همسفران عشق
لژیون همسفر الهه - کنگره 60 نمایندگی سلمان فارسی اصفهان - بهترین راه درمان اعتیاد
 
 
کارگاه آموزشی لژیون همسفران عشق با استادی کمک راهنمای محترم  همسفر خانم الهه و دبیری همسفر خانم لیلا راس ساعت آغاز به کار کرد.
" به نام قدرت مطلق الله  "


سلام دوستان الهه هستم همسفر.
ان شاءالله حال همگی خوب باشد، حال من هم بحمدالله خوب است، خداوند بزرگ را شاکرم که یک روز دیگر اجازه داد با همدیگر باشیم.

استاد سخنان خود را چنین آغاز کردند:
این مارمولک را که الان مشاهده کردید داستان حضرت موسی و کرم به ذهن من آمد، یک روز که باران آمده بود وقتی حضرت موسی از خانه بیرون می آیند، کرمی می بینند که در گل و لای غوطه ور است، همان زمان رو به خدا می کند و می گوید ای خدا این کرم را چرا آفریدی؟ خدا در جواب به موسی گفتند: ای موسی قبل از این که تو این را بگویی، آن کرم به من گفت خداوندا چرا موسی را آفریدی؟! حالا از نظر ما ممکن است یک موجودی خیلی به درد نخور یا اینکه بد منظر باشد و به مارمولک چندش بگوئید، فکر می کنید مارمولک چه حسی به شما خواهد داشت؟! حسی که آن کرم به موسی داشت، هم زمان موسی اعتراض و کرم اعتراض کردند. حالا وقتی من به مارمولک می گویم چقدر زشت است، آن کرم هم می گوید: این چقدر قیافه زشتی دارد.
در ادامه استاد فرمودند:
سهراب سپهری اشعار زیبایی دارند و در یکی از شعرهایشان می گویند و بدانیم اگر خنج نبود،لطمه می خورد به قانون درخت. خنج یعنی همان خنگ، همان کرم هایی که در باغچه وجود دارند را خنج یا خنگ می گویند. وقتی این کرم ها را در باغچه مشاهده کنیم، می گوئیم این کرم ها به چه دردی می خورند! همان قدر که از نظر من به درد نمی خورند، از نظر آن کرم هم من به درد نمی خورم. کار کرم این است که زیر خاک حرکت کند و با حرکت خود راه هایی باز می کند که کمک به هوا دهی می کند و اکسیژن به ریشه درختان و گیاهان می رساند و کمک به خوب رشد کردن درختان و گیاهان می شود.
-و نخواهیم مگس از در خلقت برود بیرون 
در سال های خیلی قبل من مستندی را مشاهده کردم یک دانشمند محقق ایرانی که از شیراز هم بود، انسان هایی که دچار بیماری قند بودند و بدنشان دچار عفونت می شد و به دلیل داشتن مرض قند دکترها می گفتند که درمان ندارد و باید عضو عفونی قطع شود، این دانشمند بچه های مگس، حشراتی که تازه از تخم مگس بیرون می آیند، که به آن ها فکر می کنم شفیره می گویند، را برداشتند و روی آن عضو عفونی بیمار قندی ریختند و آن حشرات مگس شروع به خوردن آن چرک و عفونت ها کردند، همان مگس هایی که از نظر ما بی خود وبه درد بخور نیستند عاشق خوردن چرک و کثافت هستند و باعث شدند که بیماران مبتلا به قند که بدنشان عفونت کرده بود، مداوا شوند. گفته می شود علم تمام بیماری ها، همه سرطان ها وجود دارد، اما به آن ها دارو می دهیم زیرا که هنوز علمش را پیدا نکردیم. اگر بیماری که مرض قند دارد و بر اثر عفونت عضو را قطع می کنند به این دلیل است که علمش را پیدا نکردند، مگسی که عاشق خوردن آشغال و چرک است، پس بگذارید تا این عفونت ها را بخورد. نیش عقرب سمی و ممکن است کشنده باشد، در صورتی که همین سم بهترین دارو از آن ساخته می شود. و مثال عینی تریاک که همه ما از آن به بدی می گوئیم و از آن تنفر داریم، چطور است کسانی که در کنگره سفر کردند، کسانی که مبتلا به سرطان خون بودند سرطانشان مداوا شد! صرع داشتن،دو قطبی بودند،.....وقتی شروع به سفر کردند حالشان خوب شد و بیماری شان ناپدید شد، چرا؟! برای اینکه وقتی به علم می رسیم، مولانا می فرمایند علم کلید گنج است. خوب کلید را به دست تو می دهد دیگر لزومی ندارد که سینه بیمار را قطع کنید که ده جای دیگر سرطان از بدنش بیرون بزند، بریدن که باعث درمان نمی شود بلکه به جاهای دیگر سرایت می کند، باید هر چیزی ریشه ای حل شود. همان طور که وقتی همسفرها به کنگره می آیند ابتدا حالشان بد است، قرص مصرف می کنند، تمام جوارح جسمشان به طوری مشکل دارند، اما وقتی شروع به حرکت می کنند حالشان خوب می شود، یواش یواش دیگر خبری از آن دردها نیست. رهجویی داشتم ابتدا ورودش با چادر طوری که صورتش زیاد پیدا نمی شد و چهره ای درهم داشت سر جلسه می نشست اما بعداز چند جلسه چادر رفت کنار، اخم ها باز شد، صورت بشاش شد. به چه دلیل؟ به دلیل علم، علم انسان را زنده می کند، حی می کند، احیاء می کند. یکی از رهجوهایم در شعبه سلمان از مارمولک خیلی می ترسید، زمانی که دستور جلسه شناخت جانداران و مخلوقات صحبت شد، رفت خانه و خواص مارمولک را در اینترنت سرچ کرد و می گفت وقتی متوجه شدم مارمولک چه خواص به درد بخوری دارد دیگر ترس نداشتم بلکه دوستش هم دارم. ما تا وقتی از چیزی بدمان می آید که آن را نمی شناسیم، وقتی برایمان شناخته شد از آن خوشمان خواهد آمد.
همان طور که شما حق حیات دارید آن موجودات هم حق حیات دارند، شما حق زندگی دارید آن ها هم حق زندگی دارند. در زیست شناسی گفته شده که مارمولک از گروه بندپایان می باشند. قدمت بندپایان چهار میلیون سال می باشد، قدمت انسان روی کره زمین در بعضی از کشورها ده هزارسال می باشد، ده هزار را در صد که ضرب کنیم می شود یک میلیون،اگر ضرب در چهارصد کنیم می شود چهار میلیون،یعنی این مگس، این مارمولک چهار صد سال زودتر از پدران شما آمدند، پس این جا خانه تو می باشد یا خانه آن ها. پس شما نباید آن مارمولک را بیرون بکنید یا بکشید، چون این جا خانه او است و شما باید بروید. داستانی آقای مهندس تعریف می کنند، ابراهیم اطهرمه یکی از عرفا بود، شترش را برداشت و رفت به قصر پادشاه، در بین راه هرکاری این سربازان قصر می کنند که او را راه ندهند نمی توانند و ابراهیم با شترش رفت داخل قصر و نشستند. پادشاه آمد و گفت چرا چنین می کنید، چرا آمدی وسط قصر من؟ گفت آمدم بخوابم، پادشاه گفت :مگر این جا کاروانسرا است؟ گفت بله. گفت مردک مسخره می کنی کاروانسرا یعنی چی بیا برو بیرون، ابراهیم گفت یک سوال بپرسم؟ گفت بپرس، گفت این قصر قبل از شما برای چه کسی بود؟ گفت از پدرم. گفت قبل از پدرت از که بود؟ گفت از پدر پدرم. گفت قبل از آن از که بود؟ گفت از پدر پدر پدرم. گفت متوجه شدید که این جا کاروانسرا است، او آمد مدتی خوابید و رفت و آن یکی هم آمد یک مدتی خوابید و رفت....خوب حالا من آمدم بخوابم. حالا این زمین و این ماشین و این خانه که از برای ما نیست، گذاشتن ما مدتی از این ها استفاده کنیم.
سعدی می فرماید: مال بهر استفاده از عمر است نه عمر بهر استفاده ازمال. عمر برای استفاده از جمع آوری مال نیست، خوب است که من ماشین مدل بالا داشته باشم، اما توجه کنید من الان هم که ماشین دارم با اسنپ آمدم حالا نه تنها این بلکه امروز جلسه مجازی گروه دانشگاه ساعت ۱۳:۳۰ دقیقه شروع شد من تا ساعت ۱۴ آن جا بودم و بعد کنگره آمدم. ساعت۱۴:۲۰ دقیقه این جا بودم، خوب من که آن جا حقوق می گیرم و حقوق خوبی هم به من می دهند، چرا سریع آن جا را رها می کنم و این جا می آیم، چرا؟ چون این جا قلبم را آرام می کند، عشقم را به من می دهد. چون این جا حال خوش، عشق را به شما می دهد، زندگی و انرژی به شما می دهد و وقتی انرژی می گیرید حالتان خوب است. هفته قبل هم گفتم انرژی ذره ذره ذره جمع می کنیم و نباید یک دفعه این انرژی را از دست بدهیم و از بین ببریم، یک فکر بد در ذهنمان می آید نباید با آن فکر بد انرژی را از بین ببریم. 
سلام دوستان الهام هستم همسفر:
چند روز است که یک سوال ذهن من را درگیر کرده است، شما فرمودید که الهام الان که داری در این راه قدم بر می داری باید محکم و با استقامت قدم برداری شاید این حرکت شما سال ها طول بکشد و ممکن است که پسر شما درمان نشود و یا حتی ممکن است تا آخر عمرش مصرف کننده باشد پس باید پسرت را رها کنی، و من همسفر از خداوند خواستم و این نیرو را گرفتم و دارم با وجود داشتن بیماری، با عشق می آیم، چرا من که با تمام مشکلات و گرمایی که برایم سم است، این جا می آیم و در آخر پسرم درمان نشود؟
پاسخ کمک راهنمای محترم همسفر خانم الهه: 

توجه کنید وقتی ما داریم راجع به زندگی صحبت می کنیم، می گوئیم حق زندگی. شما یک بچه ای را به دنیا می آورید اما مالک آن نیستید، مالک آن خداوند است، شما که این اسپرم ها را درست نکردید و آن ها را عملیاتی نکردید. تمام این کارها و عملیات را خداوند انجام داد فقط موادی از جسم ما برای درست شدن آن گرفته شد. بله من اگر این موبایل را درست کنم و در واقع اختراعش کنم مالک این موبایل من خواهم بود و می توانم حتی آن را زمین بزنم تا از بین برود، می توانم قطعاتش رو به هم بریزم و دو مرتبه سر هم کنم با علم الکترونیک و علم شیمی این موبایل را خودم بسازم و خودم مالک آن می شوم و چون مالک آن هستم می توانم بزنم و آن را بشکنم، نه الان می خواهم از آن محافظت کنم. چون مالک آن هستم. آیا ما مالک بچه هایمان هستیم؟ ما فقط به او حق زندگی دادیم.به عنوان مثال، شما می روید و یک گیاه خریداری می کنی و از آن مراقبت می کنید، آیا شما سازنده آن گیاه یا گل هستید، مالک آن هستید؟ یک موقع از آن خوب مراقبت می کنید ولی آن گل یا گیاه خشک می شود و از بین می رود، آیا می توانم بگویم چون من خریداریش کردم و مراقبت کردم پس نباید از بین برود و خشک شود؟ یا بعضی ها هستند که از سگ مراقبت می کنند و کسانی هستند که چون سگ هفت سال عمر می کند، با وجودی که عاشق سگ هستند از آن نگهداری نمی کنند. حالا شما حق حیات به فرزند خود دادید، او را به دنیا آوردید، از او مراقبت کردید، وظیفه ات بوده چون مادرش هستید. آیا حق زندگی را بچه من دارد یا من هم حق زندگی دارم؟ بله من هم حق زندگی دارم چون در این جسمی که مال من است میلیاردها سلول دارم، جمعیت کره زمین هشت میلیارد است شما فقط نزدیک ۱۲۰ میلیارد سلول در مغز دارید. این سلول های بدن ما مثل سرباز می مانند و کار آن ها دفاع از میهن می باشد و کار سربازان بدن من دفاع از بدن من می باشد. وقتی جایی از بدن ما زخم می شود بعد از چند دقیقه خودش خونش بند می آید؛ بچه هایی را دیدید که پلاکت خونشان پایین است، پلاکت سلولی در خون است زمانی که جایی از بدن بریده و یا زخمی می شود می آید و آن جا را می دوزد که دیگر خون نیاید که اگر این طور نشود آن قدر خونریزی می کند که منجر به مرگ می شود. آدم هایی که پلاکت خونشان پایین است باید خیلی از آن ها مراقبت شود و پدر و مادر خیلی مراقب چنین فرزندانی هستند چون اگر زمین بخورد و یک خراش کوچک ایجاد شود. اگر فوری به آن ها رسیدگی نشود احتمال مرگ خواهد بود. بچه که بودم اگر جایی از فرش سوراخ و یا پاره می شد آن را می دادند رفوگر آن را می دوخت و رفو می کرد، حالا اگر پلاکت روی این زخم ها نیاید آن قدر از آن قسمت خون می رود که شخص خواهد مرد حتی اگر یک زخم کوچک باشد. بچه های هموفیلی حتی وقتی می خواهند گوش‌شان را سوراخ کنند هزار جور تمهیدات برای آن ها درست می کنند تا اتفاقی برایشان پیش نیاید. میلیاردها سلول در بدن دارید که مانند سربازان فدایی می باشند و به محض این که جایی از بدن زخم شود مغز اعلام می کند و از هر نقطه از بدن این سربازان دوان دوان دوان می آیند تا آن جا را رفو کنند و زخم را ببندند چون سرباز فدایی می باشند، یعنی می روند جلوی دشمن و از من دفاع می کند و جانش را فدای من می کند. کدام کشور را دیدید که، مثلا جنگ ایران و عراق ،و هر دو کشور سربازان خود را به طرف خط مقدم هدایت می کنند، آیا تا حالا مشاهده کردید که یک هواپیمای جنگی F14 بلند شود و برود بمب هایش را روی سربازان خودش بریزد؟ آیا دیدید خودش سربازهای خودش را نابود کند؟ خیر، هیچ کس سربازهای خودش را نابود نمی کند، ولی آیا ما این کار را با میلیاردها سربازی که در بدن داریم، انجام می دهیم؟ بله ما این کار را می کنیم، چگونه؟ با فکرهای ناجور، چرا بچه من این طور شد، فلان شد،......به دلیل همین که آن قدر به خودمان فشار می آوریم که سیستم های بدن خود را از کار می اندازیم. چطور کسی دچار ام اس می شود، دراثر غصه و اندوه های فراوان، سلول های مغز با سلول های دیگر اندام فرق دارد، سلول های مغز شکل کشیده ای دارند و سر این سلول مانند رشته های نخ می مانند و یک بدنه دارد و یک سر و وقتی می خواهد پیام را از مغز بگیرد و به سلول دیگر بدهد از آخر سلول می گیرد می دهد به این اکسونی که سر سلول قرار داره پیام الکتروشیمیایی با یک سری مواد شیمیایی برای این اکسونه می ریزه و این سلول این ها را دریافت می کند و به سلول کناری می دهد و دو مرتبه به کناری می دهد...خب این ها خاصییت الکترو شیمیایی دارد، یعنی الکتریکی. شما دستتان به برق خورده، من بچه بودم دست به سیم برق زدم و برق گرفتگی شد یک حالت رعشه به آدم دست می دهد، چند روز پیش وسط دستم، آرنج من خورد به دیوار و برق گرفتگی می دهد و خیلی دردناک است. رابطه این سلول های مغزی الکتروشیمیایی می باشد یعنی یک جورایی برق در آن ها است، کسی که ام اس می گیرد آن قدر غصه می خورد، آن قدر ناله می کند، این بدنه را تصور کنید سیم لخت است و یک لایه پلاستیکی روی آن ها را پوشاندند تا برق گرفتگی ایجاد نگردد، دقیقا سلول های مغز هم همین طور می باشند همه آن ها یک لایه محافظ دارند وقتی یک نفر غصه و اندوه می خورد این لایه محافظ شروع می کند به تخریب شدن و اتصال پیدا می کند یعنی آن دردهای وحشتناک رخ می دهد، همین اتفاق یک جورایی در بیماران صرع ایجاد می شود، در اثر آن استرس، آن ناراحتی. بدن قسمت های متعددی دارد که خیلی عظمت و شکوه دارد و وقتی یک جایی از آن دچار مشکل می شود نشان آن است که خیلی به بدن آسیب رسیده است، این همه سرباز فدایی را بردید وسط میدان جنگ و بمباران می کنید. یک مثال ساده در مدت یک ثانیه تعداد زیادی میکروب روی پوست دست من می نشینند سریع در اندک لحظه ای ۳۰۰ هزار نوع، بدن پادزهر تولید می کند تا این میکروبی که روی بدن و پوست نشسته را از بین ببرد، فکر نکنید که ما می توانستیم به این راحتی زنده باشیم، الان ویروس کرونا هست چرا آسیب های جدی نمی بینیم؟ چون بدن خودش را آن قدر قوی می کند که این ویروس نتواند به او آسیب بزند، بدن این همه برای ما می جنگد تا زنده بمانیم، حالا ما با فکرهای بی خودی که چرا شوهرم این کار را کرد، چرا به من ناسزا گفت، چرا فلانی فلان برخورد را داشت، دیدید وقتی در خیابان دونفر دعوایشان می شود، یک نفر می ایستد و تماشا می کند، خوب به شما چه ربطی دارد، بروید به کار و زندگی خودتان برسید، آن قدر زندگی خودتان استرس و ناراحتی دارد که دیگر لزومی ندارد از دیگران را به آن ها اضافه کنید، یا این که می گوید من می خواهم بدانم چرا خواهرم با مادرم حرفشان شد، به شما چه ربطی دارد! صلاح مملکت خویش خسروان دانند. کافی نیست این همه جسم شما آسیب دیده است، واقعا کافی نیست!!
استاد ادامه دادند:
من زمانی که می خواستم کنکور جامع بدهم تقریبا پنج شش سال پیش، از شدت استرس یکی از پرزهای زبانم، پرزهایی که حتی تا حالا به آن ها نگاه نکرده ایم و آدم حسابش نمی کنیم، یک سلول چشایی زبان که باید درست بوجود بیاید و روی نظام خودش قرار بگیرد، بر عکس درست شده بود یعنی سر پرز زیر رفته بود و ریشه پرز بالا قرار گرفته بود و من مدتی احساس می کردم روی زبان من چیزی است با وجود این که دو سه میلیمتر بیشتر هم نبود ولی اذیت می شدم اما به دلیل درگیر بودنم برای خواندن درس هایم و دادن کنکور با خانواده در میان نگذاشتم و تحمل کردم تا کنکورم را بدهم، آزمون جامع هشت ساعت طول می کشد، ده برگه امتحانی برای هر درسی می گذارند و باید جواب می نوشتم، من به دلیل این که مچ دستم درد می گرفت، جعبه مسکن را با خودم برده بودم و زمانی که داشتم آزمونم را می نوشتم تا مچ دستم درد می گرفت سریع به آن مسکن می زدم تا دردش ساکت شود و من ادامه بدهم شاید آن زمان من چهل صفحه پشت و رو برگه امتحانی نوشتم و مرتب مسکن به مچم می زدم، برای من مهم بود چون اگر در این آزمون دو بار ناموفق شوید دیگر نمی توانید آزمون بدهید و مثل مرگ و زندگی می ماند. آزمون را دادم و وقتی آمدم خانه خیالم از بابت آزمون کتبی راحت شده بود فقط فردای آن روز باید می رفتم برای مصاحبه، مصاحبه هم این گونه بود که مثل بچه مدرسه ای ها می نشستید و هشت نفر رو به روی تو می نشستند و سوال می پرسیدند و واقعا آدم را گیر می اندازند، این آزمون را هم دادم اما قبل از مصاحبه به خانواده گفتم که یک چیزی روی زبانم دو هفته می شود که من را اذیت می کند. آن زمان یکی از دوستان پدرم به سرطان زبان مبتلا شده بود و نصف زبانش را بریده بودند، من که در اثر استرس این گونه شده بود وحشت کردم، آزمون مصاحبه عصر تمام شد و دکتر رفتم. خانم دکتر اول کمی خندید و گفت برای من عجیب است چگونه این پرز زبان شما برعکس قرار گرفته است. از من پرسید شغل شما چه هست و من توضیح دادم که آزمون جامع داشتم، گفت پس معلوم شد که از استرس این گونه شده است ولی باید جراحی شود حاضر هستید، من خیلی هم شجاع بودم و گفتم بله. چشم شما روز بد نبیند، شما نمی دانید زبان چه عضو مظلومی می باشد و دردناکترین عضو بدن است و ما دردش را احساس نمی کنیم، الان اگر گوشت بدنتان را بگیرید سریع درد را حس می کنید اما زبان این همه به دندان می خورد، به سقف دهان می خورد، باید درد بگیرد اما نمی گیرد چون بهترین ضد درد در دهان ترشح می کند که نام آن انکفالین است و ما درد را حس نمی کنیم، ولی چشمتان روز بد نبیند، جراحی شد و آن پرز را در آوردند و می دیدم آن چیزی که دور من بسته بودن پر از خون شده بود. یک پرز دو میلی در آوردند اما سه چهار سانت زبانم پاره شده بود و بخیه زده شده بود. منشی دکتر به من گفت خانم الان که یک پرز در آورده شده اگر نصف زبانت هم بریده می شد حق این که تا دوماه حرف بزنید را ندارید و هر بلایی سر شما بیاید مسئولیت آن با خودتان است.
بچه های سلمان به خاطر دارند آن زمان که سر لژیون بودم نمی توانستم صحبت کنم خیلی بریده بریده و کم صحبت می کردم چون دکتر صحبت کردن را برای من مطلقا ممنوع کرده بود. دوستان ما چه بلایی سر جسممان اوردیم! سلول هایی که سربازان فدایی هستند و خودشان را فدای من کردند، استرس در من با سکته مغزی یا قلبی نشان نداد روی زبانم نشان داد واثر گذاشت .
در ادامه استاد چنین گفتند:
این مطالب را گفتم که بگویم خداوند به من حق حیات داده است یعنی به سلول سلول اندام ما زندگی داده تا برای ما بجنگند، این همه نعمت برای ما قرار داده من خیلی عاشق طلا هستم و از همان موقع که کم سن هم بودم تا پولی به دستم می رسید طلا خریداری می کردم الان هم اگر داشته باشم خریداری می کنم سال های سال اگر ریالی داشتم پس انداز می کردم و طلا می خریدم. می خواهم بگویم که خداوند این همه معادن طلا آفریده است آیا به درد حیوانات می خورد!دیدید یک مارمولک انگشتر دستش بکند، شیر با آن ابهت آیا دیدید به خانم شیر طلا هدیه بدهد، یا خرس که وقتی می خواهد اعلام کند که من دارم تشکیل خانواده می دهم و جثه و کمر خودش را به درخت های اطراف می مالد تا شعاع زیادی بوی آن در فضا می پیچد و بفهماند که این جا قلمرو من است و خرس های نر دیگر نباید به آن جا قدم بگذارند، شیرهای نری که برای شیر ماده خود می جنگند و با آن هیکل و جثه بزرگ به همدیگر می زنند و برای یک ماده می جنگند، آیا این ها که این قدر می کوشند برای داشتن یک ماده آیا یک ذره از این طلا به دردشان می خورد. خوب خداوند همه این ها را برای چه کسی خلق کرده؟ برای من، برای شما خلق کرد که از آن استفاده کنیم، این همه سلول اندامی برای من و شما خلق کرده است، آن موقع ما چه کار می کنیم چگونه از حق حیاتمان استفاده می کنیم، هیچ می نشینیم و غصه می خوریم که چرا این این طور کرد چرا او این کار را کرد. آقای مهندس تعریف می کردند اصفهانی ها موقع دعوا می گویند تو آن طرف جوی من این طرف جوی فحش بده و فحش بگیر، پیراهن صد تومان. یعنی موقع دعوا به خودمان ضرر مالی نرسانیم فحش باد هوا است و باد می بره. اصفهانی ها به مال شان خسارت نمی زنند اما ما چگونه به این جسم مان خسارت می زنیم، این کار عینه ناسپاسی می ماند، مثل این می ماند که من یک موبایل برای شما بخرم و شما آن را بندازید و شکسته شود. این یک ناسپاسی است، ماداریم ناسپاسی می کنیم به همین دلیل است که وقتی یک همسفر به کنگره می آید به او می گوئیم که کافی نیست این قدر به خودت آسیب وارد کردید اگر کافی نیست برو آن قدر به خودت آسیب بزن که به نظر تو کافی باشد، یک جایی آدم باید به خودش بگوید کافی است، بس کن دیگر چقدر درد چقدر سردرد چقدر. من باید سپاسگزار این بدن باشم باید نوازشش کنم و از این تن تشکر کنم که این قدر به من خدمت می کند، من برای جسم خودم چه کار کردم، نه تغذیه من خوب است، نه ورزش می کنم فقط چربی به جسم اضافه می کنم و کار قلب را بیشتر می کنم. آقای مهندس می فرمایند: اگر چند کیلو به جسم اضافه کنیم، در ازای یک کیلو چربی که در ناحیه شکم جمع شده یک کیلومتر مویرگ است این قلب باید هزاران کیلومتر بیشتر در این مویرگها خون رسانی کند و پمپاژ کند، به قلب فشار می آید، تا چه زمانی باید به فکر جسممان نباشیم تا چه زمانی باید به آن آسیب وارد کرد. خداوند به ما حق زندگی داده است، به همین دلیل است که می گوئیم هر چه قدر به خود آسیب رساندید دیگر کافی است انسان ها حق اختیار دارند مثل شما که آمدید عاشق شدید من هم که آمدم عاشق شدم اگر او هم اذنش برسد ویک بار بیاید عاشق می شود و می آیدو می ایستد. در جلسه چهارشنبه یک آقایی که صدای جوانی داشت آمد برای مشارکت و از آقای مهندس خواهش می کرد که هدیه اش را تماما قبول کند، این آقا یکی از پهلوانان شده بود و ۶۵۰ میلیون هدیه داده بودند که آقای مهندس ۵۰۰ میلیون را قبول کردند و۱۵۰ میلیون را به او بر گرداند، این آقا می گفت خواهش می کنم تماما قبول کنید،پدر و برادر من مصرف کننده بودند و من وقتی می دیدم که بچه می آید و موقع رهایی پدرش به شما می گفت آقا ممنونم که پدرم را خوب کردید من حسرت می خوردم و یادم به بچه گی های خودم می افتاد که به مادرم می گفتم برویم و بابا را ببریم دکتر و وقتی پیش دکتر می رفتم به دکتر می گفتم آقا خواهش می کنم بابای من را خوب کن. به برادرم که کشور خارج سکونت دارد زنگ زدم و گفتم من این مبلغ را به کنگره هدیه کردم تا برادرم این را شنید با تعجب و چرا جوابم را داد اما به سه دقیقه نکشید که به من گفت ارزشش را دارد برای یک ثانیه رهایی شما ارزش دارد، یعنی۶۰۰ میلیون که هیچ ۶۰۰ میلیارد هم که داشتید و می دادید ارزشش را دارد. آقای مهندس شما برای این خدمتی که به من کردید باید این ۶۵۰ میلیون را از من قبول کنید من شرمنده ام که بیشتر ندارم بدهم. چرا چون آمد و عاشق شده، ولی اگر شما بخواهید او را بکشانید و بیاورید نمی شود. قبلا گفتم ما انرژی هامون را به سختی به دست می آوریم ذره ذره آرام آرام یک غذا درست می کنم یه ذره انرژی کسب می کنم به پدر ومادرم محبت می کنم یک ذره انرژی به دست می آورم به شوهرم سلام می کنم یک جواب و یک انرژی می گیرم...ذره ذره این انرژی ها را جمع می کنم اما یک دفعه یک فکر بد به ذهن من می آید و کل انرژی من از بین می رود. عین انرژی که با بدبختی به دست می آورم را نباید به راحتی از دست بدهم، نباید این انرژی را برای التماس کردن به او که به کنگره بیاید هدر کرد رهایش کن، وقتی اختیار انسان را به رسمیت شناختیم و برای اختیار شان ارزش دادیم آن موقع خودش فکر می کند و به خود می گوید که این، آن جا رفت عوض شده است خوب می شود که من هم بروم و آن جا را ببینم، درست شد متوجه شدید که چطور شد. حالا وقتی من برای حال خودم بیایم و باید توجه کرد که هر کدام حالشان را با حال چند سال پیش خود یا چند وقت پیش خود مقایسه کنند وببینند که چقدر حالشان بهتر شده و چقدر به جسممان آسیب وارد کرده بودیم ما در مقابل این جسم مسئول هستیم همان قدر که در مقابل دیگران مسئولیت داریم در مقابل جسم خودمان هم مسئولیت داریم. من اگر حالم خوب نباشد چگونه بیایم و به شما خدمت کنم اگر من نتوانم راه بروم چطور می توانم بیایم به شما آموزش بدهم، اگر مریض باشم چگونه می توانم بیایم این جا به شما آموزش بدهم. وقتی من به جسم خودم خدمت می نمایم حالم خوب می شود،زمانی که یک زن حالش خوب شود اعضای خانواده هم حالشان خوب می شود. خداوند اختیار را برای انسان به رسمیت شناخت.
در شعبه سلمان یک روز کمک راهنمایی به نام خانم طیبه تقریبا یک هفته قبل از کرونا که هوا هم سرد بود، پسرش محمدطاها را با خود به شعبه آورده بود، کنار صندلی خودش یک پتو پهن کرده بود همراه با اسباب بازی تا محمدطاها بازی کند و مزاحم لژیون  خانم طیبه نشود، محمد طاها روی پتو ننشست و روی زمین سرد نشست و هر کاری که کردیم تا او برود روی پتو بنشیند او نمی رفت، یکی از کمک راهنماها آمد و به خانم طیبه گفت:من دو تا بچه بزرگ کردم و می دانم لج بازی می کند به من بسپارش تا درستش کنم. او به محمد طاها گفت محمد طاها آن فرش را می بینی، نروی آن جا بنشینی و همین طور شد که محمد طاها لحظه ای نگذشت که اسباب بازی هایش را به آن جا برد، و تا آخر جلسه همان جا بازی می کرد.
جلسه با دعا به اتمام رسید.
دستور جلسه روز پنجشنبه: سی دی شیر و موش




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


دوشنبه 17 شهریور 1399 10:26 ب.ظ
بسیییییار آموختم خانم الهه عزیزم خداقوت
سپاسگزارم از وبلاگ نویسان ارجمند
یکشنبه 16 شهریور 1399 04:40 ب.ظ
سلام بسیارسپاس گزارم خانم الهه عزیزاینقدرصحبتهای شمادلنشین وپرازدرس بودکه تمام وجودم سرشارازانرژی شدامیدوارم همیشه سلامت باشیدازخدمتگزاران وبلاگ هم بسیارممنونم برقرارباشید
شنبه 15 شهریور 1399 08:02 ب.ظ
ممنون و سپاس از شما خانم لیلا . بسیار عالی و مثل همیشه صحبتهای خانم الهه عزیزم پر از آموزش بود
جمعه 14 شهریور 1399 05:54 ب.ظ
خانم لیلا جان ممنونم خدا قوت
فدای شما خانم الهه عزیزتر از جانم که انقدر برای من همسفر انرژی صرف می کنید و با محبت خالص به زندگیم عشق هدیه می دهید .
نگاه مهربون خدا به قلب مهربونتون
عاشقانه دوستون دارم
جمعه 14 شهریور 1399 02:36 ب.ظ
خیلی جامع وکامل واقعا پر انرژی بود ممنون از کمک راهنمای عزیزم خانم الهه وهمچنین خدا قوت به تمامی دوستان مجمع وبلاگ نوبسان انشالله که برکت وانرژی آن به زندگی همه برگردد
جمعه 14 شهریور 1399 10:07 ق.ظ
خیلی جامع وکامل واقعا پر انرژی بود ممنون از کمک راهنمای عزیزم خانم الهه وهمچنین خدا قوت به تمامی دوستان مجمع وبلاگ نوبسان انشالله که برکت وانرژی آن به زندگی همه برگردد
پنجشنبه 13 شهریور 1399 08:54 ب.ظ
با عرض سلام خدمت کمک راهنمای عزیزم خانم الهه جان.خانم لیلاتبریک میگم،متن روخوندم وبازازبیانات خانم الهه استفاده کردم.ازخداوندبزرگ توفیق بیشتربرایتان آرزودارم.
چهارشنبه 12 شهریور 1399 07:16 ب.ظ
خانم لیلا عزیز ورود شما را به جمع وبلاگ نویسان تبریک می گویم. خانم الهه عزیزتر از جانم خدا را شکر که همچنان می توانم از آموزش های شما استفاده کنم.
چهارشنبه 12 شهریور 1399 06:48 ب.ظ
بسیار بسیار عالی بود آموزشهاتون خانم الهه جانم...بسیار آموزش گرفتم از آموزشهای نابتون...ممنونم از شما وعزیزانی که زحمت میکشند ودرسایت قرار میدن...خدا قوت خدمت همگی
چهارشنبه 12 شهریور 1399 03:51 ب.ظ
سپاس ودرود به خانم فاطمه عزیز.خداوندبه شما توان ونیروی صدچندان عطا کند و من را نیز یاری دهد تا بتوانم جوابگو این محبت باشم.
سپاس از خانم الهه عزیزم.
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.


درباره وبلاگ


عشق قامتها را راست، اندیشه ها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان تقویت؛ وانسان را به جهت تمامی علوم آماده می گرداند.
پس تو ای همسفر راه عشق با ما همراه شو تا نادانستنیها را بدانی و ناشنیدنیها را بشنوی!
ای همسفر بدان که خروج از ظلمت اعتیاد را راهی نیست جز این که به سه مولفه جسم، روان وجهان بینی بپردازیم و نیز بدان که اگر تو در این راه صعب، بال پروازی شوی برای آن مسافر عاشق؛ زندگانیت غرق در نور و سرور خواهد شد...
انشاالله

مدیر وبلاگ : همسفر الهه
مطالب اخیر
جستجو

آمار وبلاگ
کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :

                    
 
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات