منوی اصلی
گاه نوشته هاى یک دانشجوى زبان
معلوم الحال
  • معلوم الحال جمعه 12 تیر 1394 07:28 ق.ظ نظرات ()
    صحنه اول:
    دیشب برادرم با بچه ها بیرون رفت و وقتی پرسیدم به کجا چنین شتابان؟ در پاسخ فرمودی: مسابقات "جام رمضان" یادواره شهید فلانی توی سالن نزدیک خونه برگزار میشه با بچه ها میریم تماشا ... ما هم که دیدیم بیکاریم زدیم از خونه بیرون و عزم سالن کردیم ... چه غوغایی بود! البته چند تا بنر خیر مقدم هم بود که گویا مال فردا شبه(فینال) و پیش پیش زدن ...
    اونچه که بیشتر از همه برام جالب بود حاشیه های بازی بود تا متنش
    * یکی از تیم ها که اعضاش ماشالله همه توی کار قطعات جانبی بودن یکی قطعات یدکی اصلی پیکان و دیگری پراید و اون یکی هم قطعات و لوازم جانبی موتور ... وسط بازی بنده خدا در حال دریبله که بلند ازش سوال میپرسن: "مجتبی شمع موتور سی جی چنده؟"
    * توی تیم ها هم تا دلتون بخواد پدیده داشتن ... از مارادونا بگیر تا ...
    * مورد جالب بعدی توصیه هایی با شیب ملایم برای گل شدن بود !!!
    * و اینکه ملت خودشون رو به آب و آتیش میزنن و خودشون رو تو گِل میپلکونن (!) که ثابت کنن گل زدن ما بنده خدایی داشتیم که سه بار  با توپ رفت توی دروازه و هر بار تکذیب می کرد گل زدن خودش رو ... گوی قرار بوده به ازای هر گل 5000 تومان ازشون بگیرن !

    صحنه دوم:
    مسابقه تموم شده و ما (من + برادران + یکی از بچه ها) منتظر وسیله ای بودیم برای دور دور که یکی دیگه از بچه ها با ماشین برادرش اومد و با یه ترمز خفن کنارمون سوارمون کرد و بعد از کلی حرکت نمایشی جالب (بار سرعت nتا دستی می کشیید جوری که به جایی که اون دلش برای خودش و ماشین بسوزه که رفت توی بولوار و میدون ما آخ و اوخ و وای و اینا می کردیم ... در نهایت ما به سر منزل مقصود رسیدیم ....... ادامه سرنوشت ایشون در صحنه چهارم

    صحنه سوم:
    ساعت 3 شب عزم منزل کردیم حالا از بخت بد نه ماشینی توی خیابون پر میزنه نه تاکسی تلفنی های شبانه روزی (؟!) بازن و در حال ارائه خدمات؛ جالبه اونایی هم که رد میشدن یه جوری نگاه می کردن که انگار دزد دیدن!
    الحمدلله یکی از دوستان رو با موتور دیدیم و 5 نفره سوار موتور اوشون تا خونه طی طریق کردیم؛ فقط پاها و اعضا و جوارحمون توی هم گره خورده بود

    صحنه چهارم:
    صبح هم سری به مسجد محل زدیم که بدو ورود دوست صاحب ماشین (در واقع راننده گرامی!) ما رو گرفتن که تقصیر شماها بوده و ماشین یگان ویژه پلیس ماشینم رو توقیف کرده و خودم رو به انضمام ماشین بردن کلانتری محل ...

    صحنه پنجم:
    یکی از پارک های محل ... مبادله و معاوضه آهنگ های مجاز و غیرمجاز توسط بچه ها و تصمیم گیری مبنی برای تفریحات سالم بعد از نماز صبح جمعه

    صحنه ششم:
    هشت نفر موجود محیرالعقول در حال مسابقه دادندر خیابون های خلوت شهر ...  و دقایقی بعد در کوه های اطراف شهر از میوه های کال و نرسیده به عنوان سلاح سرد جهت زخم و زیلی کردن هم استفاده می کردیم . منتها نمی دونم با اینکه ما کنار منبع فشنگ ها بودیم در مقابل اون عده کم (3نفر) که پشت استخر قایم شده بودن و هدف گیری شون هم ردخور نداشت ...

    صحنه هفتم:
    خونه ... بدن های کوفته ... خستگی ... خواااااب

    پ.ن.: گویا صاحب خودرو ضبط شده کسیه که اگه شخصا بره کلانتری ماشین رو با سوئیچ تقدیمشون می کنن اما ایشون تشریف نخواهند برد فلذا پدرشون جهت اقدامات لازم قراره تشریف ببرن ... صبح ساعت 8 هم اوشون رو درب کلانتری رویت کردیم ... ایشالا ماشینه خلاص میشه چون من قول تعلیم رانندگی از ایشون گرفتم آخه حیفه همچین راننده ای رو از دست بدم و برم این آموزشگاه های غیرمجاز
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:02 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال دوشنبه 8 تیر 1394 01:32 ق.ظ نظرات ()
    دیروز حوالی ساعت 9 برگشتم خونه ... با اینکه خسته بودم فورا یه سر به سامانه دانشجویی زدم و با تعجب دیدم که بالاخره نمره «خواندن و درک مفاهیم 2» اومده ... شده بودم 14.5 ... اما بر چه اساس و مبنایی؟ نمی دونستم و برام مهم هم نبود ... خسته بودم و فقط می خواستم بخوابم چون بعد از ظهر باید می رفتم آموزشگاه ... فقط به چند نفر از اونایی که میشناختم اطلاع دادم.
    ظهر از خواب که بلند شدم دیدم چند نفر تشکر کردن بابت اطلاع رسانی (که معلوم بود این بار راضین از استاد) ولی چند نفر هم ناراضی هستن (مثلا به یه بنده خدایی داده بود 12 که واقعا نمی دونم چرا !!!) ... حالا بماند که سوالات استاد منبع خاصی نداشت و اینکه جزوه و سوالات ما با دانشجویان ترم 4 یکسان بود (و اینکه 70% ترم 4ی ها افتادن بنا بر دلیلی نامشخص) اما هر طور با خودم کلنجار رفتم دیدم که این نمره نمره من نیست !!!
    ترم قبل هم یه نمره بی ربط گرفتم اما اعتراض نکردم ... چون می دونستم به هیچ جایی نمی رسه و اینکه آخرین روز مونده به انتخاب واحد نمره ها رو گذاشت توی سایت و ثبت نهایی کرد ... یه زمزمه هایی بود که ایشون اصلا تصحیح نمی کنن و این ها تا اینکه این اتفاق دوباره تکرار شد و من از نمرات بعضی ها (!) مطلع شدم که با افتخار پست می کردم کف دنیای مجازی که البته مبارکشون باشه و نوش جونشون و ...
    اما ... اما چرا یه استاد (!) باید اینقدر حواس پرت باشه و ناعادلانه کار کنه و دیگری اونقدر منصف که حتی اگه کسی رو هم بندازه  بقیه ازش راضین؟! روی چه حسابی یک نفر باید نمره [تقریبا] کامل رو بگیره و دیگری ... بماند استادی که اختلاف نمراتش توی 0.25 هستش و اونقدر دقیق کار می کنه که حقی از کسی ضایع نشه !!!
    حالا بماند بحث ها و درگیری های خاله زنکی جماعت نسوان بر سر رتبه اول که بنده خدا رتبه اول ترم قبل که این ترم به جایگاه دوم نزول پیدا کردن با بی تفاوتی از کنارش رد شد و درستش هم همین بود ... فکر می کنم اون خانم کوچیک تر از بقیه ست توی کلاس ولی رفتارش نسبت به بقیه عاقلانه تر بود!
    البته بماند رتبه ما آقایون که هنوز نامشخص است !!! از کلاس ما بعد از کلی ریزش و یک خورده رویش (یک نفر) سر جمع 23 نفر باقی ماند (پس آن بیست و سه نفر که میگن ماهاییم البته ورژن انگلیسیش) که رتبه خانم ها در سامانه از 23 مشخص شده اما رتبه آقایون از 127 که مشخص نیست با چه فرمول شبه اتمی به این عدد رسیدن ... نمرات اکثر بچه های ما که اعلام شده و ما همچنان در صف تنظیمیم !!! باشد که رستگار شویم ...

    پ.ن.1 (اطلاعیه): یه دانشجوی دندون پزشکی سراسری (XY) همین حوالی بود ... البته تا قبل از آف شدن ما برای امتحانات ... اما بعد از کنکور وب سایتش پرید! چرا؟ یعنی خودشونم پریدن؟(و رفتن ینگه دنیا) ... دوره عجیبی شده ... خدایا من فردا کجا؟!!
    پ.ن.2: بلاگفا چرا اینقدر چیز شده؟! خیلی از عزیزان بلاگفایی مفقودالاثر شدن ... ما همچنان به یادتون هستیم ... ایشالا هر چه زودتر برگردین به آغوش گرم وبلاگ هاتون

    بعدا نوشت: صف تنظیم نیز به پایان رسید و حکایت همچنان باقی ست. منتها خدا میدونه من چه خانواده بی اخلاقی رو تحویل جامعه خواهم داد ... استاد از شما بعیده 
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 04:02 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 05:19 ب.ظ نظرات ()

    منو جون پناه خودت کن برو

    بزار پای این آرزوم وایستم

    به هرکی بهم گفت ازت رد شده

    قسم میخورم من خودم خواستم

    منو جون پناه خودت کن برو

    من از زخم هایی که خوردم پرم

    تو باید از این پله بالا بری ، توبالا نری من زمین میخورم

    ♫♫♫

    درست لحظه ای که تو باید بری،اسیر یه احساس مبهم شدیم

    ببین بعد یک عمر پرپر زدن،چه جای بدی عاشق هم شدیم

    برای تو مردن شده آرزوم

    یه حقی که من دارم از زندگی

    نگاه کن تو این برزخ لعنتی

    چه مرگی طلب کارم از زندگی

    به هرجا رسیدم به عشق تو بود

    کنار تو هرچی بگی داشتم

    ببین پای تاوان عشقم به تو

    عجب حسرتی تو دلم کاشتم

    اگه فکر احساسمونی برو ، اگه عاشق هردومونی برو

    تو این نقطه از زندگی مرگ هم ، نمیتونه از من بگیره تورو

    ♫♫♫

    ترانه سرا : روزبه بمانی



    فعلا فرصت و مجال و حال قال و مقال نیست؛ امتحانات شفاهی شروع شده؛ امروز با یه سری اتفاق خوب و بد به صورت همزمان برام اتفاق افتاد اما همونطور که گفتم وقتش رو ندارم که توضیح بدم؛ 

    خیلی تاوان حرف نزدن هام رو دادم ... فعلا فرصت توضیح ندارم اما نمی دونم کاری که امروز کردم درست بود یا نه! اما به هر حال هیچ وقت فراموشش نمی کنم؛ شاید تلخ باشه و به روی خودم نیارم اما ...

    فردا امتحان دارم و فعلا چیزی هم نخوندم ...

    امتحان سخت خر است؛ استاد سخت گیر هم بالطبع ... نه!!! استاد سخت گیر باحال جیگر و به معنای کلی مشتی است ... و من الله التوفیق ...

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:58 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 15 اردیبهشت 1394 02:56 ب.ظ نظرات ()
    یعنی یک مشت جلبک رو دور هم جمع کرده بودن برای زندگی مفیدتر بودن تا همکلاسی های ما. ساعت دوم لابراتوار خانوما گفتن آقای معلوم الحال بیاید کلاس رو تعطیل کنیم و ما هم نه نگفتیم و رفتیم به مراسم جشنی که توی دانشگاه بود و اینکه هنوز کامل از مراسم مستفیض نشده بودیم که زنگ زدن بدویید بیاید سر کلاس استاد اومده عصبانیه که چرا سر خود کلاس رو تعطیل کردین و وقتی من این جملات رو به خانم های حاضر در صحنه ابلاغ کردن گفتن که نه ما نمیریم شما هم نرید. فلذا ما هم با خیال تخت رفتیم خوابگاه که استراحت کنیم (آخه ساعت 7 صبح هم اتاقیم بلندم کرده که آهنگ فلان رو داری؟ آخه یکی نیست بگه نامسلمون من ساعت 3 خوابیدم توی سر و صداتون حالا هم آهنگ ... از من میخوای؟) خلاصه رسیدیم خوابگاه هنوز بساطمون رو زمین نذاشته بودیم که زنگ زدن بیا که استاد تهدید کرده که فلان می کنم و بسان و از اینجور تشکیلات که منم باز بدو بدو خودم رو رسوندم دانشگاه و لابراتوار و در نفس نفس زنان نشستیم که در طرح آزمون سازی یکی از ترم بالایی هامون شرکت کردیم.
    حالا داریم بیرون میایم که یکی از خانومای عشق تعطیلی (جیغ جیغوی سابق!!!) از شما انتظار نداشتم! گفت: عه من خب چی کار می کردم؟

    حالا بماند که توی سلف یک مشت ابله گمان بد بردن و کلی خزعبلات نثارم کردن ... هر کی ندونه انگار از کثافت کاری هاشون خبر ندارم. اصلا نمی دونم چرا همکلاسی های ما اینقدر دو رو هستن. چون آقای A با B مشکل دارم اگه B کنار من بشینه یعنی من رفیقشم و ... حالا بماند که خودم نمی خوام سر به تنه جناب B باشه و به خونش تشنم از ترم بالایی های زبان که میپرسم میبینم روابطشون حسنه ست نمونه ش همینه همسایه هامون اما همکلاسی های ما که یکی اینوریه یکی اونوریه آخرشم هیچی ... نشد یه بار یه تصمیم درست و حسابی بگیرن! بماند از این زیرآب زنی هاشون و پشت سرهم حرف زدناشون و قر و فر و عشوه هایی که جلوی هم میان !!!

    امروز با دکتر ا صحبت کردم. از نظر اون برای رفتن مشکلی ندارم و اگه درخواست بدم هم با آشنایی که از این دانشگاه رفته به دانشگاه مقصد من به راحتی با درخواستم موافقت میشه اما هنوز هم مرددم ... چهار سال بمونم و با آدمایی زندگی کنم که مدام قبلشون عوض میشه یا برگردم به یه جای نزدیک تر. جایی که مردمش از نظر فرهنگی تفاوت زیادی با خودم ندارم هر کس به فکر خودشه و می خواد یجوری زیرآب اون یکی رو بزنه.


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:58 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 01:22 ب.ظ نظرات ()

    امروز بعد از مدت ها دوندگی بالاخره طی یک اقدام خودجوش صبح علی الطلوع  به دفتر معاون فرهنگی و دانشجویی رفتم و درخواست جابجایی رو مستقیما به منشیش تحویل دادم اما همین که بیرون اومدم گفتم کار از محکم کاری عیب نمی کنه این همه به این و اون شکایت کردی و درخواست دادی مستقیم برو سراغ رییس دانشگاه. فایل word نامه توی فلشم بود. اسم و فامیل رییس دانشگاه رو جایگزین اسم و فامیل معاون محترم کردم و صاف رفتم دفتر ریاست. جناب رییس جلسه تشریف نداشتن اما منشیش منو حواله رییس دفتر رییس کرد و جناب رییس دفتر هم با خوندن نامه اول بسم الله از این دانشجوی محترم زبان و ادبیات انگلیسی یک غلط املایی گرفت و من شدم 19 !!! عه ببخشید ... هیچی چون مجلس بی ریا بود منم گفتم بابا من دانشجوی زبان و ادبیات انگلیسیم و انگلیسیا یه دونه Z  بیشتر ندارن (البته غلط املایی از فامیلی یکی از مسئولین محترم بود که اسمشون توی نامه ذکر شده بود؛ تازه به من چه فامیلشون اینقدر سخته! علاوه بر اون از نامه اداری ای که ساعت 2:30 شب نوشته شده باشه دیگه چه انتظاری میره. البته خودمونیما، خودمم فکر نمی کردم نامم اینقدر بُرش داشته باشه)
    جناب رییس دفتر هم بعد از اظهار فضل نسبت به بنده گفتن همین جا بشین و به منشی رییس دستور دادن که فورا شماره مسئول خوابگاه ها رو بگیر و مستقیما زنگ زدن که الان میفرستما کارش رو راه بنداز. به چیزایی هم زیر نامه نوشت و مهر و امضا کرد. اما رسیدن ما همانا و جیم شدن مسئول همانا ... نمی دونم چی شده بود که رفته بود توی شهر اما ظهر وقتی از سلف برمیگشتم دیدمش و گفتم جناب س منو آفای ج فرستاده. که گفت بله بله ... نیازی به نامه نبود از این به بعد مشکلی چیزی پیش اومد بگین خودم حلش می کنم و اون هم با یه مهر و امضای دیگه منو به مسئول شب حواله کرد که امشب برم سراغش و اتاقم رو از اون بخوام. می ترسم آخرش اونم منو بفرسته اتاقک نگهبانی ورودی دانشگاه بگه برو اونجا درساتو بخون عمویی !!!
    خدا کنه جوری نشه که از چاله بیرون بیام و زارتی بیفتم توی چاه! اما ساختمون مذکور جای آرومیه نسبت به بقیه جاها آخه اکثرا برو بچه های ارشد و دکترا توش هستن و جوونیاشون رو به موقع کردن

    به هر حال نمردیم و یه بار تونستیم حقمون رو نصفه نیمه بگیریم. البته هنوز ندادن(حق رو میگم) اما این بار حقم مثل مهریه ست ندادن به زور می گیرم ظهرم مجددا جناب ج (رییس دفتر محترم) رو دیدم که جویای احوال شد و گفت نتیجه رو بهم اطلاع بده و اگه نشد مجددا بیا پیش خودم.

    پ.ن.1: دیروز با یکی از بچه ها بحث شد البته اوشون بحث کرد و روابط ما تیره و تار شد ... من مسئول حرفایی هستم که میزنم نه مسئول تفسیرهای غلط و نادرست بقیه ...
    پ. ن.2: نمایشگاه کتاب نزدیکه و موسم بن و بن گیری ... یکی از بن های ثبت نامی ما هم به نام ایشونه ... به نظرتون چجوری خفتش کنم؟

    ---------------------------

    * بعدا نوشت1: بالاخره یه اتاق دو نفره جور شد. موقعیتشم بد نیست و اون اتاق از اون اتاقاییه که یک ترم و خورده ای یکی از ساکنانش رو مسخره می کردم.(آدمی مثل من از هر چی بدش بیاد سرش میاد ولی بازم خدا رو شکر)
    * بعدا نوشت 2 (22 اردیبهشت 94): یجورایی با هم اتاقی جور شدم. البته زیاد نمی بینمش چون یا سر کاره یا دانشگاه ... بینابینش هم خواب اما در کل بد نیست! یه دانشجوی ارشد تقریبا باحال و خسته ... سلیقه شعریش هم عینهو خودمه
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:58 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال دوشنبه 31 فروردین 1394 05:33 ب.ظ نظرات ()
    اندر حکایت کلاس "خواندن و درک مفاهیم 2" و استاد باحالش (MR. Kh):
    استاد گرام که از حضرات مستفرنگ هستند اخلاق جالبی دارن.
    ویژگی اول ایشون هم سلام و احوال پرسی تکراری و جالب بر انگیز همیشگی شونه که میاد میشینه پشت "جا استادی" و میگه: "سلام! خانم ها آقایان ... امیدوارم حالتون خوب باشه و روز خوبی رو شروع کرده باشین"
    ویژگی دوم ایشون ریلکس بودن بیش از حدشونه و این که حتی اگه دخترا هم سر و صدا کنن با صدای خسته ش فقط میگه: "خانوماا، لطفا ... !!!"
     و ویزگی سوم: از اول این ترم (یعنی ترم دوم) که سر کلاس اومدن از ما می پرسیدن شما teaching (آموزش) هستین یا literature (ادبیات) ؟ و ما هی می گفتیم ادبیات (همون Literature) ... و بعدش می گفتن: الان چه درسی دارین با من؟ و ما هم باز می گفتیم: درک مفاهیم 2 ... و باز جلسه بعد یا هفته آینده باز همین سوال ها رو از ما می پرسیدن و ما هم باز با صدای بلند مثله بچه دبستانیا تکرار می کردیم  اونم در حالی که لبخند ملیحی رو لبامون نقش بسته بود.

    یکی دیگه از ویژگی های بارز و جالبشون توضیح راجع به فرهنگ ها و آداب و رسوم ملل مختلف و ریشه بعضی از کلمات و توضیحات جانبی هستش و این که بعضا مواردیی رو سر کلاس مطرح می کنن و بچه ها رو به چالش دعوت می کنن. بحثای جالبی هم سر کلاسشون مطرح میشه که بحث امروز از این قرار بود.
    - استاد: اول از همه شما teaching  بودین یا literature؟
    - ما: literature
    - استاد: ترم چندین؟
    - و باز هم ما: ترم 2
    - استاد: چرا شما ادبیات می خونین؟ دلیلتون چیه برای مطالعه ادبیات؟
    - ما در آغاز بحث:
    - خانم A: چون رشته ادبیات قبول شدیم . من teaching رو دوست داشتم. (ایشون کمی تا اندکی جیغ جیغو هستن و کسی جرات نمی کنه بهش تیکه بندازه چون میپره به آدم که : "چی گفتی؟" و بیا و درستش کن !!!)
    - خانم B: چون قبول شدیم دیگه استاد! این چه سوالیه؟!
    - خانم C: ...
    (الحمدلله خانما زیاد تو بحث شرکت می کنن ... دیگه نیازی نیست ما شرکت کنیم! البته بعضا زورکی هم میکشونمون توی بحث که بنده هم افاضاتی کردم)
    - استاد: شما مثلا چرا شاملو و فروغ می خونین؟
    - منک "استاد والا ما که نمی خونیم ... ولی اینایی که هی زرت و زرت عاشق میشن و شکست عشقی می خورن بدجور به کارشون میاد ... البته بعضا نشونه روشن فکریه و میشه پستا رو فرستاد کف فضای مجازی
    - استاد:
    - دخترا:

    - و در نهایت استاد: نوچ ادبیات مثله یه سفره می مونه ... سفره ای که هر چی از ازش بخوری و برداری بازم تموم نمیشه؛ توی ادبیات هر کتابی ارزش یک بار خوندن رو دازه و اینکه هر فیلمی در بدترین شرایط ارزش یک بار دیدن رو داره (بحث به ساخت فیلم از روی برخی آثار ادبی هم رسیده بود) ... شماها هر چقدر هم که کتاب بخونین باز هم نمی تونین ادعا کنین که کل ادبیات انگلیس رو خوندین ... از اولین آثار مربوط به چاسر تا به امروز، آثار نویسندگان و شعرایی که به زبان انگلیسی سروده شدن و حتی همه اون آتاری که به انگلیسی ترجمه شدن ... [بحث جالبی شد که باز حال ندارم ادامه بدم چون فردا امتحان میان ترم دارم و اومدم پست بزارم] ...
    و اینکه در نهایت کلی با استاده حال می کنم.
    راستی ویژگی آخرشون که زیر مجموعه ریلکسیشن ایشون هست اینه که عمرا حضور و غیاب بکنن ... باز صد رحمت به ترم قبل که چند بار حضور و غیاب کردن! این ترم که هیچ! جلسه سوم بعد از عید منو فرستاد آموزش که لیست اسامی رو بگیرم و وقتی بنده به کارشناس محترم آموزش دانشکده مراجعه کردم مطلع شدم که: توی سیستم همچین استادی وجود خارجی و داخلی نداره !!! و وقتی برگشتم و بهش گفتم و گفت: بهشون بگو این استاد 8 ترمه که داره اینجا تدریس می کنه ! و من : و بعد اون: پس بگو چرا حقوق من رو واریز نمی کنن ! و باز هم من:
    یعنی یه همچین استاد بیخیالی داریم ما !!!

    راستی: ??I am nothing, are you nothing, too

    خدا حفظشون کنه


    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:57 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال جمعه 28 فروردین 1394 10:59 ب.ظ نظرات ()
    امروز (جمعه) با جمعی از اصحاب منقل قرار شد بریم به یه جایی که هم کوه داره هم دشت، هم جنگل، هم دریا، هم صحرا (البته نمی دونم یه همچین جایی که گفتم توی ایران خودمونیا کره خاکی وجود داره یا نه) ... خلاصه بچه ها رو پاشوندیم (بلندشون کردیم) و راه افتادیم که خیر سرمون بریم که هنوز نرفته 3 نفر لفت (left)  دادن، حالا هی از ما ریکوئست (request) و هی از اونا ignore ... فلذا همراه با جمعی از ملنگان پا شدیم که بریم !!!
    رفتیم و رفتیم تا اینکه دیگه نرفتیم ... آقا همین که پیاده شدیم دو تا سگ واق واقشون شروع شد؛ ما هم با کلی اعتماد به نفس خطاب به بقیه گفتیم: ما خودمون پاچه می گیریم، حالا اینا می خوان ..... که یهو یکی از سگ هاپرید سمت من! ما هم که خلاصه فکر کنم یه دویست متری رو به سمت خاکریزی ها خودی طی کردیم که ندا آمد (از جانب بچه ها): بیا سگ بسته ست ... حالا خداییش خودتون بودین در نمی رفتیم تو همچین اوضاعی که تا ظهر به من می خندیدین؟!

    نمی دونم چرا بعضی ها اینقدر خودرأی هستن و فقط و فقط حرف حرفِ خودشونه! والا یکی از حضرات اگه پیله کنه و یه حرفی رو بزنه تا بهت اثباتش نکنه که ول کن نیست! هر چقدرم ضایعش می کنی بازم از رو نمیره حالا امتحانش ضرر نداره شماها بیاین توجهیش کنین؛ خدا رو چه دیدی شاید شد ... اگه بشه که من حاضرم 1/4 زندگیمو وقف شما بکنم (کم نیست ... پیرمون کرده بخدا)
    طرف اومده توی اون همه رطوبت نم پیله کرده که باید چای بزرایم ... من .... نیست اگه اینجا چای نخورم! نیم ساعت داشتن زور می زدن که آتیش درست کنن ... تازه آتیش گر گرفته بود که یکی از بچه ها اومد کتری رو بذاره روی آتیش که کتری خالی شد روی آتیشا و خاموششون کرد ... یعنی اون صحنه دیدنی بود؛ نمی دونستم بخندم یا گریه کنم(یه همچین موجودیم من)
    و اندک زمانی بعد (از صرف چای البته!) [ناگفته نماند که پدرمون دراومد که به این بچه 2 ساله چای بدیم] جناب جلالت معآب که ادعای زیادی داشتن توی حوزه کباب گفتن آقا کبابا با من ... یه ربع بعدش خطاب به من: بیا بساط آتیش رو به پا کن ... خطاب به دومی: برو جوجه ها رو بزن سر سیخ ... خطاب به سومی: تو هم برو باد بزن ... من   ... دومی ... سومی   ... اوشون
    حالا وایساده هی چپ و راست دستور میده و امر و نهی می کنه ... آحرشم میگه بلد نیستین و خودشون میرن بالا سر بساط و شروع می کنن عمل احیا رو ... ببخشین آماده سازی رو .... بعد از دوساعت آماده شده و به قدل خودش "مغز پخت شده" تحویل می گیریم؛ نمی دونم تعریف واژه مغز پخت هم مثل واژه عشق انتزاعیه یا نه چون یا سوخته بودین یا خام و نیم پز و ما مغز پخت توون ندیدیم

    اصلا نمی دونم حکمت آفرینش همچین آدمایی چیه! فقط حرف حرفِ خودشونه! یعنی از رو هم نمی رنا ... چه گویم؟ خدایا حکمتت رو شکر و چرا همچین آدمای بی منطق و جاه طلبی باید نصیب من بدبخت بشن آخه؟! 


                                                                                                                                             تمه
                                                                                                                          الیوم 28  فروردین المبارک 1394
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:57 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • معلوم الحال سه شنبه 26 اسفند 1393 08:50 ب.ظ نظرات ()


    باز امشب دلِ من غرق گله شد      بی تاب و بی رمق، بی حوصله شد

    امروز مثلا مراسم تجلیل از کنکوری های 92 و 93 بود (اونم چقدر زود!!!) و من هم از غائبین! دعوت نامه برای رتبه های نجومی (در حد شارژ ایرانسل!) ارسال شده بود و با بعضی ها تماس گرفته شده بود و و پیامک هم که برای اکثرشون ارسال شده بود اما همچنان «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» ...
    دیشب هم از روی اتفاق برخوردی داشتم با یکی از مشاورا ن اسبق! که اوشون بعد از مدت ها پرسیدن چه خبر و کجایی و چه می کنی و ... و بلافاصله چسبیدن به همراه گرامی مون (یکی از دوستان پزشک آینده) که چه می کنی و ... و در حدود نیم ساعت وسط خیابون به یحث و مقاوله پرداختند و در آخر هم کلی از دیدار اوشون مشعوف شدن و ما هم که هیچ (!) با خداحافظی گرمی از جناب ... ما رو ترک کردن !!!

    عیب نداره ... سال ها بخشیدم و فراموش کردم اما حالا دیگه نه می بخشم و نه فراموش می کنم ... گاهی باید بد بود و نبخشید تا ...
    اهل انتقام جویی نبودم و نیستم اما یک روز حتما این روز ها رو به خاطر اون حضراتی میارم که احتمالا گذارشون در آینده به من میفته (انگار نه انگار که زمین گرده و کوه به کوه نمی رسه و ...)

    به رسم عزیزان اینستا گرامی از هشتگ استفاده می کنیم برای عزیزان گروه چارتار که واقعا الان باید بگم نازِ نفستون !!!
    # مرا به خاطرت نگه دار - چارتار

    تبریک: به اینترن فعلی و آقای دکتر آینده جناب آقای دکتر ( آینده)  مهربان بابت قبولی توی آزمون پره و ورودشون به دوره اینترنی و ...

    بعدا نوشت(الحاقیه): روز ملى  مبارزه با  آرامش اعصاب  بر شما  ترقه بازان  عزیز و  عزیزان وابسته  مبارک!
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 13 آذر 1399 03:56 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 2 1 2
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات