منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال پنجشنبه 13 مهر 1396 04:17 ب.ظ نظرات ()
    اگه تا یک هفته دبگه اینجا آپدیت نشد، دیگه هیچ وقت آپدیت نخواهد شد.. 

    ممنون که بودین 
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 مهر 1396 04:19 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال چهارشنبه 12 مهر 1396 12:30 ق.ظ نظرات ()
    شدم استاد خراب کردن! هر حرفی می زنم اونجور که نباید برداشت میکنن. دیگه واقعا نمیدونم چی کار کنم. با فیلیپ صحبت می کردم. یه سری حرفا بهم زد راجع به دخترا که خودمم توش موندم. شاید حق با اون باشه. مطمئنن حق با اونه .. اون بیشتر از من میفهمه .

    برام سواله که چرا همه من رو به چشم مُ ت ج ا و ز به ع -- ن -- ف  میبینن؟! اگه نمیبینن واقعا چرا اون رفتارا رو باهام میکنن؟ چرا میخوان تقاص اِکسEx و نکستشونNext رو از من بگیرن؟ مگه نعوذ بالله خدان؟ جای اون تصمیم میگیرن، جای اون حکم میدن، جای اون ...   به صرف داشتن آلت جرم میشه یه آدم رو محکوم کرد؟...

    به من چه که بقیه درد دارن؟ مگه من ندارم؟ تا کی مرهم روح بقیه باشم؟ به قول صادق هدایت "در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته میخورد و می تراشد، این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد ...". کی قراره منو درک کنه؟؟؟ 
    _ نمی دونم، شاید به قول فیلیپ، سوهان روح خلق الله م. 

    بهم میگه خردادی هستی و زودرنج. بهش که فکر میکنم میبینم که زودرنج بودم. اما همیشه تو خودم ریختم. مِنتش رو سر کسی نذاشتم! میدونم بچگی هام خیلی نق میزدم. اما الان دیگه خیلی وقته عوض شدم. فقط و فقط میمونه تو این سینه صاحاب مرده! کنارشم چرت میگم و میخندم و ملنگ بازی در میارم فکر میکن مشنگم. 

    سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
    ولی دل به پاییز نسپرده ایم
    چو گلدان خالی، لب پنجره
    پر از خاطرات ترک خورده ایم
    اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
    اگر خون دل بود، ما خورده ایم
    اگر دل دلیل است، آورده ایم
    اگر داغ شرط است، ما برده ایم
    اگر دشنه ی دشمنان، گردنیم!
    اگر خنجر دوستان، گرده ایم!
    گواهی بخواهید، اینک گواه:
    همین زخم هایی که نشمرده ایم!
    دلی سربلند و سری سر به زیر
    از این دست عمری به سر برده ایم

    خلاصه اینکه:
    .. احترامت واجبه خان دایی! اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمی آد .. کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟ ... این دنیا همیشه واسه من کلک بوده و نامردی .. به هر کی گفتم نوکرتم خنجر کوبید تو این جیگرم ..



    تابلوئه رد دادم؟؟؟ این روزا همه همینو بهم میگن. خسته شدم. خوابم میاد. حس میکنم دارم تموم میشم. 
    امروز به آیه استرجاع برخوردم؛ یه حس غریبی بهم میگه بسه دیگه:
     الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَ‌اجِعُونَ﴿۱۵۶﴾
    [همان‌] كسانی كه چون مصیبتی به آنان برسد، می‌گویند: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز می‌گردیم.» (۱۵۶)


    آخرین ویرایش: چهارشنبه 12 مهر 1396 12:21 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 4 مهر 1396 02:03 ب.ظ نظرات ()
    ما برای فصل کردن آمدیم

    از پذیرفتن موکلین زن معذوریم

    اینهمه خرج رخت و لباس و آرایش و فرت و فش و هایلایت خودتان می کنید، انعام ما کجای زندگی تان را می گیره؟

    اصولا بیولوژی زن ها مثل مار میمونه؛ باید به زن ها بی توجهی کنی وگرنه نیشت میزنن!

    اصولا زنا یه آدم دیگه ن و همیشه همه ی زنا دارن علیه همه ی مردای جهان توطئه میکنن

    مانع و سرعت گیر برای اینه که آدما به زنا برخورد نکنن

    من پا تو محیطی نمیزارم که مملو از ظلم زنا نسبت به مردانه (محضر)

    _شاهد طلاق ده هزار تومن، شاهد ازدواج هفت هزار تومن
    +چرا عروسی ارزون تره؟
    _آزادی بیشتر از اسارات می ارزه خانوم

    اصولا زنا مثل اورانیوم غنی شده میمونن. چون اورانیوم و زن تنها موادی هستند که دائم وزنشون داره تغییر میکنه.

    +شوخی سلاح مرداست؛ غیبت سلاح زنا ..

    کوتاه بیای اونا بردن

    همه ی ما داناید کل هستیم. البته از کردن به بالا .. ولی از گردن به پایین ما مردها با گراز، شیر نر و ببر بنگال همتراز و هم نیازیم !

    That's for business, that's for love

    * من نه حاضرم زنت بشم، نه صیغه ت میشم. نه باهات date میزارم. نه میلم به کاپوچینو میره. نه هوس هویج بستنی کردم. نه با یه نی باهات آب انار میخورم. زیر چترم باهات قدم نمیزنم. شاه عبدالعظیمم نمیام بات کباب بخورم با یه پر ریحون. نه گرل فرندت میشم، نه مادر بچه هات.

    من فسفرای مغزمو برای فکر کردن به زنا نمی سوزونم

    زن مثل اکسیژن میمونه! اگه نباشه مرد کبود میشه.

    اصول زنا وقتی غمگین میشن عین آهنربا دورهم جمع میشن، وقتی هم خوشحالن از هم دور میشن؛ برعکس مردا !!!

    حرکت خانما بر اساس جغرافیای آقایونه

    «اصولا در هر بدبختی پای یک مرد در میان است»

    سنت حسنه موقت؛ حسنه ست دیگه. و حسنه هم بوده! خب اگر حسنه نیست پس چرا بوده؟ میخوام بهتون بگم رسما بدست فراموشی سپرده شده ..

    کدوم زن رو دیدی کارش رو درست انجام بده؟

    این نیازهای زنونه ست؛ شما آقایون این چیزا رو نمی فهمید

    یه مرد رو تا صد دفعه میشه خر کرد.
    آخرین ویرایش: سه شنبه 4 مهر 1396 02:02 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال دوشنبه 3 مهر 1396 01:36 ب.ظ نظرات ()
    بابا ملت راست میگن
    چرا همش من خودم رو بدبخت جا میزنم؟ :)
    نهایتش اینه که 3 4 سال بهم اتاق ندادن و پول اضافه ازم گرفتن. که اینم خیالی نیست.
    استاد محترم هم هنوز جوابی ندادن که باید چی کار کنم :((
    ارشد و ... هم که هنوز نامشخصه!
    Ya My GOD
    !!! Dog in your ghost world 
    آخرین ویرایش: دوشنبه 3 مهر 1396 01:35 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سلام
    اگر کاری دارید از طریق ایمیلی که پایین صفحه وب قرار گرفته یا بخش تماس با من وبلاگ مطرح کنید. باهاتون تماس میگیرم. 

    متاسفانه مایکروسافت ایمیل دوم من رو دیروز مسدود کرده. امروز متوجه شدم. لطفا به این آدرس ایمیل بفرستید. در لحظه بهتون پاسخ خواهم خواهم داد: daneshjoyezaban@gmail.com
    آخرین ویرایش: شنبه 1 مهر 1396 02:23 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال جمعه 31 شهریور 1396 10:00 ب.ظ نظرات ()
    همسرت را نزن

    زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر، من گرفتم تو نگیر

    مرد باید پولدار باشه، زشت و بداخلاق باشه
    آخرین ویرایش: جمعه 31 شهریور 1396 08:51 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال جمعه 31 شهریور 1396 08:00 ب.ظ نظرات ()
    داستان برمیگرده به زمانی که برای کنکور میخوندم. یه روز بچه ها زنگ زدن که بیا بریم خونه بابای فلانی بازی حکم :) اینو بگم که من اصلا این بازی رو بلد نیستم! علی رغم اینکه 4 سال از تحصیلم میگذره هنوز سعی نکردم یاد بگیرمش :((
    من لباسام رو پوشیدم و آماده شدم. بچه ها اومدن دنبالم و رفتیم سمت خونه دوستم. اما نمیدونم چی شد که سر از ساختمونای مسکن مهر درآوردیم. به بچه ها گفتم: مگه خونه فلانی اونجا نبود؟ گفتن: این خونه رو باباش به یه مهندس اجاره داده. فعلا خالیه. اومدیم دورهمی فیض ببریم. منم فکر کردم خب اشکالی نداره لابد. تا مهندسم بیاد اسباب و اثاثیه ش رو بخواد بچینه کلی وقت هست لابد. اما چشمتون روز بد نبینه. وقتی در زدیم و بچه ها در رو باز کردن دیدم که ای دل غافل !!! خونه مبله ست. به بچه ها گفتم: آقا مگه مهندس توی خونه زندگی میکنه؟ 
    گفتن: آره دیگه! 
    گفتم: الان کجاست؟ 
    گفتن: سر کاره. 
    گفتم: پس ما اینجا چه غلطی میکنیم؟
    گفتن: اومدیم بازی دیگه. فعلا که خونه ش در اختیار مائه!
    گفتم: کی برمیگرده حالا؟
    گفتن: معلوم نیست ساعت چند برمیگرده. شاید 2 ظهر، شایدم 4 یا 6 عصر :-/ 
    تمام وجودم رو استرس گرفته بود. گفتم: آخه اگه بیاد چی؟ 
    گفتن: باید در بریم دیگه. از بالکن :)))
    بچه ها یه دست بازی کردن و دیدن بدون سیگار نمیتونن !!!
    به من گفتن اینجا بمون تا ما بریم سیگار بگیریم برگردیم. توصیه شون موقع رفتنم این بود: "اگه مهندس اومد هر طور شده فرار کن. نمونی توی خونه بدبختمون کنیا!" 

    بهتره از خیر اونچه که توی اون نیم ساعت بر من گذشت بگذریم ...

    بچه ها برگشتن و شروع کردن به بازی و سیگار. دیدن سیگار کشیدن و دهنشون تلخ شده. رفتن برای خودشون چایی  درست کردن ! (آخه خونه مردم و چایی؟! اونم بی اجازه!!) بعد یخچال رو زیر و رو کردن و میوه آوردن خوردیم. بعدشم یه نوشابه توی یخچال پیدا کردن و آوردن، اونم خوردیم. سیگار ها رو توی لیوان ها خاموش میکردن. تفاله چایی ها رو میریختن توی گلدون  اصن یه وضعی بود!
    اینو بگم که من وقتی رفتم توی خونه، خونه خودش بهم ریخته بود. اما هر چی که بود ما بهم ریخته تر از قبل کرده بودیمش.
    بچه ها رمز وای فای مهندس رو داشتن و زده بودن روی دانلود.
    دفتر حساب کتابای طرف رو هم برداشته بودن و صفحه وسطش رو باز کرده بودن. یه خط وسطش کشیده بودن و یه طرفش نوشته بودن ما و طرف دیگه هم شما :)))

    توی اون 3 4 ساعتی که توی خونه اون بنده خدا بودیم ترس رو با وجودم حس کردم. هر چند حسابی هم خوش گذشت. ساعت یک ربع به 2 بود که یکی بچه ها گفت: (مثلا صاحب خونه!) یالا جمع و جور کنید بریم. منم گفتم: اینهمه آشغال رو ما چجوری جمع و جور کنیم؟!
    گفتن: بیخیال آشغالا بابا. خود مهندس جمع میکنه. ورقا و پاکت سیگار و گوشی هاتون رو فراموش نکنید :)

    نمیدونم مهندس بعد دیدن خونش توی اون روز چه حسی بهش دست داد! اما خدا از سر تقصیرات هممون بگذره :)


    + نمیدونم چرا یهو یاد این داستان افتادم! 
    ++ شاید به این خاطر که الفبای کذاییم رو تکمیل کنم!
    آخرین ویرایش: جمعه 31 شهریور 1396 07:24 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال جمعه 31 شهریور 1396 07:00 ب.ظ نظرات ()
    پیامتون رو دریافت کردم. ممنون از اظهار لطفتون. و همچنین بلاک تون که به حق غایت حکم سرفرازی بود.
    آخرین ویرایش: جمعه 31 شهریور 1396 06:53 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال جمعه 31 شهریور 1396 06:51 ب.ظ نظرات ()
    ماجرا از بعد از عید نوروز شروع شد. وقتی من برگشتم دانشگاه افتادم روی طرح "قدیم یا جدید؟"
    اینجوری که هر کی ازم ساعت میپرسید میگفتم: قدیم یا جدید؟ :-))
    این کارام بعضی وقتا خیلی بازخوردی جز خنده طرفین نداشت. بعضی وقت ها هم برای طرف مقابل سنگین تموم میشد! مثلا یه سری یکی از بچه ها نزدیک بود از امتحانش جا بمونه  یا به قرارش  نرسه و  .

    البته ناگفته نماند که توی این راه کم کتک هم نخوردم.

    ** چند روز پیش باز یکی از هم اتاقی ها بهم پیام داده بود. وقتی بازش کردم دیدم یه گیف با مضمون "به لحظات ملکوی جدید یا قدیم نزدیک میشیم" فرستاده بود  الان مجبورم باز تا 30 آبان طرح قدیم یا جدید رو کلید بزنم. از اونورم از 12 فروردین تا 31 تیر باید به اجرای طرح کمر ببندم و موجبات آزار دوستان، هم اتاقی ها و اساتید رو فراهم کنم. 
    آخرین ویرایش: جمعه 31 شهریور 1396 06:50 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال شنبه 25 شهریور 1396 09:40 ب.ظ نظرات ()
    امروز همراه اول پیام داده و تولدش رو تبریک گفته. اما دیگه بین ما نیست!
    کلی عکس و فیلم از تولد تا دادمادیش به جا مونده. اما هیچ کس جرات باز کردن و ورق زدن آلبوم ها رو نداره. 
    آخرین ویرایش: شنبه 25 شهریور 1396 09:39 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 33 ... 9 10 11 12 13 14 15 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات