طبقه بندی: سایر مطالب،
کارەسات
باڵندەیێک
چرپاندی بە گوێی گوڵێکدا
گوڵە گیان...
لەچکە سەوزەکەت نەختێ لادە
با خونچەی دەم
تاسەی
ئەوینم بشکێنێ
ئاونگی شەرم
بە
سەر گۆنای گوڵدا خوشی
گوتی:شێتە!
ها ئەو هەورە چۆن دەڕوانێ!
حەیام دەچێ
ئارام بگرە تا سبەینێ.
هەور گوێی لێبوو
نەڕەی گوڕبن
شریخ و هۆڕەی خستە باخ و
بوو بە تەرزە
دەمەو بەیان
کە باڵندە هات بۆ جێژوان
چەند دڵۆپێ خوێنی سوور و
سێ چوار تیکە لەچک مابوو
لە ئەو گوڵە سوورە
*جەلال
مەلکشا*
طبقه بندی: اشعار کردی، سایر مطالب،
برچسب ها: اشعار کردی، اشعار زیبا،
تعلق داشتن به این خلق بسی
تلخ است
و گریز از آن چقدر ناجوانمردی....
*********************************************************************
زنی که بجنگد ، آزاد می شود؛
زنی که آزاد شود زیبا می شود؛
زنی که زیبا شود می توان
بدان عشـق ورزید.
*********************************************************************
هرچه از دست میرود بگذار برود ،
چیزی که به التماس
آلوده باشد
نمی خواهمش
حتی زندگی...!!
*********************************************************************
ازمیان کسانی که برای دعای باران به
تپه میروند
تنها کسانی با خود چتر میبرند
که به کارشان ایمان دارند...!!
*********************************************************************
مرد زندانی میخندید!!!
شاید به زندانی بودن خویش...
وشاید
هم به آزادی ما!!!!
راستی زندان کدام سوی میله هاست!؟!؟
*********************************************************************
کارگر خسته ای سکه ایی از جلیقه ی کهنه اش در آورد
تا صدقه دهد...
اما جمله ی روی صندوق صدقه او را از
دادن صدقه منصرف کرد!!
<<صدقه عمر را زیاد میکند>>!!!!!!
*********************************************************************
مترسک را دار
زدند،،،،،!!!!!
به جرم دوستی با پرنده...!!!
که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد!!
راست میگفتن که اینجا
قحطی عاطفه هاست....
*********************************************************************
در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمیخرند
پروانه شدن یعنی تباهی!!
*********************************************************************
کودکی که میداند
دستان پینه بسته ی پدرش
تن
فروشی خواهرش
و
گریه ی مادرش
از بی پولیست
در مدرسه چطور بنویسد که علم بهتر از ثروت است!!!
*********************************************************************
ایستادگی کن تا روشن بمانی ،
شمعهای افتاده خاموش میمیرند...
*********************************************************************
اگر از من بپرسید میگویم:
گناه در خلوت را به تظاهر به
تقوا ترجیح میدهم...
*********************************************************************
رنج تنهایی!!!!!
بهتر از گدایی محبت است،
گاه برای ساختن باید ویران کرد،
گاه برای داشتن با ید
گذشت...
و
گاه در اوج تمنا باید نخواست...!!!
طبقه بندی: مطالب جالب و خواندنی، سخن بزرگان، سایر مطالب،
تا
چرای ئێمه نهسووتێ...
تا چــــــرای
ئێمه نهسووتێ
ئێوه ههرگیز روونـاکـایی
نابینن
به چـاوی
خۆتان
تا ئـێمه دیل و کۆیـلـه بین
هر
کۆت و نیر
تۆق
و زنجیر دهکهین
بۆتان
قــــــــــڕمان دهکهن
قـــــــــــوڕتـان
به سهر!
گـــهر بشمرین
تهنیا دیلی دهدۆڕێنین
چ ههیه لــــه دیلی تاڵـتر؟
گهر بشمرین ههر سهرکهوتووین
کوا
له کۆیلهی شــــههـــیــــد
زاڵــتــر؟
قڕمان دهکهن؟
قوڕتان
به سهر!
دوای مردنیش
لێ ناگهڕێین
نیشتمانمان بکهن به ماڵ
لێ ناگهڕێین
گۆشتمان بخۆن وهک قهل و داڵ
گهر هیچ نهبێ دهبینه خاڵۆزهی
بێستان
زیوانی ناو دهغڵ و دانتان
دهبینه لــــــــــــم
دهچینه ناو پارووی نانتان
دهبینه
مـــــار
پهپکه دهخۆین له ناو نوێنتان
دهبـیـنه شێرپهنـــجه و میکرۆب
گهرا دهخهین له ناو خوێنتان
دهبینه کـــوان
ههر دهمهو له جێیهک دهردێین
دهبینه
ژان
له سهد لاوه تێتان وهردێین
دهبینه زێرووی هـــــــــــهزار پێ
دهم گیر دهکهین له گهرووتان
دهبینه تامیسکهی سهر لێو
باپشکێوی سهر پێڵووتان
قڕمان دهکهن؟
قوڕتان به سهر!
دوای مردنیش
لێ ناگهڕێین
نیشتمانمان بکهن به ماڵ
لێ ناگهڕێین
گۆشتمان بخۆن وهک قهل و داڵ.
شــایــی بکهن،دهـیکــهیــن به شــیــن
پرسه دانێن،کاستان دهکهین به پێکهنین
دهبینه لهکهی زمان و تانهی سهرچاو
دهبینه مووی ناو خۆراک و خڵتهی ناو ئاو
تا چرای ئێمه
نهسووتێ
ئێوه ههرگیز ڕووناکایی
نابینن به چاوی خۆتان
تا ئێمه دیل و کۆیله بین
هر کۆت و نیر
تۆق و زنجیر دهکهین بۆتان...
" پهشێو"
طبقه بندی: اشعار کردی، سایر مطالب،
برچسب ها: اشعار کردی، عبدالله په شیو،
ئـــــــــــــــــــــــــــــێوارەیە...
نە مانــــگ دیارە نە خۆرەتــــاو
لە بناری شەقامێکـــــــــــدا
پیــــرە ژنێکی قژ هەڵقرچاو ئەڕوانیت
بو زنـــــدانی
شار؛
هەر کەس دێت و رادەبوێرێت پارەیێکی
بۆ فڕە دەدات،
پیــــرە ژن لە
ناکاو ئەقیژێنێت و هاوار ئەکات:
ئای خەڵکینه من سواڵکەر
نیم !!
من دایــــکی ئەم نیـشـتـمــانـەم
ئەزانن بۆچی دەڕوانم
بۆ زیــنـدانی
شار؟
سبەینێ بەر لە شەفەق تاقــــەکــــوڕەکـــەم
دەدرێت لـــــە دار...
طبقه بندی: مطالب جالب و خواندنی، سایر مطالب،
برچسب ها: نوشته های زیبا، نوشته های خواندنی،
ثانیه
ها دیر میگذرند،،،،
در این دخمه ی پر از ناامیدی...
گاه میخواهند
بایستند از شر این همه بلا تکلیفی؛؛؛
دوستان.........
نفسها سخت تنگــــــ ـ ـ ـ شده اند...
و طاقتها خیلی کم
شاید تا مرگــــــــــــــ فاصله ای نباشد!!!
روشن است.....
این روزها حتی مرگ هم سراغی از ناامیدان نمی گیرد!!!!
کار مرگـــــــــــــــــ
خرید بی قید وشرط " امیــــــــــــد" است،
و این امیـــد
است که خود را به مرگــــ نمی فروشد
و آیـــــــــــــــــــــــــــــــــــنــده
و زندگــــــــــــیــــــ
را می آفریند....
**************************************************
*فرزاد*
طبقه بندی: مطالب جالب و خواندنی، سایر مطالب،
برچسب ها: دلنوشته، نوشته های زیبا،
فریادها مرده
اند...
سکوتـــــــ جاریست.....
" تـنـــــــــــهایی "
حاکم سرزمین بی
کسی هاست؛؛؛؛؛؛
گویند خدا تنهاترینِ تنـــهاهاست....!!!!
ما که خــــــــــــــدا نیستیم،
پس چرا؟؟...
چـــــــــــــــرا این همه تنـــهاییم؟؟؟؟؟؟
فریادها را که همه میشنوند...
ولی حالا که مرده اند !!!
هنر واقعی شنیدن صدای سکوتـــــــــــــ است،،،،
این روزا هم که کسی هنرمند نیست...
شاید هم همه کـَـر شده باشند...!!!!!
******************************************
*فـــرزاد*
طبقه بندی: مطالب جالب و خواندنی، سایر مطالب،
می پسندم پاییز سرد را....!!!
اگه گفتی چرا؟؟
هوای خنک و نمناکش؟؟
نه!!
آسمان ابری و بارانیَش؟؟
نه!!
بوی معطر خاکِ پس از بارانش؟؟
نه...نه..!!
بگذار که بگویم:
مرا به دنیایی میبرد که در آن هیچ چیز؛
ارزش دوســـــــــــت داشتن را ندارد..!!!
هیچ چیز ارزش دلــــــــــــــــ بستن را
ندارد...!!!
و از همه مهمتر؛
" معافم میکند از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد؛
و اشکی
که در نگاهم میچرخد...
به همه میگویم : *سرما خورده ام *..."
و میدانی چه زیباست
صدای خوردشدن برگ درختان زیر پای بــــــــــــــــــــاران
؟؟
برگهایی که خود روزی رقاصان باد بودند،
امروز چه بی شرمانه زیر پای باران لـــــــــــــه
میشوند...
و یا..
درخت سیب، دگر چه بیشتر از بید
دارد؟؟؟
هردو عریان اند و لخت ،
وشاخه هایشان به امید پوشیدن لباس
دوباره ،
دست تمنا به
آسمان برافراشته اند...
بنازم این عدل پاییز را ....!!!!
و چه زیبا میگفت شاعر بزرگ کــُرد ، گوران:
"پاییز
پاییز...
من فرمێسکم ؛؛؛
طبقه بندی: مطالب جالب و خواندنی، سایر مطالب،
لاله کاران ! دگر لاله مکارید
باغبانان! دو
دست
از گـــــــل بدارید
اگرعهد گلان این بود که دیدم
بیخ گـــــــــل بر کنید و
خار بکارید
یکی
درد و یکی درمون پسندد
یکی
وصل و یکی هجرون پسندد
مو
از درمون و درد و وصل و هجرون
پسندم آنچه را جانون پسندد
خدایا
داد از این دل داد از این دل
که یکدم مو نگشتم شاد از این دل
چو
فردا داد خواهون داد خواهند
بگویم صدهزارن داد از این دل
دلا
خو بون دل خونین پسندند
دلا خون
شو که خوبان این پسندند
متاع
کفر و دین بیمشتری نیست
گروهی
اون گروهی این پسندند
اگر
دل دلبرو دلبر کدام است؟
وگر
دلبر دل و دل را چه نام است؟
دل
و دلبر بهم آمیته وینم
ندونم
دل که و
دلبر کدام است
ز
عشقت آتشی در بوته دیرم
در
آن آتش دل و جان سوته دیرم
سگت
ار پا نهد بر چشم ایدوست
به
مژگان خاک راهش رو ته دیرم
به
گورستان گذر کردم کم وبیش
بدیدم حال دولتمند و درویش
نه
درویشی بخاکی بیکفن مرد
نه
دولتمند برد از یک کفن بیش
به
گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم
ناله و
افغان و آهی
شنیدم
کلهای با خاک میگفت
که این
دنیـــــــــا نمیارزد
بکاهی
بود
درد مو و درمانم از دوست
بود
وصل مو و هجرانم از دوست
اگر
قصابم از تن واکره پوست
جدا
هرگز نگردد جانم از دوست
غمم
غم بی ، و غمخوار دلم ،غم
غمم هم مونس و هم یـــــــــــار و همدم
غمت
نهله که مو تنها بشینم
مریزا ، بارک الله ، مرحبــــــــــا غم
طبقه بندی: اشعار فارسی، سایر مطالب،
در
گذشت شاعر و نویسنده و مترجم نامدار کُرد
استاد شیرکو بیکه س را به جامعه ی ادبیات
و شعرا ی جهان و کوردستان و تمامی کرد زبانان دنیا تسلیت عرض مینمایم.امیدوارم
با خوانندن اشعار این بزرگ مرد شعر و ادب درد خود را تسکین دهیم و یادش را گرامی
بداریم.....
مختصری
از زندگی نامه ی شیرکو بیکه س:
«شیرکو»
زاده ی ماه مه 1940 م در «سلیمانیه» کردستان عراق است. پدرش « فایق بی کس » از
کُردمردهای پُر آوازه در شعر آن دوره بود. وی تحصیلات خویش را در « سلیمانیه» و «
بغداد» به پایان رساند. بعدها، با همراهی « جلال میرزا کریم» ، «حسین عارف» و کاک
« مه م/ محمّد» جریان نوگرای انقلابی ـ ادبی « روانگه» (دیدگاه) را در شعر کردی
دامن زد. در مارس 1974 م به جنبش مسلّحانه « ایلول » و برنامه ی رادیویی « صدای
پیشمر گه » پیوست. او خود می گوید : در دوران جنگ و بمباران که از همه جا گلوله و
بمب می بارید من با اشعارم با « صدام » می جنگیدم. آوارگی در کوه ها و بر صخره ها،
مجموعه ی نخست شعر « شیرکو» را باعث شد. همین آوارگی و غربت، بالاخص پیامد تبعیدش
به اردوگاهی در « الرمادی» ، و در ادامه ، «ایران» ، «سوریه»، «ایتالیا»، «سوئد» و
... او را شاعرتر و شهیرتر کرد. در 1987 م کمیته ی حقوق بشر «ایتالیا» عنوان
اعطایی «همشهری افتخاری فلورانس» را به وی داد. در 88-1987 م «پین کلوپ» (انجمن
قلم «سوئد») جایزه ی جهانی «توخولسکی» (نویسنده ی آلمانی در زمان «نازی» ها) را به
او ارزانی داشت. حالا دیگر، جمعی از اصحاب نقد و نسیه، قایل به همطرازی «شیرکو» در
رسته ی شاعرانی چون«یانیس ریتسوس»،«پابلو نرودا» ، «ناظم حکمت»، «محمود درویش»،
«عبدالوهّاب البیاتی» و «احمد شاملو» هستند. خود «شاملو» اذعان دارد : یکی از
ارزشمندی های زندگی من دیدار با بزرگمردی چون «شیرکو بی کس» است. برگردان شعرهای
«شیرکو» را باید در زبان های آلمانی ، فرانسوی، ایتالیایی، سوئدی، نروژی، انگلیسی،
فارسی، عربی، ارمنی، ترکی، دانمارکی، مجاری و ... سراغ گرفت. حتّی در کتاب های
درسی کشورهایی چند.
خودمختاری نسبی «کردستان عراق» (92-1991 م) ، به «شیرکو» فرصت داد تا ـ چند صباحی
و ماهی ـ به عنوان یک رجل سیاسی، در هیأت وکیل مجلس، سپس، اولین وزیر فرهنگ «حکومت
اقلیم کردستان» به این ایمان برسد که : «صندلی شعر خیلی فراتر از سیاست است. سیاست
و شعر نمی توانند یک مسیر واحد را طی کنند». بنابراین، با پرهیز از سیاست، به
تأسیس مؤسّسه ای انتشاراتی در «سلیمانیه» مبادرت ورزید.
این بزرگ مرد ادب و شعردر تاریخ 1392.5.13 (2013.8.4)
و در سن 73 سالگی جان را تسلیم جان آفرین نمود
و برای همیشه با دنیای شعروادب خداحافظی کرد.
یادش گرامی و روحش شاد.
از
آثار شیرکو : مهتاب شعر 1968/ کجاوه ی گریان 1969/
من
عطشم را با آتش فرو می نشانم 1973/ سپیده دم 1978/
دو سرود کوهی 1980/ رود 1983/ عقاب قرمز 1985/
آینه های کوچک 1986/ درّه ی پروانه 1991/ آفات
1993/
صلیب،
مار و روزشمار یک شاعر 1998/ سایه 1999/ زن و باران 2000/
مردی بر درخت سیب 2002/ گورستان چراغ ها 2004/
سنگ
سروده ها 2005/ از گل تا سوختن 2006
/هفتاد پنجره ی متحرّک 2007/ گردن بند 2007/
تو می توانی با بوسه ای عمیق به جوششم درآوری
2007/
جویبار و چمن آب 2008 و ....
حال
باهم چند قطعه شعری از این شاعر بزرگ را میخوانیم:
وقتی كه با هم دست
دادیم
او هرگز چون ما نبود
شماره انگشتان دست
راستش
تنها دو تا بود!
او زمانی به خاطر دختر
بلند بالای زیبایی
سه انگشتش را به دست
های آزادی بخشید!
وقتی كه با هم تابلوها
رامی نگریستیم
او هرگزچون ما نبود
او تنها یك چشم دیدن
داشت
او زمانی در شب های
دلداده گی هایش
او چشمش را بخشید به
میعادگاه روشنایی!.
وقتی با هم قدم می زدیم
او هرگز چون ما نبود
یك پای او مصنوعی بود
او زمانی زندگی اش را
در میدان مین گذاشت
پایش را سپرد به راه گل
و آشتی!.
او هرگز چون ما نبود
او سه انگشت و یك چشم و
او یك پایش ازهركداممان
كمتر بود
اما وقتی همه یك جا
در برابر آینه ی بزرگ
سرزمین ایستادیم
او از تماممان كامل تر
بود .
ههر خۆشییهک
لهبهر ئهکهم ..،
یان قۆڵهکانی درێژه ..
یاخود کورته ..
یاخود فشه ..
یاخود تهنگه ..،
به بهری من ..!
ههر خهمێکیش
لهبهر ئهکهم ..،
ڕێک ئهڵێی بۆ من کراوه
له ههر کوێ بم !...
*******************************
تناسخ
از میان همه روزها اگر
روزی طوفانی بمیری
بسا باز به گونه ببری زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی آفتابی بمیری
بسا باز به گونه انعکاس یکی پرتو زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی برفی بمیری
بسا باز به گونه کبکی زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی مهآلود بمیری
بسا باز به گونه درهای روشن زاده شوی.
اما من چه؟
من که این گونه زندهام
من که اینگونه زیستهام
و برای شما
شعرهای بسیاری سروده ام
بسا باز آمده، دوباره همچون کردستان زاده شوم...
طبقه بندی: سایر مطالب،
حاجیان سرزمین من...
کجا حاجی...؟
اها مکه !!
خوب به سلامتی...
میری که ایشالله حاجی
بشی...!!!؟؟؟
قبلاً ها میگفتن زیارت
قبول!!!!
ولی حالا چی؟؟
نه مبارک باشه حاجی
شدن...
مگه هر کی مکه بره حاجی
میشه؟؟
میری دور گرد کعبه
میگردی؟؟
چی فک کردی ؟
نکنه خدا خودشو تو کعبه پنهان کرده!!!
اِ ... کرده ؟؟
پس بگرد تا بگردیم!!!!!
ولی چرا با این
پریشانی....؟؟
نه نشد دیگه ..
اینجا سر گرم عیشو نوشی
، رفتی انجا غرقه میپوشی!!!
در اینجا مردم آزاری و در انجا از
گنه عاری...
چی رو میخوای با خدا معامله
کنی..؟؟
خدا که از تو چنین نمی خواهد...
پس این مردم چی؟؟
زم زم خوردن و سر تو اسود کردن که گناه رو پاک نمیکنه...!!!
اینجوری میخوای از سراط رد شی؟؟؟
نه حاجی سخت دراشتباهی...
شما باید زیر سراط چادر بزنید...!!!!
نه حاجی نه ما از تو
بیدارتریم...
هرکی حج رفت که حاجی
نشد..
تسبیح در دست و کلاه به
سر، که درویش نشد...
ردا پوشیدن و ریش گذاشتن که عارف نشد..
خدایی شدن دل میخواد
حاجی نه شمردن ذکرش!!!
چه آسان به خاک پس
دادیمش!!
بچه ای که دیشب از
گرسنگی مرد!!!
و دردناکتر ازاین مادرش،،،
که بخاطر نان سفره اش تن به هرزگی داد!!
و امروز هم خودکشی کرد!!!
آری حاجی ؟؟یادت اومد؟؟
همون زن و بچه ی تنهای تنها که همسایه ی دیوار به
دیوارتون بودن!!!!
همون زنی که فتوا دادی
فاحشه بوده وخودکشی کرده
و نباید در قبرستون مسلمانان دفن بشه...!!!
و شما حاجی،
زیارتت قبول مکه رفته بودی...
خوب حاجی شدی ؟؟مبارک
باشه...
حاجی!! حج که درِ خانه
ات بود..
کعبه همسایه
ات بود...
چرا راه دور پیش
گرفتی...؟؟
خدا که اینجاست//
خدا انجاست//
خدا در خویشتن پیداست//
خوب دور گرد کعبه گمشده
ات رو پیدا کردی؟؟
نکنه خرد گم کردی و
بیخبری...؟؟؟؟!!!
حاجی...
خیلی ها رو دیدیم حاجی
نبودن ولی تا موکت زیر پاشون هم
بخشیدن....
خیلی ها رو دیدیم ریش
نداشتن و جهاد کردن...
خیلی هارودیدیم بدون تسبیح و ردا شهید شدن...
خودتو گول نزن حاجی...
خدا که گول نمیخوره...
لااقل این بار خودتو
گول نزن...
....................................................
** فرزاد**
طبقه بندی: سایر مطالب،
اول مهر بود......
همه ی ما بچه ها با لباس و کیف و کفش تازه
(هرچند که بعضی از بچه ها ازش محروم بودن!!!) به مدرسه رفتیم
و جلو در مدرسه ایستادیم تا مدیر بیاد و در را باز کند،مدیر آمد
و در را باز کرد و ما همه به صف
شدیم،
پس از اتمام مراسم به کلاس رفتیم و چه دعواها که نشد بر سر نشستن
در ردیف اول کلاس
(من که همیشه ردیف آخر مینشستم آخه یه کم شلوغ بودم!!!!)
ولی هوای مطبوع کلاس اول سال و یک پایه هم بالاتر از پارسال
همه ی ما رو سر خوش کرده بود.....
کم کم مهر ماه را با یه مداد ، مداد پاکن
و یه تراش تمام کردیم.
اول های آبان بود ،همه حاضر در سر کلاس و چشم به راه در و منتظر
آمدن معلم بودیم و در عین حال سر گرم حرفهای کودکی،یه ربع از
کلاس گذشت ناگاه در کلاس با آن صدای همیشگی ( جیرجیر...) باز شد !!
همه به در چشم دوختیم که مدیر وارد کلاس شد،گفت بچه ها ساکت......
همه ی نفسها در سینه حبس و حرفها در گلو خشک شد وگوش سپردیم به سخنان مدیر ...
مدیر گفت:بچه ها وسایلاتون رو جمع کنید
وبزارید تو کیفتون !!! و
آرام و بی سرو صدا پشت سرهم با یه صف برید خونه....!!!!!
امروز معلمتان نمی آید.....
ولی باید سه مرتبه از روی درس
و سه مرتبه از روی
برای فردا بنویسید.
بعد ما از کلاس خارج شدیم به طرف در مدرسه ،همین که از
در مدرسه آمدیم بیرون با صدای بلند و فریاد کنان به
طرف خانه دویدیم.........
راستی ای کاش زندگی دنده عقب داشت...............!!!!!!!!!!
وچه بچه هایی که شوق درس خواندن داشتند
ولی ..........نشد!!!
پرونده
اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند.
ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید: بهت گفته باشم
،
تو هیچی نمی شی ، هیچی.
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ، آب دهانش را قورت
دادخواست چیزی بگوید اما سرش را پایین انداخت و رفت.
برگه مجتبی، دست به دست بین معلم ها می گشت. اشک و خنده
دبیران در هم آمیخته بود.
امتحان ریاضی ثلث اول :
سؤال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید.
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سؤال : عضو خنثی در جمع کدام است؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در
جمع خانواده هیج تاثیری ندارد و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند!
سؤال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم، بیماری لاعلاج
مادرم و گرسنگی همیشگی ماست.
معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد:
سؤال : نامساوی را تعریف کنید.
جواب : نامساوی یعنی، یعنی، رابطه ما با آنها، از مابهتران
اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد، الهی که نباشد.
سؤال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا که اگر داشته باشی در بخش
بیمارستان پذیرش می شوی وگرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه
خانه فوت می کنی.
سؤال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر، که تولد لیلا، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل
کرد.
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا، که شاید اثر قطره
اشک مجتبی بود ... معلم ریاضی، ادامه نداد برگه را تا کرد، بوسید و در جیبش گذاشت؟مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود، برگشت با صدای لرزانش فریاد زد:
آقا اجازه ... گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟
بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید و پشت در گم شد.
.....................................................................
** فرزاد**
طبقه بندی: سایر مطالب،
چرا حلقه ازدواج
در انگشت چهارم قرار میگیرد ؟
درمورد حلقه ازدواج حرف وحدیث های زیادی
گفته میشه ...
مثلا در کدام دست با شه ؟؟!! یا در کدام انگشت
دست باشه و...
حال ببینیم که در کدام انگشت باشه وفلسفه اینکه در انگشت
چهارم باشه چیه؟؟
راستی هم سوال جالبی هستش که چرا این حلقه رو در
انگشت چهارم قرار میدن ؟؟
خوب بعضیا میگن که فقط جا افتاده که در این
انگشت باشه !!
بعضیا هم میگن بر میگرده به فرهنگ و ادابو
رسوم...!!
اما بگفته اساطیر چینی چی؟(جالبه بدانید)
حالا گفته این اساطیرچینی را در مراحل زیر انجام
میدهیم...
شما هم انجامش دهید شاید حرف درستی باشه...
1) ابتدا کف دو دستتان را روبروی بگذارید و دو انگشت
میانی(انگشت سوم) دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.
2) چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به
هم متصل کنید.
3) به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه
شان در دست دیگر متصل هستند .
4) سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید.
انگشتان شصت نمایانگر والدین هستند.
حالا سعی کنید
انها را از هم جدا کنید؟به راحتی جداشدن. پس والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد و از ما جدا میشوند.
5) مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید.
حال سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر
خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. آنها هم
روزی از ما جدا میشن.
6) اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید
و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود
آنها ما را ترک می کنند پس از ما جدا میشوند.
ودر نهایت...
7)انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید.
سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم
جدا کنید. احتمالا تعجب خواهید کرد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از
هم جدا کنید. آنها نماد زن و شوهر هستند که جدا نمیشن و تا آخر عمر باهم خواهند
ماند.
(واسه همینه
دیگه که آمار طلاقمون اینقدر پاینه!!!!!!!!)
و اما پیشنهاد
من به کسانی که تازگی میخوان زن بگیرن یا نامزد دارن: این حلقه ی ازدواجتان را در انگشتی دیگر غیر از
انگشت چهارم قرار دهید شاید ای خدا رو چه دیدی این بار آمار طلاقو آوردین
پایین.....!!!!
(قصد اهانت
نداشتم هرجور دوست دارین میخواین اصلادست نکنین)
طبقه بندی: سایر مطالب،
کمترین فصله ها.....
از
دشمنی تا دوستی یک لبخند
از
جدایی تا پیوند یک قدم
از توقف
تا پیشرفت یک حرکت
از عداوت
تا صمیمیت یک گذشت
از
شکست تا پیروزی یک شهامت
از عقب
گرد تا جهش یک جرات
از
نفرت تا علاقه یک
محبت
از خست
تا سخاوت یک
همت
از صلح
تا جنگ یک جرقه
از
آزادی تا زندان یک غفلت
طبقه بندی: سایر مطالب،
ارنستو چگوارا در 14 ژوئن سال 1928 در شهر روزاریوی آرژانتین متولد شد . پدررش یك
مهندس ایرلندی و مادرش اسپانیایی و اصیل بود . در سال 1953 از دانشكده پزشكی
فارغالتحصیل شد و تا سال 1956 در جزام خانه ای واقع در گواتمالا مشغول خدمت افتخار
شد . چندی بعد در مكزیك با فیدل كاسترو و
دیگر انقلابیون كوبایی آشنا شد .
فیدل برای پیروزی به دو تن از یارانش امید بسته بود یكی ارنستو چگوارا و دیگری
دختر 29 ساله به نام سلیا سانشه .
ارنستو و همرزمانش پس از 4 سال مبارزه در سال 1959 موفق شدند حكومت دیكتاتوری
باتیستا را در كوبا سرنگون كنند و به قدرت برسند .
پس از به قدرت رسیدن چریك ها در كوبا پست های دولتی متعددی همچون ریاست بانك مركزی
و وزارت صنایع به او واگزار شد . ارنستو علیرغم تمام مسئولیت هایی كه داشت همواره
در كنار مردم و كشاورزان وكارگران در مزارع نیشكر و كارخانه ها به كار داوطلبانه
مشغول بود . سرانجام پس از 9 سال خدمت صادقانه به انقلاب و ملت كوبا دكتر ارنستو
چگوارا در مارس65 19استعفای خود را از تمامی پست های دولتی و نظامی اعلام و كوبا
را به قصد ادامه مبارزه با امپریالیزم و كمك به نهضت های آزادی بخش در آمریكای
جنوبی ترك كرد . وی در بخشی از نامه خداحافظی اش خطاب به فیدل كاسترو می نویسد
"دیگر ملل جهان یاری نچندان مهم مرا طلب می كنند برای من زمان عزیمت فرا
رسیده " . ارنستو پس از خارج شدن از كوبا ابتدا به كنگو رفت و در كنار پاتریس
لومومبا برای رهایی كنگو از اشغال استعمار مبارزه كرد و سپس به بولیوی رفت و به
مبارزین بولیوی پیوست .
از نوامبر 1966 تا اكتبر 1967 چگوارا سرپرستی یك گروه از چریك های انقلابی
بولیویایی را بر عهده گرفت .تا اینكه در 8 اكتبر 1967 این قهرمان افسانه ای خستگی
ناپذیر در هیروراوی توسط ارتش دست نشاند بولیوی زخمی و در وز بعد در شهر
"لاهیگورا" توسط عوامل CIA كشته شد .
دكتر ارنستو چگوارا در آخرین لحظات اعدامش خطالب به افسرانی كه به سوی او نشانه
گرفته بودند ؛ شلیك كنید شما فقط یك چگوارا را دارید می كشید .
طبقه بندی: سایر مطالب،
ﺷﺒﯽﻣﺴﺖرﻓﺘﻢاﻧﺪروﯾﺮاﻧﮫای
ﻧﺎﮔﮭﺎنﭼﺸﻤﻢ ﺑﯿﺎﻓﺘﺎد اﻧﺪرﺧﺎﻧﮫای
ﻧﺮمﻧﺮﻣﮏ ﭘﯿﺶرﻓﺘﻢدرﮐﻨﺎرﭘﻨﺠﺮه
ﺗﺎﮐﮫ دﯾﺪمﺻﺤﻨﮫی دﯾﻮاﻧﮫای
ﭘﯿﺮﻣﺮدیﮐﻮروﻓﻠﺞدرﮔﻮﺷﮫای
ﻣﺎدریﻣﺎتوﭘﺮﯾﺸﺎن ھﻤﭽﻨﺎنﭘﺮواﻧﮫای
ﭘﺴﺮک ازﺳﻮزﺳﺮﻣﺎ میﺰﻧﺪ دﻧﺪانﺑﮫھﻢ
دﺧﺘﺮیﻣﺸﻐﻮلﻋﯿﺶوﻧﻮشﺑﺎﺑﯿﮕﺎنە ای
ﭘﺲازآنﺳﻮﮔﻨﺪﺧﻮردمﻣﺴﺖﻧﺮومﺑﺮدرﺧﺎﻧﮫای
طبقه بندی: سایر مطالب،
دﻋﺎیﺑﺎران
ﺧﺷﻛﺳﺎﻟﻲ اﻣﺎنﻣردم را ﺑرﯾده ﺑود،ﭼﻧﺎﻧﻛﮫ دﯾﮕرھﯾﭻﻛﺎری را ﻧﻣﻲ ﺗواﻧﺳﺗﻧد اﻧﺟﺎم دھﻧد .
ﺑزرﮔﺎنﺷﮭردرﺟﻣﻌﻲ ﻛﮫ داﺷﺗﻧد ﺑﮫ اﯾن ﻧﺗﯾﺟﮫ رﺳﯾدﻧد ﻛﮫ ﻣردم ﺷﮭررا جمع ﻛﻧﻧد
وھﻣﮕﻲدﻋﺎی ﺑﺎران ﺑﺧواﻧﻧد،
وازﺧدا ﺑﺧواھﻧد ﻛﮫ ﺑﺎ ﺑﺎرش ﺑﺎران آﻧﮭﺎ را ازﺧﺷﻛﺳﺎﻟﻲ ﻧﺟﺎت دھد. ھﻣﮫ ی ﻣردم
درﻣﯾدان ﺷﮭرﺟﻣﻊ ﺷدﻧد وﻣﻧﺗظرروﺣﺎﻧﻲ ﺷﮭرﺑودﻧد ﺗﺎ ﺑﯾﺎﯾد ودﻋﺎی ﺑﺎران را ﺷروع ﻛﻧﻧد،
ﺑﺎﻻﺧره روﺣﺎﻧﻲ آﻣد و روﺑﮫ ﻣردم ﻛرد وﮔﻔت : ﺗﺎﺑﮫ اﻣروز ﻧﻣﻲداﻧﺳﺗم ﭼرا
ﻣﺎ ازﮔرﻓﺗﺎری وﺧﺷﻛﺳﺎﻟﻲ ﻧﺟﺎت ﻧﻣﻲﯾﺎﺑﯾم
وﻟﻲ اﻣروز ﺑﺎ دﯾدن ﺷﻣﺎ ﻣﺗوﺟﮫ ﺷدم،
ﭼرا ﻛﮫ ھﻣﮫ ی ﻣﺎ اﯾﻧﺟﺎ ﺟﻣﻊ ﺷده اﯾم ﺗﺎ از ﻛﺎﺋﻧﺎت ﺑﺧواھﯾم ﺑر ﻣﺎ ﺑﺎران ﻧﺎزل ﻛﻧد،
وﻟﻲ در ﺟﻣﻊ ﺷﻣﺎ ﻓﻘط ھﻣﯾن دﺧﺗر ﺑﭼﮫای ﻛﮫ اﯾن ﺟﻠو ﻧﺷﺳﺗﮫ ﺑﺎ خود ﭼﺗر آورده
واﯾن ﯾﻌﻧﻲ ﻓﻘط ﯾﻛﻲ از ﻣﺎ ﺑﮫ دﻋﺎﯾﻲ ﻛﮫ ﻣﻲﻛﻧﯾم اﯾﻣﺎن دارﯾم .
<<<ﭘس ﺑﯾﺎﯾد ﺑﮫ ھرآﻧﭼﮫ ﻛﮫ ﻣﻲﺧواھﯾم واﻧﺟﺎم ﻣﻲدھﯾم اﯾﻣﺎن داﺷﺗﮫﺑﺎﺷﯾم>>>طبقه بندی: سایر مطالب،
کامپیوتری که سبزه میدهد!!!!!!!!!!!!!
آقای Mike Schropp طی عملی ابتکاری
با استفاده از قطعات چند کامپیوتر ، باغچه ای روی کیس کامپیوتر خود ایجاد کرد ،
این کامپیوتر در اصل به عنوان یک کامپیوتر معمولی کار میکند و با گرمای خود سبزههارا
تغذیه میکند. خود آقای Mike Schropp نیز گفته که :
در اصل نمیتوان
به صورت دقیق گفت که این ایده کی به من رسید ، اما مدتی بود که من میخاوستم با
استفاده از نیروی گرمای کامپیوتر کاری کنم که خاک را گرم کنم و بتوانم به محیط
زیست کمکی کرده باشم.
مایک دلیل انتخاب سبزه به عنوان گیاه را نیز
تمیزی و حس طبیعی بودن آن اعلام کرد. اما برای این کار مطمئنا پیدا کردن یک
کامپیوتر که قابلیت چنین کاری را داشته باشد مهم ترین کار است. خوشبختانه اون چند
کیس کامپیوتر هدیه داشت و توانست به مخلوط کردن این کیسهای قدیمیسیستمیرا طراحی
کند که مناسب این کار باشد.
سیستم سخت افزاری این کامپیوتر هم عبارت است از :
·
پردازنده پنتیوم ۴
·
۲گیگابایت رم
·
یک مادربرد Dell
·
و یک کیس بسیار قدیمی
مایک دلیل استفاده از سیستم پردازنده
پنتیوم ۴ این است که این سیستم گرمای فوق العاده زیادی را تولید میکند و
میتوان آن را برای ایجاد گرمای سبزهها استفاده کرد. همچنین او با استفاده از چند
بند لاستیکی خاک و ریشههای بزه را به کیس متصل کرد تا گرم شوند.
این مقدار سبزه کم میتواند مقداری از طبیعت را به
محل کار بی روح به ارمغان بیاورد.مایک همچنین نقشههایی دارد تا گلها و دیگر
گیاهان را نیز به این روش پرورش دهد ، او در ادامه صحبت خدو گفته که :
بعد از کامل
کردن فیزیکی کامپیوتر ، سیستم عامل لینوکس را بر روی آن نصب کردم تا پسرم که قرار
است این کامپیوتر استفاده کند ، بتواند به راحتی بازیها را اجرا کند و در کنار
سرگرمیکامپیوتر از سبزهها نیز لذت ببرد.
طبقه بندی: سایر مطالب،