دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام / نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر / پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار / کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار / آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس / من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود / از روزگار سفله دو چندان کشیده ام
بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو / بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام
دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف / وین یکطرف که منت دونان کشیده ام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شب / با من بگوی قصه که دندان کشیده ام
جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم / افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام
از سرکشی طبع بلند است شهریار / پای قناعتی که به دامان کشیده ام
«شهریار»
باز با ما سری از «ناز» گران دارد یار
نکند باز دلی با دگران دارد یار؟!
خنده ارزانی هر خار و خسش هست ولی
گوش با بلبل خواننده گران دارد یار
آن وفایی که ز من دیده اگر هم برود
چشم دل در عقبِ سر نگران دارد یار
لاله رو هست ولی داغ غمش نیست به دل
کی سر پرسش خونین جگران دارد یار؟
گو دلی باشدش آن یار و نباشد با ما
اینش آسان بود ای دل، اگر آن دارد یار
می رود خوانده و ناخوانده به هر جا که رسید
تا مرا در به در و دل نگران دارد یار
داور دادگری هم به عوض دارم من
گر همه شیوه ی بیدادگران دارد یار
خواجه شاهد نپسندد مگر آتش باشد
«شهریارا» ره دل زد مگر آن دارد یار
شهریار
بنال ای نی که من غم دارم امشب / نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار / هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند، حیف! / که یار از این میان کم دارم امشب
چوعصری آمد از در ،گفتم ای دل / همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام رنگین / به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت / ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن عروسی وعده کردم / ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتی / دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امید اینکه گل تا صبحدم هست / به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم / که در دل بار مریم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت / غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم شهریارا / که محرومش زمحرم دارم امشب
«شهریار»