همسفران عشق لژیون همسفر الهه - کنگره 60 نمایندگی سلمان فارسی اصفهان - بهترین راه درمان اعتیاد |
||
چهارشنبه 9 بهمن 1398 :: نویسنده : همسفر اکرم
به نام قدرت مطلق الله گزارش لژیون همسفران عشق در روز دوشنبه ۱۳۹۸/۱۱/۷با استادی کمک راهنمای محترم سرکار خانم الهه و دبیری همسفر خانم ناهید با دستور جلسه نظم و انضباط راس ساعت مقرر آغاز به کار نمود. سر کار خانم الهه گفتند: آقای حکیمی همیشه کلام خوبی دارند که انتظار از کسی ندارند. آقا حکیمی می گویند: اگر هیچ کسی نداند که تو به عنوان زن یا مادر خانه زحمت می کشی یا به عنوان خواهر یا کارمند یا خیاط زحمت می کشی، هر کسی نداند خداوند داند. خداوند تلاش من را دیده و می داند، من هم که از خودم گذشتم، پس خودم هم می دانم، ولی این اتفاق می افتد و تو این کار را برای دل خودت انجام می دهی، برای اینکه مسئولیتی گردن تو است و برای رضای خدا و خلق خدا نه، برای رضای قلب خودت فراهم باشد. بقیه از تو تشکر می کنند، اگر کاری انجام می دم، برای دل خوشی خودم می کنم، هر چه من کاری را برای قلبم انجام بدم، محبت بیشتر در دل می آید. هر چه محبت من بلا عوض تر باشد، چاه محبت آبش زلال تر می شود و آب بهتری در آن جریان پیدا می کند. من خودم اوایلی که به کنگره آمده بودم، یک روز خانم مرجان زنگ زدند و گفتند: الهه آقای حکیمی به کنگره می آیند و من تا حالا آقای حکیمی را ندیده بودم. بعد از جلسه برای دعا کردن آقای حکیمی گفتند: اگر کار می کنید و کسی از شما تشکر نمی کند، من هم این سوال در ذهنم بود که چرا هر چه خدمت برای اطرافیانم می کنم نمی بینند و می گفتم: این دستم را از این جا تا این جا عسل می زنم، آخر سر گاز می گیرند. همیشه در گیر بودم، تا امروز که بعد از دعا آقای حکیمی این مطلب را گفتند: اگر کسی کاری برایش انجام می دهید و از شما تشکر نمی کند، این بنده ی خدا مقصر نیست، چون زبان تشکر ندارد، برایش دعا کنید که خداوند زبان تشکر به او بدهد و فردایش کاری برای یک نفر انجام داده بودم، برای تشکر هدیه تهیه کرده بود، با خودم می گفتم: تا وقتی من منتظر بودم، هیچ اتفاقی نمی افتاد و این حرف آقای حکیمی مثل تیر خورد توی قلبم، چون تا وقتی انتظار داشته باشی این اتفاق نمی افتد. محبت سه شرط دارد: بلا عوض باشد، ذره ذره باشد، با تفکر باشد. حالا این اتفاق افتاد، محبت هزاران برابر برای شما بر می گردد. مشارکت اعضا درباره محبت کردن و جشن همسفر: خانم آرزو : دقیقا وقتی که در لژیون شما آمده بودم، شما به این مطلب اشاره کردید. من هم مثل تیری که گفتید خورد توی قلبم و با خودم گفتم : چرا تا حالا کسی از من تشکر نکرد، چون هر کاری برای کسی انجام می دادم توقع داشتم همین کار را برای من انجام بدهد و هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد و این نکته را برداشتم و روی خودم پیاده کردم. خانم حکیمه: من آدمی بودم که توقع محبت زیاد داشتم و اگر کاری برای کسی انجام می دادم، سریع توقع داشتم که برای من انجام بدهد. ولی از وقتی کنگره آمدم روی خودم کار می کردم تا که بهتر شدم. خانم سمیه : از گرفتن شال و حس حالشان برایمان گفتند، باید شال بگیرید تا به آن حس و حال دست پیدا کنید. فکر می کنم شال گرفتن قضیه اش فرق می کند. یک مسئولیت وبرکت است، باورم نمی شد و هیچ کسی در موردش صحبت نکرده بود که آن لحظه چه حس و حالی دارد. واقعا نمی شد برای کسی گفت. آقای مهندس می گفتند کسی سرش را پایین نیندازد و حتما توی چشمان من نگاه کنید. من خیلی هول بودم که یک موقع یادم نرد، وقتی که شال را انداختند به گردنم سرم را آوردم بالا و یک مهربانی و برقی در چشمانشان بود که فقط در چشمان یک پدر می شد دید و من این را لمس کردم. خانم ندا: من هم موقعی که می خواستم تهران بروم، مریض بودم و من که با داروهای شیمیایی جور نیستم، ولی دکتر رفتم و مرتب دارو می خوردم. مسافرم می گفت: چون حالت خوب نیست، میخواهی برنامه رفتنت را عوض کنی؟ ولی اصلاً متوجه نمی شدم و چون نمی خواستم بچه ها اذیت بشوند، در راه با خودم صحبت می کردم، حرف می زنم که آروم باشم و سرفه نکنم و آن شب سمیه در کنار من نشسته بود، تا صبح من اصلاً سرفه نکردم. یکی از بچه ها می گفت نگران نباش میروی تهران، آقای مهندس را می بینی حالت خوب می شود. واقعاً همین جور بود وقتی می خواستیم برویم همه سردشان بود، ولی آقای مهندس که آمدند یادمان رفت. لحظه ای که شال را گردنم اندختند، لحظه خوبی بود. خانم کماندار هم اینقدر صبور و با یک آرامشی با بچه ها عکس می انداختند و خوشحالی بچه ها را کاملاً درک می کردند و اصلا به بچه ها نه نمی گفتند انگار که همه بچه ها را می شناختند. خانم فاطمه: قبل از اینکه به کنگره بیایم، منتظر بودم که از من تشکر کنند. حتی وقتی خانه را تمیز می کردم، می خواستم مسافرم تغییرات خانه را متوجه شوند. گاهی مسافر م می گفت: دستت درد نکند ولی از آن حس هایی بود که می گفتید، تازه بدتر بود و به دلم نمی نشست، ولی اینجا که آمدم یاد گرفتم محبت باید بلاعوض باشد، حتی برای نرگس دخترم کاری انجام می دادم منتظر بودم تشکر کند، ولی یاد گرفتم هر کاری باید برای خودت و به عشق خودت باشد. اصلاً چیز باور نکردنی بود مثلا به نوید خوارکی میدهم میگوید مامان ممنون و خیلی باور نکردنی مسافرم به محضی که خانه می آیند می گویند: دستت درد نکند. قبلاً منتظر بودم، ولی الان نه و برای جشن همسفر اصلاً از مسافرم انتظار نداشتم، ولی با آموزشی که از کنگره گرفته بودند زمانی که کادو به من دادند نمی خواستم درش را باز کنم، ولی وقتی دیدم برق از چشمام پرید و همه چیز را مدیون کنگره هستم. خانم مریم: من هم بر سر یک موضوعی با مسافرم، با خانم الهه در میان گذاشتم و خانم الهه گفتند: به مسافرم زنگ بزنم. و قرار شد در کنگره روز پنجشنبه هم دیگر را ببینم، ولی من هر چه منتظر شدم مسافرم را ندیدم و با یکی از همسفرها ساعت هشت ربع کم به خانه بر گشتم. بعد مسافرم زنگ زد که مگر کنگره نیامدی و من خیلی ناراحت شدم ولی دیگر چاره نداشتم. خانم سمیه: من هم طبق هر سال قرار بود بروم شعبه ی مسافرم و از آن جایی که دلم می خواست پیش بچه های شعبه خودم باشم، کلا امسال مشکلی برایم پیش آمد و نتوانستم بروم تا اینکه دیر شد. مسافرم زنگ زدند که آماده بشوم و بیاید دنبال من. من اولین بار بود که می دیدم مسافرم برای من این مسیر را می آید. به ایشان گفتم: اگر به خاطر من می آیی نیا، ولی مسافرم گفت: که من نبودنت را احساس کردم، من هم خیلی خوشحال بودم به شعبه مسافرم رفتیم و در آنجا به من خیلی خوش گذشت. خانم فرزانه: من هم خدا را شکر می کنم که در این جایگاه هستم درکنار شما و از شما آموزش می گیرم. ما دوسال پیش به گفته ی مسافرم روز جشن آمدیم کنگره. خوشحال بودیم، بال پر در آورده بودیم، از این که شوهرم را در اینجا می دیدم خوشحال بودم. اما من با این محیط آشنایی نداشتم شوهرم گفت : تو لازم نیست به کنگره بیایی. من هم چون آگاهی نداشتم و هیچ کس نگفت که بیا برای رشدت خوب است نیامدم. اتفاقایی افتاد که شوهرم سوقت آزاد کرد و من از طریق دیگری آمدم به کنگره و امسال بهشان در مورد جشن گفتم و ایشان گفتند که من مسافر شما نیستم، ولی می آیم که در کنارت باشم، خیلی خوشحال شدم، ذوق عجیبی داشتم. از خدا سپاس گزارم و از شما تشکر می کنم. خانم محدثه: من هیچ وقت جشن همسفر که بقیه ی همسفرها داشتند نداشتم، ولی یادم می آید، سال اولی که همسفر برادرم بودم حاضر نبود بیاد بالا و کادو بدهد و من توقع زیاد داشتم که باید به من کادو بدهد و به خانم الهه پیام دادم و خانم الهه گفتند که من همسفر هستم و کسی به من کادو نمی دهد و اگر باشد، من قبول نمی کنم سه سال از آن موضوع گذشته و امسال به فکر این نبودم که برادرم نیست و همه میرند بالا خیلی زود آمدم. از قبل برای خودم کادو خریده بودم. حتی نظر همسرم را می پرسیدم که چه چیزی بخرم و من را مسخره کرد که در آنجا خیلی بهتان یاد دادند که به خودتان احترام بگذارید. خیلی برایم جالب بود دوست داشت بیاید کنگره، ولی نمی توانست و شیرینی خرید و همین که خودم باور داشتم که همسفر هستم و بعد از دوسال این همه تغییرات داشتم برایم کافی بود. خانم عطیه: شب خیلی خوبی بود مسافرم گفت برویم بالا و من خیلی خجالت می کشیدم و گفتم نه ولی کمک راهنمایشان اسمشان را نوشته بودند و رفتیم بالا با دوتا از خواهرهای شوهرم بودیم، خیلی خوشحالم که همسفر هستم. خانم ناهید: من همیشه می گفتم که برایم چه کادوئی بخرد، ولی این هفته مدام با خودم می گفتم خانم الهه گفتند غر نزنید و خیلی سعی کردم، مسافرم در راه کنگره گفت که بهترین کادو آوردن شما به کنگره است. تا که رفتیم بالا و تا که پاکت را داد از جیبش یک چک دیدم خیلی حرص خوردم، سریع گذاشتم توی کیف و ناراحت بودم که چرا پاکت نامرتب بوده است. در ماشین مسافرم گفت: ندیدی توی پاکت چه بود؟ گفتم نه گفت حداقل شعری که برایت نوشته بودم می خواندی، وقتی توی پاکت را دیدم یک ربع سکه خریده بود. خیلی خوشحال شدم. مسافرم می گفت تو که گفته بودی برایم مهم نیست چه چیزی بخری و تو به خاطر ربع سکه خوشحال شدی. خانم اکرم: پسرم مسافرم است و در جشن پارسال با همدیگر گل و پاکت پول را آماده کردیم. خیلی خوب بود. خیلی خوشحالم که زندگیمان آرام است و خودش خیلی سر حال است. امسال مسافرم زودتر به کنگره آمد من با خواهرم آمدیم، خیلی خوش گذشت به دلایلی عکس نگرفتم و در کل خوب بود، خدارا شکر می کنم درکنگره آمدم و آموزش می گیرم و بهترین عکس در ذهنم روزهایی است که در کنگره سپری کردم. خانم الهه: من این شادی جشن را تقدیم به شما می کنم، خیلی کیف داشت، پارسال مسافر من پاکت خالی به من داد، ولی در آن نوشته بود هر چه میخواهی! گفتم چکمه و پالتو می خواهم. بعد مسافرم گفت: جشن همسفر تمام شد، گفتم خیلی ممنون که من را آوردی و پاکت خالی غنیمت است. ولی امسال سر کار بود و از کارش به خاطر من زد و همین مقدار را که گذشته بود ممنونم. از همین جا دستش می بوسم. خانم فاطمه: جشن همسفر خیلی خوب بود و من مرتب اطرفم را می دیدم که خانم الهه کجا هستند؟ خیلی خوب و عالی بود برای نوید پیراهن سفید خریده بودم، نوید گفت مامان کجا می رویم گفتم : عروسی. نوید گفت: عروسی کی؟ گفتم: عروسی مامان و بابا. وقتی که جشن تمام شد یکی از بچه ها گفتند: چقدر شما خانواده ی اتو کشیده ای هستید. راست می گفت، چون از روز قبل تمام لباسمان اتو کشیده بودند و آماده گذاشته بودم، چون خیلی ذوق داشتم. خانم ندا: من هم حالم خوب نبود، مسافرم هن خیلی کار داشتند، ولی از کارش زد و آمد، من هم برایم خیلی مهم بود که در پاکت چه باشد و یک بار خودم برای خودم گل گرفتم، گفتم به من بده و برام اینقدر مهم بود، ولی امسال به سفارشی که خانم الهه گفته بودند، غذایی درست کردم، میز چیدم، در حدتوانش پاکتی به من دادند واقعاً از کمک راهنمای مسافرم ممنون و از خانم الهه بابت آموزشی که می دهند. خانم فاطمه: جشن همسفر فوق العاده لذت بخش بود و آن روز گفته بودند که شال سبزها مهماندار هستند. من خیلی حالم بد بود و نمی توانستم رو پاهایم بایستم، ولی از برکت کنگره تا زمانی که بودم چیزی نشد. به مسافرم گفتم اشکالی ندارد اگه نتوانستی بیای، ولی یک موقع شنیدم صدایش زدند، خیلی خوشحال بودم. وقتی می رفتم انگار که روی ابرها راه می رفتم. اولین جشن همسفری بود که من دوست داشتم. در ادامه خانم الهه گفتند: شاعر می گوید: جهان چون چشم خط و خال و ابروست، که هر چیزی به جای خویش نیکو است. می بینید که میروند بینی شان را عمل می کنند، ابرویشان را این کار می کنند؟ خانم مرجان ۱۰ سال پیش می گفتند: دوستی دارم بینی شان را عمل کرده اند و فکر می کنند که خیلی قشنگ شده، بعد شوهرش به او گفته که خیلی خوب بینی ات را عمل کردی ولی آن برق نگاه شب اول که باعث شد من تو را بگیرم رفت. چرا؟ چون برق نگاه و چشم با هم هماهنگ بود و تو به هر طریقی آمدی دست کاری می کنی، از حالت تعادل خارج می کنی، شما اگر نقاشی کرده باشید می بینید که برای طرح صورت باید بین فاصله ابرو و چشم خطی بکشید، چون اینها همه اندازه دارند و باید بدانید تناسب ابرو چه مقدار با خط چشم است. مثلاً فک با لب چه اندازی باید داشته باشد، روی صورت من یک تناسبی دارد که برای همه ی آدمها یکی است. مثلاً قد من با فاصله کف پای من تا ناف من یک تناسبی دارد. آن قدر خلقت آدمها و تمام کائنات منظم است و همه چیز سر جای خودش است، می گویند: یک آیت اللهی بود خیلی زشت بود، ولی هر روز صبح روبروی آینه می ایستاد و می گفت فتبارک الله احسن الخالقین، یک بار همان موقع که می گفت، زنگ خانه می خورد و پسر در را باز می کند، از او می پرسند که حاج آقا چه کار می کنید؟ پسر می گوید به خدا دورغ می بندد، ولی همین آدم که خودش را توی آینه می بیند و می گوید: خدا را شکر به خاطر این قیافه که به من دادی. آقای مهندس می گویند: کسی که به هر دلیلی بینی عمل می کند این بینی برای این سر و صورت است. وقتی کوچک می کنید اکسیژن به مغز نمی رسد. خدای نکرده اگر دچار پارگی مویرگهای سر بشوید، فوری با خونریزی از سکته ی مغزی جلوگیری می کنید، اگر این من هستم خودم باید اول همه این قیافه را دوست داشته باشم. ما در کنگره یاد گرفتیم که قبل از هر کسی یا هر چیزی ارزش قائل بشویم، برای خودتان بهترین کادو را بخرید و گدای محبت نباشید و کاسه ی گدایی بر ندارید که تو را به خدا به من هدیه ندادی و پاکت خالی دادی و این چی است که آوردی، ولی بچه ها من خدایی نکرده نمی خواهم شما را مسخره کنم، شما هم نور چشمی من هستید. عبد کسی است که مطیع باشد. فقط بگوید چشم. یعنی کسی که عاشقانه معبودش را می پرستد، حالا من سر لژیون این همه آموزش می دهم پس چه می شود؟ اگر کس مسئولیتی را قبول می کند، مثلاً اگر من خانم این آقا شدم، یا باید نمی شدی یا الان که هستی همه مسئولیت یک خانم را برای شوهرت انجام بده یا من نباید مادر می شدم، یا هر چیزی را با نظم انجام بدهید. سمیه چند سال است که به کنگره می آید، ولی چند ساله که حسرت چنین جشن همسفر ی را داشته و چون دلش می خواسته که در شعبه خودمان باشد، نه به مسافرش و نه به خودش لذت نمی داد. من همیشه به او می گفتم تو باید دنبال مسافرت در شعبه خودشان بروی و الان خیلی کیف کردم که امسال سمیه در کنار مسافرش بهشان خوش گذشته است. من بچه ندارم، ولی شماها مثل بچه های من هستید من حتی شما را دعوا هم کنم و به سلول بدن خودم آسیب بر رسانم اینکار را می کنم چوت مسئول شما هستم، وقتی در قبال شما مسئول هستم اگری خطایی انجام دادید لازم باشد، حتی برجک شما را می زنم و شما نباید ناراحت بشوید و باید بگویید چشم. سپس جلسه با دعای اعضای لژیون به پایان رسید. سی دی هفته آینده: جهان بینی ۱ همراه با جزوه سی دی برداشت: پیوند نا میمون نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 13 بهمن 1398 05:49 ب.ظ
سلام خانم الهه عزیزبسیارممنونم.دعایی که ازقول آقای حکیمی گفتیدخیلی تاثیرگذاربودچه بی ریامحبت خودراابرازمی کنیدبارهاوبارهاباکلام پرمهرتان به تن سردمن گرماببخشیدید.ازمشارکت همه عزیزان لذت بردم برای همگی بهترین لحظات راارزومی کنم وخوشحالم که خانم سحرعزیزباحضورشون جشن همسفرکرمان راهم غرق محبت وشادی کردند.به خانم نداوخانم سمیه هم تبریک میگم به امیدکسب جایگاههای بالاتر.
جمعه 11 بهمن 1398 03:36 ب.ظ
خدا قوت میگویم به شما دوستان لژیون ۳ و خانم الهه عزیز،باز از صحبت های شما آموزش گرفتم.تشکر و سپاس از شما خانم اکرم،بابت گزارش
چهارشنبه 9 بهمن 1398 09:37 ب.ظ
خداقوت بسیار عالی و دقیق بود و لذت بردم ممنونم بابت اینگزارش جامع و کامل .
درباره وبلاگ عشق قامتها را راست، اندیشه ها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان تقویت؛ وانسان را به جهت تمامی علوم آماده می گرداند. پس تو ای همسفر راه عشق با ما همراه شو تا نادانستنیها را بدانی و ناشنیدنیها را بشنوی! ای همسفر بدان که خروج از ظلمت اعتیاد را راهی نیست جز این که به سه مولفه جسم، روان وجهان بینی بپردازیم و نیز بدان که اگر تو در این راه صعب، بال پروازی شوی برای آن مسافر عاشق؛ زندگانیت غرق در نور و سرور خواهد شد... انشاالله مدیر وبلاگ : همسفر الهه مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها نویسندگان برچسبها آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
||