همسفران عشق لژیون همسفر الهه - کنگره 60 نمایندگی سلمان فارسی اصفهان - بهترین راه درمان اعتیاد |
||
پنجشنبه 23 آبان 1398 :: نویسنده : همسفر ناهید
به نام قدرت مطلق لژیون همسفران عشق روز دوشنبه مورخ98/8/20 با استادی
کمک راهنمای محترم سر کار خانم الهه و دبیری همسفر فاطمه با دستور جلسه تجربه من
از سم زدایی و دیگر روش های ترک وDSTدر ساعت مقرر شروع به کار نمود.
در ابتدا کمک راهنمای محترم سرکار خانم الهه فرمودند: خداوند متعال را بسیار تا بسیار سپاسگزارم که این فرصت را داد که دوباره در کنار شما باشم. حال من خوب است امیدوارم که حال شما هم خوب باشد، به مهمان خانم پروین و خانم جمیله خوش آمد میگویم، انشالله که امروز در کناریکدیگر اوقات خوب وخوشی را داشته باشیم. بچه ها قبل از همه چیز من در مورد دستورجلسهDST وروش های ترک آن حرف میزنم. ما گفتیم که با بیماری اعتیاد طرف هستیم، یکی می گوید دستم درد میکند، یکی دیگر پایش، یکی مشکل تیروئید دارد، اما آیا چرا اعتیاد یک بیماری است؟ مشارکت همسفر خانم فتانه: گفتیم که اگر بیمار بشیم یه جای بدنمان درد میکند ولی وقتی آدم اعتیاد پیدا میکند کل سیستم بدنش به هم میریزد . مشارکت همسفر فاطمه: آقای مهندس گفتند :کسی که دچار اعتیاد می شود، نروترانس میترها یا ناقل های عصبی یا سیستم شبه افیونی از حالت تعادل خارج میشود، به خاطر همین دچار بیماری میشود، در واقع شبه افیون یعنی همان مواد مخدری که در بدن وجود دارد، در واقع بالا و پایین میشود و از حالت تعادل خارج می شود. کمک راهنمای محترم خانم الهه فرمودند: دقیقا این طور است که ما در بدن خودمان یک سیستمی داریم به نام سیستم ایکس، قبلا درمعادلات ریاضی ایکس را زمانی استفاده می کردیم که جواب رو نمیدانستیم، وقتی جواب را نمیدانستیم به جای آن ایکس میگزاشتیم و بعد معادله را حل میکردیم و ایکس را پیدا میکردیم، به خاطر اینکه خیلی از کارکردهایش نا شناخته است به آن ایکس میگوییم و خیلی چیزها را نمی دانیم و این کشف آقای مهندس بوده که به قول آقای مهندس میگوید: اگر این کشف را جهانیان می دانستند به جای این که یک جایزه نوبل بدهند باید کامییون کامییون نوبل برای ما می آوردند، چرا؟ چون در سیستم شبه افیونی ما کشف کردیم که سیستم شبه افیون یعنی ما ماده ای شبیه به افیون که شبیه به تریاک است را ما درون بدنمان داریم که شبیه تریاک است، چه اتفاقی می افتد؟ خواب وخوراکمان و کارکردنمان به موقع است ولی وقتی ازبیرون مواد افیونی وارد بدنمان می کنیم، مانند تنورهای قدیمی که وقتی نان ماشینی آمد، نان خانگی کسی تولید نکرد وظرف 20 سال تنورهای خانگی جمع شدند، همه نان ها ماشینی شدند، چون تمام نان ها را ازبیرون وارد میکردیم، بنابراین سیستم درون انسان هم همین طور است. وقتی ازبیرون مواد وارد بدنمان می کنیم، سیستم درون می خوابد وقتی این سیستم خوابید شما نمی توانید بگویید چرا این آدم سرکار نمی رود و چرا وابستگی به مواد دارد، چون سیستم درونی تولید نمی کند و بیرون هم شما میگویید، مصرف نکن میمیرد، مثل اینکه به کسی بگویید نه ازبیرون بخر، نه در خانه درست کن و بخور خب میمیرد، ما خانم ها زمان قاعدگی یکی یا دو هورمون بدنمان به هم میریزد این قدر اوقاتمان به هم میریزد و کسی نمی تواند بگوید بالای چشمت ابرو است و پرخاش میکنیم و اگه بگویند غذا شور است، دنیا را میکنیم در حلق خودمان ، در بدن یک مصرف کننده کل سیستم به هم ریخته یعنی کل هورمون ها ،کل نروترانس ها، کل سیستم شبه افیونی ، وقتی یک یا دو تا هورمون زمان قاعدگی به هم میریزد ما چیکار می کنیم؟ در حالی که در اعتیاد کل هورمون ها به هم میخورد و من بارها گفتم فرض کنید شما یک بیماری سرطانی داشته باشید. در فامیل مثل سرطان لوزالمعده یا پانکراس می گویید: وای گناه داره بیایید رحمش کنید حالا اگه چیزی گفته به دل نگیرید گناه دارد، بیمار است،اشکال ندارد، چطور وقتی یک انسان یک عضوش اشکال پیدا میکند گناه دارد، ولی آدمی که همه سیستم بدنش به هم ریخته گناه ندارد، پرستار نمی خواهد ، هم گناه دارد و هم پرستار میخواهد، ولی پرستار کار بلد میخواهد نه مثل آن سوختگی که بارها وبارها برایتان گفتم که یک نفر سوخته بود، به سوانح سوختگی رفت، دکترگفت چه به سر این بدبخت آمده است، گفتند سوخته، دکتر گفت: این بنده خدا خیلی آسیب دیده، گفتند: وقتی آتش گرفت پتو و چیز دیگری نبود که خاموشش کنیم، با بیل و گلنگ افتادیم به جانش. ما همسفرها هم همین طوری هستیم، میخواهیم آتش را خاموش کنیم، با بیل و کلنگ و کلام بد میخواهیم آتش را خاموش کنیم. آیا این طوری آتش خاموش میشود؟ نه برای خاموش کردن هر نوع آتشی علمش لازم است، اگه آتش ناشی از بنزین باشد و روی آن نفت بریزید که خرابترش می کنید، اگر آتش ناشی از سوختن کاغذ باشد و روی آن بنزین بریزید که خرابترش می کنید، هر آتشی باید یه چیزی از جنس خودش پیدا بشود و خاموشش بکنید. آتش اعتیاد را با دی اس تی خاموش می کنیم. بدن اینها اشکال پیدا کرده واشکالش هم یک شب و دو شب به وجود نیامده، چند سال طول کشیده، یک سال، دو سال طول کشیده ما هم یک سال، بین ده ماه تا یازده ماه همان مواد را بهش میدهیم و چون تریاک شاهکار خلقت است، چون در قدیم برای درمان بیماریها از آن استفاده می کردند و این را به بدن میدهیم و کم کم آن را در طول یک سال به صفر میرسانیم و بدن کم کم به حالت طبیعی بر میگردد، یعنی وقتی شما با ضریب هشت دهم مواد را کم میکنید، یعنی من مسافر ساعت پنج صبح قرار بوده OT را بخورم، وعده ی بعدی یک بعد ازظهر است، یا اگر شش صبح بخورم دو بعد از ظهر میشود، مواد تریاک طوری است که تا شش ساعت در بدن میماند و بدن تا شش ساعت مشکل ندارد یعنی اگر ساعش شش خوردم، تا ساعت دوازده مشکلی ندارم ولی من وعده ی بعدی را باید ساعت دو بخورم. پس از دوازده تا دو بدن من کمبود دارد، چیکار میکند شروع می کند کمبودش را جبران کردن. دوباره من ساعت دو دارو رو میخورم و وعده بعدی ساعت ده شب می باشد و تا هشت شب اوکی هستم. از هشت تا ده شب بدن من بیقرار است و این دو ساعت که او تی نمی خورم بدن من شروع میکند به جبران و تولید می کند، پس زمانهایی که نزدیک مصرف میشود مسافر من به هم میریزد و من باید حواسمان بیشتر به مسافرمان باشد و نباید چیزی بگوییم که حالش بد بشود. در ضمن مسافرهای ما مثل همان تصویری هستند که یک آدم وسط دریا گیر افتاده و یک تخت سنگ پیدا کرده و به آن چنگ زده، مسافر هایی که سفر اولشان هست اینقدر به تخت سنگ چنگ زده که جای ناخن هایش مانده. این نشان میدهد که چقدر کارش سخت است، از یک طرف گرداب دارد می بردش پایین و از یک طرف نمیخواهد غرق شود، این حال همین مسافرهاست، در زمان هایی که حالشان خیلی بد است، دارند خودشان را حفظ میکنند. حالا اگر یک دعوا راه بندازیم دوباره حالش بد می شود و به قعر تاریکی می رود. پس نقش همسفر اینجا مهم است، وقتی که مسافر با این همه بدبختی و جان کندن تلاش میکند تا خودش را بکشد بالا باید همسفر کمک کند تا خودش را بکشد بالا نه اینکه تازه یک کاری کنی که لیز بخورد، پس به خاطر همین است که می گوییم روش دی اس تی معجزه قرن هاست، چون در هیچ کدام از ادیان و در هیچ کدام از کشورهایی که مدرن هستند نتوانسته اند اعتیاد را درمان کنند، آقای مهندس میگویند: آمریکا با این همه پیشرفتش پنجاه سال در زمینه اعتیاد از ما عقب است چون تازه دارند فکر میکنند آیا ما میتوانیم شیشه رو درمان کنیم در حالی که ما در کنگره به راحتی داریم شیشه را درمان می کنیم. کسی ازبچه ها هست که مسافرش مصرف کننده شیشه باشد؟ مشارکت همسفر خانم محدثه: مسافر من اول مصرف تریاک داشت و به دلیل اینکه روش غلط درمان داشت ، با اینکه چند ماه پاکی داشت شروع کرد به مصرف و وقتی که این پاکی بر میگردد، به مراتب مصرف بیشتر میشود و مصرفش آمد روی شیشه وهرویین ، و شیشه و هرویین رو با هم مصرف میکرد و آن موقع تازه فهمیدیم که مصرف کننده است و زندگی کردن خیلی سخت بود، چون اصلا اعتدال نداشت و در هیچ کاری نمیشد به او تکیه کرد، الان می گفت می آیم ولی دو، سه روز طول میکشید که تازه با زنگ زدن به این طرف و آن طرف در کلانتری یا زندان یا خانه یکی از آشنایان پیدایش می کردیم، خدا را شکر که با کنگره آشنا شدیم و یازده ماه طول کشید تا درمان بشیم و الان دو سال و نیم هست که آزاد و رها هستیم. هم سفر سحر: مسافر من به قول خودش تفریحی مصرف می کرد، ولی به هر حال مصرف کننده حساب میشد. خودش با کنگره آشنا شد و خودش به من گفت مصرف میکنم و میخوام بروم کنگره و آمد و من چند ماه بعد از مسافرم به کنگره آمدم و خدا رو شکر که خودش خواست و خودش آمد، والان پنج ماهه که رها هستیم ،چون در اوایل ازدواج بودیم من خیلی چیزی از اون ندیدم، یعنی یکی ، دو ماه که عروسی کردیم خودش به من گفت، من چیز خیلی آزار دهنده ای از مسافرم ندیدم. مشارکت همسفر فاطمه: این چند روز که خانم الهه گفته بودید دل نوشته بنویسید، خیلی فکر کردم که چه چیزی بنویسم، اینقدر این چند وقت که اومدیم کنگره خوش گذرونی بوده که انگار حاضر نیستم به آن فک کنم که چه بوده یا چه نبوده، به مسافرم گفتم که من یه دفتری دارم که وقتی شما میخوابیدی من فقط مینوشتم و فکر کنم اگر دفترم را مسافرم ببیند سرم را از تنم جدا کند از بس به اون چیز گفتم و حالم خیلی بد بود ولی الان تمام آنها فراموش شده و خیلی زمان ها بود که مسافرت میرفتیم یا منزل اقوام ، هر جا میرفتم در حال اذیت شدن بودم، چون میدانستم که مسافرم دارد بیقراری میکند که برود و یک شب رفتیم به خانه برادر همسرم و برای من خیلی سنگین بود که یکی بگوید تو یک مصرف کننده داری ، برادر شوهرم گفت فاطمه خانم بیا و به من گفت حال همسرت انگار خوب نیست و آن لحظه من در این حال و هوا ها نبودم و هر چه میگفت من نمیفهمیدم ،میگفت ترک کرده؟ گفتم بله، گفت چند وقته؟ اصلا نمی توانستم جوابش رو بدهم چون خیلی حالم بد بود، فقط تمام بدنم میلرزید و تپش قلب داشتم و میگفتم من الان باید چیکار کنم و وقتی خواستیم برگردیم خانه گفت شما برو من خودم می آیم، من هم که میدانستم کجا میخواهد برود قبول نکردم، هر چی اصرار کرد من گفتم نمیرم و نرفتم، با هم رفتیم و من از او سوال کردم که تو مصرف کردی ،تو به من گفتی دیگر مصرف نمی کنم و مصرف کردی چون خیلی حالش بد بود دیگر مجبور بود اعتراف کند وپذیرفت و گفت من امشب این کار را میکنم، ولی دیگه این کار را انجام نمیدهم و نشد مسلما هم نمیشد با آن تجربه سم زدایی هم که داشتیم که خیلی حالش بد بود. روزی که میخاستیم بیایم کنگره من چندین سال بود که دعا می کردم که خدایا فقط یک راه جلوی ما بگذار، پیش چه کسی بروم. همیشه می گفتم خدایا فقط یه راه جلوی من و مسافرم بگذار که از این حالت بیاییم بیرون. تا اینکه با کنگره آشنا شدیم. مشارکت همسفر فتانه: زمانی که من فهمیدم، مسافرم اعتیاد دارد اصلا با اعتیاد آشنا نبودم و در خانواده ما قلیون هم اعتیاد حساب می شد و پدر ومادرم اینقدر از اعتیاد ما را ترسانده بودند که وقتی فهمیدم مسافرم مصرف کننده است میترسیدم به کسی بگویم، وقتی مسافرم فهمید که من میدانم برایش عادی شد و ترسی که داشت ریخت و به خاطر دعواهایی که داشتیم ترک کرد و هر دفعه که دوباره به مصرف برمی گشت مصرفش بیشتر میشد و به طبع حال و هوایش هم بیشتر به هم می ریخت و مشکلاتمان بیشتر میشد تا اینکه من باردار شدم و مسافرم با کلینیک پردیس در خیابان نظر آشنا شد و گفت من با دکتر سرجویی و دکترجهانگیری آشنا شدم و گفتند که درمان میشی و من خوشحال شدم ، مسافرم رفت و اول با متادون شروع کردند و جواب نداد و پرهام تازه به دنیا آمده بود و من دوست نداشتم این اتفاق ها رخ بدهد، یک سری قرص زیر زبونی به مسافرم دادند و گفتند الان که مصرف کند تا چند ساعتی حالش بد است، رفتیم منزل و مصرف کرد و بچه ام هم شش ماهه بود و مسافرم خیلی حالش بد شد و تشنج کرد و شروع کرد کف کردن و من نمی دونستم چیکار کنم و فکر می کردم جان میدهد و زنگ زدم به دکترش، گفت اشکال ندارد و خوب میشه، دو ساعتی صبر کردم دیدم حالش بدتر شد و یخ شد و رنگش سفید شد، سریع به بیمارستان بردیمش و گفتند: از بس دوز دارو بالا بوده دارد حالت سنگ کوب اتفاق میفتد و با دارو و سرم دو روز در بیمارستان امین نگه اش داشتند تا یکم حالش خوب بشود و وقتی آمد من اینقدر ترسیده بودم که گفتم ول کن نمیخواهد ترک کنی ولی میگفت بچه کوچک داریم مشکل است، باید ترک کنم، این بار که دوباره شروع به مصرف کرد دیگر تریاک مصرف نمی کرد و شروع به مصرف شیره کرد، در خانه می جوشاند و میگفت که شیره بهتر است و مصرفش بالاتر می رفت و حال و هوای من بدتر میشد و انگار من هم معتاد شده بودم اگر مسافرم مصرف نمی کرد، من دست و پاهایم را گم میکردم و حالم بد میشد و واقعا تا با کنگره آشنا نشدیم همیشه بحث و دعوا و جنگ داشتیم و همیشه اینقدر مسافرم حالش بد بود که من فکر نمیکردم دیگر زندگی ما به حالت عادی برگردد و به قول خانم فاطمه این یک هفته که قرار بود دل نوشته بنویسیم من با خودم گفتم که ما چه بودیم و الان چه شدیم و الان این مشکل ها که داریم نسبت به آ موقع ها بهشت است، آ موقع ها همیشخ دعوا و درگیری و جنجال ولی الان همه چی روبراه و عالی است. مشارکت همسفر الهه: خیلی خدا رو شکر می کنم که یک دوشنبه دیگر تونستم در جلسه حضور پیدا کنم، در لژیون خانم الهه و خدا رو شکر میکنم که اولین جایی که آمدیم کنگره بود و تجربه سم زدایی رو نداشتیم و کنگره یک مکان مقدس است و هیچ ضربه ای به من وارد نشد و این بزرگترین نعمت بود که خداوند به من داد و از همین جا دست آقای مهندس را میبوسم. من خواب بودم مادرم گفت الهه پاشو و ببین که مسافرت دارد چیکار میکند و تا دیدم گفتم نه این اتفاق نیفتاده و مسافر من نیست، مادرم گفت: مسافر تو هست و باید در جا طلاق بگیری ومن گفتم این یک نعمتی است که خدا سر راه من قرار داده و من تا آخرش میرم تا ببینم چه اتفاقی میفتد و رفتم و خدا را شکر که جواب گرفتم. از آقای مهندس ، خانم آنی ، خانم از خانم شانی و خانم کماندار تشکر میکنم و همه آنها را دوست دارم ودست همه آنها را از دور میبوسم. مشارکت همسفر خدیجه: همه ی ما همسفرها زندگیمان را با عشق شروع شد، خود وقتی که میخاستم ازدواج کنم با اینکه درمورد مسافرم از گوشه و کنار میشنیدم ولی قبول نمیکردم چون دوستش داشتم و یواش یواش دیدم که در عشق من صداقت نیست و هر چه پیش میرفت و چشمان قرمز و سرو صورت کبود مسافرم رو میدیدم و سوال هم که میکردم جواب درستی نمیگرفتم، یادم می آید تازه عروسی کرده بودیم و ماه رمضان بود و قبل از آن خانه مادرم همه با هم سحری میخوردیم و چون من تنها بودم یک ماه، ماه رمضان را بدون سحری روزه میگرفتم و برای افطار هم منتظر مسافرم می ماندم تا بیاید و با هم افطار کنیم و این خیلی طول میکشید، مثلا از ساعت پنج تا ده شب طول میکشید و هر چه زنگ میزدم روی گوشی خاموش بود، بلاخره مشکل داشتند و من میخواهم بگم ما این روزها را داشتیم والان که این جا هستیم این روزها را یادمان رفته. مسافر من بی خیال نبود و خانواده دوست بود و سه بار اقدام به ترک کرد ولی چون روش مهندس هنوز اختراع نشده بود، هردفعه بارفت و برگشت بود و دفعه سوم که من باردار بودم تازه ترک کرده بود و وقتی فهمید من باردارم گفت من یک پسر و یک دختر داشتم برای چه بارداری و من هم چون باردار بودم حساس بودم وخیلی ناراحت شدم و بعد که فهمیدم برگشته و مصرف میکند، باخودم گفتم حتما تقصیر من است کاش باردار نمیشدم. دفعه چهارم که آمد و گفت که میخام ترک کنم گفتم نکن این کار را خدای ی نکرده سنگ کوب میکنی، ولی گفت کنگره است که با لباس سفید آمد و یک کتاب هم دستش بود و با دفعه های قبل فرق میکرد خوشحال شدم وحمایتش کردم و نتیجه گرفتیم وبرای گل رهایی هم که به تهران رفتیم ، در راه فکر میکردم که آقای مهندس را خدا برای ما آفریده، برای دعاهای ما، برای گریه های ما و واقعا از ایشان تشکر میکنم و فکر می کنم مسافرم حالش خوب شد، ولی آن موقع حال من خیلی خراب بود و خانم الهه بود که من را پایبند این کنگره کرد و خانم الهه ازتون تشکر میکنم وخیلی دوستتون دارم. مشارکت همسفر اکرم: از روزی که امدم کنگره وهیچ وقت هیچ جایی را به اینجا ترجیح نمیدهم نیمه شعبان بود وشب احیا، در مسجد بودم و وقتی نیمه شب برگشتم خانه دیدم مسافرم به خانه آمد، که خیلی حال بدی داشت، قبلا به کمپ می رفت، و از پیش دوستانش آمده بود و حالش بسیار بد شده بود تا ا ی نکه به کنگره آمدیم و تشکر می کنم از آقای مهندس که خانواده ها را از این دام نجات دادند. مشارکت همسفر زهرا: ما به کنگره آمدیم و مسافرم قدر کنگره را ندانستند، هشت ماه سفر کردند و روی هشت دهم که رسیدند شروع کردند به مصرف وبرگششتند و حدود یک سال و نیم نیامدند و طبق مشاوره هایی که این زمان ها میشود بردندشان یک مجموعه ای به نام تی سی که شش ماه باید میرفتند و بیست و یک روز اول نباید کسی رو ملاقات میکردند و اسمشان نباید اسم حقیقی خودشان باشد و یک اسم که از حروف ز استفاده میکردند انتخاب میکردند مثل زی زی و با همین کار شخصیتشان زیر سوال میرفت و مواد آمفیتامین رو قطع و چیزهایی مثل متادون که بدتر بود را بهشان میدادند. دوباره به کنگره آمد وسفرش را خراب کرد به خاطر اینکه آموزش هایی که میگرفتم را عملی نمیکردم میگفتم چرا دیر میایی ، دارویت رو کی بخور، باید این کار را بکنی و این کار را نکنی، اینجا آموزش میگرفتم و یک چشم میگفتم ولی عمل نمیکردم و مسافر من دوبار رفت کمپ و میگفت یک بار خیلی زده بودندش و به پاهایش آسیب وارد شده بود و پارگی زانو پیدا کردند وخیلی اذیت شدند و همان روز گفتند باید دوش آب سرد بگیرید و بروید در حوضچه آب سرد، آسیب هایش هنوز ادامه دارد و پاهایشان پرش دارد. من از سال نود و سه به کنگره می آمدم و هر جلسه که مربوط به سم زدایی بود اشک میریختم. مسافرم دوباره برگشت و دوباره سفر کردند با روش دی اس تی و الان یک ماه و نیم هست که رها است، خیلی از بیماریهایشان به این وسیله درمان شد حتی واریس که داشتند از طریق مصرف دی سب رو به بهبود است واز خانم الهه و آقای مهندس و خانواده ایشان و تمامی اعضای کنگره شصت خیلی تشکر میکنم. در ادامه خانم الهه فرمودند: ما در کشور بیست هزار نفر را داریم که با روش دی اس دی به درمان قطعی رسیدند، کسایی که با مرده فرقی نمیکردند و حالشان از مرده هم بدتر بود چون مرده باعث آبرو ریزی و سرشکستگی نیست، برای مرده دائم دلت نمی لرزد که الان با سر و صورت خونی می آید یا الان حالش بد است یا قرص خورده نکند اتفاقی براش بیفتد یا اقوام نمی آیند به شما سرکوفت بزنند که چرا این کار را میکند یا چرا آن کار را میکند و باعث آبروریزی بشود. وقتی میگوییم احیا، احیا از حی می آید، یعنی زنده شدن وقتی یک نفر زنده است و نفس میکشد که تعریف زنده بودن نیست، آدمی که دائما منگ و خمار است که زنده نیست، آدمی که بیست چهار ساعته آبروی پدرو مادرش رو می برد و چاقو کشی میکند و توهم میزند به نظرتان زنده است؟ این آدم داغون است و از هزار تا مرده بدتر است، من از خیلی پدر و مادر مصرف کننده ها شنیده ام که می گفتند کاش مرده بودی ، کاش اصلا نبودی. پس حال یک مصرف کننده از هزار تا مرده بدتر است حالا وقتی با روش دی اس تی این آدم زنده شده، حالش خوب شده ،حال تو را هم خوب کرده، من میخواهم بدانم بهای این که یک آدم زنده بشود چیست، بهای زنده شدن یک زندگی چیست، بهای اینکه الان بالای سر بچه هایتان بابا و مامان هست چیست، بهای اینکه الان درگیر دادگاه و گرفتن طلاق نیستی چیست، آیا باید چشم خود را ببندیم و بگوییم اجر آقای مهندس با خداست! دیگر هر کاری کرد کرد؟ یا اینکه بگویم آقای مهندس هم مثل خیلی های دیگر که رها شدند میتوانست برود و به زندگی اش برسد. ولی آقای مهندس ماندند و کنگره را احداث کردند و بارها به خاطر آن زندان رفتند و اذیت شدند، هزار نوع تهمت بهشان زده شد، یک سری گفتند زرتشتی هستند و گفتند نه اسم من حسین است، می توانیم نا سپاس باشیم و کفر بورزیم، کفر یعنی پوشاندن، وقتی بگویم نمیخواهم خدماتی که دیگران برای من انجام میدهند رو ببینم میشود کفر، من نمیخواهم خوبی که دیگران در حق من کردند را با خوبی جواب بدم میشود کفر، آدم کافر که شاخ و دم ندارد. کفر یعنی اینکه خوبی دیگران را بپوشانید، خیلی از آدم ها خودشان که خدمت نمیکنند به دیگران هم که خدمت میکنند میگویند: چرا خدمت میکنی این هم میشه کفر یعنی، من نمی بینم. آدم کافر مثل بیابان خشک می ماند هر چه آب در آن بریزی همه را می خورد به روی خود هم نمی آورد، انسان با ایمان مثل دشت می ماند یک کم که آب بهش میدی تبدیل به سبزه میکند. یعنی یه ذره خیر به آن میرسانی هزار برابر خیر به شما میرساند. دیشب کتاب شصت درجه را می خواندم، یکی از استادهای جناب مهندس به نام رعد به آقای مهندس می گفت که ما هر عملی که انجام میدیم اگر عمل سالم و درستی باشد در بی کران ثبت میشود، بی کران یعنی جایی که محدود است و کرانه ندارد وسعت آن بسیار زیاد است، چون نمیتوانیم برایش مرز بگذاریم، گفته بودند ما یک بی کران مادی داریم، یک بی کران معنوی داریم، بی کران مادی یعنی من می آیم یک کار خیری انجام میدم مثلا یک مدرسه یا بیمارستان میسازم و افراد بسیاری از آن استفاده میکنند و میگویند خدا خیرش بدهد و این میشود برکت در زندگی آن آدم ، اگر یک عملی سالم باشد نه تنها در بی کران مادی تا ابد اسم و رسمش هست بلکه در بی کران معنوی یعنی جایی که ما نمی بینیم هم جایش محفوظ است. مثلا من مسافر ندارم پس چرا به کنگره می آیم چون از کجا معلوم ده نسل بعد من یکی پیدا نشود که قرص مصرف کند و یا به حدی برسد که خودکشی کند یا مثل مسافر زهرا ببرندش کمپ و به پاهاش آسیب برسونند یا ببرندش سم زدایی و مثل یک مرده به ما تحویلش بدهند، از کجا معلوم نوه ام یا نتیجه ام یا کسی که دوستش دارم و پیوند محبت بین ما برقرار است ممکن است، جزو خانواده من نباشد ولی من دوستش دارم، از کجا معلوم یک روز این ها احتیاج به کمک کس دیگر نداشته باشند. از کجا بدانم چند نسل بعد من یک مصرف کننده پیدا نشه ، بچه من ، بچه خواهر یا برادر من یا پدر من نیاز پیدا نکنه. اگه من الان از جسم و جان و مال خود نبخشم چه کسی میخواهد بعدا برای بچه من ببخشد، وقتی من نبخشم کی می آید برای من ببخشد. اگر من بلاعوض یک کاری رو کردم مثلا بدون اینکه از کسی توقع داشته باشم به کسی خوبی کردم وبلاخره اذیت هم میشویم ولی نباید برافروخته بشیم، باید آرام بگیریم و فرض کنیم که این خوبی که میکنیم به بچه من بر میگردد یا به بچه برادرم برمیگردد. شاید برای عزیزان ما در آینده مشکل پیش بیاید و دیگران کمکشان کنند پس از همه اینها نتیجه میگیریم که هرکسی به اندازه وسعش چه جسمی و چه مالی و جانی باید تلاش کند، یعنی هفته دیگر که جشن گلریزان است زودتر از همه راس ساعت دو ونیم به اندازه وسعمان و نمیخاهیم کسی را زور کنیم یا اذیت کنیم کارت بکشیم، ولی اگر به اندازه وسعمان کمک نکنیم خدایی نکرده جور دیگر به مشکل میخوریم ، کسی اگر داشته باشد و نبخشد اولا لذتی از زندگی نمیبرد دوما آقای زرکش میگفت اگر کسی یه مالی رو دارد اگربخشید مثلا یک میلیون تومان دارم اگر هشتصد تومان رو بخشیدم جا برای پول باز میشود مثل اینکه بگم این ظرف ده تا گوشی جا دارد، اگر سه تا گوشی را برداشتم خب سه تا گوشی جدیدتر جای آنها را میگیرد، می گفتند وقتی از مالت میکنی جا باز می شود من که یک میلیون تومن دارم هشتصد تومان میدهم جای هشتصد تومان بهتر باز میشود و گفتند آن رو ببخش و با بازمانده آن شروع کن به تلاش اقتصادی سالم و آنوقت مالت برکتی پیدا میکند. خودت هم شاید نفهمی که از کجا مالت این همه برکت پیدا کرده. حالا میتوانید از این مثال ها بزنید که سالهای قبل چه بخشیدید و چه شده مثلا خود من سال 91 که به کنگره اومدم دانشجوی دکترا بودم وبه قدری از نظر مالی ضعیف بودم که شهریه ترم بعدم رو نداشتم و سال 91 شهریه اش میشد هشت میلیون تومان یعنی من برای ترم اول حدود نه سال کار کرده بودم و پس اندازم شده بود چهار میلیون و چهارمیلیون تومان هم وام گرفتم و دوباره یه ماه بعدش هم باید هشت میلیون تومان میدادم و من تمام مسیر از پل بزرگمهر تا خانه را یک ساعت پیاده میرفتم و میگفتم خدایا من چیکار کنم، الان دیگه وام هم به من نمیدهند، حالا من باید چیکار کنم ولی یک کار را خوب انجام میدادم و اگر حتی ماه بیست هزار تومان هم که بود حقوقم را که میگرفتم اولین کاری که میکردم کارت کنگره رو میکشیدم وبه طور معجزه آسایی پول ترم دانشگاهم جور میشد و الحمدالله رب العالمین بعد چند سال تو کنگره من پیشرفت هایی کردم که هیچ وقت باورم نمیشد و خیلی هم ناگهانی این اتفاق ها افتاد و از برکت کنگره بود. مشارکت همسفر فتانه: من هم سال اول که آمدم کنگره بدون مسافر بودم ، من شش ماه بود که سفر میکردم و مسافرم میگفت من ده ماه پاکی دارم چرا بیام و سفر کنم و خانم الهه به من گفت صبر کن و دقیقا جشن همسفر بود که مسافر من به کنگره اومد. خانم الهه میگفت در حشن گلریزان باید پول از خودتان باشد نباید از مسافرتان بگیری و مهم هست که از خودتان باشد و من هم خودم اصلا دوس نداشتم چون مسافرم تازه آمده بود کنگره، بگویم به من پول بده واسه گل ریزان و صد هزار تومان داشتم دادم برا گلریزان و همان موقع گفتم حقوق یه ماهم رو میدهم برای گلریزان اصلا نمیدانم چه شد یک روز مدیر مهد من را صدا کرد و گفت میخاهم که معاون مهد بشوی و وقت هایی که بیکاری هم مربی باشی و من اصلا تصورش را هم نمیکردم چون باید فوق لیسانس داشته باشی برا معاون و دقیقا روز بعد از گلریزان بود. یوسف هیچ وقت خدمت نمی کرد ولی تازگی ها میگوید از کمک راهنما یاد گرفتم وقتی یک کار را میگیرم، برا کنگره پول بگذارم کنار و این کار را که میکنم سریع یک کار دیگر به من پیشنهاد میشود ولی قبلا همیشه مسافرم مشکل کار داشت و الان کارش خیلی خوب شده. . مشارکت همسفر اکرم: من هم پارسال سال اولم بود و خانم الهه گفته بود هزینه گلریزان از خودتان باشد ولی چون من شغلی ندارم گفتم یعنی چه جوری میشود که یک پولی برای من بیاد و بدهم برای گلریزان و یارانه ها را که میخاستند بدهند، دقیقا همان موقع بود و من 45 هزار تومان یارانه داشتم و 5هزار تومان هم به آن اضافه کردم و برای گلریران دادم و زمانی که به کنگره آمدیم برکت در زندگی ما زیاد شده وحال مسافرم و خانواده بسیار خوب است و کنگره بهشت است. سر کار خانم الهه کمک راهنمای محترم: یک پادشاهی رفته بود جنگل و گم شده بود و یک روستایی آن را پیدا کرد و آورد به چادرش، یک گوسفند داشت سر آن را برید و گوشتش را برای پادشاه کباب کرد، پادشاه وقتی میرفت اسمش را پرسید و به او گفت من پادشاهم، اگر آمدی شهر بیا در کاخ من ویک سر به ما بزن. چند سال بعد داشت در شهر میرفت یاد حرف پادشاه افتاد و رفت به کاخ و خود را معرفی کرد و پادشاه خیلی به آن احترام گذاشت و وقتی خواست برگردد روستا، پادشاه به وزیر گفت: دویست گوسفند به روستایی بدهند، وزیر دلیل این کار را پرسید و پادشاه در جواب گفت یک سال ما به جنگل رفتیم و گم شدیم و این روستایی ما را پیدا کرد و گوسفند خود را برای ما کباب کرد، وزیر گفت این یک گوسفند سر بریده چرا دویست گوسفند به آن میدهید؟ پادشاه گفت: او تمام داراییش این گوسفند بود و برای من سر برید، من اگر بخواهم تمام دارایی خود را بدهم که باید کل این کاخ را بدهم. دویست گوسفند که چیزی نیست. پس مهم نیست کسی یک ریال پول بدهد یا یکی ده میلیون تومان اصلا مهم نیست و مهم آن است که ببینیم و کافر نباشیم و مهم این است که چیزی که داریم را بتوانیم ازش بگذریم و بخشش کنیم برای آیندگان چون الان کنگره در ایران است و دنیا قدرش را نمی داند و آیندگان ما به ما افتخار میکنند که ما آنچه که داشتیم را چیکار کردیم. درست است که وضعیت اقتصادی مملکت خراب است ولی خیلی از رفاهم کم نشده، من یک رهجو داشتم سال نود و یک که اوضاع اقتصادی خوب بود میگفت: من پول نان واسه سحری را ندارم، من تا یک هفته حالم بد بود ولی بهش گفتم همه این چیزها که گفتی برای رشد تو لازم است، تو اگه توانستی این شرایط سخت رو پشت سر بگذاری الان میتونی بگویی من میخواهم عضو لژیون سردار بشوم و الان هم هست و دارد کمک میکند و میخواهد عضو لژیون سردار بشود. و می گویند تو نیکی می کن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهدباز، بنداز و برو، اگه میخواهی شرط کنی و دلال بازی در بیاری نمی خواهد باید بلاعوض باشد، گرو و گرو کشی به درد نمی خورد بخشش و عبادت باید بدون گرو کشی باشد و بخشش اگر با گرو کشی باشد چیزی به تو بر نمیگردد، عبادت یعنی ببخشش بدون چشم داشت. کسی که از جسم و جان و مال خودش میبخشد هزار هزار بار بیشتر به آن بر میگردد. خدمت در کنگره قاپیدنی است و سعی کنید با خدمت کردن حال خودتون را خوب کنید، اگر کسی میگوید که چقدر اینها بیکارن که 400کیلومتر را میروند تهران و برمیگردند برای این است که لذت آن را نمیدانند، این خستگی با اینکه آقای مهندس میگوید، الهه حالت چطور است؟ کاملا رفع میشود و به همه چیز می ارزد و یکی ممکن است این را درک کند، ولی یکی ممکن است بگوید شما دیوانه ای که هر هفته رایگان خدمت میکنید، ما دیوانه نیستیم خیلی هم عاقل هستیم چون فکر هزاران آدمی را کردیم که پشت این در هستند و نیاز دارند که کنگره پیشرفت پیدا کند و نیاز دارند که درمان بشوند، انشالله خداوند همه ما را از ظلمت به سمت نور هدایت کند. ودر آخر جلسه با دعای خالصانه اعضا به پایان رسید. نوع مطلب : گزارشات لژیون همسفران عشق، برچسب ها : لینک های مرتبط : دوشنبه 4 آذر 1398 08:41 ق.ظ
با سلام و خدا قوت خدمت خانم الهه ،کمک راهنمای ،گرامی و اعضای لژیون ،از صحبتهایتان آموزش گرفتم.از خانم الهه سپاسگزارم ،عالی. بود.
شنبه 2 آذر 1398 03:44 ب.ظ
سلام و خدا قوت خدمت سرکار خانم الهه و همه عزیزان لژیون شماره ۳، مطالب بسیار آموزنده و دلنوشته ها بسیار عالی بود
سه شنبه 28 آبان 1398 08:23 ق.ظ
بسیار عالی و آموزنده بود تجربه های شما عزیزان و صحبتهای کمک راهنمای محترم خانم الهه عزیز.
خداقوت جمعه 24 آبان 1398 06:02 ب.ظ
سلام،تجربه عزیزان بااینکه غم انگیز بودامانویدبخش امیدهمراه باصبروتلاش برای رسیدن به رهایی نیزبودممنونم .خانم الهه عزیزازصحبتهای شماهم مثل همیشه آموختم وهرگزمحبت شمارافراموش نمی کنم برای شماوخانم سحرعزیزوآقای مهندس پایندگی آرزومندم
جمعه 24 آبان 1398 07:10 ق.ظ
سرکار خانم الهه کمک راهنمای عزیزم بسیار تا بسیار از سخنان شما آموزش و انرژی گرفتم انشالله ه من هم سعادت داشته باشم در روز گلریزان شرکت کنم از خانم فاطمه عزیز هم تشکر میکنم
درباره وبلاگ عشق قامتها را راست، اندیشه ها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان تقویت؛ وانسان را به جهت تمامی علوم آماده می گرداند. پس تو ای همسفر راه عشق با ما همراه شو تا نادانستنیها را بدانی و ناشنیدنیها را بشنوی! ای همسفر بدان که خروج از ظلمت اعتیاد را راهی نیست جز این که به سه مولفه جسم، روان وجهان بینی بپردازیم و نیز بدان که اگر تو در این راه صعب، بال پروازی شوی برای آن مسافر عاشق؛ زندگانیت غرق در نور و سرور خواهد شد... انشاالله مدیر وبلاگ : همسفر الهه مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها نویسندگان برچسبها آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
||