همسفران عشق لژیون همسفر الهه - کنگره 60 نمایندگی سلمان فارسی اصفهان - بهترین راه درمان اعتیاد |
||
سه شنبه 29 دی 1394 :: نویسنده : شهرزاد بصیری
نوشتار کامل سی دی هفت از آقای مهندس دژاکام سی دی مربوط به تاریخ 1389/9/23 است . نگارش ؛ همسفر شهرزاد ، وبلاگ نمایندگی سلمان فارسی اصفهان دفعه قبل قضیه به آنجا رسید که گفت : " من گنگ خواب دیده و عالم همه کر " . جهانهای آفرینش ، اگر کره زمین و منظومه شمسی را در نظر بگیریم ... اگر کویر لوت بلوچستان را نگاه کنیم که چقدر شن دارد یکی از آن شن ها را برداریم می شود منظومه شمسی ! پس عالم خلقت و کهکشانها بسیار گسترده و وسیع هستند و حیات فقط در این نقطه زمین نیست ؛ قطعاً حیات در کهکشانهای دیگر و ... ادامه دارد که یک قسمتهایی ممکن است از ما عقب تر باشند و یک قسمتهایی ممکن است از ما جلوتر باشند . تازه همه اینها کهکشانها را ما می گوییم جهان فیزیک . جهان فیزیک است که قابل لمس است . ولی وقتی در کتاب صحبت می کند مخصوصاً در قرآن از هفت صفحه سماوات صحبت می کند ؛ از هفت طبقه آسمانها صحبت می کند . این هفت طبقه آسمانها به این شکل نیست که مثلاً هفت کهکشان باشد یا هفت تا فلک باشد یا هفت تا چیز دیگری باشد چون تمام کهکشانها ، همه جهان فیزیکی و به یک آسمان بهشان تلقی می شود . برای اینکه قضیه را بهتر بفهمیم یک ذراتی که اصلاً به صورت موج ، مثل رشته های امواج که چند میلیارد از اینها بشود یک کوآرت ، حالا چندین میلیون کوآرت می شود یک الکترون ، همین طوری تکه تکه می آید ... از آنهاست که موج که اصلاً قابل رویت نیست ، قابل لمس نیست ، قابل اندازه گیری نیست اینها متارکه می شوند و جهانهای مختلفی را به وجود می آورند . پنج تا حس ما که دستگاه اندازه گیری ما هست جوری طراحی شده ، سیستم بندی شده ؛ عین همان چیزهایی که مثل خودش هست آنها را می بیند غیر از آن را نمی بیند . شما اگر مثلاً در این اتاق ، در بعضی از فیلمها دیدید ؛ نورهای مادون قرمز باشد به عنوان تله ، به عنوان حراست و حفاظت از موزه استفاده می کنند ؛ خطهای قرمزی هست که فضا را پر کرده ، آنها را با چشم معمولی نمی توانید ببینید به محض اینکه عینک مادون قرمز را می زنیم فوری می بینیم یک خطهای قرمزی وجود دارد . جهانها هم همین طور هستند جهانها متداخل هستند یعنی داخل هم هستند ؛ یعنی از اینجا بگیر تا تمام کهکشانها که تمام شد حالا یک آسمان دیگر شروع می شود ؟ ! ... اصلاً این طوری نیست این هفت تا طبقه آسمان در درون همدیگر هستند ولی هر کدام از این جهانها از یک ماده خاصی ساخته شده اند . پله پله از رقیق ترین شروع شده تا ضخیم ترین یا کلفت ترینش که جهان فیزیک است . از آن نازکترینش شروع شده ؛ آمده تا رسیده به اینجا و اینها همه درون همدیگر هستند ازهم جدا نیستند مثلاً اینجا کره زمین باشد از اینجا بروی صد کیلومتر ، هزار کیلومتر آن طرف تر ، یک جهان دیگری باشد نه ، همین جا که کره زمین وجود دارد ؛ همین جا در همین نقطه ، هفت تا جهان درون هم وجود دارد به طوری که الان ممکن است در همین اتاق میلیونها ، شاید میلیاردها امواج باشد ولی شما هیچ کدام ، نمی بینید . وقتی موبایل را بر می داریم فقط با طرف صحبت می کنیم چون فرکانسی که شما با او صحبت می کنید دوتایی چفت هم هستند ولی مال کس دیگری را نمی توانید بگیرید چون او فرکانسش فرق می کند یعنی شکل موج او فرق می کند ... اگر فرق نمی کرد همه با هم قاطی می شد و نمی شد تشخیص شان بدهی یا الان شما در همین اتاقی که نشستید ؛ اینجا رادیو ایران دارد برنامه پخش می کند ، رادیو قرآن دارد برنامه پخش می کند ، رادیو سلامت دارد برنامه پخش می کند ، رادیو عربستان دارد برنامه پخش می کند ... هزاران رادیو در این فضا هست ؛ هیچ کدام برای شما قابل رویت نیست ولی موج رادیو را که بپیچانی ؛ می آید روی موج ایران ، روی موج عربستان ، روی موج فرانسه و ... هر کشوری را بخواهید روی موج آن رفته و گوش می کنید ولی برای شما قابل رویت نیست . جهانها هم همین طور هستند برای شما قابل رویت نیستند باید در همان ارتعاش خودش قرار بگیرید مثل همان دیدن امواج مادون قرمز است که با عینک مادون قرمز می بینید . حالا وقتی که خلقت انسان آغاز شد و به وجود آمد ؛ چون این سبع سماوات یعنی هفت تا آسمان شکل گرفت ، برای این مو جود همانطور که مادیات به هفت تا تقسیم می شوند این موجود انسان هم دارای هفت قسمت شد همانگونه که هفت طبقه آسمان داریم و هر آسمانی و هر جهانی یک ارتعاش خاص خودش را دارد ؛ وسائل ماده تشکیل دهنده اش فرق می کند . انسان هم همین طور است یعنی انسان هم دقیقاً مثل همان دارای هفت تا پیکره است که این پیکره ها هم با هم هستند ؛ تو هم هستند ؛ بیرون نیستند مثل این می ماند که شما هفت تا لیوان را تو هم قرار بدهید یا مثلاً شما الان نوری را که می بینید سفید است اما موقعی که هوا بارانی است یک قوس و قزحی می بینید در اثر وضعیت نور یا وضعیت جوّی به گونه ایی می شود که شما هفت تا رنگ را توی همدیگر می بینید . کمانی که هفت تا رنگ در آن هست ؛ آن را در یک شرایط خاصی می توانید ببینید . همین نور را هم که می بینیم سفید است اگر تجزیه اش کنیم هفت تا ، هشت تا رنگ اصلی در این نور سفید هست که از ماوراء بنفش شروع می شود و می آید تا مادون قرمز ، همه رنگها درون این وجود دارد و هر رنگی هم یک موجی دارد ، یک ارتعاشی دارد . اصولاً رنگ را که ما تشخیص می دهیم ؛ چیزی که باعث می شود ما اجزاء ، چیزها را رنگی ببینیم در اثر ارتعاشات آنهاست یعنی آن فرکانسی که آن چیز دارد ؛ آن سرعتی که دارد . آن سرعتها که تغییر می کند سیستم ما جوری طراحی شده که آن سرعتها را به شکل رنگهای مختلف می بیند . پس نور سفید ، خودش هفت تا رنگ است پس انسان هم همین طور است ؛ کل مجموعه این است مثل آن رنگها ، مثل آن قوس و قزح ، هفت تا قسمت هست و هر قسمت از این هفت تا درست برابر با یک طبقه از آسمان است یعنی اینجا که طبقه جهان فیزیک هست و جسم ماده است و جنس ما هم ماده است . هر چه در ماده هست در ما هم هست . ما چیزی غیر از ماده نیستیم از نظر فیزیکمان که نگاه کنی ؛ در جهان ما آهن هست در وجود ما هم آهن هست ، در جهان ما کلسیم هست در بدن ما هم کلسیم هست ، در جهان ما پتاسیم هست در ما هم پتاسیم هست ، منگنز هست ما هم منگنز داریم ، روی هست در وجود ما هم روی هست ، یُد هست در ما هم یُد هست . هر چه که در جهان ، مواد عناصر شیمیایی در جهان مادی ما قرار دارد ما هم از آنها ساخته شدیم به همین دلیل است که چون ما از این عناصر جهان مادی ساخته شدیم برای ما قابل لمس است ؛ قابل حس است . اگر یک چیزی باشد که ما نمی توانیم یک چیزی پیدا کنیم در قسمت فیزیک ما ، که ماده ایی در وجود انسان پیدا بکنیم که در جهان فیزیکی نباشد ؛ یک ماده شیمیایی پیدا بکنیم که در جهان فیزیکی نباشد ؛ اصلاً چنین چیزی وجود ندارد . یا خودش هست یا ترکیباتش هست که آن جسم را به وجود آورده اند . پس این کالبد فیزیکی ما با این جهان فیزیکی ما از این مواد و عناصر تشکیل شده است . برویم کالبد دوم خود را نگاه کنیم آن جنسش از جنس آسمان دوم درست شده ؛ حالا هر چه آسمان دوم عناصری دارد که آن آسمان دوم را تشکیل داده اند جسم ما هم از همان عناصری است که آسمان دوم تشکیل شده ؛ می رویم پیکره سوم را نگاه می کنیم ؛ پیکره سوم ما هم عناصر تشکیل دهنده اش عین عناصر تشکیل دهنده آسمان سوم است و الی آخر تا هفتم ... وقتی هفتم را نگاه می کنیم عناصری که کالبد هفتم ما را تشکیل داده دقیقاً مثل عناصری هستند که مال طبقه هفتم آسمان است . این هفت تا ، مجموعه یک انسان زمینی است که در زمین سکونت دارد ولی محتوایش این هفت تاست ؛ که شاه نعمت الله ولی هم می گوید : نقطه اصل اگر شما دانی هفت هیکل به ذوق دریابی مولانا هم می گوید : ده حس است و هفت اندام دگر آنچه اندر گفت نآید ... حالا این مسائل را مبحثی که خواندم این اصلاً قابل باور و قابل تصور و قابل اندیشه نیست ؛ بنابراین وقتی که این جسم در اینجا به حیات خودش ادامه می دهد ، موقعی که مرگ فرا رسید ، این یکی که از جنس این جهان است ؛ این از بین می رود ، تا از بین رفت نفر بعدی کاملاً ایستاده و حیّ و حاضر است آن یکی نمی میرد ، آن که فیزیک است می میرد ؛ آن یکی کاملاً وجود دارد . آن را هم اگر بخواهید بدانید کیست ؟ همانی است که در خواب رویتش می کنید و بارها به مقدار زیادی تجربه اش را انجام دادید و حالا این قضیه ، این مطلب در آسمانهای دیگر هم این اتفاقات می افتد ؛ اینها همه مراحلی هست که انسان باید طی کند تا به آن مرحله ایی برسد که بتواند اینها را تجربه کند و بشناسد و برای همین است که بازی ادامه دارد و ما در یک پیچ کوچک هستیم . حالا اشاره به این قضیه می کنم که : " من آنچه می گویم ؛ خود تجربه کرده ام و مستندات خود را بیان می کنم و از کتابهای مختلف ، مطالب را جمع آوری و سر هم نکردم و بگویم فلانی گفت و یا فلانی چه گفت و یا فلانی ... " من مطالبی را که برای شما می گویم ؛ اینها چیزهایی است که تجربه کرده ام و از روی چیزی رو نویسی نمی کنم و برای شما بیاورم . حتی مدل درمانی هم چیزی نبود که از جای دیگر بردارم و به شما بدهم ؛ مدل درمانی را هم تجربه کرده ام . هر کاری را هم به شما گفته ام و یا از شما خواسته ام ؛ اول ، خودم تجربه کردم ، آزمودم ، آزمایش کردم بعد از شما خواستم که این کار را بکنید یعنی هیچ چیز به صورت تئوری مطلق نیست . حالا اینها یک سری دریافتهای من است به صورت ؛ البته اینها روی همین مسائل اختلاف حس و اینها قابل بیان نیست ؛ نمی خواهم شما باور کنید ، نمی خواهم که صددرصد باور کنید ، نمی خواهم بروید و فردا بیفتید توی کتابهای ماوراءالطبیعه و ... بخواهید احضار روح کنید و جن گیری کنید ؛ وارد فضاهای ناشناخته بشوید . اصلاً نمی خواهم این کارها را بکنم ؛ الان دارم به شما اخطار می کنم اگر وارد این بازیها بشوید فعلاً جز خل و چلی و دیوانگی برایتان هیچ چیزی نخواهد آورد . پس اینها را بدانید ؛ آگاه باشید چنین چیزهایی هست و خیلی ریلکس با آنها برخورد کنید ولی نخواهید بروید خودتان تجربه کنید . اگر موقعی بشود که شما بایستی تجربه کنید ؛ خودش خواهد آمد . خود سیستم اطلاعات در اختیار شما می گذارد ، خود سیستم دریچه را برای شما باز می کند . شما حق ندارید بروید و بخواهید دریچه را باز کنید چون دریچه را باز کنید دچار تشدد فکر می شوید و سر از ناکجاآباد در می آورید ؛ مثال ساده اش هم همین است گرچه دور از باورهاست . موجودات الهی خیلی متنوع هستند ؛ تنوع زیادی بین موجودات الهی هست که به تصور نمی آید . مخلوقین الهی فقط همین آدمهای دو پا نیستند همانطور که حیوانات هم وجود دارند . وقتی وارد صور پنهان می شوی وارد جهانهای دیگر می شوی ؛ آنجا مخلوقین دیگری وجود دارند گرچه برای شما قابل باور نیست از نظر عقلی . همانطور که نور مادون قرمز را نمی بینید وقتی عینک بزنید می بینید ؛ من آن عینک را زدم و دیدم که دارم به شما می گویم ولی شما ندیدید . وقتی مخلوقین متنوع هستند ؛ مخلوقین خیر و شر هم هستند و این جهانها و مخلوقین از یک قانون و نظام الهی پیروی می کنند ؛ حالا چه بگوییم نظام الهی ، چه بگوییم نظام قدرت مطلق ، از یک نظامی در این هستی پیروی می کنند و آن نظام این است که مرزبندی جهانها حرمت گذاشته شده یعنی همه موجودات باید به این مرزبندی که بین موجودات و بین جهانها هست احترام بگذارند و هیچ کس اجازه ندارد وارد حریم موجودات دیگر بشود مثل مسأله خانه که برای همه ما محترم شمرده شده ؛ هر کسی اجازه ندارد برود وارد خانه کسی شود یا کشورها مرز دارند مرزها محترم شناخته شده اند ؛ کسی اجازه ندارد از مرزها عبور کند اگر عبور کند او را می گیرند ؛ برایش مشکل ایجاد می کنند . بنابراین طبق قانون الهی ؛ جهانها و حدّ مرز بین جهانها محترم شناخته شده و کسی اجازه ورود و دخول به این مرزها را به طور قطعی ندارد . وقتی که شما وارد این مرحله می شوید یعنی اعلام آمادگی می کنید با موجودات دیگر یعنی در را باز می کنید ؛ یعنی خودتان اعلام آمادگی می کنید . در خانه شما بسته است ؛ خودتان در خانه خودتان را چهارطاق باز می کنید و می گویید بفرمایید ؛ می روید و در جلسه احضار روح شرکت می کنید ، در جلسه احضار جن شرکت می کنید ، می روید انرژی درمانی کنید ؛ نیروهای کائنات را بگیرید ؛ می روید که انرژیهای کائنات به شما کمک کنند ! ... خیال می کنید کائنات خر است انرژیها را مفت ریخته آنجا و فقط شما هستید که بروید از آن انرژیها بگیرید و فوری گونی تان را ببرید پر از انرژی کنند و بدهند خدمت شما ، انرژی را بدهند مفت مفت ، نه اینها حساب و کتاب دارد ؛ این ظاهر قضیه است ؛ بطن قضیه ، آن خیگ پنیر است ! ... قدیم ها که پنیر درست می کردند پوستهای بز را برمی داشتند خالی می کردند و مشک درست می کردند و در آن پنیر می ریختند ، دو تا دوست از کنار رودخانه رد می شدند ؛ یکی به دیگری می گوید : انگار این خیگ پنیر است در رودخانه ، بروم و آن را بگیرم ؛ مفت است ... می پرد که خیگ پنیر را بگیرد نگو که خیگ پنیر، خرس بوده ! ... دوستش که بر بالای رودخانه بوده می بیند که او مدام بالا و پایین می شود ؛ به او می گوید : خیگ پنیر را ول کن خفه می شوی ... او می گوید : می خواهم ولش کنم ولی او مرا ول نمی کند ! ... شما هم وقتی وارد این قضایا : جن گیری ، انرژی ، روح بازی و ... می شوید ؛ شما به اشتیاق آن می روید که آن را بگیرید ولی آن نیست ؛ خرس است ! ... شما می خواهید ول کنید ولی او شما را ول نمی کند ! من با انسانهای خیلی خیلی زیادی برخورد کردم قدیما ، که اینها با وارد شدن به این جوها ، انسانهای دیوانه ایی شدند ؛ انسانهای روانی شدند . فیلم های جن گیر را دیدید ، شما ندیدید من در اقسام نقاط کشور دیدم ؛ با این قضیه آشنا بودم ، آشنای کامل هستم . این اطلاعات را که می دهم به این دلیل است که نروید و زوم کنید و بخواهید وارد این قضیه بشوید انرژی بگیرید ، انرژی کیهانی بگیرید ... از این چیزهای مفت ، یک ذره ایی در کائنات وجود ندارد . بنایراین روی این قضیه حواستان کاملاً باشد . من در این حد به شما می گویم ؛ آنها را هم برای شما می گویم ؛ من با اینکه پیشینه خیلی قوی در این قضیه داشتم از گذشته ها و پیشینه ام قوی بود در این قضیه و آگاه بودم به این امور ولی چندین سال به نابودی تمام کشیده شدم ؛ روی آن پشتوانه بود که با یک شرایط خاصی توانستم از این جهنم در بیایم وگرنه از این جهنم درآمدن به این سادگی نیست پس فقط آگاه باشید ؛ این در جهت اطلاع شماست که چنین چیزهایی وجود دارد و معتقد باشید که زندگی ادامه دارد . هر کاری را امروز انجام می دهید فردا مسئولش هستید . خودتان دارید با خط خودتان می نویسید برای زندگی بعد از مرگتان و این زندگی بعد از مرگ به اعتقاد من شعر نیست ، ترانه نیست ، یک واقعیت است .
" من آنچه را می گویم تجربه کرده ام ، مستندات خود را بیان می کنم و از کتابهای مختلف ، مطالب را جمع آوری و یا سر هم نکرده ام و بگویم فلانی گفت و یا فلانی گفت ... " چالش از اینجا به وجود می آید که مسأله هر پنج حس را مطرح می کند . می گوید : " از حالا به بعد چالش خیلی بزرگتر و عمیق تر می شود که بگوییم انسان دارای هفت پیکره و هفت کالبد است " اینجا چالش خیلی عجیب و غریب می شود ؛ اصلاً قابل تفکر و قابل باور نیست که دارای هفت تا پیکره است . " که یکی از این پیکره ها جسم فیزیکی است که دارای فرکانسی هست که با جهان فیزیکی هماهنگ است " توضیحاتی را که دادم الان بهتر متوجه می شوید که چه می گویم . " ولی شش پیکره دیگر هر کدام دارای یک ارتعاش بخصوص و هماهنگ با یک جهان دیگر می باشد و طبیعی است که پنج حس ظاهری مربوط به پیکره فیزیکی ، جسم ماست و پنج حس بیرونی مربوط به سایر پیکره هاست " گرچه اینها توی هم هستند ؛ وقتی می گوییم بیرونی یعنی بیرون از جسم است یعنی مربوط به این جسم نیست مال آن جسم دومی است ؛ مربوط به آنهایی می شود که بیرون از این جسم هستند . " و اگر بخواهیم بگوییم پنج حس بیرونی و سایر پیکره ها چگونه قابل حس و یا تجربه است فقط می توانیم بگوییم وقتی که ما در حال خواب دیدن هستیم ما پیکره های دیگر خود را مشاهده می کنیم . " پیکره های دیگر را باز آنجا یکی از آنها را می بینیم ؛ اینها پشت سر هم هستند ؛ چرا نمی توانیم ببینیم ؟ ! ... چون اینها پشت سر هم قرار دارند ؛ هم فرکانسش متفاوت است و وقتی یکی از آنها رفت کنار ، نفر بعدی قابل مشاهده هست . فقط می توانیم بگوییم وقتی ما در حال خواب دیدن هستیم ؛ ما پیکره دیگر خود را مشاهده می کنیم که با حواس بیرونی خودش در حال کار و فعالیت است و مشاهده می کنیم و پس از مرگ هم کالبد فیزیکی یا جسم ما به انضمام پنج حس ظاهری از بین می رود و متلاشی می گردد . در عوض ، شش پیکره دیگر به اضافه پنج حس بیرونی به حیات خودشان در جهانهای مخصوص به خودشان ادامه حیات می دهند . این پنج حس ظاهری از بین می رود ولی حسهای بیرونی به حیات خودشان ادامه می دهند یعنی بلافاصله این اتفاق می افتد ؛ یعنی مرگ مرحله نابودی نیست ؛ وقتی جسم از بین رفت بلافاصله او خودش را در می یابد ؛ گویی که اصلاً هیچ اتفاقی نیفتاده است . گاهی در یک شرایط خاص ، شاهد کالبد فیزیک خودش هم باشد . " باز هم تا اینجای مطلب عده ایی خواهند گفت : این سخن ، علمی نیست " بعضی ها می گویند این حرفها علمی نیست و ما اصلاً این حرفها را قبول نداریم . خوب ، خیلی ها هم طبیعی است که می گویند : ما قبول نداریم ؛ علمی نیست ! ... " بله من هم با شما موافق هستم ، اگر قرار بر این است که هر چه را ما بدانیم ؛ اسمش را علم بگذاریم و آنچه را نمی دانیم سخنش را غیر علمی بگذاریم ؛ من هم با شما موافقم . " گاهی هم اینقدر به علم ، علم ... ننازیم ، خیلی ها به این علم می نازند ! مثلاً حرفی را می زنی ؛ طرف متخصص است فوری می گوید : نه آقا این حرف علمی نیست ! ... اول شما به من بگو علم چیست ؟ تا من به شما بگویم علمی هست یا نیست ... این علمی نیست ، علمی نیست ؛ علمی نیست ... خیلی مُد هست و خیلی ها هستند مزخرفاتی را می گویند و می گویند این علم است ! ... " ما هم گاهی اوقات طبق قرارداد یک سری مطالب غلط را اسمش را می گذاریم علم و پس از مدتی که غلط بودن آنها به همگان ثابت گردید ؛ می گوییم : ببخشید اشتباه شد ! این مطالب نه تنها علم نبود بلکه جهل مطلق بود . " خیلی چیزها را گفته اند علم است و یک مُهر علمی هم پای آن زدند و بعد دیده اند که نیست مثلاً قرصی را دادند بیرون ، خوردند و بعد اعلام کردند نخورید سرطان زاست ! همه هم گفته اند علم است یا همین urd بیهوش می کنند ؛ به اصطلاح ترک اعتیاد می دهند با urd ، اسمش هم علم مطلق است ولی همه اش مزخرفات است و خیلی چیزها داریم اسمش گذاشته شده علم ، تمام این بدبختهای اسکیزوفرنی ، بای پُلار و انواع و اقسام بیماریها یی که روانی هستند که همه اینها باید با یک مرحه ایی درمان شوند ؛ همه در دیوانخانه ها هستند و شوک الکتریکی هم هر روز به آنها می دهند ؛ اسمش هم علم است ! ... اگر علم است ؛ علم موقعی است که شما اینها را درمان کنید ؛ این که سی سال قرص بدهی ، قرص بدهی ، در دیوانخانه نگهش داری ؛ این علم نیست ... یک تیر بزن تو مغزش خلاصش کن ؛ راحت شود ... پس این اسمش علم نیست ؛ علم موقعی است که شما بتوانید درمانش کنید و به حالت طبیعی او را برگردانید ؛ اگر این کار را کردید می شود علم وگرنه ، نه ، علم نیست . وقتی می گوییم بیماری اش مزمن است یعنی قابل درمان نیست یعنی ما علمش را نداریم اگر علمش را داشتیم اینطور نمی شد . حالا می گوییم " نکته ایی که حائز اهمیت است بعضی انسانها به مرحله ایی می رسند که در زمان حیات در زمین قادر می باشند که از حواس پنهانی خودشان استفاده کنند " آدمهایی هستند که به یک مرحله ایی می رسند که در همین زمان زندگی خودشان از حواس پنهانی شان می توانند استفاده کنند . معمولاً در انسانهای معمولی بعد از مرگ ؛ اینها راه می افتند و در زمان حیات زمینی ممکن است به صورت خواب یا به صورت الهام یا یک شرایط خاصی یک ذره از اینها را احساس کنند . ولی بعضی از انسانها هستند ؛ در زمانی که دارند در زمین زندگی می کنند آن حواس دیگرشان هم فعال است از آنها هم استفاده می کنند . چه کسانی به این مراحل رسیدند ؟ کسانی مثل مولانا ، عین القضات ، سهروردی ، رسول خدا ، عیسی ، موسی ... اینها همه کسانی بودند که از حواس درونی شان به نحو مطلوب استفاده می کردند . " و به طور ارادی حواس ظاهری خودشان را متوقف می کنند و در کمال آگاهی از سایر کالبدهای خودشان به انضمام حواس پنهانی خودشان در جهان فیزیکی و ماورای آن به سیر و سیاحت می پردازند . " بعضی ها هستند که در همین زندگی و حیاتی که دارند ادامه می دهند ؛ به مراحل خیلی بالایی رسیده باشند ، از حواسشان در بعضی شرایط ، بعضی ساعات ، بعضی مواقع با یک شرایط خاصی از آنها استفاده می کنند به سیر و سیاحت می پردازند و اطلاعات را جمع آوری می کنند . " حتی با انسانهایی که در سایر جهانها حضور دارند ارتباط برقرار می کنند " این افراد ممکن است بروند وارد جهانهای دیگر بشوند و با انسانهایی که در جهانهای دیگر هستند ارتباط برقرار کنند مثل سهروردی که خیلی به این قضیه معتقد بود . " و از نیروهای خودشان در جهت مثبت و یا منفی بهره برداری می کنند " بودند کسانی هم که در جهت منفی استفاده کرده اند . " که این عمل یعنی استفاده از صور پنهان ، حواس نیازمند ریاضت و یا آموزشهای مخصوص به خود می باشد . " برای رسیدن به این مرحله احتیاج به یک سری آموزشهای خاص و یک ریاضتهای خاص است . یک تزکیه های خاصی لازم است که در شخص باشد که به این مرحله بتواند برسد البته ورود به این مرحله ، استادان معتقد هستند که باید مجوز بگیرد یعنی نیروهای بالاتر او را تأیید کنند ؛ او را بپذیرند که فرکانس و یا کد را در اختیارش قرار بدهند اصطلاحاً می گویم کد ، مثلاً یک شماره پنج رقمی به او می دهند ؛ پنج رقم را بزن و بیا . به اصطلاح می گوییم کد . باید او به مرحله ایی برسد که آن استادها ، آن کد یا آن مطلب را در اختیار آن فرد قرار بدهند و باید باز بشود ؛ تا ندهند نمی شود . کسی که می خواهد برود آمریکا باید ویزا بگیرد ؛ باید پذیرش بگیری تا نگیری ؛ نمی شود . دست تو که نیست ؛ تو تعیین نمی کنی باید حتماً اجازه داده بشود ؛ بپذیرد . تا جهان ماده است هر کسی مختار است که عمل بکند ؛ از آنجا که می خواهد برود داستان دیگر فرق می کند ، یک آموزشهای مخصوص دارد . باز می گوید : " و این است شکاف عمیق به عظمت یک درّه بسیار بزرگ مابین انسانهایی که حواس پنهانی خود دست یافته اند و انسانهایی که دست نیافته اند " می گوید یک شکاف عمیق و بسیار بزرگی از نظر درک و آگاهی و یا احساس ، بین انسانهایی هست که پنج حس ظاهری دارند و انسانهایی که ندارند چون اصلاً قابل اثبات نیست ، قابل بیان نیست ، قابل حس نیست . چون هر چه می گویی ؛ می گوید پس چرا من نمی بینم ؟ پس چرا من نمی توانم ؟ تو از من بالاتری ؟ ! تو از من بهتری ؟ ! ... فوری ممکن است از این سوءاستفاده کند ؛ می خواهی بگویی تو خیلی فرق می کنی ؟ نه ، یک ویژگی خاصی هست که شخص ممکن است پیدا کند طبق یک حکمت و طبق یک قانونی . این شکاف هست و این شکاف بوده ، هست و خواهد بود . همیشه آنهایی که پنج حس ظاهری دارند ؛ حرفهای آنهایی که پنج حس بیرون را هم دارند ؛ آنها را نمی فهمند . اینهایی که در صور آشکار هستند ، صور پنهانی ها را درک نمی کنند ولی صور پنهانی ها ، صور آشکاری ها را کاملاً درک می کنند . " انسانهایی که با حواس پنهانی خودشان موضوعات را تجربه و رویت می کنند قادر به تشریح یا اثبات آن به دیگران نیستند . " : اصلاً نمی توانند اثبات بکنند ؛ اصلاً نمی توانند تشریح بکنند . " در اینجا بحث علمی و غیر علمی مطرح نیست بلکه بحث ، بحث حواس است ؛ حواسی که انسانها دارند بسته آن گیرنده ها را دارد این گیرنده ها را ندارد و این شکاف بین انسانها از زمان کهن بوده ، هست و خواهد بود و به هیچ عنوان قصد اثبات آن را ندارم چون نه می توانم و نه می خواهم ؛ وقتی فقط می خواهم آن را مطرح کنم که چنین چیزی وجود دارد " گاهی نقطه تفکری وجود دارد که بدانید که چنین چیزهایی هست ، زندگی همین زندگی ساده و معمولی و شد یا نشد و ... مهم نیست این یک آگاهی باشد . حال این سوال پیش می آید که دانستن این مطالب به چه درد می خورد ؟ که این مهمترین پرسشی هست که جلوی ما قرار دارد . واقعاً همیشه همین طور است ؛ همه مطالب این است که باید ببینیم به چه درد می خورد ؛ هر چیزی که ما آموزش می بینیم یا می بینیم یا می دانیم یا ... باید بگوییم به چه درد می خورد ؟ چه مسأله ایی از ما یا چه مسأله ایی از انسان حل می کند ؟ چه نیازی هست ما بدانیم ؟ اگر ندانیم چه می شود ؟ موضوع ، شکافتن هسته است . موضوع این است که ما باید هسته را بشکافیم ؛ ما در این جهان داریم زندگی می کنیم و روز به روز می خواهیم آرامش ، صلح و آسایش انسانها بهتر باشد و اما وجود دارد و باید ادامه حیات بدهیم . باید سعی کنیم این حیات به بهترین شکل ممکن ادامه پیدا کند برای این باید هسته را بشکافیم . چگونه دانشمندان همه ساله با صرف هزینه های میلیاردی در حال آزمایش و شکافتن کوچکترین هسته جهان مادی هستند تا به نتایجی برسند و مجهولات را کشف کنند . چطوری داریم راجع به یک ماده ، اتم ، الکترون ، پروتون ... داریم می شکافیم که ببینیم چه هست ؟ چه جور هست ؟ ... ممکن است شما بگویید شکافتن این هسته به چه درد می خورد ؟ همین شکافتن هسته بود که تلویزیون درست شد آن علمی هست که کار کردند دستگاههای موبایل درست شد ؛ دستگاههای ماهواره درست شد ؛ انرژی های اتمی ، نیروگاهها و خیلی مسائل هست که در پرتو شکافتن آن ، ما به خیلی از مسائل رسیدیم . پس چگونه است وقتی که ما اقدام می کنیم می گویی آنها ، دانشمندان زیادی روی فیزیک کار می کنند و هسته را می شکافند . وقتی که به انسان می رسد و می خواهیم انسان را بشکافیم همه می گویند : خفه شو ! معذرت می خواهم . به تو مربوط نیست ، تو نکن ... چقدر دانشمندان ریاضیات یا فیزیک یا شیمی آدمهای خوبی هستند ؛ آدمهای منطقی هستند ؛ همه آنها دارند کار خودشان را می کنند تازه کارشان هم راحت تر است چون قابل اندازه گیری و قابل حس است . مرتب دارند تلاش خودشان را می کنند و فرضیه های خودشان را می دهند ولی بیایی توی علوم انسانی واویلاست ! هر کسی یک سازی می زند ؛ هر کسی ، کسی دیگر را تخطئه می کند ؛ کسی دیگر را قبول نمی کند ؛ می گوید غلط است ؛ این می گوید او دروغ می گوید ؛ او می گوید این دروغ می گوید ... پس در قسمت علوم انسانی و شکافتن هسته انسان هیچ اقداماتی نکردیم . اگر بتوانیم هسته انسان را بشکافیم ؛ صور پنهان انسان ، پیکره ها یا حواس یا ... را بدانیم قدر مسلم روی زندگی ما اثر خیلی ژرفی می گذارد ، خیلی چیزها را ما یاد می گیریم ، خیلی چیزها را ملاحظه می کنیم ، خیلی حساب شده تر حرکت می کنیم . وقتی بخواهیم برویم مسافرت ، می گوییم می خواهم بروم مسافرت یک روزه ، یک چیزی با خودت می بری . وقتی می خواهی مسافرت یک ماهه بروی ، یک چیزهای دیگری با خودت می بری . مسافرت یک ساله بخواهی بروی باز نوعش فرق می کند . بنابراین موضوع اینجا شکافتن هسته است و کشف مجهو لات انسان . ما در پرتو همین شکافتن انسان توانستیم به یک نتایجی در مورد اعتیاد برسیم و فردا ممکن است دروازه ایی برای درمان انواع و اقسام بیماریهای دیگر باز شود در پرتو همین شناخت و شکافتن و ... اینها هم به همین درد می خورد . من مطالبی که یاد گرفتم ، آموزش دیدم ؛ برای شما نوشتم ، شما استفاده کردید از همین راه اینها را پیدا کردم ؛ از همین بازی ها اینها را متوجه شدم و دردش اینجا می خورد وقتی یاد گرفتم ؛ آموزشها را دیدم ؛ نرفتم برای مردم جن گیری کنم ، دعا بنویسم یا بروم احضار روح کنم و از این مسخره بازی ها ... آن چیزی که به درد بخورد باید از آنها استفاده کرد . حال چگونه است که ما به شکافتن هسته وجودی انسان نمی پردازیم و فقط با تعصب خشک و مطمئن بودن به حواس پنجگانه خودمان فقط مطالبی را قبول داریم که احساس می کنیم . در مورد شکاف اتمی خیلی دارند خوب کار می کنند ولی موقع شکاف هسته انسان شد با تعصب بسیار بسیار رفتار می کنند . یک سری می گویند شما وارد این حوزه نشوید ؛ شما در کار خدا نباید دخالت کنید ! این مسأله ، مسأله دینی است و شما تخصص ندارید نباید وارد این قضیه بشوید ؛ کشیشها یک چیز دیگری می گویند ؛ بعضی از مذاهب دیگر یک چیز دیگری می گویند نه اصلاً این مسأله به شما مربوط نیست این مال ماست مال شما نیست شما دخالت در این قضایا نباید بکنید و یا هم با یک تعصب بسیار خشک ، دانشمندها می گویند ، بعضی فلاسفه و فیلسوف ها می گویند مطمئن بودن به حواس پنجگانه خودشان ، می گویند ما ، حواس پنجگانه را دارند و یک سری کتابها را هم خواندند و می گویند فقط مطالبی را قبول می کنیم که احساس می کنیم و بعضی ها هم می گویند خوب ، این چیزی که تو می گویی از چه کسی گرفتی ؟ چه کسی گفته ؟ می گویم حتماً یکی می گوید ... این حرفی که تو زدی در کدام کتاب نوشته شده ، کجا نوشته شده ؟ ... به دلیل اینکه خودشان هر چیزی را که بلدند ؛ محفوظاتی هست که مال دیگران را حفظ کردند ؛ حالا تو هم که می خواهی چیزی بگویی می روی از کجا می آوری ؟ این را که گفته ؟ مثلاً می گویی فلانی گفته ، می گویند خوب ، حالا خوب است ؛ آقای جانسون گفته ، آقای جک گفته ، فروید گفته و ... حالا چون آنها گفتند قابل قبول است گرچه ممکن است درست باشد ؛ ممکن هم هست کاملاً غلط باشد ، کاملاً نادرست باشد . فقط مطالبی را قبول داریم که احساس می کنیم و هزاران هزار و شاید میلیونها میلیون بیمار روانی و حتی معتاد روی دستمان مانده که قادر به درمان کردن هیچ کدام نیستیم ؛ چقدر در دنیا معتاد داریم سیصد میلیون . تا دویست ، دویست و پنجاه میلیونش را قبول دارند یعنی تأیید می کنند ولی من فکرم بالای پانصد میلیون معتاد است که در سطح کره زمین داشته باشیم ؛ پانصد میلیون معتاد ! حالا بیماری روانی چقدر داریم ؛ نمی دونم چقدر بیماری روانی داریم . اینها همه روی دست حَضَرات و روی دست همه ما باد کرده ! مگر باد نکرده ؟ همه اینها هم برمی گردد به صور پنهان ، یک سری هم به همین صور آشکار . آنجا با تعجب ، با تعصب برخورد می کنیم و میلیونها میلیون بیماری روانی و معتاد روی دستمان مانده است که حتی قادر به درمان کردن هیچ کدام نیستیم ؛ حالا این مال معتادها و روانی هاست ؛ حالا در پزشکی هم بیایی خیلی بیماریهایی مثل میگرن ، قند ، فشار ، اوره و ... و به نقطه ایی رسیدیم که این بیماران قابل درمان نیستند . اسمش را هم گذاشتیم مزمن ، مزمن قابل درمان نیست یعنی کهنه ، قدیمی . بنابراین به نقطه ایی رسیدیم که این بیماران قابل درمان نیستند . همه حرفهایمان علمی است ! مدارک تحصیلی هم الا ماشاءالله ... بالاترین مدرک تحصیلی در فوق تخصص در سرطان مثلاً خون ، یک دانه اش را نمی توانند درمان بکنند ؛ من ندیدم که درمان شوند ! گاهی اگر رهایش می کردند بهتر بود ، شیمی درمانی اش می کنند موهای سرش می ریزد ، مژه هایش می ریزد ، دو سال آخر عمری هم بی ریخت و بی ترکیب می شود ؛ بعدش هم می میرد . همه پولهایش را که گرفتیم می گوییم حالا تمام ، حالا به سلامت ! ... یا سرطان سینه دارد سینه ها را می بریم ؛ جدا می کنیم بعد هم می افتد می میرد ، بعد هم می گوییم علمی است ! کجا علمی است ؟ ! ... علم موقعی است که بتوانی درمانش کنی پس کشف نشده ، راه علمی اش برای ما کشف نشده که معمولاً آنها را یا در بیمارستانها بستری می کنیم یا شوک الکتریکی می دهیم یا به شیمی درمانی می بندیم یا به هزار تا بدبختی دیگر می بندیم . من نمی دانم شاید من دارم اشتباه می کنم من که هر چه سرطانی دیدم ؛ آمدند عمل کردند پولهایشان را گرفتند و بعدش هم ... تومار مغزی داشته ؛ اینقدر بردند و آوردند که موهایش ریخت ، ابروهایش ریخت و .. آخرش هم مُرد . اینها دانشهایی است که کشف نشده و این دانشهایی که کشف نشده من اعتقاد کامل دارم یک سری مربوط می شود به صور پنهان انسان چون ما انسان را نشناختیم اگر شناخته بودیم می توانستیم درمانش کنیم حتی یک بیماری ساده روانی را هم نمی توانیم درمان کنیم چون صور پنهان انسان را نشناختیم حتی صور آشکار را هم نشناختیم ! ... " آیا فکر نمی کنیم بیماران روانی که اسمش را اسکیزوفرنی گذاشته ایم فردی هست که فقط و فقط حسهای درونی اش فعال شده " مطلب جالبی است اینجا ، گفتیم این حسها وجود دارند حسهای درون ، حسهای برون . حالا اگر ما آن آموزشهای لازم را ندیده باشیم ؛ آن کنترل لازم بر خودمان را نداشته باشیم ... همین طور که الان ما روی صندلی نشستیم ؛ شماها نشستید یک مرتبه پنج حس بیرونتان فعال شد ... همین طور که الان روی صندلی نشستیم یک مرتبه یکی از ما این پنج حس ظاهرش تعطیل می شود در یک لحظه ، پنج تا حس بیرونش فعال می شود ؛ وقتی فعال شد وارد یک سیستم دیگر می شود یعنی از این سیستم جهان ما خارج می شود وقتی یک مرتبه از سیستم جهان ما خارج شد ( حالا چیزهای وحشتناکی را نمی خواهم بگویم ) یک مرتبه می بیند دارد یک بوفالو می آید ، یک مرتبه یک گوزن می بیند ، یک مرتبه یک پلنگ می بیند ، یک مرتبه یک شیر می بیند ، یک مرتبه یک آدم می بیند یک مرتبه یک چیز دیگری می بیند ... یک دفعه وارد یک بُعد دیگری می شود . آنجا چه اتفاقی می افتد ؟ شروع می کند به جیغ زدن ، گریه کردن ، موهایش را کشیدن ، زیر میز رفتن ، قایم شدن و ... می گویی چه شده ؟ ؟ ؟ مثلاً فرض کن می گوید بوفالوها دارند می آیند . می گویی آقا بوفالو کدام است ؟ این حرفها چیست که می زنی ؟ ! توهم برداشته ... اسمش شد چه ؟ اسکیزوفرنی . پس اینجا اسکیزوفرنی یعنی همین یعنی در یک آن پنج تا حس ظاهر شخص از کار می افتد پنج تا حس درونی راه می افتد با پیکره های درونی ، آنها فعال می شوند تصاویری را می بیند که شما نمی توانید ببینید ، حرفهایی را می شنود که شما نمی توانید بشنوید ! خیلی چیزها که ما نمی توانیم تشخیص بدهیم اسمش را می گذاریم توهم ، اسمش را می گذاریم دیوانه ، اسکیزوفرنی . در صورتی که این هیچ مشکلی ندارد . در این سیستم عصبی یک تغییراتی به وجود آمده که این حسها ، پنج تا حس تحت کنترل نیستند . برای همین است اگر کار کنیم روی این قضیه ممکن است خُل و چل شویم چون مسلط نیستیم به این سیستم حواس ، بنابراین آن اسمش اسکیزوفرنی است . پس این یک موردی بود که حسهای درون باز می شود و حسهای ظاهر تعطیل می شود و شما وارد بُعد دیگری می شوید ؛ وارد ابعاد دیگری می شوید ؛ وارد جهانهای دیگری می شوید ؛ وارد سیستمهای دیگری می شوید که همه چیز با اینجا فرق می کند آن وقت کار غیر معقول از شما سر می زند که دیگران می گویند ببرید و به او شوک الکتریکی بدهید در حالی که اینجا تنها باید سیستمی ارائه بشود ؛ اعمال بشود که این دریچه را ببندد و شخص به حالت عادی برگردد به همین سادگی و مثل آب خوردن است و این است این مسائلی که می گوییم به چه درد می خورد ؟ چون نه می خواهیم جن گیری کنیم ؛ نه می خواهیم دکان درست کنیم ؛ نه می خواهیم ورد کنیم ؛ نه می خواهیم روی آب راه برویم ؛ نه می خواهیم اشیاء را تکان بدهیم ؛ نه می خواهیم در فضا حرکت کنیم ... هیچ کدام از این مسخره بازیها را نداریم . حالا اینها به چه درد می خورد ؟ خرافاتی و اُمُل و اینجوری هم نمی خواهم باشم ... پس اینها به درد چه می خورد ؟ به درد همین تشخیص موضوع و معالجه انواع و اقسام بیماریهای جسمی ، روحی و روانی . سی دی هفت ادامه سی دی مسافر تنها بخش (2) می باشد . نگارش : همسفر شهرزاد ؛ لژیون همسفران عشق ، نمایندگی سلمان فارسی اصفهان
نوع مطلب : متن سی دی های جهانبینی، برچسب ها : لینک های مرتبط : درباره وبلاگ عشق قامتها را راست، اندیشه ها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان تقویت؛ وانسان را به جهت تمامی علوم آماده می گرداند. پس تو ای همسفر راه عشق با ما همراه شو تا نادانستنیها را بدانی و ناشنیدنیها را بشنوی! ای همسفر بدان که خروج از ظلمت اعتیاد را راهی نیست جز این که به سه مولفه جسم، روان وجهان بینی بپردازیم و نیز بدان که اگر تو در این راه صعب، بال پروازی شوی برای آن مسافر عاشق؛ زندگانیت غرق در نور و سرور خواهد شد... انشاالله مدیر وبلاگ : همسفر الهه مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها نویسندگان برچسبها آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
|
||