منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال جمعه 7 آبان 1395 03:41 ب.ظ نظرات ()
    این ترم و ترم بعد درس 4 واحدی سیری بر تاریخ ادبیات انگلیسی رو داریم و یه کتاب 1400 صفحه ای رو باید بخونیم که شامل نویسندگان دوره های مختلف (از Old English تا Modern English) همراه با گزیده ای از آثار مطرحشون هست رو بخونیم. مسلما این بخش ها شامل متون قدیمی old fashion هم میشن که با لغاتی مواجه میشیم که توی دیکشنری هایی که دست همه هست مثل Longman و  Oxford پیدا نمیشن. خیلی همت بخوایم بکنیم باید بریم توی Webster دنبالشون بگردیم.

    علی ای حال استاد هر جلسه یه بخشی رو توضیح میده و جون وقت کلاس محدوده بخش های مهم آثار نویسنده ها رو هم میخونه و توضیحات رو میده و خوندن بقیشون رو میزاره بر عهده خودمون. استاد مشغول تدریس Beowulf  بود که کتابش رو نشون داد و گفت از این قسمت میخوان بخونم. اون بخشی که استاد نشون داد با ماژیک هایلات شده بود. 
    یهو یکی از خانوم های talkative کلاس برگشت گفت: استاااااااااااد، چرا کتاب شما هایلات شده و کتاب ما نشده؟ (ایشون فکر کردن که کتاب استاد از اول هایلات شده بوده) 
    استاد هم برگشت گفت: Miss ....... I myself highlight these parts for myself to know which parts explain for you and use in the exam


    پ. ن.: قصد جسارت ندارم! ولی جدیدا دیگه دارم شک میکنم که خدا توی کله ی بعضیا چیزی به اسم مغز قرار داده! معذرت میخوام حیف گچ که بریزی تو کله اینا! چه برسه به اینکه عقل بدی بهشون و بکنیشون اشرف مخلوقات
     
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:24 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال پنجشنبه 6 آبان 1395 08:22 ق.ظ نظرات ()
    دو تا از هم اتاقیام نرم افزرا میخونن و سال آخرن. اینا استادی داشتن که زیادی با دخترا  ل * ا * س  میزد. رفتن علیه ش شکایت کردن و در عوض مسئول IT  مرکز کامپیوتر استادشون شد. یه شب هم استادشون رو آوردن اتاق و باهاش PES زدن و کلی گل خوردن :) بعدش استادشون گفت لپ تاپای شما کوچیکه باید یه روزی بیاین اتاق من (توی مرکز کامپیوتر) و توی ال سی دی من بازی بکنیم. (ال سی دی 27 اینچ)

    Rright now

    اینا حالا با استاد محترم کلاس دارن و گفتن ولش کن بابا استاد آشناست نمی ریم! :) بعدش گفتن باشه میریم که یه حاضری بزنیم. اول بساط صبحانه رو جور کردن و مشغول شدن که یهو استاد بهشون زنگ زده مگه نمیخواین بیاین کلاس؟ :) اینام گفتن استاد خواب موندیم. الان داریم راه میفتیم :) 
    بعدش میگن: از این به بعد میخوایم دیر بریم شب بهش پیام میدیم استاد ما فردا نیم ساعت، چهل و پنج دقیقه تاخیر داریم! نگران نشو!!! :)))
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:25 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 4 آبان 1395 09:18 ب.ظ نظرات ()
    حتی خدا هم نمی تونه همه بنده هاش رو از خودش راضی نگه داره؛  فرقی نمیکنه که فقیر باشن یا غنی! 
    دیگه از من که یه بنده کوچیک و معلوم الحالشم چه انتظاری میشه داشت؟ 
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:25 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات