همسفران عشق لژیون همسفر الهه - کنگره 60 نمایندگی سلمان فارسی اصفهان - بهترین راه درمان اعتیاد |
||
سه شنبه 17 آذر 1394 :: نویسنده : همسفر زهرا.ر
به نام نامی اولین عاشق که اوست...
روز یکشنبه 1394/9/15 ، لژیون همسفران عشق با دستور جلسه ی "سی دی حقه های نفس " با حضور جمعی از دوستان عشق و محبت راس ساعت 16:30شروع به کار کرد. مستحکم و قوی باشید، زود بهم نریزید! وقتی که کسی زود واکنش نشان می دهد یعنی که دارد این سیگنال ها و پیام ها را به بقیه می دهد که من ضعیفم، پس تو هم اگر می خواهی چیزی بگویی بگو... من که مثلث شخصیتم آسیب دیده هست تو هم بیا یکی بزن بر سرم! پس ما فقط با عمل کردن به ارزش ها و عمل نکردن به ضدارزش ها می توانیم محکم باشیم و ببینیم که چه کاری باید انجام دهیم و همان را به موقع و درست انجام بدهیم تا انشالله به رستگاری برسیم. در ضمن ما اینجا هدفمان فقط رهایی نیست، بلکه هدف کنگره تربیت استاد هست، که خود این ها بروند به جاهای دیگر و به کسان دیگر که در اعماق تاریکی ها هستند کمک کنند تا آن ها هم از ته چاه ظلمت بیرون بیایند. قدم های محکم و برای رضای خودتان بردارید، حتی برخی ها هستند که می گویند برای رضای خدا این کار را کردم، اما نق هم زدم! پس چطوری هم برای رضای خدا فلان کار را کردی و هم نق زدی؟ نمی شود که در یک نیام دو شمشیر بگنجد! پس شما هم یا برای رضای خدا این کار را کردی یا برای یکی دیگر کردی یا برای این که قلب خودت شفا پیدا کند حرکت می کنی یا برای اینکه دیگران بفهمند و به به و چه چه کنند داری یک کاری را می کنی! پس اول باید تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم، بعد انشالله محکم و استوار به مسیرمان ادامه بدهیم.
گزارش کامل در ادامه ی مطلب....
در ابتدا خانم الهه عزیز این چنین شروع کردند: خداوند متعال را سپاسگذارم که اجازه داد باز هم با همدیگر باشیم. حال من به حمدالله خیلی خوب است، انشاءالله که حال همگی شما خوب باشد. تولد آقای مهندس را به همه تبریک می گویم مخصوصا به خود آقای مهندس و امیدوارم که خداوند به تک تک خانواده ی آقای مهندس سلامتی عنایت کند. سپس مراسم با شکوه دبیری انجام شد و در ادامه خانم الهه ضمن تبریک به همسفر زهرا از زحمات همسفر افسون تشکر کردند و به آوا و محدثه ی عزیز که دو مهمان کوچولوی ما بودند خیر مقدم گفتند. و اما سی دی حقه های نفس: همسفر عفت: آقای امین در سی دی می فرمایند: انتقال صفات در انسان تابع فعل است نه فاعل. یعنی اگر یک نفر در دانشگاه قبول شود و من خوشحال شوم یعنی اینکه من از این فعل لذت می برم، پس اگر خواهان آن فعل باشم و از آن خوشحال شوم همان فعل توسط سیستم کائنات برای من هم اتفاق می افتد. پس ما هم باید سعی کنیم با خودمان رو راست باشیم تا به عمق وجودمان پی ببریم. باید اگر اتفاق خوبی افتاد خوشحال باشیم و بالعکس اگر کسی از رنج دیگران احساس خوشحالی کند این نشون می دهد که شخص در عمق تاریکی هاست و حال خرابی دارد و عواقب بدی را برای شخص به ارمغان می آورد و این در اصل نشان دهنده ی این است که سلامت درون و روانمان مشکل دارد و این شخص همه ی بدی ها را به سمت خودش جذب می کند و خود آقای امین هم به خاطر همین مشکلی که در مورد تحصیل داشتند می فرمایند که من در آن مدت هم شب و روز برای امتحان می خواندم و به نتیجه ای نمی رسیدم و نمی دانستم که از کجا ضربه می خورم، ولی چون از افتادن دیگران خوشحال می شدم اینها به طرف خودم بر می گشت. همسفر مریم: در جامعه اکثر صحبت هایی که می شود مبنی بر این است که کمبود ها و نقصان های موجود در جامعه یا خانواده و یا محیط باعث شکست ها و موفقیت ها می شود و اینها را مرتبط به جامعه و محیط می دانند و اگر انسان به سمت و سویی سوق پیدا می کند عوامل محیط در آن تاثیر گذار هستند و در فیزیک قانونی به نام قانون چشمه وجود دارد که اگر نقطه ای در فضا داشته باشیم، اگر این نقطه بخواهد در هر جایی در کل فضا به محیط اطرافش تابش داشته باشد و مثل یک چشمه بجوشد و به محیط اطرافش چیزی را انتقال بدهد و مثل یک ستاره اطراف خودش را نوارنی کند و یا مثل یک سیاه چاله انرژی اطرافش را به سمت خودش بکشد، این تابش و این چشمه بودنش و یا سیاه چاله بودنش هیچ ارتباطی به وجود بارهای منفی و مثبت اطرافش ندارد و میدان های مثبت و منفی تاثیری بر آن ندارند، یعنی مهم نیست محیط اطراف میدان های قوی ایجاد بکند چون آن نمی تواند در آن صفت تاثیر بگذارد. اگر انسان را یک ذره در نظر بگیریم که در هستی وجود دارد که آن نقطه من باشم که بتوانم مثل یک چشمه یا ستاره یا سیاه چاله باشم. هیچ ارتباطی ندارد که پیرامون من چه افرادی هستند و در چه محیطی یا جامعه ای زندگی می کنند، پس جامعه مثبت و منفی هیچ تاثیری بر تابش من نخواهد داشت یا مثل یک سیاه چاله عمل کنم و در اطرفم تخریب ایجاد کنم که در فیزیک به این قانون چشمه می گویند.ارتباط آن به این صورت است که آن نقطه ای که انسان است شروع می کند به فکر کردن و اندیشه ی مثلا مثبت و این فکر یک خط یا یک لاین ایجاد می کند و شروع می کند به جذب کردن بارهای مثبت اطراف خودش و اگر پیرامون این شخص صد بار منفی و پنج بار مثبت وجود داشته باشد شروع می کند به جمع کردن چگالی های مثبت برای خودش و آرام آرام بارهای مثبتی از سیستم وارد نقطه ی مورد نظر می شود. همسفر فاطمه: در این سی دی آقای امین در مورد انتقال صفات صحبت کردند که انتقال صفات تابع فاعل نیست، یعنی اینجا ما کاری به شخص نداریم و من با سه سالی که به کنگره آمدم متوجه شدم که زمانی که ما به ظاهر خوشحال اما در باطن و درون ناراحت باشیم کائنات هم کاری با ظاهر ما ندارند و فقط به درونمان توجه می کنند!!هستی بر مبنای دوست داشتن است و انتقال صفات هم بر همین مبناست. پس وقتی که یک نفر دانشگاه قبول می شود و ما باطناً خوشحال می شویم کائنات هم که می بینند من هم می توانم این توانایی را داشته باشم تا به این جایگاه برسم و از آن لذت می برم، پس آن شادی را در جایی دیگر یا مکانی دیگر به من می دهند. بعضی ها دلیل شکست هایشان را مبنای جامعه قرار می دهند و خودشان را این گونه متقاعد می کنند که شرایط جامعه بد بود و همین طور که خانم مریم گفتند به آن قانون چشمه می گویند.آقای امین می گویند شما یک نقطه ای را در فضا در نظر بگیرید، این نقطه هر جایی باشد تابش دارد و مانند چشمه می ماند و هرچیزی را هم که بخواهد به آن انتقال بدهد از طریق انتقال صفات می تواند این کار را بکند و آن چیزی را که می خواهد انتقال دهد، کاری به بارهای مثبت و منفی اطرافش ندارد بلکه چگالی و حجمی که درونش هست را انتقال می دهد. ممکن است من در یک جمعی باشم و اطرافم همه منفی نگر باشند اما آن ها تاثیری بر من ندارند که من بخواهم سیاه نشان داده شوم بلکه من تابش و حجمی که در درون خودم هست را نشان می دهم. افراد منفی با این چگالی افکار و اندیشه ی منفی خودشان چیزی به وجود نمی آورند و تنها می توانند تخریب ایجاد کنند، پس فقط یک محیط منفی با چگالی ای پر از بارهای منفی ایجاد می کنند و به همین خاطر هست که این افراد همیشه منفور هستند و همه سعی می کنند از آن ها دوری کنند و بالعکس افراد مثبت اندیش خیلی راحت می توانند مثبت اندیشان را به خودشان جذب کنند و در زندگیشان هم به آرامش بیشتری برسند. همسفر زهرا: عبور کردن از اتفاقات منفی دشوار است و اگر انسان در جامعه ای که منفی بیشتر هست بتواند تعادل به وجود بیاورد و به مثبت ها فکر کند تبدیل به انسانی می شود که در درون خود کار زیادی انجام داده و این مهم است و چنانچه این انسان به یک کشور دیگر برود موفق خواهد شد، چون خیلی صفات را در خود به وجود آورده و رفتن برای ارتقاء علم به یک کشور دیگر باعث می شود که شخص در فراگیری علم به نقطه ای می رسد که در زندگی روزمره ش اتفاقاتی وجود دارد که دائما هم تکرار می شود و توجیهات جالبی هم وجود دارد که اگر من مثلا نفهمم که در جامعه چه خبر هست هالو نیستم! این هالو بودن نیست و این توجه نکردن به منفی ها دلیل بر نادانی و بی خبری نیست. اگر کسی از من دو یا سه بار سوالی را بپرسد و من جواب بدهم به خودم می گویم که می خواهد کاملا جواب آن سوال را بداند، اما اگر هر روز بخواهد این سوال را تکرار کند من چه فکری می کنم؟ آیا می خواهد بداند یا این که می خواهد وقت را هدر بدهد و انرژی را بگیرد؟ شخصی را در نظر بگیرید که یک وسواسی دارد و هر روز آن را تکرار می کند، مثل موبایل که برای استفاده باید آن را به برق متصل کرد تا شارژ شود برای استفاده ی دوباره، نیروی منفی هم برای این که بتواند کار خود را ادامه دهد باید شارژ شود و شارژ آن توجه کردن به وقایع تکراری و منفی در جامعه هست. باید یک کاری کرد، همه معتاد هستند و اعتیاد بیداد می کند، کار وجود ندارد پس حرکت کن! چرا هر روز تکرار و بیان می کنی؟ اما مسئله اصلاح نیست مسئله شارژ شدن ساختار است، پس تا زمانی که این احساس به وجود نیاید تخریب هم به وجود نمی آید و اگر انسان قانون چشمه را به یقین نه به کلام باور داشته باشد و احساس کند، خواهد فهمید که موفقیت او و چشمه بودنش تابع خودش هست، اما آدم آگاه به محیط و اطراف آن آگاه است و اوست که انتخاب می کند که به چه مسئله ای توجه داشته باشد. مثال کسی که با خواهرش مسئله ای دارد و پنج سال هست که درگیری دارد و وقتی می فهمد که ین ساختار منفی است و می خواهد این ساختار را عوض یا اصلاح کند مثلا از سکون به حرکت درآید و یا حرکت خود را کند تر یا تند تر کند.وقتی که در جاده یا خیابان خطر تصادف وجود دارد ترمز شدیدی زده می شود و ابتدا به جلو پرتاب می شوی اما خیلی زود به یک ثبات و قرار می رسی. حقه در نگاه اول به نظر نمی آید اما اگر دقت کنی کاسه ای زیر نیم کاسه است و یک جای کار اشکال دارد. اما خیلی اوقات عقل اشتباه می کند. آلوده بودن حس همان اشتباه بودن اطلاعات هست. می دانیم که اولین به کار گیری قوه ی عقل حس است که اگر حس توسط نفس آلوده شود، عقل هم فرمان درست صادر نمی کند.حقه ی نفس زمانی اتفاق می افتد که نفس نتواند خواسته ی نامعقول خود را به عقل بگوید پس از حقه به کار می برد.حقه ها را می شود دسته بندی کرد، اما حقه ها هم بدل دارند و وقتی یک کشتی گیر فنی اجرا می کند حریفش بدل را می داند. یکی از حقه های نفس حقه ی یک ذره است حقه ای که بچه های کوچکتر همیشه به بزرگتر ها می زنند مثلا هنگامی که با آنها بازی می کنی وقتی که خسته می شوی و می خواهی بازی را تمام کنی بچه ها می گویند یک ذره دیگر بازی کن و تو تسلیم می شوی، یا مثلا وقتی خودمان می خواهیم از خواب بیدار شویم همیشه می گوییم حالا یک ذره دیگر می خوابم، اما مسواکم را نمی زنم یا حالا که من لباسم را اتو کردم پس یک ذره دیگر می خوابم و همین می شود که کم کم قید کلاس اول و گاهی کل کلاس های آن روز را می زنیم حال آقای امین می فرمایند که شما بیاید و عکس این حقه را به کار ببرید، حتما جواب می گیرید. یعنی اینکه مثلا به خودتان بگویید که من که نمی خواهم برم کلاس پس خوب است که بلند شوم و دستشوئی را بروم و بیایم و بخوابم. بعد به خودم بگویم حالا که سرحال شدم خوب است صبحانه ام را هم بخورم و کم کم به خودم بگویم حالا که همه ی کارهایم را کردم پس خوب است کلاسم را هم بروم و به این ترتیب ما به نفس حقه می زنیم! همسفر شهرزاد: این سی دی خیلی برایم جالب بود به خصوص این که آقای امین می گفتند که اگر یکی هر روز بیاید و یک سوالی را تکرار کند دیگر هدفش جواب آن سوال نیست، بلکه آن شخص هدف دیگر ای را دنبال می کند و در ادامه می گویند که باید نسبت به این ها (که فکر می کنم منظورشان ، همین نیروهای بازدارنده بوده) بی خیال شوید و این بی خیالی دلیل بر نادانی آدم نیست. اول از لفظ هایی که قبلا به کار می برم خیلی معذرت می خواهم، اما من قبل ازاینکه به کنگره بیایم به خودم می گفتم خدایا فضول تر از مادرشوهر من هم در این دنیا هست!؟ با اینکه خیلی هم دوستش داشتم ولی همیشه فکر می کردم خیلی در کارهایم دخالت می کند و نظر می دهد. خلاصه وقتی به کنگره آمدم متوجه شدم طبق این گفته که "از هر چه بدت بیاید همان به سرت می آید"دقیقا من هم خیلی وقت است که برای پوشش و غذا خوردن و ... دیگران نظر می دهم! یعنی همان کارهایی که مادرشوهرم یک زمانی انجام می داد و من بد گویی اَش را می کردم همان ها را داشتم انجام می دادم و کار به جایی کشیده بود که اطرافیانم نمی گذاشتند من خیلی چیزها را بفهمم. خانم الهه هم یک بار به من گفته بودند که هر خصلت بدی که در دیگران می بینید حتما خودتان هم دارید و خیلی احساس شرم کردم وقتی فهمیدم خودم صفتی که در مادر شوهرم می دیدم را دارم و این باعث شد که من خیلی روی خودم کار کنم. همین چند هفته پیش بود که یکی از نزدیکانم از من در مورد کاری مشورت می خواست و آنجا بود که متوجه تغییر در خودم شدم و همانجا خدا را شکر کردم که توانستم این خصلت بدم را کنار بگذارم. همسفر زهرا: من وقتی مطلب "زن و راهبه" را از در سایت می خواندم که فکر می کنم بی ربط به این سی دی نیست و در این داستان هم دقیقا از حقه ی نفس استفاده شده است. داستان از این قرار است که زنی که تازه ازدواج کرده بعد از یک مدتی بحث و جدال های زیادی با شوهرش دارد و دیگر نمی تواند شوهرش را تحمل کند به خاطر همین مشکل، نزد راهبه می رود و از او درخواست کمک می کند، راهبه هم به او می گوید راه حل شما این است که بروی نزد فلان ببر (که این ببر خشن ترین و قوی ترین ببر آن منطقه بوده) و یکی از سبیل های آن ببر را بکنی و بیاوری! این خانم غذا درست می کند و می رود و چندین مزرعه و کوهستان را طی می کند تا به آن غاری برسد که پشتش آن ببر زندگی می کرد، غذا را پرت می کند اما چون که این ببر خیلی وحشتناک بود می رود و شب بعد دوباره می آید و همین طور به کارش ادامه می دهد و چند قدم چند قدم به این ببر نزدیک می شود تا اینکه حدودا بعد از گذشت یک ماه طوری می شود که آن خانم می بیند سر ببر به آن عظمت روی پاهای اوست و دارد آن را نوازش می کند. خلاصه چند هفته ای هم به این کارش ادامه می دهد و در آخر یکی از سبیل های این ببر را می کند و نزد راهبه می برد و می گوید چیزی که گفتی اگر بیاورم می توانی با آن شوهرم را درمان کنی را آوردم، راهبه هم سبیل را می اندازد در آتش و می سوزاند! آن خانم ناراحت می شود و می گوید این چه کاری بود که تو کردی؟ راهبه می گوید تو با صبر و مهربانی توانستی آن ببر به این درندگی و وحشتناکی را به طرف خودت بیاوری و نوازشش کنی، حالا برای شوهرت نمی تونی این کار را بکنی؟؟؟ در ادامه خانم الهه این چنین فرمودند: شما وقتی شروع به حرکت می کنید و سی دی ها را می خوانید یا می نویسید هم حالتان خوب می شود و انرژی می گیرید و هم خودتان متوجه ی اشکالات کار خودتان می شوید. حقه ی نفس گاهی این طوری هست که مثلا بعضی از بچه ها هستند که هر هفته همان سوال را از من می پرسند، من هم در آخر به آن ها می گویم من که جواب جدیدی ندارم، من جوابم همان چیزی ست که قبلا می دانستم و به شما گفتم نه چیز دیگر ای! منتها کسی که دنبال یک چیز دیگری هست تا به هدف خودش برسد مسلما زیر بار حرف من نمی رود. تا وقتی که بپذیرم که منِ الهه هم یک سری اشکالات دارم که الان اینجا هستم، این که الان می گویم که چرا پدر و مادر من اوباما و خانمش نشدند؟ چرایی این موضوع در من است!! به خاطر اینکه منِ الهه به خاطر یکسری خواسته هایی که داشتم و حالا هم یادم رفته الان در این خانواده و این موقعیت هستم، یا اینکه الان من یک وقت هایی که عصبانی می شوم از دست کارهایم که اصلا پیش نمی رود، به خودم می گویم چرا آدم باید این قدر درس بخواند؟ ولی این را یادم نمی آید که مثلا پنج شش سال پیش که دوستانم را می دیدم که داشتند دکترا می خواندند همیشه می گفتم خدایا شکرت که فلانی هم دارد دکترا می خواند! پس این چیزهایی که ما الان داریم طبق خواسته هایمان است و در کل چیزهایی که کائنات به ما می دهد تابع فاعل نیست، بلکه تابع فعل هست. یعنی اینکه اگه خانم X ازدواج کرد و من خوشحال شدم کائنات هم می گوید خوب پس او هم از فعل ازدواج خوشش می آید و لذت می برد، بنابراین آن را به او می دهیم. یا اگر خوشحال شوم که یک نفر بچه دار شود یا خانه ی نو بگیرد یا ماشین خوب میخرد و... پس کائنات هم چون می بیند او از فعل مثلا خانه دار شدن یا ماشین دار شدن یا... خوشش می آید پس آن را به او می دهد، اما اگر بگویم که چرا این آقا که این قدر قدش بلند است با این خانم قد کوتاه ازدواج کرده یا این که بگویم چرا باید این آدمهایی که این قدر بی سوادند چنین خانه ای داشته باشند، چون در اینجا من تنگ نظری می کنم و از خانه دار شدن بدم می آید پس کائنات هم می گوید انگار این خانم از ازدواج یا حتی خانه نو خوشش نمی آید، پس ما چیزی که دوست ندارد را به او نمی دهیم. فلسفه ی اینکه می گویم بچه های سفر اولی پنجشنبه ها حتما بیایند اینجا برای تولد به خاطر این است که می آیند اینجا، دست می زنند و خدا را شکر می کنند که آقای Y و خانواده اش به رهایی رسیدند، در نتیجه کائنات هم که می بیند شما از رهایی لذت می برید این جایگاه و این رهایی را به شما هم می دهد. آقای امین می گویند که کائنات یا قدرت مطلق یا هر چه شما اسمش را می گذارید فوق العاده ثروتمند است، یعنی اگر بخواهد به من یک کهکشان بدهد چیزی از ثروتش کم نمی شود. چون کره ی زمین که کوچکترین سیاره هست و خورشید هم یک میلیون برابر کره ی زمین هست و دار و دسته شان که منظومه ی شمسی نام دارند یک میلیونیوم کهکشان راه شیری اند پس چون میلیاردها کهکشان راه شیری وجود دارد پس قدرت مطلق با دادن یک دانه از این کهکشان ها به تو کم نمی آورد حالا چرا ما نمی توانیم پذیرا باشیم؟ چون ما ظرفیتش را نداریم، ولی وقتی لذت ببریم و خدا را به خاطر ماشینی که به دیگری داده یا ازدواج موفقی که به دوستمان عطا کرده و ...شکر کنیم یعنی اینکه داریم ظرفیت خود را برای خودمان ایجاد می کنیم پس به من هم داده می شود. اما وقتی از چیزی که به دیگری داده شده بدت می آید، بنابرین حکمش برای تو صادر نمی شود، به همین راحتی .... و یکی دیگر از حقه ای نفس حقه ی یک ذره هست که ذره ذره اتفاق می افتد؛ مثلا کسی که برای انداختن هزار تومان پول در سبد دستش می لرزد مصداق همان حرف آقای امین هست که می گویند کسی که میلیاردها پول دارد و درآمدش هم از راه نامشروع است برای این که بتواند مالکیت پولش را بر عهده بگیرد باید شروع کند از یک تخم مرغ ببخشد و یک ذره یک ذره بیشترش کند. مثلا ما می گوییم خواب شب مهم است پس باید ذره ذره خواب صبح را کم کنیم تا خواب شبمان درست شود و این دقیقا حقه ای هست که بچه ها خیلی قشنگ از آن استفاده می کنند. به طور مثال وقتی نمی خواهی با آن بچه بازی کنی می گوید حالا یک ذره دیگر، حالا یک کم دیگر بازی کنیم. بیشترین امتیازی که بچه ها در کشتی به دست می آورند از فن بدل هست یعنی باید هم فن را بدانی هم بدل را. که اگر طرف فنی را زد تو بدانی با چه بدلی می توانی او را خاک کنی! حالا بدل این نیروی بازدارنده که به صورت ذره ذره خودش را نشون می دهد و می گوید خوب حال یک ذره بخواب یا اینکه حالا نمی خواهد هزار تومان در سبد بیندازی، همان پانصد کافی ست! در همین است که ما می توانیم با همین هزار تومان دور کردن ها شروع کنیم و این ظرفیت را در خودمان ایجاد کنیم . همسفر فاطمه: من قبلا خیلی ظرفیتم برای نارحت شدن کم بود و فقط کافی بود به من می گفتند بالای چشمت ابرو است، من شروع به اشک ریختن می کردم و اصلا هم نمی توانستم جلوی این اشک ریختن هایم را بگیرم تا اینکه شوهرم با وجود اینکه مصرف کننده بود من را نصیحت کرد و گفت که تو با این کارت فقط نقطه ضعفت را به دیگران نشان می دهی و این باعث می شود که دیگران دست بگذارند روی نقطه ضعت تا تو را برای رسیدن به هدفشان از میدان به در کنند و خودشان راحت روی تو پا بگذارند و به هدفشان برسند. من هم سری اول که از چیزی ناراحت شدم بغض کردم اما نگذاشتم که اشک هایم بیایند و این شد که یکسال و نیم روی خودم کار کردم که توانستم گریه کردن در جمع و محل کارم را از سرم بیاندازم، تا اینکه به همه ثابت کردم که من هم قوی ام و ظرفیتم آن قدر بالا هست که اگر یکی به من گفت تو فلانی یا بالای چشمت ابرو است بتوانم آن را برای خودم هضم کنم و ناراحت نشوم. همسفر ثریا: من هم قبلا اگر مشکلی برایم پیش می آمد اول خوب گریه می کردم، شاید در آخر به راه حل هم فکر می کردم! من این چند وقت فشار زیادی به خاطر بیماری همسرم و جراحی مادرم و زندان برادرم دارم تحمل می کنم و چند شب پیش هم که نشسته بودم سر جانمازم و داشتم به مشکلاتم فکر می کردم اول چند قطره اشک ریختم بعد به خودم گفتم خجالت بکش! چرا این قدر تو ضعیفی؟ تو باید قوی باشی. مگه در کنگره نمی گویند "با قدرت گرفتن از خالق خود الله"پس مگر تو نیرویت را از خدا نمی گیری؟ پس به خدا بگو تو هر چه که صلاح کار من را می دانی همان را برای من انجام بده که من راضی ام و الان حس می کنم که کمی قوی شده ام و دیگر می توانم گریه ام را کنترل کنم. در ادامه خانم الهه این چنین فرمودند: به بچه هایی که دیر می آیند می گویم که باید راس ساعت دو و نیم یا نهایتا سه ربع کم با پوشش سفید اینجا باشید. پس کسانی که خانه دار هستند نهایتا هیچ عذری ندارند و کسانی هم که سر کار می روند باید هر طور که می توانند زودتر مرخصی بگیرند که سر وقت اینجا باشند. و بعد اینکه شما با نوع جواب سلام دادنِ من باید حساب کار دستتان بیاید و تشخیص بدهید که کجای کارتان را خطا رفتید؟ مثلا من وقتی که یک سفر اولی دیر می آید به خودم می گویم که آیا این سفر اولی نیست؟ آیا این شخص نباید زود بیاید که انرژی بگیرد؟ در ضمن این را بدانید که کسی که فقط برای لژیون و آخر جلسه می آید هیچ چیز به او نمی رسد. همسفر شهلا هم حسرت همیشه گی شان را به عنوان تجربه در مشارکتشان این گونه بیان کردند: من با سه چهار ماه تاخیر به کنگره آمدم و نمی دانستم که باید بیایم. در خانه کار می کردم و شوهرم که به من گفتند بیا در جلسه چون نمی دانستم جلسه کی شروع می شود دو جلسه ی اول وقتی می رسیدم که لژیون ها تشکیل شده بودند و الان که حدودا یکسال و نیم، دوسال است که به کنگره می آیم و هر جلسه این حسرت را با خودم می آورم که چرا من به این قسمت که تازه واردین دستانشان را بالا می برند و همه به آن ها خوشآمد می گویند و برایشان دست می زنند، نرسیدم و من همیشه حسرت این خوشـآمدگویی را دارم!!! اما از آن موقع به بعد همیشه سر وقت آمدم. بعد هم همسفر راضیه چنین تشبیه کردند: این صحبت خانم الهه مثل این است که ما به یک مهمانی دعوت شویم و دیر برویم ، زمانی که ما رفتیم دیگر غذا را داده اند و بعد دیگر می شود همان دسر و سالاد و ژله... کسی هم که شام نخورده با این چیزها سیر نمی شود. یعنی غذای اصلی همان دستور جلسه و مشارکت هایی هست که می شود. به خصوص با مشارکت های خانم الهه سریع انرژی می گیریم، هم چنین کسانی که مشارکت می کنند خودشان متوجه هستند که چه حس خوبی دارد، تا اینکه طرف فقط برای آخر جلسه بیاید، چون آن موقع دیگ چیزی به تو نمی رسد. و اما خانم الهه هم برای بچه هایی که به دستور جلسه ی امروز"چگونه شکرگذاری کنم؟OT" نرسیدند اینگونه توضیح دادند: ما باید خیلی شکرگزار خدا باشیم. فکر نکنید اینجا هست و فقط شامل همین ظواهر هست، بلکه آقای مهندس به خاطر این که کنگره برقرار شود سختی های زیادی کشیدند و برای این کنگره خون جگرها خورده شده تا رسیده به اینجا و الان آن را دادند دست ما. حالا می خواهم ببینم ما چند مرده حلاجیم که این را نگه داریم. من در مشارکتم هم گفتم که هر چیزی را باید از متضادش بشناسی، مثلا شب را وقتی که روز می آید تشخیص می دهیم و مقابل شکر هم کفر هست که در کلمه به معنی پوشاندن. کفر یعنی این که نبینی! یعنی من زحمت هایی که آقای مهندس یا مادرم یا مسافرم می کشد را نبینم. خانم مرجان به ما یاد داده بودند که صبح به صبح که از خواب بیدار می شوید بروید جلوی آینه و بایستید و از خودتان و سلول های بدنتان تشکر کنید که دستت درد نکند این قدر به من یاری می دهی و برای من این قدر زحمت می کشی. چون حتی وقتی که ما می خوابیم قلبمان دارد تاپ تاپ می زند و اگر نزند ما می میریم یا اگر وقتی می خوابیم ریه مان از کار بیفتد و تنفس انجام نشود می میریم و... پس ما حتی ممنون دار اعضای بدنمان هم نیستیم و نمیدانیم داریم چکار می کنیم یا حتی نه زبانی می فهمیم و نه عملی تشکر می کنیم. من با یکی از دوستانم صحبت می کنم ایشان نمی داند که من به اینجا می آیم و یا این که اصلا اینجا کجاست و مربوط به چه کسانی ست، فقط یک بار درباره ی یک چیزی از من نظر خواست، من هم نظرم را به او گفتم، بعد به من گفت می شود من هر وقت نظر تو را خواستم به من بگویی؟ مثلا می گفت من از بس به رئیسم گفتم و حقم را نداد من هم نشستم پشت سرش به همه بدگویی کردم! من هم به او گفتم اول اینکه تو با این کارت دقیقاً ضعف خودت را نشان دادی و دوم اینکه با این کار انگاری زدی دیوار پشت سرت را از پایه خراب کردی و الان به آن تکیه کردی و در چند سال آینده همین دیوار روی سر خودت خراب می شود!! و این آسیبش فقط به تو میرسد و باعث می شود مردم اعتمادشان را نسبت به تو از دست بدهند. و خیلی از ما قدر نمی دانیم و فقط زوم کردیم روی بقیه، غافل از اینکه اینقدر غرق در اشتباهیم که اگر از الان هم در صدد برطرف کردن آن ها باشیم تا آخر عمرمان هم وقت کم می آوریم. یعنی فقط عیب های دیگران را می بینیم و خودمان را به همین چیزها محدود کردیم. سپاس گذاری نمی کنیم و داشته هایمان را نمی بینیم. در کل ناشکری یعنی ندیدن، اما وقتی از چیزی را از دست بدهیم تازه می فهمیم ای دل غافل نباید از دستش می دادیم. ولی آن موقع دیگر پشیمانی هیچ سودی ندارد و این مصداق همین شعری است که می گوید "شکر نعمت نعمتت افزون کند//کفر نعمت از کفت بیرون کند" یعنی اینکه وقتی نبینی از دستت بیرون می کشند یا اینکه وقتی نمی فهمی کجا آمدی از کنگره پرت می شوی بیرون... من هم در گذشته مثل همه ی شماها بودم، که می گوید اشکمان دم مشکمان است، اما الان همه ی همکارهایم به من می گویند: الهه ما مرد تر از تو سراغ نداریم. پس شما هم مستحکم و قوی باشید، زود بهم نریزید! وقتی که کسی زود واکنش نشان می دهد یعنی که دارد این سیگنال ها و پیام ها را به بقیه می دهد که من ضعیفم، پس تو هم اگر می خواهی چیزی بگویی بگو... من که مثلث شخصیتم آسیب دیده هست تو هم بیا یکی بزن بر سرم! پس ما فقط با عمل کردن به ارزش ها و عمل نکردن به ضدارزش ها می توانیم محکم باشیم و ببینیم که چه کاری باید انجام دهیم و همان را به موقع و درست انجام بدهیم تا انشالله به رستگاری برسیم. در ضمن ما اینجا هدفمان فقط رهایی نیست، بلکه هدف کنگره تربیت استاد هست، که خود این ها بروند به جاهای دیگر و به کسان دیگر که در اعماق تاریکی ها هستند کمک کنند تا آن ها هم از ته چاه ظلمت بیرون بیایند. قدم های محکم و برای رضای خودتان بردارید، حتی برخی ها هستند که می گویند برای رضای خدا این کار را کردم، اما نق هم زدم! پس چطوری هم برای رضای خدا فلان کار را کردی و هم نق زدی؟ نمی شود که در یک نیام دو شمشیر بگنجد! پس شما هم یا برای رضای خدا این کار را کردی یا برای یکی دیگر کردی یا برای این که قلب خودت شفا پیدا کند حرکت می کنی یا برای اینکه دیگران بفهمند و به به و چه چه کنند داری یک کاری را می کنی! پس اول باید تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم، بعد انشالله محکم و استوار به مسیرمان ادامه بدهیم. نکته: لطفا هفته ی آینده بچه های سفر دومی که می خواهند در آزمون کمک راهنمایی شرکت کنند با کتاب شصت درجه زیر صفر، ساعت 14:15 (دو و ربع) اینجا حضور داشته باشند. سی دی هفته ی آینده : فوتون از آقای امین با احترام نویسنده: همسفر زهرا ویرایش: همسفر لیلا نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : درباره وبلاگ عشق قامتها را راست، اندیشه ها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان تقویت؛ وانسان را به جهت تمامی علوم آماده می گرداند. پس تو ای همسفر راه عشق با ما همراه شو تا نادانستنیها را بدانی و ناشنیدنیها را بشنوی! ای همسفر بدان که خروج از ظلمت اعتیاد را راهی نیست جز این که به سه مولفه جسم، روان وجهان بینی بپردازیم و نیز بدان که اگر تو در این راه صعب، بال پروازی شوی برای آن مسافر عاشق؛ زندگانیت غرق در نور و سرور خواهد شد... انشاالله مدیر وبلاگ : همسفر الهه مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها نویسندگان برچسبها آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
||