منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال پنجشنبه 26 مرداد 1396 10:35 ق.ظ نظرات (1)
    +هستی؟

    - بله
    -سلام

    +هیچی میخاستم بیینم تویی یا نه
    +سلام

    ... 

    +ازت ناراحتم

    -چرا؟


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 26 مرداد 1396 10:36 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
    -
    0
    نمی پسندم
    +
    2
    می پسندم
  • معلوم الحال چهارشنبه 25 مرداد 1396 11:49 ب.ظ نظرات (-)
    همین
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 25 مرداد 1396 11:50 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
    -
    1
    نمی پسندم
    +
    2
    می پسندم
  • معلوم الحال دوشنبه 23 مرداد 1396 11:03 ق.ظ نظرات (2)

    فکر می کنم اولین بار از طریق یکی از پیج های فروش کتب اُریجینال اینستاگرام بود که با پیجش آشنا شدم. وقتی وارد پیجش شدم شگفت زده شدم. برای یه مدت واقعا شک داشتم که صاحب پیج یه ایرانیه! چون کتاب هایی که عکساشون رو میذاشت همه اُریجینال بودن و هر کسی نمی تونست همچین کتاب هایی بخره. 
    رفته رفته متوجه شدم که یه دختر ایرانی صاحب پیجه. واقعا برام جالب بود :) یه بار توی دایرکت چند تا سوال ازش پرسیدم و خیلی با حوصله جوابم رو داد؛ باورم نمیشد! مهندسی نرم افزار خونده بود اما اون کتاب ها و شیرینی ها همه و همه کار اون بود ... تازه از علاقه ش به ادبیات انگلیسی گفت و خیلی چیزای دیگه. کارهاش خارق العاده بودن. 
    دیروز دیدم این خانم مهندسِ مترجمِ آشپزِ اهل ادب با روزنامه ایران (شماره 6567، 22/مرداد/1396) یه مصاحبه انجام داده. مصاحبه که چه عرض کنم، در حد دو ستون بهش اختصاص داده بودن. علی رغم اینکه کفایت نمی کرد اما خوشحالم از اینکه دیدمش  براش آرزوی موفقیت می کنم.

    همه اینها هم وقتی اتفاق افتاد که 5 اگست پیج رسمی اینستاگرام توی یک پستش به خانم غرات پرداخت.


    علی رغم اینکه از تبلغات خوشم نمیاد و همش منتقدش بودم (علی الخصوص برای یه عده خاص) ولی کارای ایشون تحسین برانگیزه. 


    پ. ن.: برای دیدن پیج ایشون و صفحه ای که باهاشون مصاحبه کردن می تونید یه سر به بخش لینک های مرتبط پست بزنید.
    آخرین ویرایش: دوشنبه 23 مرداد 1396 11:03 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
    -
    0
    نمی پسندم
    +
    7
    می پسندم
  • معلوم الحال چهارشنبه 18 مرداد 1396 10:10 ق.ظ نظرات (5)
    یه جایی خوندم:

    "اگر برای آنچه که دوست داری نجنگی، مجبوری اون چیزی رو که به دست آوردی دوست داشته باشی"

    حقیقتش من اونقدرا هم آدم گنده ای نیستم که در رابطه با انتخاب رشته و کنکور بخوام صحبت کنم. اما یه سری حرف دارم که دوست دارم بزنم و باز برم توی لاک تنهایی خودم. 
    کاش اونقدر که بعضیا قبل از انتخاب رشته جلز و ولز میکنن برای رشته هایی مثل پزشکی و مهندسی برق و مکانیک و ... بعدش هم سخت میچسبیدن به درس. می دونم همه چیز درس نیست. اما زیاد دیدم کسایی که با رتبه های خوب رفتن دانشگاه و بعدش با معدلای پایین رفتن دنبال عیش و عشرت دنیاشون. یعنی انگار دانشگاه رو یه حایی دیدن که قراره 4 سال یا بیشتر توش به فساد بگذرونن و بعدش هم یا عازم سربازی بشم یا برن خونه شوهر :-/ نمی دونم چی میشه که "سیستم آموزش عالی" کشورمون اینقدر ضعیف عمل میکنه. تا قبل از کنکور خیلی ها میخونن و به واقع حفظ میکنن، اما وقتی وارد دانشگاه میشن دیگه بیخیال همه چی میشن. 

    بچه ها برای انتخاب رشته اینهمه حرص و جوش نزنید. جامعه به همه مشاغل نیاز داره. برای موفقیت آیندتون نیازی نیست حتما بشین فلان دکتر یا فلان مهندس. اگه میخواید موفق بشید بجای تقلید از دیگران سعی کنید خودتون باشید و در کنارش تمام تلاشتون رو بکنید که برسید به هدفتون. تفریحات هم جای خودشون رو دارن.

    دوست داشتم پرچونگی کنم. اما نمی تونم  خوب فکر کنید به خودتون و علایقتون. موفقیت فردا یکی از راه هاش کنکور و دانشگاهِ. هزار راه نرفته دیگه هست که میشه از طریق اونا موفق شد. راه هایی که هنوز هیچ کس شروعشون نکرده.

    * برای انتخاب رشته و ... میتونید به لینک های مرتبط یه سر بزنید. نکاتی داره که شاید به فکر وادارتون کنه.
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 18 مرداد 1396 10:08 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
    -
    2
    نمی پسندم
    +
    8
    می پسندم
  • معلوم الحال چهارشنبه 11 مرداد 1396 03:00 ب.ظ نظرات (6)
    - پرده آخر

    ساعت ۳:۲۲ دقیقه بهش پیام دادم و تولدش رو بهش تبریک گفتم.

    ساعت ۹:۴۳ دقیقه جوابم رو داد و تشکر کرد. 


    * هیچ وقت نفهمیدم چرا بلاک شدم و چرا ....
    آخرین ویرایش: چهارشنبه 11 مرداد 1396 02:57 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
    -
    0
    نمی پسندم
    +
    6
    می پسندم
  • معلوم الحال دوشنبه 9 مرداد 1396 12:30 ب.ظ نظرات (6)
    چند وقت پیش از طریق کانال مستانه مطلع شدم که کانال ماری جوانا یه کمپینی راه انداخته که ملت بیان از رویاهای آیندشون بگن؛ مثلا اینکه ۱۰  سال دیگه کجان و چی کار می کنن؟... حقیقتش اینه که  مدت هاست که از رویاپردازی دست برداشتم. اما دعوت الی منو گرفتار کرد (حالا فکر نکنید همیشه هم به این دعوت ها لبیک میگم!)

    آخرین ویرایش: دوشنبه 9 مرداد 1396 12:42 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
    -
    0
    نمی پسندم
    +
    6
    می پسندم
  • معلوم الحال چهارشنبه 4 مرداد 1396 04:24 ب.ظ نظرات (3)

    امروز بعد ازمدت ها سستی پاشدم رفتم آزمایش بدم. ناشتا بودنم خودش مصیبت عظمیٰ ئی بود که ازش بی خبر بودیم :)

    چشم شما روز بد نبینه. رفتم نشستم توی نوبت تا صدام کردن. بعدش گفتن زحمت بکشید ١٧٠,٠٠٠ تومان لطف کنید.

    من :| (آقا مگه نگفته بودن هزینه های درمانی کمتر شده! پس کو؟)

    پرداخت کردم و با خودم فکر می کردم "الان نقش بیمه تو این مملکت خراب شده ما چیه که از اینور تامین اجتماعی میگیره و از اونور تکمیلی و تلفیقی و تجلیلی و... بعدش ملت میگن هزینه ها پایین اومده ؟ حالا خوب شد نخواستن ازم نمونه مغز استخوان بگیرن !!!"

    خلاصه رفتم که یه دو لیتر خون بدم بعدش با خودم گفتم: اینا که اینهمه پول گرفتن چرا دیگه نمونه رو خودشون نمیدن :)) این انصاف نیست هم پول بدی هم خون و... :دی


    به هر زحمتی با فشار ٨ خودم رو رسوندم خونه یه چیزی بخورم. یه بنده خدایی پیدا شده میگه "اگه حالت بده تا بیایم عیادتت!". حالا خودش ٤٣٠ كیلومتر از من فاصله داره. رفیقشم ٢٢٠ کیلومتر! بعد بهش میگم: "زحمت میشه! مبلغ رو کارت به کارت کنید" :) میگه: "تو آدم نمیشی؟!" جالبی کار اینجاست که من هر بار دوست شریف ایشون رو به یه اسم متفاوت توی پیام هام ذکر می کنم: "نوشین" (اینم که کلوچه‌ش معروفه!) ، "شمیم" (اسم یه برنج پاکستانیه فکر می کنم) ، "نینا"(اسم روغنه) ... . همینجور که دارم توی تلگرام هذیون میگم ایشون هم چهارتا بدوبیراه میگن بهم و میذارن میرن که: "حالت خوش نیست و امروز اسم روغن و برنج... میذاری رو اسم دوست من و خیلی *** :|"

    + بیهوش شدم و الان چشمام رو باز کردم میبینم ساعت ٥ بعد ازظهره. برکت از ساعت ها هم رفته. دیگه اینجا جای موندن نیست.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
    -
    0
    نمی پسندم
    +
    8
    می پسندم
  • معلوم الحال دوشنبه 2 مرداد 1396 04:39 ب.ظ نظرات (4)

    یکی از معضلاتی که من زیاد باهاش روبرو شدم لوکیشنی هستش که بچه ها ازش میان. درسته بعضیا مثل خود من حضورشون توی چندتا منطقه محل اختلاف هست اما این عده خاصی که میگم دیگه نوبرن واقعا!

    نمی دونم چرا بعضی ها برای اینکه بگن خیلی باکلاسن، خودشون رو بچه تهران معرفی می کنن. بعد که ریز میشی و ذره بین دستت می گیری می بینی از اکبرآباد، اسلامشهر، پَرَند، چَرَند، رباط جعفر، شهر ری، ورامین، کرج، اراک، قم، یا حتی کاشان سر در آوردی.

    یه عده هم میگن ما بچه تهرانیم بعدا کاشف به عمل میاد که مشهد، ارومیه، اصفهان، شیراز یا حتی بندرعباسن! مثل بچه آدم بگید کجایی هستید، ما هم قول میدیم نیایم خونتون : ) اینجوری برای خودتون خوب نیست، فردا میگن حرفش دو تا شد!


    + با تشکر و عرض معذرت از همه اهالی مهمان نواز و غیور تهران و حومه!

    آخرین ویرایش: دوشنبه 2 مرداد 1396 05:00 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
    -
    1
    نمی پسندم
    +
    5
    می پسندم
  • معلوم الحال دوشنبه 2 مرداد 1396 12:10 ق.ظ نظرات (5)

    افتادم رو دور بدبیاری. نمی دونم علت چیه یا کیه اما واقعا دیگه بریدم. اونهمه بدبختی کم نبود، نشانه ها و علائم دیابت هم مزید بر علت شد. منی که حتی توی خوابگاه هم حداکثر ١ شب می خوابیدم تا ۶ ٧ صبح بیدارم. اما اونقدر بی حال که نه می تونم کتابام رو باز کنم ، نه به پروژه ناتمامم برسم، و نه هیچ کار دیگه ای بکنم.

    + واقعا از هیچی شانس نیاوردیم؛ ملت برای بچه هاشون ارث ملک و پول و امثالهم میذارن به ما که میرسه سهممون "کچلی"، "سنگ کلیه"، "دیابت"، دور از جون "سرطان" و... ست!

    ++ علی رغم توصیه ها حتی یه دکتر عمومی هم نرفتم که لااقل یه چک آپ کامل برام بنویسه! می ترسم از روبرو شدن با این غول شیرین! بدنم با ٥٠ کیلو وزن ناقابل دیگه کشش این مرض قند لعنتی رو نداره! -_-

    آخرین ویرایش: دوشنبه 2 مرداد 1396 12:14 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
    -
    0
    نمی پسندم
    +
    2
    می پسندم
  • معلوم الحال دوشنبه 26 تیر 1396 07:00 ب.ظ نظرات (6)
    بزرگان فمنیست حرفای زیادی در باب مظلومیت زنان زدن و یا آویزه گوشمون کردیم و یا هم از این گوش گرفتیم و از اون گوش در کردیم؛ یعنی «کلا به گوشمون گرفتیم». من قصد جبهه گیری علیه هیچ کدوم از طرفین رو ندارم. فقط میخوام داستانم رو بگم و برم، خواه پند گیرید خواه ملال ...

    جونم براتون بگه که بعد از اینکه از خوابگاه برگشتم خونه یه حس تنهایی بدی بهم دست داد. اینکه 9 ماه توی شلوغی و سروصدا و چرک و ... زندگی کنی هم خودش عالمیه. قضیه جایی تلخ تر میشه که بفهمی سال دیگه دوستات رو نمی بینی 
    منم برای اینکه یاد دوستام رو زنده نگه دارم یه هفته بعد از اینکه از خوابگاه برگشتم خونه یه پست حاوی 7 نفر آدم عاقل بالغ گذاشتم و یه کپشن دو خطی هم براش نوشتم. اما جونم براتون بگه که یک هفته طول کشید عدد لایک های ما به 100 نرسید /-: (حالا فکر نکنید آدم لایک پرست و مادی ای هستما)

    اما قضیه جایی برام جالب شد که دیدم یه خانوم عکس کامل خودش رو هم نه، که عکس پاهاش رو در حالی که ولو شده روی مبل گذاشته اینستاگرام با هشتگ خستگی و ناله و فلان و بهمان ... به حق همین لحظه نیم ساعت از پست بانو گذشته بود که تعداد لایکا به عدد روزای سال رسیده یود و 85 نفرم زیر پستش کامت گذاشته بودن که: "نخسته بانو" "چایی بدم؟" "کَفی (coffee) میل دارین؟" "وری نایس" "الهی بمیرم" "عجب پست خفنی با اجازتون شیر می کنم" "(استیکر قلب)" و .... تازه 18 نفرم اومده بودن شماره داده بون زیر پستش  حالا با اینش کاری ندارم، موندم توی خلقت اون موجودی که زیر پست بانو تبلیغات میکنه که "گروپ زدم د  خ  ت  ر   و    پ  س  ر قاطی جوین شو تا لینک رو برنداشتم" /-:


    ... چون به اصغر فرهادی و کارهای مقواش علاقه دارم نتیجه گیری رو به خودتون می سپارم. الان شما بگین: در حق خانوما جفا شده یا آقایون (هل یستوی هفت نفر با یه نصفه؟)


    توجه: این مطلب کاملا طنز بوده و هیچ گونه ارزش دیگری ندارد! هم شما میدونید هم من که ما اصلا همچین چیزی توی کشورمون نداریم، فقط خواستم شوخی کنم.
    آخرین ویرایش: یکشنبه 25 تیر 1396 08:19 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
    -
    0
    نمی پسندم
    +
    3
    می پسندم
تعداد صفحات : 33 ... 11 12 13 14 15 16 17 ...
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات