باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند،‌ و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.

شیرکو بیکس




 

طبقه بندی: اشعار کردی، 
برچسب ها: شعر، شعر کردی، شیرکوبیکس، اشعار کردی، شیرکو،

تاریخ : شنبه 16 شهریور 1398 | 07:11 ب.ظ | نویسنده : فرزاد | نظرات
.: