن که موفق هستن  ؟   هردو از زندگیشون راضی هستن ؟؟؟   
بعضی ها به فرمول های جدیدی دست پیدا میکنن که بهش میگن فرمول های ممنوعه که استفاده از اونا جرمه - با این فرمول ها میشه جادوگر های مختلف رو کشت واسه مقاصد مختلف ...
یعنی یه جوری تبدیل شده به یه جنون !!!   بهش فکر کنین ...  هدف مون از زندگی کردن چیه ؟   چرا درس میخونیم ؟
ولی کاش میشد جادو رو از بین برد ...
یعنی کاش میشد این عنصر رو از زندگی حذف کنیم ...
بعد معیار هامون برای دوست داشتن دیگران تغییر میکرد - یعنی یه جوری شده خدایش که ادم حالش از خودش بهم میخوره ...
بیچاره پدر ها ...   یعنی نقش ساپورت کردن مارو بر عهده دارن یعنی اگرم نتونن جادو کنن !!!   میشن ادم بد ...   هه
یعنی معیار دوست داشتن ما شده کاری که میتونن واسه ما انجام بدن !!!
بهم میگه مرتضی با سعید رفاقت کن !!! میگم چرا ؟؟؟ میگه ادم بدردبخوریه ...
معیارامون تغییر کرده - خدایش بیاین همو دوست داشته باشیم - نه بخاطر کاری که میخوایم برامون انجام بدن ...  بخاطر خود خودمون ...
هعی ...
لعنت به دنیایی که جادوگر شدنش هم باید با رد شدن از دیگران همراه باشه - بیخیال من با همین سادگیم خوشحالم ...
خدایا ... هر کاری بتونم انجام میدم تا یک نفر فقط یکنفر درست زندگی کنه ...
چه زندگی عالی دارن این عشایر - بدونه هیچی دارن زندگی میکنن ...   یعنی استرس براشون تعریف نشده ...
خدایش چقدر خوبه که بجای فکر کردن به جیب مردم - به فکر دل مردم باشیم ...
توی جامعه ای که حرف اولش پوله حرف اخرشم پول ....
لعنت به من که انقدر کثیف فکر میکنم ...   
خدایا از اون بالا داری مارو میبین ؟؟؟    اگه میشه یه بارون بفرست ... نه از این بارون هایی که فقط مارو خیس میکنه ... نه !!!  از اونایی بفرست که پاک کنه تمام بدیهامونو ...   خدایا ممنونتم ...   عاشقتم ....



پی نوشت : درسته این پست قشنگ نبود.  ولی یه مفاهیم ریزی داشت که دوست دارم به شما هم منتقل بشه !!!
پست های این وبلاگ آموزشی یا کلی گویی درباره یه موضوع نیست - اینا حرفای دله ...
نمیخوام به شما یاد بدم چجوری زندگی کنین !!!   دارم میگم که دنیای که دور منه به این شکله !!!

موفق باشین ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: پول 1، پول، تعریف پول، احساس نویسی، احساس نویس، ehsasnevisi، دوست داشتن،
تاریخ : چهارشنبه 29 مهر 1394 | 02:12 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
امروز من ...

یه آخر هفنه میتونه چه شکلی باشه ؟
برای همه یه اخر هفته میتونه با استراحت آرامش و همه چیزهای خوب همراه باشه ...
یعنی اخر هفته من بلند شدن از خواب باخنده فامیل هست 
خدایا...  یه روز ادم میخواد با آرامش شروع بشه اونم که ...
از بد شانسی من هیچکس هم تویه خونه نیست من باید ابنارو تحمل کنم !!!
حس لیلا حاتمی رو دارم - حالا من باید کجا نماز میخوندم ؟؟؟
وضوع گرفتن که با بدبختی باید برم توی این سرما بیرون - نماز هم باید یه اتاق خالی پیدا کنم اونجا بخونم ...
اه کی میخواد زندگی من یکم ارامش توش باشه - پیش خودتون فکر میکنین که من زیادی حساسم - ولی یکم درک کنین که دیدن یه ادمی که از دیدنش لذت نمیبرین هر روز توی خونتون باشه !!!
خدایا کی میشه من از دست این آدم های خجسته خلاص بشم !!!
ادم میخواد تا پشت سیستم بشینه کلشون 24 ساعت توی لپ تاپه !!!
خوب باید چی گفت به این ادم ها ؟؟؟   شما باشین چیکار میکنین ؟؟؟
لعنتی هر چیزی ادم بدش میاد سرش میاد نمیدونم چه اسراریه که آدم هر هفته بیاد مهمونی - خوب این همه جا ادم باید هر هفته بیاد و آرامش دیگران رو بهم بزنه !!!
بعضی از اوقات دلم میخواد برم یه جایی که هیچکس نباشه - سرد هم نباشه - از سرما بدم میاد - میخوام فقط آرامش داشته باشم 
دارم این پستو مینویسم هم حواسم به بیرونه - خدایا این چه آخر هفته ایه ؟؟؟
نمیدونم بگذریم !!!

خسته شدم از این روزای تکراری - کنکور دارم ولی اصلا نمیتونم توی این وضع بخونم - دعا کنین هفته بعد بتونم برم توی اون خونمون ...
اونجا هیچکس نیست یه ارامشی هم همیشه هست - تا بتونم به درسام برسم - خدیا کی میخواد این دوران تموم بهشه ...
برام دعا کنین که برم - از اینجا موندن خسته شدم .

موفق باشید ....



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: ارامش، آرامش، ارامش من، احساس من، مهمون ناخونده، خاطرات من، احساس نویس،
تاریخ : پنجشنبه 23 مهر 1394 | 04:44 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
حال این روزای من به بمبست خورده ، بمبست اول رو توی اول تابستون تحمل کردم - یجورایی شدم مثل مایع (مایع بودن دلیل علمی نداره از خودم درآوردم) یعنی هر باری که به یه مانع برخورد میکنم سعی میکنم یجوری خودمو تغییر بدم و از اون مانع رد بشم - فکر کنم همه انسان ها مثل مایع داخل ظرف هستند ...
از بیرون تکون های زیادی میاد ولی باید به کاسه بچسبی (کاسه زندگی) بعضی موقع ها هم باید یه مقداری از خودتو از دست بدی !!!
بعضی مواقع باید سعی کنی به چیز که هستی قانع باشی و به هر شکلی که شده به خودت چیز رو اضافه نکنی (مایع) زیاد شدن خوب هست ولی نه به هر قیمتی ...
هعی ...
توی کاسه من ترک های زیادی هست - خداروشکر از این ترک ها هیچ آبی بیرون نمیریزه ، ولی یه ترسی برای من بوجود آورده ...
ترسی واسه از دست دادن مایع درونم ( فرصت ها ) - همیشه حواسم به این ترک ها هست.
کاش میشد یکی هم حواسش به ترک های ما بود. توی این دوره ای که ما زندگی میکنیم همه ترک دارن ترک های بزرگ ترک های کوچیک !!!
جالبیش اینجاست که بعضی از ترک ها رو هیشکی نمیبینه - ولی این ترک ها از درون ادمو داغون میکنه ، این ترک ها بدتر از ترک هایی هست که دیده میشه اخه کسی نمیتونه این ترک هارو درمان کنه  چون اصلا دیده نمیشه ...
بعضی ها ظرف های محکمی دارن - بعضی ها مایع قشنگی هستن - مایه گرانبها ، بعضی ها ...
زندگی مثل یه کاسه هست ...

این متن بالا رو نوشتم اصلا هیچ فکری هم درباره این که چی بشه نداشتم و فقط حسی نوشتم و هیچ نخوندمش ...
این متن رو میتونین ادامه بدین و هرچی دوست داشتین بنویسین و ادامه بدین .

خدایا واسه همه ادم های روی زمین حداقل هارو بده تا به بمبست نرسن ( بجز من - من نمیخوام )



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس نویسی، بمبست، بمبست 2، خاطره نویسی، 20 مهر، احساسات، احساس نویس،
تاریخ : دوشنبه 20 مهر 1394 | 08:51 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

♫♫♫

تو هر شهر دنیا که بارون بیاد / خیابونی گم میشه تو بغض و درد
تو بارون مگه میشه عاشق نشد؟ / تو بارون مگه میشه گریه نکرد ؟


مگه میشه بارون بباره ولی / دل هیچکی واسه کسی تنگ نشه ؟
چه زخمه عمیقی توی کوچه هاست / که بارون ی شهرو به خون میکشه

تو هر جای دنیا یه عاشق داره / باگریه تو بارون قدم میزنه
خیابونا این قصه رو میدون / رسیدن سر آغاز دلکنده

هنوز تنهایی سهم هر عاشقه /چه قانون تلخی داره زندگی
با یه باغی که عاشق غنچه هاس / چجوری میخای از زمستون بگی؟

♫♫♫

یه وقتا یه دردا تو دنیا هست / که ادم رو از ریشه میسوزونه
هر عشقی تموم میشه و میگذره / ولی خاطرش تا عبد میمونه


گاهی وقتا یه جوری بارون میاد / که روح از تن دنیا بیرون میره
یکی چتر شادیش رو وا میکنه / یکی پشت یه پنجره میمیره

تو هر جای دنیا یه عاشق داره / با گریه تو بارون قدم میزنه
خیابونا این قصه رو میدونن / رسیدن سر آغاز دل کندنه

هنوز تنهایی سهم هر عاشق / چه قانون تلخی داره زندگی
با یه باغی که عاشق غنچه هاست / چجوری میخای از زمسون بگی؟

♫♫♫


دانلود - حجم 7.12 مگابایت - 320
قشنگی آهنگ : 87%




طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: شهر بارون، آهنگ های تک، سیامک عباسی، احساس خالص، موسیقی قشنگ، اهنگ شهر بارونی سیامک عباسی، احساس نویس،
تاریخ : سه شنبه 14 مهر 1394 | 04:15 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 2 :: 1 2


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات