قصّه های شهر هرت.قصّۀ 111
#شفیعی_مطهر
هردمبیل در حالی که از خشم می لرزید،فریاد زد:
کدام آدم احمق باور می کند که دو،دوتا بشود ده تا؟!
شارل شرلی با آرامی و حالتی ملتمسانه پاسخ داد:
اعلی حضرتا! من هم این را می دانم. ولی من می خواهم ثابت کنم که راه به زانودرآوردن و تسلیم کردن مردم توسعه نیافته ،مخیّرکردن آنان بین بد و بدتر است!یا به عبارتی دیگر باید مردم را در تنگنایی قرار داد تا بین غلط و غلط تر یکی را برگزینند! وگرنه هر آدم کم سوادی هم فرق بین خوب و بد و نیز درست و غلط را می فهمد. ما باید این مردم را در تنگنایی گیر بیندازیم و آنان را به مرگ بگیریم تا به تب راضی شوند. مردمی که به «درماندگی آموخته شده» گرفتار شوند ،«تمایل به تسلیم» حتّی در بین نُخبگان آنان نیز رسوخ می کند.چون همه می خواهند به گونه ای لقمه ای به کف بیاورند و زندگی کنند. آنان روز به روز بیشتر به حدّاقل ها عادت می کنند و.....
هردمبیل حرف او را قطع کرد و گفت:
همه حرف هایت درست،ولی چطور به آنان بباورانیم که دو،دوتا می شود ده تا؟!
شرلی جواب داد:قربانت گردم! نکته همین جاست. وقتی مردم زیر فشار این حرف غلط کمر خم کنند،اگر قدری از غلط بودن و بدی گزینه بکاهیم،با خوشحالی و رضامندی می پذیرند. در اینجا از رافت سلطانی و الطاف ملوکانه مایه می گذاریم و حاصل ضرب را تا عدد هشت تخفیف می دهیم! آن گاه نفس راحتی می کشند و دعاگوی ذات ملوکانه می شوند!
در اینجا هردمبیل کمی آرام گرفت و پرسید:
اگر برخی نُخبگان و روشنفکران به عدد هشت اعتراض کردند،چه کنیم؟
شرلی پاسخ داد: در اینجا به واکنش مردم می نگریم. اگر این مخالف خوانی روشنفکران در بین تودۀ مردم پایگاهی عمیق پیدا کرد،ما با منّت نهادن بر توده های شاه دوست از عدد هشت کوتاه می آییم و تا عدد شش هم با آنان همراهی می کنیم.
شاه دیگربار پرسید: اگر به شش تا هم راضی نشدند،چه کنیم؟
شرلی گفت: ما هر چه عدد حاصل ضرب را کاهش بدهیم، از تعداد ناراضیان و معترضان کاسته می شود،در این جا چون معترضان در اقلّیّت هستند ما از قدرت سرکوب بهره می گیریم و اکثریّت خاموش فقط تماشا می کنند! این روش همۀ جوامع توسعه نیافته است!
شاه گفت: من هنوز کاملاً توجیه نشده ام.
بعد رو کرد به صدراعظم و گفت:
آیا تو از طرح های شرلی چیزی فهمیدی؟ اگر فهمیدی برای من با زبان خودمانی توضیح بده!
صدراعظم سری خاراند و گفت:
اعلی حضرتا! من با تمثیلی سعی می کنم طرح شرلی را توضیح دهم:
مرید فقیر و بدبختی پیش شیخی رفت و گفت:
یا شیخ ، از زندگی خسته شدم و چند باری است فکر خودکشی به ذهنم آمده ، دستم به دامنت!
شیخ گفت : چه مشکلی پیش آمده؟؟
مرید فقیر گفت: از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم . این وضع را نمی توانم تحمل کنم.
شیخ اندکی فکر کرد و پرسید: از مال دنیا چه داری؟
مرید گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.
شیخ گفت: من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.
مرید که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد.
شیخ گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری.
مرید برآشفت که: یا شیخ ، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟
شیخ گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی. وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، مرید پریشان نزد شیخ رفت و گفت:
دیشب تا چشمانم گرم شد گاو روی مادرم نشست و شاخی به همسرم زد و روی سر خواهرم که خواب بود ادرار کرد و هیچ یک نتوانستیم بخوابیم.
شیخ یک بار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت:
امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
مرید فقیر هر روز در حالی که اشک از چشمانش جاری بود باز می گشت و برای شکایت از وضع خود نزد شیخ می رفت و شیخ دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات همخانه روستایی و خانواده اش شدند.
روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده و غمگین و سراپای زخمی و لباس پاره نزد شیخ رفت و گفت :ما را بدبخت تر کردی با این کمک کردنت.
شیخ دستی به ریش خود کشید و گفت:
دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد.
پس از آن به روستایی گفت :
امشب گاو را از اتاق بیرون ببر.
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد شیخ می رفت، به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون برد.
روز بعد وقتی روستایی نزد شیخ رفت، شیخ از وضع او پرسید، مرید گفت:
خداوند قبر پدرت را نورانی کند یا شیخ ، پس از مدت ها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم با چه زبانی از تو تشکر کنم.
مرید بسیار خوشحال شد و از فرط شادی جان به جان آفرید.
حالا اعلی حضرتا! به نظر این جان نثار شما ،طرح شرلی از این تمثیل الهام گرفته و ما خودمان سال هاست با همین سیاست مردم را فریب می دهیم!
هردمبیل خوشحال و خندان همۀ دولتمردان را به اجرای دقیق همین طرح فراخواند تا این که....
کانال رسمی گاه گویه های مطهر