همسفران عشق لژیون همسفر الهه - کنگره 60 نمایندگی سلمان فارسی اصفهان - بهترین راه درمان اعتیاد |
||
چهارشنبه 30 مهر 1399 :: نویسنده : همسفر لیلا
کارگاه آموزشی لژیون همسفران عشق با استادی کمک راهنمای محترم سرکار خانم الهه و دبیری همسفر خانم نسیم با دستور جلسه صورت مسئله اعتیاد روز دوشنبه مورخ ۲۸ / ۷ / ۹۹ راس ساعت آغاز به کار کرد. ما می گوئیم مصرف کننده شخص بیماری است، کدام قسمت بدن او درد می کند؟ دندان درد، زانو درد... سلام دوستان الهه هستم همسفر. امروز که می بینید خوشگل خانم و عروس خانم شدم به این دلیل است که استاد لژیون سردار بودم البته من عضو لژیون سردار سامان شهرکرد هستم منتهی افتخار نصیب من شد که اینجا استاد شوم. دو سه هفته دیگر جشن گلریزان است. جشن گلریزان جشنی است که ما کنگره ای ها اعتقاد داریم، کنگره یک NGO است، یعنی یک سازمان غیر دولتی است. وقتی یک سازمانی غیر دولتی است یعنی دستش را باید روی زانوی خودش بگذارد و یا علی بگوید، وجوه خودش را فراهم کند. از آن جا که کنگره یک سازمان غیر دولتی است پس ما از دولت پولی نمی توانیم بگیریم، دولت خودش اینقدر بار دارد که نمی دانیم می تواند بکشد یا نه! به همین دلیل ما نمی توانیم بار دیگری بر آن تحمیل کنیم. کاری که ما انجام می دهیم این است که خودمان پول پرداخت می کنیم. چرا؟! من همیشه به خودم می گویم الهه تو الان شاید بچه نداشته باشی از کجا معلوم که هفت نسل بعد از تو، بچه های خواهرت، بچه های پسر عمه، پسر عمو احتیاج به کنگره نداشته باشند، من از کجا بدانم که در آینده نوه های خواهر من، بچه های من مشکلی پیدا نمی کنند!! پس من از همین الان شروع به سرمایه گذاری کردن می کنم، حتی اگر کسی بتواند پول یک آجر را بدهد. الهام خواهر من خزانه دار لژیون سردار هستند، حرف جالبی زدند، گفتند: دیشب نگاهی به واریزی های مهر انداختم و در شعبه ما امسال چهار نفر عضو لژیون سردار شدند در این زمان که وضعیت مالی مردم نسبت به سال قبل خیلی وخیم تر شده است یعنی خرج و مخارج خیلی بالاتر رفته و هر کسی پولی دارد می خواهد هر طور شده این پول را بی ارزش نکند و آن را ثابت نگه ندارد و ارزش پولش سقوط نکند، آن موقع کنگره چه جایی است که افرادی دارد و می گویند این پول را از من قبول کنید و اجازه دهید من عضو لژیون سردار شوم. من خودم آدمی بودم که در سال ماهیانه از حقوقی که دریافت می کردم قسط زمین کنگره را می دادم. چندین سال این مدلی بود. امروز اتفاقا خانم نگین می گفتند: یک روز من و خانم الهه رفتیم حضور آقای حکیمی، زمانی که هسته لژیون سردار می خواست شکل بگیرد، به آقای حکیمی گفتیم ما هر ماه داریم قسطمان را می دهیم آیا می شود این گونه عضو لژیون سردار شویم؟! آقای حکیمی گفتند خیر باید پول را یک جا پرداخت کنید. من نداشتم یک جا پرداخت کنم تا سال گذشته. آنقدر به خودم گفتم که الهه تو باید عضو لژیون سردار شوی. در طول سال من ۶ میلیون را می دادم ولی چون قسطی بود این لحاظ نمی شد، اما دوست داشتم اسم من عضو لژیون سردار شود. این صحبت ها برای فخر فروشی نیست. ما در کنگره چیزی به نام فخر فروشی نداریم ولی چون شما بچه من حساب می شوید می خواهم به شما بگویم که یاد بگیرید. پارسال این موقع بود که گوشی من خراب شد، چون دائما با آن کار می کردم و زیاد زنگ می خورد و باتری داغ می کرد. چندین بار باتری آن را عوض کردم ولی نهایتا خاموش شد. این مطالب را قبلا گفتم الان برای بچه های جدید می گویم. به مسئول وام جایی که کار می کنم گفتم آیا می شود به من وام بدهید؟گفتند من می توانم ۵ میلیون به شما دادم بدهم، کافی است، گفتم الهی خدا خیرت بدهد. من با ۵ میلیون می توانستم یک گوشی خوبی بگیرم اما گفتم نه. یک گوشی ارزان تر به قیمت سه میلیون خریداری می کنم و دو میلیون برای عضو شدن لژیون سردار بماند. این کار انجام شد و گفتم خدایا چگونه آن چهار میلیون باقیمانده چه می شود؟ یک شب جمعه خواب دیدم که عضو لژیون سردار شدم و خیلی خوشحال بودم یعنی عضو لژیون سردار بودن برای من یک حسرت بود و به خودم می گفتم پس الهه سهم تو چیست، تو می خواهید چکار بکنی؟ مگر نه این که در کلام الله نمی گوید: به خوشی نمی رسید که آقای مهندس در تفسیر می گوید: آب خوش از گلویتان پائین نمی رود مگر اینکه از آنچه که دارید ببخشید. نه اینکه روغن ریخته را نذر شاهچراغ کنید. بعضی برنج آن ها دار می افتد، حبوبات پشه می افتد بعد می گویند برنج و خورشت درست کنیم و به مردم نذر بدهیم. یکسال در محله ما نذری داده بودند. می گفتند تاریخ مصرف دوغ ها گذشته بود و آن ها را برای روضه که نزدیک خانه ما بود که هزار نفر را هرشب شام می دادند، این طرف هم نامردی نکرده بود و این دوغ های یکسال تاریخ مصرف گذشته را به ملت داده بود. بعد ما از رئیس هیئت که با پدرم دوست بود این موضوع را شنیدیم چون ما نرفته بودیم. آقای مهندس می گویند روغن ریخته را نذر شاهچراغ نکنید. آب خوش از گلویتان پائین نمی رود تا از آنچه که دوست دارید ببخشید. چرا؟ مطابق قانون: زدی ضربتی، ضربتی نوش کن. اگر یک چیز آشغال دادی به ملت، ملت آشغال تحویل تو می دهند. اگر یک چیز خوب دادی چیز خوب تحویل تو می دهند. آن شب که خواب دیدم روزش خوشحال بودم و پارک کنگره رفتم، یکی از رهجوها این که الان راهنمای تازه واردین در شعبه سهروردی شده، من را بغل کرد و خیلی خوشحال گفت خانم الهه من عضو لژیون سردار شدم. به او گفتم من هم دیشب خواب دیدم عضو شدم و حالا تعبیر این شد. خیلی از بچه های لژیون من عضو لژیون سردار شده بودند و می دانستند که من خیلی دوست دارم عضو شوم ولی با شرایط مالی که داشتم نتوانسته بودم. هفته قبلش من یک پولی به علت زیاد بودن ساعات تدریسم طلبکار بودم، آن پول را به حساب من واریز کردند. یک بخش دیگر پول هم جور شد، یک بخش دیگر هم یک کارت بانکی ملت داشتم ۱۲ سال از تاریخ انقضاء آن گذشته بود ولی یک پولی در این حساب بود و در طی این ۱۲ سال سودش ذره ذره به کارت من واریز شده بود. یک روز به بانک رفتم و کارتم را دادم که به روز رسانی شود، به خودم گفتم حالا این آقا می گوید دو هزار تومان در کارتش هست و آمده که آن را بگیرد. با ترس و لرز گفتم آقا پول در حسابم هست؟ گفت بله خانم هست، دیگر نشد که بپرسم چقدر؟ سریع از خودپرداز موجودی گرفتم خدا را شکر دو میلیون تومان در کارت موجود بود. خداوند را شکر. به دلیل آن عشق و علاقه ای که داشتم جور شد. این اتفاق افتاد چون من می خواستم. از پارسال که این اتفاق افتاد چقدر حال ذهنی من متحول شد و من چقدر پیشرفت شغلی پیدا کردم و چقدر در شغلم توانستم درآمد بیشتری کسب کنم . مدت ها این موضوع را از الهام و خانواده مخفی نگه داشتم، فقط چون به حساب خانم مرجان ریخته بودم من و بچه های شهرکرد خانم مرجان می دانستیم و این ها هم می دانستند که خانواده من نباید متوجه شوند ولی بعد یک اتفاقی افتاد که الهام هم متوجه شد و خدا را شکر کسی هم به من گیر نداد و اگر گیر می دادند برایم مهم نبود چون چیزی را دادم که کار کرد خودم بود. ببینید شوهرتان می توانند برای شما پرداخت کنند و شما را عضو لژیون سردار کنند، خیلی هم خوب است ولی لذتی که من به واسطه پس انداز خودم بدست آمده خیلی خیلی بیشتر است. یک وقت هایی به گوشیم می گویم قربون تو گوشی برم، چند سال دیگر برای من کار کن، ان شاءالله یکی خریداری می کنم، نمی گویم چرا نرفتم پنج میلیون را بدهم و یک گوشی بهتر می خریدم، چون برایم عضویت در لژیون سردار خیلی مهم بود. برای من مهم و لذت بخش است وقتی در لژیون سردار می نشینم و از مشارکت های دوستان لذت می برم و انرژی می گیرم. چرا عضو شدن لذت بخش است؟ چون وقتی می بخشیم، ببینید یکی است که می ترسد ببخشد چون فکر می کند از مالش کم می شود، یکی طمع دارد و طمع ریشه اش از ترس دارد، یکی هم چون پولش را از راه درست به دست نیاورده است مالکیتی بر این پول ندارد. پول را از راه مافیا و قاچاق و فروش انسان ومواد بدست آورده، با شیطان قرارداد بسته، پس شیطان امروز نهی می کند که این پول را چکار بکند یا نکند. من که عضو لژیون سردار شدم از پارسال تا حالا احساس سرخوشی دارم و قابل وصف نیست که بتوانم بیان کنم. یکی از دوستان سال گذشته عضو لژیون سردار بودند و امسال هم می خواهند باشند خواهش میکنم مشارکت بفرمایند. مشارکت همسفر خانم لیلی عضو لژیون سردار: سال گذشته مسافرم عضو لژیون سردار شدند و من هم دوست داشتم عضو بشوم. مسافرم گفتند چقدر می خواهید؟ من گفتم هر چه کرمتان است. مسافرم به من یک میلیون دادند، من خیلی بهم برخورد، تصمیم گرفتم خودم پول هایم را جمع کنم تا به آن حد برسد. من حقیقت آدم بسیار خراجی بودم و از کیف و کفش برند خوشم می آمد و علاقه داشتم و تا پولی به کارتم واریز می شد می رفتم و تا ریال آخر را خرج می کردم. در کل از سوار شدن در ماشین و بازار رفتن و خرید کردن بسیار لذت می بردم و عاشق خرید بودم. بعد از یکسال به کنگره آمدن و آموزش گرفتن از خودم و این خرج کردن هایم ناراحت و رنجور شدم. به وادی پنجم که رسیدم بیشتر به اشتباهم پی بردم و تصمیم گرفتم وادی پنجم را کاربردی کنم و قناعت و پس انداز کردن را عملی کنم. در ابتدا خیلی برایم سخت بود و کم کم از کارتم به کارت دیگری واریز می کردم که نتوانم آن را خرج کنم. خلاصه طول کشید و به سختی توانستم مابقی پول لژیون سردار را تهیه کنم و موفق شدم عضو بشوم. بالاخره به آن دانایی رسیدم که وقتی مناسبتی از قبیل روز زن، تولد پیش می آمد می گفتم لطفا هدیه به من پول بدهید زیرا می خواستم جمع کنم تا برای امسال هم بتوانم عضو لژیون سردار بشوم. در اصل می خواستم از پس انداز خودم باشد زیرا وقتی خودم ذره ذره جمع کنم و عضو شدم حس حال وصف نشدنی دارد. از آن زمان من آن آرامش و حال خوب را تجربه کردم و با این بخشش گره های زندگی آدم یواش یواش باز می شود و من حالی داشتم که انگار یک درجه بالا رفتم و این حس را خوب درک می کردم حتی وقتی مشکلی برایم پیش می آمد یا چیزی را از دست می دادم به خودم می گفتم باید می شد و باید می رفت. بخششی که در کنگره انجام می شود و حال خوبی که به آدم دست می دهد در هیچ جا و هیچ بخششی چنین اتفاقی نمی افتد زیرا مسافر خود من کسی بود که در ماه رمضان افطاری می داند یا در محرم تاسوعا عاشورا نذری می دادند، اما حس و حالی که در کنگره به ایشان می داد هیچ کدام به آن اندازه نبود. خیلی خوشحالم که عضو لژیون سردار شدم و امیدوارم همگی با حس و حال خوب بتوانند وارد لژیون سردار شوند. در ادامه کمک راهنمای محترم و عزیز فرمودند: انتخابات دبیری داریم و دبیری یک خدمت بسیار خوبی است و خدمت در کنگره قاپیدنی است. زیرا اگر من انجام ندهم صدها نفر هستند که این خدمت را انجام بدهند. کار دیگر و تصمیمی که گرفتم این است که در هفته به جای دوتا سی دی یک سی دی کار کنم. برای اینکه می خواهم تفکر و تمرکزتان را روی آن سی دی بگذارید، یعنی دوشنبه حتما سی دی را بنویسید، مشارکت هم می شود اما تا پنجشنبه وقت دارید که راجع به آن فکر کنید و در مورد آن سی دی دل نوشته بنویسید. دستور جلسه هفتگی هم داریم بخشی از کارمان را برای مشارکت راجع به آن هم قرار می دهیم. امروز برای من خیلی مهم بود که بیایم و شما را ببینم، اینقدر که دلتنگ شده بودم و الان خیلی خوشحال هستم. می خواهم یک بار دیگر راجب به صورت مسئله اعتیاد صحبت کنم زیرا هم موضوع مهمی است و هم تازه وارد داریم و این چند روز سوالاتی شده که جواب آن ها در این بحث می باشد و این ها را آویزه گوشتان کنید زیرا در آینده شال مغز پسته ای می گیرید و کمک راهنمای تازه واردین می شوید و باید اینگونه برای تازه واردین بگوئید که تازه واردین که وارد کنگره می شود و ما در مورد مصرف کننده داریم صحبت می کنیم منظورمان چه است! ما می گوئیم مصرف کننده شخص بیماری است، کدام قسمت بدن او درد می کند؟ دندان درد، زانو درد، کمر درد جایش مشخص است اما مصرف کننده کدام قسمت بدن او درد می کند؟ ما می گوئیم در بدن هر موجود زنده ای یک سیستمی وجود دارد تحت عنوان سیستم شبه افیونی، شبه از کلمه شبیه می آید؛ افیون هم یعنی تریاک، تریاک از هزاران سال پیش در ایران به عنوان دارو به کار برده می شد. سند، کتاب شاهنامه فردوسی است که می گوید زمانی که تهمینه می خواست رستم را به دنیا بیاورد، ما در فارسی می گوئیم رستم زاد و در انگلیسی می گوئیم سزارین، ژولیت قرار هم اینگونه به دنیا آمده، تهمینه هم این گونه رستم را به دنیا آورده و به آن می گوئیم رستم زاد. قدیم وقتی بچه درشت بوده و بطور طبیعی نمی شد به دنیا بیاید مجبور می شدند پهلوی مادر را شکاف بدهند و برای اینکه درد حس نکند به مادر نوش دارو می دادند نوش دارو ترکیب تریاک و الکل بود و از این ترکیب استفاده دارویی می بردند. پس تریاک طی هزاران سال مصرف دارویی داشته است. بعد دست انسان های نابکار افتاد و از آن سوء استفاده شد. ما در بدن انسان، این سیستم شبه افیونی را سیستم ایکس می گوئیم، چرا ایکس؟ چون در علم فیزیک و ریاضی چیزی که نمی شناسیم اسمش را ایکس می گذاریم و این سیستم برای ما ناشناخته است چون هنوز خیلی از کارهایش برای ما مشخص نشده است، کارش ترشح همه هورمون ها و نوروترانسمیترها است. هورمون ها از قبیل هورمون تیروئید که باید ترشح شود تا سوخت و ساز بدن درست باشد؛ هورمون خواب مناتولین باید ترشح شود تا شما بتوانید بخوابید. یک بخش دیگر کار این سیستم تولید نوروترانسمیترها است که به نوروترانسمیترها واسطه های شیمیائی نورانی می گوئیم یعنی به سلول های داخل مغز و سیستم اعضا نورون می گوئیم و به بقیه سلول می گوئیم. مغز چون پادشاه بدن است سلول های آن نورون نام دارد. فاصله بین دو تا نورون فاصله بین سیناپسی می گویند. مثلا مغز فرمان می دهد که دستت را بالا ببر این فرمان در ۳۰۰ هزارم ثانیه صادر می شود تا من دستم را بالا ببرم. خیلی سریع اتفاق می افتد چون کاملا حالت الکتروشیمیایی دارند یعنی مثل برق می مانند، الکتروشیمیایی یعنی هم حالت الکتریکی و هم حالت شیمیایی دارد. الکتریکی به همه اتصال برقرار می کنند تا من بتوانم دستم را بالا ببرم و حالت شیمیایی بین آن دو تا نورون، نوروترانسمیترها ترشح می شود تا دستورهای مغز به تمام بدن برسد. ما در بدنمان خدا می داند که چند تا هورمون داریم! هزاران هزار هورمون ترشح می شود؛ هورمونی که شب بخوابم، هورمونی که بیدار شوم، هورمونی که سوخت و ساز بدن من را کنترل کند و نوروترانسمیترها مثل: انکفالین، سروتونین. سروتونین که باعث می شود حالت سرخوشی به من دست بدهد. وقتی من شاد می شوم اندرونی برنج ترشح می شود، انکفالین که ترشح می شود من احساس درد نمی کنم. مثلا من الان دارم صحبت می کنم زبانم به دندان ها، به سقف دهانم که آهکی است می خورد ولی درد نمی گیرد فقط بخاطر انکفالینی که در دهان من ترشح می شود. پس همه این ها را سیستم شبه افیونی ترشح می کند. پدرم تعریف می کردند که وقتی بچه بودند، آقاجان از یک نانوایی که برای اولین بار سر دروازه شیراز باز شده بود آقاجان وقتی از سر کار به خانه برمی گشتند از آن نانوایی چهار تا می خرید و به خانه می آورند. در آن زمان در همه خانه ها تنور بود و زن خانه نان می پخت و کار سختی بود. ما الان اگر هوس نان خانگی بکنیم کسی بلند نمی شود نان بپزد زیرا سخت است. خب وقتی آقاجان نان می خریدند خوشحال می شد که فردا چهار تا نان کمتر می پزد، در آن زمان تعداد بچه ها زیاد بود مثل الان نبود که ۳۰ تا نان می خرند تا یک ماه دارند آن زمان ۶۰ تا نان برای یکی دو روز بود. تا این نان را آقای خانه خریداری می کرد و به خانه می آورد زن خانه می گفت دستت درد نکند و برای فردا چهار تا نان کمتر می پخت. هر چه نان آوردن در خانه بیشتر می شد زن خانه نان کمتر می پخت. هر چی زن خانه می گفت دستت درد نکند نان بیشتر به خانه می آمد، البته نه دستت درد نکندی که زبانی بگوئیم ولی از دل به مرد خانه بگوئیم. هیچ وقت جواب نمی دهد که در دلت چیزی دیگری بگوئید و با زبان چیز دیگری بگویید، یعنی صور آشکار و صور پنهان با هم فرق کند و بر روی هم منطبق نباشد. محبت سه تا شرط دارد، شرط اول اینکه بلا عوض باشد یعنی اگر چیزی بخشیدم یا کادو دادم منتظر جواب و کادو نباشم. مثلا من برای او سکه خریدم حالا باید او هم برای من دو تا سکه بهار آزادی خریداری کند. محبت باید بلاعوض باشد، ذره ذره باشد و با تفکر باشد. توجه کردید میدانی که می روند خواستگاری و نامزد می شوند نمی آیند ماشین هیوندا زیر پای خانم بیندازد، اول برای او یک خودکار می گیرد، یک ادکلن می خرد، یک گوشی می خرد ذره ذره باشد. آقای مهندس می گویند درست است می گوئیم محبت باید بلا عوض باشد ولی وقتی یکی از پله های نردبان را بالا رفتی بایست و ببین آیا محبت به تو برمی گردد یا نه؟ در ذهن این نباشد که برگردد، محبت بلاعوض انجام بده اما سر جایت بایست. امروز موبایل را نخرید بعد بگویید کم است بگذار یک گلدان نقره هم برای او بگیرم بعد دوباره. اینقدر به بعضی ها محبت می کنیم و در محبت غرقشان می کنیم و کسی که غرق شود و بمیرد دیگر نمی توانید بگوئید که چرا به من محبت نمی کند. محبت با تفکر باشد، این که بروم بگویم سلام بابایی قربونت بروم و بابا در دلش بگوید که حتما از من دوباره پول می خواهد. گفتیم سیستم شبه افیونی بدن ما فعال است، وقتی این تنور خانگی را به آن نان ماشینی می دهید و وارد می کنید در ظرف سی چهل سال کلیه تنورهای خانگی از بین رفت. دقیقا در بدن یک مصرف کننده همین اتفاق می افتد، ذره ذره وقتی مواد را از بیرون وارد بدن می کنید آن سیستم شبه افیونی در ظرف زمان از کار می افتد وقتی سیستم شبه افیونی در ظرف یکسال دو سال سه سال از کار افتاد این دیگر در بدنش هورمون صبح بلند شدن یا خوابیدن اصلا ترشح نمی شود. چیزی که باید ترشح شود که انسان سرحال باشد، اصلا ترشح نشود همیشه حالش خراب است، این طرف بیمار است. چطور یک نفر کرونا می گیرد، تب می کند نمی روید به او بگویید الهی بمیری، چقدر خسته شدم، شما به یک بیمار این ها را نمی گوئید پس چرا بعضی به این مصرف کننده غر می زنید، نق می زنید. من بارها این مثال را زدم، خداوند همه امواتتان را بیامرزد، عموی من چند سال پیش فوت کردند، من چند روز قبل از فوتشان رفتم بالای سرشان، دیگر روز آخر بود و از شدت درد به خودش می پیچید و زمین و زمان را به هم گره می زد، دو تا پرستار، الهی هر جا هستند خداوند بهشان خیر بدهد، بالای سر ایشان آمدند تا به عمو مرفین بزنند که آرام شوند، من می دیدم که پرستار دستش را می گرفت که سوزن را به ایشان بزند اما عمو دستش را می کشید و اجازه نمی داد و به آن ها بد و بیراه می گفت. اگر ما پرستار بودیم می گفتیم به جهنم نمی خواهی که نخواه و می رفتیم که به کار بعدیمان برسیم اما آن دو تا پرستار ۲۰ دقیقه بالا سر این پیر مرد ماندند دستش را نوازش می کردند، می گفتند؛ پدرم،عزیرم، قربونت برم می خواهم دردت سبک شود، می خواهم یک آمپول به شما بزنم تا آرام شوید، او هم هی دستش را می کشید. اینقدر دوتا پرستارها ملایمت به خرج دارند تا عمو آرام شد و آن ها مرفین را تزریق کردند. بلافاصله عموی من در کما رفت و فردا هم از دنیا رفت. می خواهم این را بگویم که آیا پرستار آن کسی است که نق می زند، غر می زند، انتظار دارد یا آن کسی است که شرایط را درک می کند؟ دو سه دقیقه از یک مستند را می دیدم که فکر می کنم در جنگل های هندوستان بود، یک خانمی از طوطی ها مراقبت می کرد. طوطی های جنگلی خیلی بزرگ که وحشی هم بودند. انسان ها توانستند گربه های وحشی را اهلی کنند اما هنوز این طوطی ها اهلی نشده اند، طوطی هایی که پرهای آن ها سبز بود و زیرشان کاملا قرمز بود و خیلی هم زیبا بودند، وقتی یک آسیبی به این ها می رسید این خانم از آن ها مراقبت می کرد. پرنده چون عظیم الجثه بود وقتی می خواست بلند شود دست این خانم را آسیب می زد و دستش زخمی و خونی می شد. او می گفت من نمی توانم طوطی را که نمی فهمد و نمی داند، او را برای زخمی شدن دستم سرزنش کنم. آیا شما می توانید یک مصرف کننده را که تعادل ندارد، نه خوابش سر جاش هست، نه خوراک به وقت است، نه زندگیش سر جاش هست، من بارها این مثال را برای شما زدم که من ۲۰ سال پیش به خاطر استرس کنکور سر دردهای خیلی شدیدی گرفته بودم وقتی من را بردند دکتر، دکتر به من آرامبخش داد، آرامبخشی که وقتی به خانه آمدم پدرم اجازه نداند من آن را کامل بخورم، یک چهارم آن را به من دادند که بخورم. من سه شبانه روز نتوانستم بخوابم، غذا نمی توانستم بخورم، حالت تهوع داشتم، نه می توانستم بنشینم نه می توانستم بلند شوم، هیچ کاری نمی توانستم انجام بدهم. حالا یک آدم مصرف کننده ای که این همه مواد در بدنش است که نه روزش و نه شبش را می فهمد، نه غذایش را، فقط می خواهد این بدن را سر پا نگه دارد ولی ما همین را نمی فهمیم همین را هم درک نمی کنیم. تا نق می زند می گوییم چه خبرت است. تازه اسم خودمان را پرستار می گذاریم. حالا ما پرستاریم یا آن دو نفری که از عموی من پرستاری کردند؟ ما پرستاریم که یک زمانی عشق زندگیمان بودند و حالا تحمل یک داد زدنش را نداریم و همیشه جز و جیگر به آن ها می زنیم. اگر عشق زندگیت است صبر کن، آرام باش، تحمل کن. مگر دوستش نداری، دوست داشتن که در لحظه گل و بلبل فقط نیست. سعدی داستانی دارد: بدیدم عابدی درکوهساری قناعت کرده از دنیا به غاری چرا گفتم به شهر اندر نیایی؟ که باری بند از دل برگشایی بگفت: آنجا پری رویان نغزند چو گل بسیار شد، پیلان بلغزند! آقای مرتضی مطهری در جواب حرف سعدی می گوید: مرد آن است که بین حوری و پری ها نلغزد نه اینکه حوری و پری ها را قائم کنند که تو نلغزی. تو اگر خیلی آدم با شعوری هستی این ها را ببین و نلغز. تو اگر پرستار خوبی هستی حالا که این حالش بد هست خوب باش نه وقتی که حالش خوب می شود و درمان می شود. با دعای کنگره جلسه به اتمام رسید. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 3 آبان 1399 01:23 ب.ظ
با سلام ودرود خدمت خانم الهه بزرگوارم...عالی بود مثل همیشه...لحظه شماری میکردم برای خواندن گزارش...ویک قدردانی بسیار زیاد هم از شما دارم بابت این که همیشه بخشیدن در کنگره را به ما آموزش می دادید ومن الان به نوعی این بخشیدن چراغ راهی شده در زندگیم در جهت حل مشکلاتم وبرکات زیادی در این راه شامل حال من ومسافرم شده که دعای خیرش را سمت شما میفرستم...ان شاءالله در پناه خدا سالم وسلامت وموفق باشید...خیلی خیلی دوستتون دارم.
ممنونم از عزیزان خدمتگذار سایت مخصوصا خانم فاطمه عزیز که با شور وشوقی وصف نشدنی در این مسیر خدمت می کنند... درباره وبلاگ عشق قامتها را راست، اندیشه ها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان تقویت؛ وانسان را به جهت تمامی علوم آماده می گرداند. پس تو ای همسفر راه عشق با ما همراه شو تا نادانستنیها را بدانی و ناشنیدنیها را بشنوی! ای همسفر بدان که خروج از ظلمت اعتیاد را راهی نیست جز این که به سه مولفه جسم، روان وجهان بینی بپردازیم و نیز بدان که اگر تو در این راه صعب، بال پروازی شوی برای آن مسافر عاشق؛ زندگانیت غرق در نور و سرور خواهد شد... انشاالله مدیر وبلاگ : همسفر الهه مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها نویسندگان برچسبها آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
||