تعلق داشتن به این خلق بسی تلخ است

                           و گریز از آن چقدر  ناجوانمردی....

*********************************************************************

زنی که بجنگد ، آزاد می شود؛

                 زنی که آزاد شود  زیبا می شود؛

                                    زنی که  زیبا شود  می توان  بدان  عشـق  ورزید.

*********************************************************************

هرچه از دست میرود بگذار برود ،

              چیزی که به التماس آلوده باشد

                                                نمی خواهمش

                                                                    حتی زندگی...!!

 *********************************************************************

   ازمیان کسانی که برای دعای باران به تپه میروند

                       تنها کسانی با خود چتر میبرند

                                             که به کارشان ایمان دارند...!!

 *********************************************************************

مرد زندانی میخندید!!!

      شاید به زندانی بودن خویش...

                        وشاید هم به آزادی ما!!!!

                 راستی زندان کدام سوی میله هاست!؟!؟

  *********************************************************************

کارگر خسته ای  سکه ایی از جلیقه ی کهنه اش در آورد

                         تا صدقه دهد...

اما جمله ی روی صندوق صدقه او را از دادن صدقه منصرف کرد!!

              <<صدقه عمر را زیاد میکند>>!!!!!!

     *********************************************************************

 مترسک را دار زدند،،،،،!!!!!

            به جرم دوستی با پرنده...!!!

               که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد!!

راست میگفتن که اینجا

                           قحطی عاطفه هاست....

  *********************************************************************

در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمیخرند

                      پروانه شدن یعنی تباهی!!

 *********************************************************************

کودکی که میداند

      دستان پینه بسته ی پدرش

      تن فروشی خواهرش

و

       گریه ی مادرش

                       از بی پولیست

در مدرسه چطور بنویسد که علم بهتر از ثروت است!!!

 *********************************************************************

ایستادگی کن تا روشن بمانی ،

              شمعهای افتاده خاموش میمیرند...

 *********************************************************************

اگر از من بپرسید میگویم:

                گناه در خلوت را به تظاهر به تقوا ترجیح میدهم...

 *********************************************************************

 رنج تنهایی!!!!!

           بهتر از گدایی محبت است،

                          گاه برای ساختن باید ویران کرد،

                         گاه برای داشتن با ید گذشت...

   و

                     گاه در اوج تمنا باید نخواست...!!!

 


 

طبقه بندی: مطالب جالب و خواندنی،  سخن بزرگان،  سایر مطالب، 

تاریخ : چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 | 10:16 ب.ظ | نویسنده : فرزاد | نظرات
                                         

 زندگی میکنم

حتی اگر بهترین هایم   را از دست بدهم....

        چون این زندگی کردن است که

                             بهترین های دیگر را برایم  میسازد


بگذار آنچہ از دست رفتنے است از دست برود….

              من آنچہ را مےخواھم کہ،

                            بہ رنـــگ التماس  نیـــالودہ  باشد!!!!

هرچی باشد....

                     حتی زندگی...!!!



 

طبقه بندی: مطالب جالب و خواندنی،  سخن بزرگان، 
برچسب ها: مطالب زیبا و خواندنی، سخن بزرگان،

تاریخ : دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 | 08:09 ب.ظ | نویسنده : فرزاد | نظرات

در سرزمینی که زمان غرش شیرها گذشته،

                           پارس سگهای پست نیز میگذرد.....

  

ازکودک فال فروش پرسیدم چه میکنی؟

گفت: به آنان که در امروز خود مانده اند

           فردا را میفروشم..!!!

قایقت جا دارد ؟؟

صبر کن سهراب...

من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم!

 

 درشهری که خورشید را به قیمت شمعی نمیخرند

 پروانه شدن یعنی،،،،

                                    تباهی!!!!!

 

                خدایا....

کودکان گلفروش را میبینی؟!

مردان خانه به دوش...

دخترکان تن فروش...

مادران سیاه پوش...

 پدران کلیه فروش...

کاسبان دین فروش...

محرابهای فرش پوش...

زبانهای عشق فروش...

انسانهای آدم فروش....

همه را میبینی؟؟!!

میخواهم یک تکه آسمان کُلنگی بخرم،

دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد...!!!!!

 

              خدایا......خدایا......

دیشب گرسنه بود دختری که مرُد؛

چه آسان به خاک پس دادیمش...

و دردناکتر از این داستان مادرش

که برای خریدن نان تن به هرزگی داد،

          همسایه اش زیارتش قبول...!!

                                                      مکه رفته بود.... 

 

 


 

طبقه بندی: سخن بزرگان، 

تاریخ : شنبه 10 فروردین 1392 | 06:43 ب.ظ | نویسنده : فرزاد | نظرات
                                      
 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید

         تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم...

 

برقبرمن پنجره بگذاریدتاهنگام دلتنگی،

گورستان راتماشاکنم....

 

میراث من !

نه به قیدقرعه نه به حکم عرف

یکجاسندزدم همه رابه حرمت چشمانت به نام تو...

حرمت نگهدار دلم!  گلم...

که این اشک خونبهای عمر رفته ی من است.. 

 

ازآجیل سفره عید

چندپسته لال مانده است

آنهاکه لب گشودند؛خورده شدند

آنهاکه لال مانده اند؛میشکنند

دندان ساز راست میگفت:

پسته لال؛سکوتش دندان شکن است

 

 مثل کبریت کشیدن در باد زندگی دشوار است

من خلاف جهت آب شنا کردن را،مثل یک معجزه باور دارم.

آخرین دانه کبریتم را میکشم در این باد...هرچه باداباد!

من به آمار زمین مشکوکم

اگر این سطح پراز آدم هاست

پس چرا این همه دلها تنهاست..؟

بی خودی می گویندهیچ کس تنها نیست

چه کسی تنها نیست ، همه از هم دورند..

همه در جمع ولی تنهایند

من که در تردیدم تو چطوری؟؟؟؟

 

 به صد مرگ سخت

به صد مرگِ  سخت تر

در زندگی لحظاتی هست

که به صد مرگِ سخت تر می ارزند !

خاطره ایی شاید ...

رویایی ...

اتفاقی ...

 

می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما

بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...

 

صدای پای تو که می روی

صدای پای مرگ که می آید . . . .

دیگر چیزی را نمی شنوم !

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم !

   

افسردگی

این جا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند

دیگر گوسفند نمی درند

به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...

یادش گرامی و روحش شاد....




 

طبقه بندی: سخن بزرگان، 

تاریخ : یکشنبه 20 اسفند 1391 | 11:34 ق.ظ | نویسنده : فرزاد | نظرات
                          

نقاش كامل آن است كه از هیچ برای خود سوژه بسازد.

 این یكی از تضادهای زندگی ما است كه آدم همیشه كار اشتباه را در بهترین زمان ممكن انجام می دهد.

شكست خوردن ناراحتی ندارد. آدم باید شجاع باشد تا بتواند از خودش یك احمق بسازد!

 خوشبختی، فاصله این بدبختی تا بدبختی دیگر است.

 شاید زندگی آن جشنی نباشد كه آرزویش را داشتی، اما حال كه به آن دعوت شده ای، تا می توانی زیبا برقص.

حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است.

 در دنیا جای كافی برای همه هست. پس به جای اینكه جای كسی را بگیری، سعی كن جای خودت را پیدا كنی. 

من دریافته ام كه ایده های بزرگ هنگامی به ذهن راه می یابند كه اراده كنیم چنین ایده هایی را داشته باشیم.

وقتی زندگی صد دلیل برای گریه كردن به تو نشون می ده، تو هزار دلیل برای خندیدن به اون نشون بده.

 فیلمسازان باید به این نیز بیندیشند كه فیلمهایشان را در روز رستاخیز با حضور خودشان نمایش خواهند داد.

 از لحظه ای كه بلیط سینما را می خرید وارد دنیای دیگری می شوید.

 از دشمن خود یكبار بترس و از دوست خود هزار بار.

 انسان اگر فقیر و گرسنه باشد، بهتر از آن است كه پست و بی عاطفه باشد.

 اگر شاد بودی آروم بخند تا غم بیدار نشه و اگر غمگین بودی آروم گریه كن تا شادی ناامید نشه.

 درخشانترین تاجی كه مردم بر سر می نهند، در آتش كوره ها ساخته شده است.

 خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست. هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده ها را ویران نكرده است.

با پول میتوان خانه خرید ولی آشیانه نه؛رختخواب خرید ولی خواب نه؛ساعت خرید ولی وقت نه؛میتوان کتاب خرید ولی دانش نه؛مقام خرید ولی احترام نه؛دارو خرید ولی سلامتی نه؛خون خرید ولی زندگی نه؛و بالاخره میتوان قلب خرید ولی عشق را هرگز.....


 

طبقه بندی: سخن بزرگان، 

تاریخ : یکشنبه 19 آذر 1391 | 05:10 ب.ظ | نویسنده : فرزاد | نظرات
                                                    

 جرالدین دخترم، از تو دورم، ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمی شود. اما تو کجایی؟ در پاریس روی صحنه ی تئاتر پر شکوه شانزه لیزه... این را می دانم و چنان است که در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدمهایت را می شنوم. شنیده ام نقش تو در این نمایش پر شکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.

جرالدین، در نقش ستاره باش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هوشیاری داد، بنشین و نامه ام را بخوان... من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که هنرنمایی کنی و به اوج افتخار برسی. امروز نوبت توست که صدای کف زدنهای تماشاگران تو را به آسمانها ببرد. به آسمانها برو ولی گاهی هم روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن. زندگی آنان که با شکم گرسنه، در حالی که پاهایشان از بینوایی می لرزد و هنرنمایی می کند. من خود یکی از ایشان بودم.

جرالدین دخترم، تو مرا درست نمی شناسی. در آن شبهای بس دور با تو قصه ها بسیار گفتم اما غصه های خود را هرگز نگفتم. آن هم داستانی شنیدنی است. داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه می گیرد. این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام. من درد نابسامانی را کشیده ام. و از اینها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند. اما سکه ی صدقه ی آن رهگذر که غرورش را خرد نمی کند رانیز احساس کرده ام. با این همه زنده ام و از زندگان پیش از آن که بمیرند حرفی نباید زد. داستان من به کار نمی آید. از تو حرف بزنم. به دنبال نام تو نام من است.

چاپلین، جرالدین دخترم، دنیایی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است. نیمه شب آن هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر بیرون می آیی، آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن. ولی حال آن راننده تاکسی را که تو را به منزل می رساند بپرس. حال زنش را بپرس و اگر آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار.....

به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرجهای تو را بی چون و چرا بپردازد. اما برای خرجهای دیگرت، باید برای آن صورت حساب بفرستی.....

دخترم جرالدین، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر بگرد. مردم را نگاه کن. زنان بیوه و یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو: *من هم از آنها هستم.* تو واقعا یکی از آنها هستی. هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد، اغلب دو پای او را می شکند. وقتی به مرحله ای رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی، همان لحظه تئاتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه ی پاریس برسان. من آنجا را خوب می شناسم. آنجا بازیگران مانند خویش را خواهی دید که از قرنها پیش زیباتر از تو، چالاکتر از تو و مغرورتر از تو هنرنمایی می کنند. اما در آنجا از نور خیره کننده ی نورافکن های تئاتر شانزه لیزه خبری نیست. نورافکن کولی ها تنها نور ماه است. نگاه کن، آیا بهتر از تو هنرنمایی نمی کنند؟ اعتراف کن. دخترم... همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمایی کند و این را بدان که هرگز در خانواده ی چارلی چاپلین کسی آنقدر گستاخ نبوده که یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس را ناسزایی بگوید.......

دخترم، جرالدین، چکی سفید برای تو فرستاده ام که هر چه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست. این مال یک فرد فقیر گمنام می باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد. جستجو لازم نیست. این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت. اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسوس پول، این فرزند شیطان، خوب آگاهم.......

من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازان بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت را بگویم که مردم بر روی زمین استوار و گسترده، بیشتر از بندبازان ریسمان نااستوار سقوط می کنند.

دخترم، جرالدین، پدرت با تو حرف میزند. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است.... روزی که چهره ی زیبای یک اشراف زاده ی بی بند و بار تو را بفریبد، آن روز است که بندبازی ناشی خواهی بود. بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند.

از این رو دل به زر و زیور مبند. بزگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.... اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این را وظیفه ی خود در قبال این موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ای بنویسد. او بهتر از من معنی عشق را می داند. او برای تعریف معنی عشق، که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است......

دخترم، هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند..... برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.

دخترم جرالدین، برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگری می گذارم و با این پیام نامه ام را پایان می بخشم:

*** انسان باش، پاکدل و یکدل؛ زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است. *** 


 

طبقه بندی: سخن بزرگان، 

تاریخ : یکشنبه 19 آذر 1391 | 04:55 ب.ظ | نویسنده : فرزاد | نظرات
                                                       
 

پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی.

تمامی گناهان ، نهانی صورت می گیرد. آن لحظه ای که درک کنیم خداوند حق بر افکار ما گواه است ، شاید رها و آزاد شویم.

من به کسانی که از مذهب خود با دیگران سخن می گویند و تبلیغ می کنند مخصوصاً وقتی که منظورشان این است که آنها را به دین خود در آورند هیچ اعتقاد ندارم. مذهب و اعتقاد با گفتار نیست بلکه در کردار است و در این صورت عمل هر کس عامل تبلیغ خواهد بود.

من از محدودیتها و نارساییهای خود آگاهم و این آگاهی تنها مایه قدرتم می باشد. آنچه در زندگی خود انجام داده ام بیش از هر چیز دیگر در نتیجه اطلاع و قبول محدودیتها و نارساییها بوده است.

تنها از طریق عشق است که می توانیم به حقیقت برسیم، زیرا خداوند، نه تنها حقیقت است، بلکه عشق نیز هست. در نتیجه، بدون عشق به حقیقت، هیچ تجربه ای از حقیقت وجود نخواهد داشت، به بیانی دیگر ” اگر می خواهیم روزی شاهد نفوذ حقیقت در تمامی جهان باشیم، باید به جایی برسیم که کم اهمیت ترین موجود جهان خلقت را به اندازه خود دوست بداریم و برای رسیدن به چنین جایی، نباید از هیچ یک از ابعاد زندگی بگذریم”.

انسان نمی تواند در حوزه ای از زندگی خود با درستی و صداقت عمل کند در حالی که در سایر حوزه های زندگیش آلوده نادرستی هاست . زندگی ، واحدی تجزیه ناپذیر است .

لحظاتی در زندگی پیش می آید که باید به اقدام پرداخت و جلو رفت، حتی اگر نتوان بهترین دوستان را با خود برد. همیشه به هنگامی که چند وظیفه با هم تصادم پیدا می کنند باید ” صدای ضعیف و آرام” درونی داور نهایی باشد .

در مورد خدا این اشکال هست که نمی توان او را توصیف و بیان کرد. اما توصیف حقیقت در قلب هر بشری نهفته است. حقیقت همان چیزی است که شما در این لحظه، حق می شمارید و همان خداست. اگر کسی همین حقیقت نسبی را بپرستد و پیروی کند می تواند مطمئن باشد که به مرور زمان به حقیقت مطلق یعنی خدا هم نایل خواهد شد .

هدف ، همـواره از ما دور می شـود ، هر چه به پیشــرفتهای بزرگـتری نائل آییــم، بیش تر به بی ارزشی خود پی می بریم. شادمانی در تلاش نهفته اسـت نه در دستیابی به هدف. تلاشٍ تمام و کمال، عین پیروزی است .

برای کسی که اندیشه عدم خشونت را در خود پرورده است تمام عالم یک خانواده است. نه ترسی به دل دارد و نه کسی از او می ترسد .

نباید دانه ای برنج یا تکه ای کاغذ را به هدر دهید وقتتان را نیز. وقت ما به خود ما تعلق ندارد بلکه متعلق به ملت است و ما امانتدارانی هستیم که باید به بهترین نحو از آن بهره بگیریم.

جنگنده عاشق مرگ است. نه مرگ در بستر بیماری بلکه مرگی که در میدان نبرد سر می رسد… مرگ در هر زمانی خجسته و مبارک است ولی برای جنگنده ای که برای آرمان خود -حقیقت- می میرد خجستگی آن دو چندان است.

چیزی در درونم مرا وا می دارد رنج خود را با صدای بلند فریاد کنم. من نیک دانسته ام که چه باید بکنم. آنچه در درونم هست و هرگز فریبم نمی دهد اکنون به من می گوید:(باید در مقابل تمام دنیا بایستی حتی اگر تنها بمانی. باید چشم در چشم تمام دنیا بدوزی حتی اگر دنیا با چشمان خون گرفته به تو بنگرد. ترس به دل راه نده. به سخن آن موجود کوچکی که در قلبت خانه دارد اطمینان کن که می گوید: “دوستان همسر و همه چیز و همه کس را رها کن و فقط به آنچه برایش زیسته ای و به خاطرش باید بمیری شهادت بده”).

عدم خشونت فقط وقتی خواهد بود که ما کسانی را دوست بداریم که از ما نفرت دارند. می دانیم که عمل کردن به این قانون بزرگ محبت چقدر دشوار است. اما آیا انجام تمام کارهای بزرگ دشوار نیست؟

محبت نیرومندترین قدرتی است که جهان در اختیار خود دارد و در عین حال ساده ترین نیرویی است که بتوان تصور کرد

وظیفه ما نیست که خطای دیگران را جستجو کنیم وبه قضاوت درباره دیگران بنشینیم.ما باید تمام نیروی خویش را برای قضاوت در کار خودمان صرف کنیم و تا وقتی که حتی یک خطا در خود می بینیم حق نداریم که در کار مردم دیگر دخالت کنیم .

 



 

طبقه بندی: سخن بزرگان، 

تاریخ : یکشنبه 19 آذر 1391 | 04:50 ب.ظ | نویسنده : فرزاد | نظرات

از نظر گاندی این 7 مورد بدون 7مورد دیگر خطرناک است:

1)ثروت بدون زحمت

2) لذت بدون وجدان

3) دانش بدون شخصیت

4) تجارت بدون اخلاق

5)علم بدون انسانیت

6)عبادت بدون ایثار

7)سیاست بدون شرف


 

طبقه بندی: سخن بزرگان، 

تاریخ : چهارشنبه 24 آبان 1391 | 11:38 ق.ظ | نویسنده : فرزاد | نظرات
.: