همسفران عشق
لژیون همسفر الهه - کنگره 60 نمایندگی سلمان فارسی اصفهان - بهترین راه درمان اعتیاد
 
 
کارگاه آموزشی لژیون همسفران عشق به استادی کمک راهنمای محترم همسفر خانم الهه و دبیری همسفر خانم لیلا با دستور جلسه سی دی منیت روز دوشنبه مورخ
 ۱۷ / ۶ / ۹۹ راس ساعت آغاز به کار نمود.
" به نام قدرت مطلق الله "

سلام دوستان الهه هستم همسفر.
در دستور جلسه امروز راجع به منیت عزیزان لطفا مشارکت ها را شروع کنید.
مشارکت همسفر خانم لیلا:
خدا راشکر می کنم که امروز توانستم دوباره سر لژیون حضور داشته باشم، در اول سی دی آقای مهندس فرمودند که منیت درصد دارد که بعضی ها ۳۰ درصد و بعضی ها ۵۰ درصد ۱۰۰ درصد منیت دارند، خوب دیگر کمی باز بهتر است و ادامه جلسه را می دهند به آقای امین. استاد جلسه آقای امین می فرمایند، در اصل منیت باید ببینیم ریشه منیت چیست؟ و از چه به وجود می آید، اولا کسی که استعدادی یا هنری یا حرفه ای یا حالا یک رشته خوبی که عمل کردش خوب باشد، او خودش را از آن حد بالاتر بداند این منیت می شود، حالا یک وقتی یک کسی یک استعدادی یا حرفه ای حتی در سخنرانی خیلی خوب عملکرد داشته باشد و مورد تشویق قرار بگیرد، این یک انرژی به لذت درونش ایجاد می شود، شخص دنبال این می گردد، که این انرژی این لذت از چه به وجودآمد، برای همین دنبالش می گردد و این یواش یواش وقتی که آن کار را انجام می دهد دنبال آن تشویق ها، دنبال احترام ها، تحصین ها می گردد که تشویق کنند، و اگر با این روبه رو نشوند دچار خشم می شوند، دچار تنفر می شوند و این در اصل توقع پیدا می کند و بعد از این مورد و اگر به او دست ندهد، موقع دچار تنفر می شود که می گویند تنفر از همان تنافر می آید که مثل دو تا خطی که توی آسمان باشد و به همدیگر نرسند، چنین حالتی دارد، این شخص وقتی دچار تنفر می شود که می گویند منیت ریشه هایی که دارد،حیله ،حسرت ،حسادت ،دروغ، غیبت همه این ها ریشه در منیت دارد، و اینکه اگر شخصی به چنین چیزی دچار بشود می آید این انرژی که از طبیعت، انرژی که از هستی باید به او برسد، نمی رسد چون یواش یواش به خاطر این که فاصله می گیرد، و خودش را از دیگران جدا می داند، یک دیواری، یک حصاری دورخودش می کشد، به مرور این حصارهازیاد می شود، هرچه این زیاد بشود، خوب دیگر نمی تواند انرژی از طبیعت کسب کند، انرژی را از افراد دیگری و از جای دیگری باید به دست بیاورد، چون بالاخره برای زندگی همان طوری که ما به غذا و چیزهای دیگر احتیاج داریم به انرژی هم احتیاج داریم. استاد امین یک مثالی می زنند می فرمایند که در هر جنگی به خاطر اینکه از خودشان در مقابل دشمن دفاع کنند، یک حصار دور آن منطقه، دور خودشان می کشند و می جنگند ولی بعد یک زمانی احتیاج به آذوقه پیدا می کنند که نمی دانند چه طوری به دست بیاورند، چرا چون هیچ تبادلی با بیرون ندارند، هیچ تولیدی ندارند، پس باید برای به دست آوردن بجنگند، همچنین اشخاصی هم همین طور. پس این
می شود که حالت تنفر و خشم ایجاد می کند، در منیت، هر کسی یا هر شخصی یک استعدادی دارد ولی من بر فرض می دانم این استعداد مثلا در هنر دارم و خوب هم هست ولی باید بدانم که بالاتر از من هم هست، پس می نمی توانم بالاتر باشم اگر من چنین فکری بکنم، در هر درجه ای یا جایگاهی که قرار می گیرم اگر این را بدانم که بالاتر از من هست هیچ موقع دچار منیت نمی شوم.
مشارکت همسفر خانم منیژه:
انسان اگر یک سری توانایی هایی داشته باشد، به خودش به قول معروف غره می شود و احساس منیت به او دست می دهد، اگر انسانی که توانایی چیزی یا هنری نداشته باشد اصلا منیت سراغش نمی آید، وقتی منیت سراغ می آید که یک هنری یا چیزی دارد، آن موقع است که از او تعریف و تمجید می کنند، خط تو خوب است، چقدر شنا کردن تو خوب است، کلا هنرهایی که دارد یا مثلا فعلا دستگاه را کسی نمی تواند تعمیر کند تو چه خوب تعمیر کردی اگر کسی منیت سراغش نیاید، معلوم است که دانایی او خیلی بالا است و فکر می کند که حالا این رشته ممکن مهارت داشته باشد، ممکن در رشته های دیگر ماهر نباشد، و پیش خودش مرتب سبک سنگین می کند و اصلا منیت سراغ او نمی آید، گاهی اوقات می بینیم که بعضی ها منیت سراغ آن ها می آید به اضافه آن منیت قیاس هم اضافه می شود، به مرحله قیاس که می رسند، خودشان را با دیگران مقایسه می کنند، که مثلا آن این طوری من خیلی بالاتر هستم آن مثلا این کار من را نمی تواند انجام بدهد، مرحله قیاس که می آید بعد پشت سر هم همه کینه ،حسادت ،نفرت ،این ها پشت سر هم زنجیر وار به شخص دست می دهد، بعد در مورد آن حصاری هم که خانم لیلا فرمودند، وقتی که حصار دور خودش می کشد، نمی تواند با بیرون ارتباط بر قرار کند، مجبور می شود، که هر چند وقت یک بار از حضار بیرون بیاید، و حالت حمله تهاجمی به خود بگیرد چه طوری! این طوری که مثلا وارد یک سمتی یا وارد یک اداره ای می شوند یا وارد خانه کسیمی شوند به خودشان اجازه می دهند که در جزییات زندگی آن ها یا مثلا به دکوراسیون خانه کسی یا به تربیت بچه دخالت کنند به خاطر اینکه این هم یک مدل منیت است، و دلش می خواهد از دیگران تغذیه کند و انرژی کسب کند این هست که این جوری بقیه را مورد حمله قرار می دهند.
سوال همسفر خانم لیلا:
من یک سوال داشتم، که آقای امین درمورد منیت صحبت کردند، بله درست، ولی من آن مفهوم و متن صحبت آقای امین را متوجه نشدم چون در زندگی من این طور چیزها خیلی پیش آمد ولی دروغ و بی حساب بودن کار خیلی در زندگی من هست و من نمی توانم با آن ها کنار بیایم، یعنی هنوز نتوانستم، ببینید مثلا مسافر من وقتی که بامن صحبت می کنند، یا من با مسافرم صحبت می کنم فقط می گویند من.
پاسخ کمک راهنمای محترم خانم الهه:
وقتی مسافرت می گویند من می دانم شما حالتان بد می شود؟
خانم لیلا: بله، خیلی حالم بدمی شود.
خانم الهه عزیز فرمودند: سوال خوبی کردید. اولا منیت یعنی چه، منیت یعنی این که آدم من من می کند،
خودش را جایگاه خودش را بالاتر از آن چیزی که هست فرض کند، مثال من معلم دبستان هستم، معلم مهد کودک هستم، ولی فکر می کنم، استاد دانشگاهم پس
احترامِ چه کسانی را می خواهم، استاد دانشگاه. من دیپلم ریاضی دارم فکر می کنم، دکترای ریاضی دارم، احترام چه کسانی را می خوام دکترا. من دانشجوی ترم اولم رفتم، دارم زبان می خوانم فکر می کنم من مترجم غدری هستم، احترام مترجم غدر را می خواهم، یعنی می خواهد احترامی که مثلا به خانم مرجان رئیس سایت انگلیسی می گذاریم به این مثلا دانشجوی ترم یک هست بگذاریم خوب اگر توانایی وجود نداشته باشد، منیتی به وجود نمی آید، ولی من کلاس سه تار می روم تازه مثلا سه تار را دست بگیرم، خوب ولی فکر می کنم که من استاد جلیل شهناز هستم، حالا استاد جلیل شهناز را کل مثلا ایران کل دنیا می گویند آقای استاد جلیل شهناز.
منیت، اگر من یک ویژگی را نداشته باشم در من شکل نمی گیرد، چه زمانی شکل می گیرد، وقتی که من رفتم کلاس سه تار تازه دارم مثلا نو تار یاد می گیرم بعد فکر می کنم من استاد جلیل شهناز هستم آن وقت کل ایران می گویند، اصفهانی ها اگر هیچی برای افتخار نداشته باشند فقط استاد جلیل شهناز را داشته باشند، به کل
زندگی اصفهانی ها می ارزد، ببینید من این جا هستم من لیسانس دارم ولی فکر می کنم دکترا دارم، من معلم دبستانم ولی فکر می کنم استاد دانشگاهم، من تازه واردم ولی فکر می کنم راهنمای تازه واردینم ،خوب جایگاه خودم را بالا می برم وقتی جایگاهم را بالاتر می برم جای خودم را روی نقشه زندگی خودم گم می کنم، مثل اینکه من به شما بگویم بچه ها من می خواهم بروم تهران همین طور که به من آدرس نمی دید، می گوئید به من بگو کجا هستی تا من به شما آدرس بدهم، بروی تهران یک وقت هم هست، من دروازه تهران هستم، می گوئید، خیلی خوب یکم برو جلوتر اتوبوس هست، سوارمی شوید و می روید.یک وقت من دروازه شیراز هستم تو می خواهی آدرس تهران را به من بدهی نمی توانی که به من بگوئی برو دروازه شیراز سوار شو و برو تهران. اگر من در دروازه شیراز سوار شوم من را می برند شیراز. جای خودم را اگر درست ندانم راهم را اشتباه می روم، حالا انسانی که منیت دارد جای خودش را درست نمی بیند، من اصلا جایم این جا است ولی فکر می کنم جای من این جا است اصلا حرکتم بهم می ریزد مثل همین مثالی که دارم برای شما می زنم من از این جا می خوام بروم شعبه سلمان از این جا شما به من آدرس می دهید، می گوئید خیلی خوب از این جا راه می افتید می روید سرکوچه سمت راست، یا مثلا می گویم بچه ها من می خواهم بروم انرژی اتمی می گوئید خیلی خوب از این جا می روید ۵۰۰ متر بالاتر که می روید سمت راست یک فلش زده انرژی اتمی. یک وقت نه من وسط شهر هستم ایستادم از آن جا، یک وقت نه من جنوب اصفهان هستم، یک وقت من شمال اصفهانم این جا شرق اصفهانم پس هر جایی که می خواهم آدرس بدهم فرق می کند، حالا انسانی که دقیقا منیت دارد، چون جایگاهش را بالاتر از آن چیزی که هست فکر می کند جایگاه خودش را گم کرده دیگر طرف لیسانس دارد، فکر می کند دکترا دارد طرف مثلا مدیر گروه فکر می کند که من رئیس دانشگاه است طرف نمی دانم کارمند یک اداره است فکر می کند من رئیس اداره ام. خوب چه اتفاقی می افتد، می گوید که خوب به من باید به اندازه رئیس احترام بگذارند، خوب چرا احترام نمی گذارند، پس این دشمن من است با این فاصله می گیرم او باید صبح به صبح به من تعظیم کند، نمی کند من از او فاصله می گیرم. دقیقا منیت، تنفر، نفرت می آورد، یعنی فاصله بین من و بقیه می اندازد، مرتب من را در خودم چه کار می کند؟ در خودم محصورتر می کند اننگار زندانی می شوم در خودم زندانی می شوم خوب تا کجا! تا به جایی که از آدم ها متنفرم که به من آن احترام را نمی گذارند احترامی که لایقش نیستم، فکر می کنم من تازه سه تار دستم گرفتم فکر می کنم من استاد جلیل شهناز هستم. خوب بنشین سر جایت، در پیام سفر اول هم داریم، همسفر در جای خود بنشین، سر جایت فعلا آموزش ببین فعلا کسی نیستی هر وقت رسیدی به جایگاهش مثل شهلا
بیا حرف بزن هنوز که نرسیدی حالا تنفر می آورد. دیگر تنفر باعث ایجاد فاصله می شود فاصله که ایجاد شد من دیگر نمی توانم از کسی انرژی به دست بیاورم، ببینید من وقتی کنگره می آیم 10 نفر آمدند من حالا ظهر که آمده بودم بچه های سلمان با من ارتباط بر قرار می کنند، خوب من انرژی می گیرم حالم خوب می شد، ما روز جمعه پارک بودیم بچه ها آن جا بودند، دیدید وقتی که خودشان دنبال من راه افتاده بودند،ببین الهه کجا می نشیند برویم همان جا بنشینیم خوب این درست آدم باید بگردد ببیند کجا راهنماش می نشیند برود بنشیند، مگر از راهنما انرژی نمی گیری پس باید بروی آن جا که انرژی به شما می دهد، نباید بروی با یک سفر اولی دیگری یا با یک سفر دومی دیگری با هم بنشینید با هم صحبت کنید، چرا؟ چون انرژی شما هم سطح تبادل انرژی قشنگ صورت نمی گیرد ولی اگر بروی پیش یک آدمی که انرژی او از تو بالاتر است او انرژی را به تو انتقال می دهد، با برکت انرژی می گیری حالا آدم هایی که منیت دارند یعنی فکر می کنند که من جایگاهم این جا است از بقیه دور می شوند، ارتباط نمی توانند بر قرار کنند حتی با گل ها هم نمی توانند ارتباط بر قرارکنند، با سوسک نمی توانند ارتباط بر قرارکنند، از مارمولک می ترسندمثل آن هفته جیغ و داد می کنند نمی توانند ارتباط بر قرار کنند، حالا وقتی نتوانستم ارتباط برقرارکنم چه اتفاقی می افتد انرژی دریافت نمی کنم، انرژی دریافت نکردم خوب انسان وابسته است انرژی می خواهم ولی حالا دریافت نمی کنم دیگر با او قهر کردم با او دعوا کردم که چرا به من احترام نمی گذارد از دست او ناراحت شدم از او متنفرم فعلا رابطه همه را باخودم قطع کردم انرژی دریافت نمی کنم حالا می خواهم انرژی بگیرم کسی که انرژی دریافت نمی کند آقا دزد است دیگر مثل آدم هایی که پول ندارند می گویند من پول ندارم می روم دزدی، نمی گویند می روم کار می کنم، نمی گویند بروم زحمت بکشم انرژی به دست بیاورم وقتی عقلش به جایی نمی رسد، انرژی دزدی می کند چه کار می کند، غیبت می کند، دروغ می گوید، در کار دیگران دخالت می کند به کار هایی که به او مربوط نیست دخالت می کند، حرف هایی که به او مربوط نیست می زند که نباید بزند، وسط حرف مردم می پرد، درست شد پس شروع به دزدیدن می کند دقیقا این اتفاق می افتد. اعراب می زمان قبل از اسلام مثلا خیلی از قبایل وحشی این طوری بودند اولا چون وحشی بودند خوب با همه دعوا می کردند بنابراین هیچ کس نمی توانست با این ها ارتباط بر قرار کند این ها روز به روز منزوی تر می شدند، منزوی یعنی تنهاتر می شدند، هر روز تنهاتر می شدند حالا کسی هم با آن ها داد و ستد نمی کرد، کسی هم خرید وفروش نمی کرد می گفتند این ها تا یک مدتی از آذوقه ایی۰ که ذخیره داشتند می خوردند وقتی آذوقه تمام می شد چه کار می کردند نمی توانستند که بگویند، الان هم خیلی از کشورهای دنیا هستند مثل زبان آدمی زاد با بقیه حرف نمی زنند کشورهای دیگر می آیند چه کار می کنند این ها را از خودشان دور می کنند با آن ها داد و ستد نمی کنند به عبارتی تحریم شان می کنند تحریمش می کند نه به او چیزی می دهند نه از او می گیرند، هیچ جنسی
منزوی می شدند، مرتب به جان همدیگر می افتند، بد بختی و فلاکت برای آن کشور درست کنند خوب الان دقیقا خیلی از این کشورها را داریم الان هستند در دنیا که نمی خواهند با هیچ کشوری طبق قوانین درست ارتباط برقرار کنند آن وقت چه اتفاقی می افتد منزوی تر می شوند حالا وقتی منزوی تر شدند، بالاخره آذوقه می خواهند
دیگر باید از یک جایی این آذوقه را تامین کنند چه کار می کنند؟ جنگ می کنند که بدزدند و این ها را به مردم خودشان بدهند، درست شد منیت یک تفاوتی با کبر دارد، تفاوت کبر و منیت چیست؟ منیت یک چیزی می دانند یک دستی به آهنگ می برد ولی فکر می کند بتهوون است، دانشجوی ترم یک فکر می کند استاد دانشگاه است، تازه وارد فکر می کند که من شال تازه واردین گرفتم، می گوید ما بچه های کنگره یعنی هیچی نیست تا حالا یک عدد سی دی هم ننوشته یک حرکت مثبت هم انجام نداده، ولی می رود می نشیند این طرف آن طرف که وای ما بچه های دانشگاه صنعتی اصلا ترم یک دانشگاه صنعتی است هیچی هم بلد نیست مشروط هم شد معدلش هم کم است، اخراجش می کنند، ما بچه های دانشگاه صنعتی و یک چیز دیگر هم به او می گویی که بیا فلان دانشگاه بزن، وای من فلان دانشگاه بروم یعنی اصلا خودشان را یک نوع دیگر می بینند مثل چه کسی؟ مثال تاریخی مثل هیتلر نمونه کبر، ما آلمان ها با ایرانی ها خون آریایی تو رگهایمان است پس ما باید به همه دنیا مسلط باشیم ما نژاد برتریم حتی یک وقت هایی خود ایرانی ها، واقعا من چند سال پیش یک عکس دیدم خیلی متاثر شدم خیلی در متروی تهران یک خانم افغانی در قطار مترو نشسته بود قطار هم در حال حرکت بود در باز شد شلوغ می شد آدم ها می آیند بالا این از بسگی که فکر می کند متعلق به این کشور نیست و حالا باید حتما جایش را به آن ها بدهد پا می شود و می نشیند روی زمین می دانید یعنی چه، یعنی ما این قدر ما ایرانی ها، شیخ ابوالحسن خرقانی خیلی آدم بزرگی بوداز عرافای بزرگ بود یک روز داشت در خرابه ای می رفت دید که یک آدم خیلی بدکاره آن جا وسط کوچه است خوب این شیخ ابوالحسن همیشه هزار تا آدم دنبال او راه می افتادند تا رسید به این آدم بد کاره شیخ دور عباسی را جمع کرد که به این نخورد مثلا معتقدند که این ها نجس هستند، آدم بد کاره گفت یا شیخ عبایت از من بر نگیر فقط خدا می داند که امشب که بخوابی فردا صبح یک وقت تو شدی من و من شدم شیخ، خدا را چه دیدی. به شیخ ابوالحسن می گویند کجا خیلی درس گرفتی و این همه کتاب خواندی این همه عرفان و این همه زهدورزیدی، کجا درس گرفتی؟ یکی همین را گفت یک بار داشتم از یک جایی می رفتم یک آدم بد کاره ای دیدم عبایم را جمع کردم که به او نمالد گفت یا شیخ فقط خدا می داند که فردا روز حال ما چه طور است یک وقت تو شدی مست و بد کاره ما شدیم آدم حساب فقط خدا می داند. گفت دیگر کجا؟ گفت یک جای دیگر یک مستی را دیدم دیگر لا ینقل بود افتان و خیزان می رفت این طوری راه می رفت، اگر فیلم دیده باشید دیدید، شیخ ابوالحسن خرقانی به مست می گوید بپا نیفتی مست می گوید شیخ بپا خودت نیفتی چون من اگر بیفتم یک مستم افتادم مهم نیست، اما اگر تو افتادی یک جماعت پشت سر تو سقوط می کند چون این ها پشت سر تو هستند، دیگر همه مرید و مراد تو هستند. ما به کنگره می آییم، آقای مهندس می فرمایند وقتی که شما به کنگره می آیید دیگر شخصیت حقیقی برای خودتان نیستید، تو نماینده کنگره ۶۰ هستی حالا اگر تو رفتی یک جایی خطا کردی این را به اسم کجا می نویسند؟
پس کبر تفاوتش با منیت چی شد منیت یعنی من یک چیزی را یک ذره می دانم ولی آقای امین این را قشنگ می گویند طرف اسب عصاری، اسب اعصاری یعنی چی، اسبی که در آسیاب ها آسیابان ها داشتند. آن روزها در آسیاب این را می بستند دور گردن اسب یا گاو، این آسیاب ۲ تا تکیه داشته، ۲ تا سنگ بسیار بزرگ که وسطش این سنگ ها سوراخ این ۲ تا سنگ روی همدیگه وسطش هم سوراخ از بین این سوراخ گندم یا هر چه می خواستند له بشود روی این می ریختند باید این بین ۲ تا سنگ می چرخید تا له بشوند و آرد گندم یا هر چه می خواهند درست کنند. انسان که توانایی که سنگ به این سنگینی را بچرخاند نداشت دیگر این را به اسب می بستند. اسب اعصاری مثلا از صبح تا شب ۲ هزار دفعه باید دور خودش بتابد. طرف اسب هست ولی اسب اعصاری به او می گویند، اسب اعصاری است ولی فکر می کند اسب مسابقه است، از این اسب ها که روی آن ها شرط بندی می کنند، ۲۰ هزار دلار، ۵ هزار دلار یا مثلا می گویند، به اسب شاه گفتند یابو یا به کره الاغ شاه گفتند یابو. آقای مهندس
می گویند به اسب شاه که نگفتند یابو که توحالا فکر کنی وای من اسب شاه بودم حالا بهم گفتند خیلی مظلتم را آوردنه جفت تون حیوان چهار پای هستید فعلا و بسا
خوب تو پرانتز این ها را می گویم که آقای مهندس می گویند فحش باد هواست، اصفهانی ها می گویند فحش بده فحش بستان پیراهن دانه صدتومان یعنی اصفهانی ها می گویند فحش باد هواست مثلا
یکی مسافرتان، شوهرتان، نمی دانم بچه تان به شما ناسزا می گوید، خوب می گویند اصفهانی ها همیشه آدم هایی هستند که خیلی خرج می کنند خوبم خرج می کنند ولی با دقت خرج می کنند یعنی اصفهانی ها می گویند فحش باد هواست مثلا تو 2 هزار تا فحش بده باد هوا می آید آن ها را می برد. اصفهانی می گوید تو برو آن طرف جوب من این طرف جوب فحش بده فحش بستان پیراهن دونه ای صدتومان. یعنی ما اگر از این طرف جوب آمدیم کنار هم قرار گرفتیم زدیم کتک کاری کردیم پیراهن هم را پاره کردیم باید صد تومان جریمه بدهیم ولی هر چه دلت می خواهد بگو ولی آن طرف بایست که نتوانیم دست به یقه بشویم. خوب حالا آقای مهندس می گویند به اسب شاه نگفتند یابو که حالا به شما بر می خورد که تا یکی به شما می گوید غذا شور بود می گویی اصلا شور نبود بگو، باشد عزیزم دفعه بعدی دقت می کنم، حالا یک چیز دیگر خانم الهه شوهر من دروغ می گوید من هم از دروغ متنفرم نشانه چیست؟ دیدی طرف می گوید که این یارو دزد است، اصلا یک مثال راحت تر چه طور مصرف کننده ها موادشان که تمام می شد می رفتند در پارک، خوب ما هم پارک می رویم دو هزار تا آدم هم می بینم هیچ کسی هم تا حالا نیامده بگوید، خانم بفرما مثلا مواد. چه طور مصرف کننده موادش تمام می شد سه سوته سر پارک می رفت و بر می گشت موادش را هم گیر می آورد، چرا همدیگر را می شناسند، دقیقا یک نفر مصرف کننده بود گفت من کارهای خدا را نمی دانم، سوار اتوبوس شده بودم حالا هزار تا آدم می آیند می نشینند و پیاده می شوند گفت من نشسته بودم یک مرتبه یکی آمد کنار من نشست، گفت مواد نمی خواهی، ببین آن این را پیدا می کند این هم آن را پیدا می کند غیر از این یا دزد‌به محله دزد می زند باید چه کسانی را پیدا کنی تا دزد آن محله را پیدا کنی. به او بگم برو دزد خانه ما را پیدا کن چون راحت می تواند پیدایش کند. چرا؟ در جهان هر چیز چیزی جذب کرد سرد سردی را کشید و گرم گرم. این را حفظ کنید، آدم هایی که طبع آن ها سرد است مثلا من طبعم سرد است، بعد ماست زیاد از حدش برای من ضرر دارد یعنی می میرم برای ماست، برای دوغ، آلو ، خیار، لواشک، این چیزهایی که سرد است، آن هایی طبع شان گرم است، می میرند برای خرما،ارده شیره چرا چون در جهان هرچیز چیزی جذب کرد سرد سردی را کشید و گرم گرم. رهجو می گوید خانم الهه شوهر من دروغ می گوید من هم از او متنفرم. جواب شما: آهن ربا دیدید در عمرتان یک بار آهن ربا را روی چوب، پلاستیک، نخ، سنگ بگذارید حالا روی یک
تکه آهن بگذارید آن را می گیرد. چرا درجهان هرچیز چیزی جذب کرد سرد سردی را کشید و گرم گرم. تو جنست دروغ است که دروغ او را تشخیص می دهی و گر نه کلا نمی فهمیدی، اصلا آقای امین می فرمایند انسان هایی که خیلی تزکیه و پالایش می کنند، یک وقتی یکی به آن ها تیکه می اندازد اصلا طرف نمی فهمد. من بارها برایم اتفاق افتاده طرف به من تیکه می اندازد، نمی فهمم که تیکه انداخته ولی تا شما می گوئید حالم از دروغ هایش بهم می خورد شما اگر جنستون از دروغ نبود چه طور می توانستید دروغ این را تشخیص بدهی که حالا حالت بد یعنی چه زمانی میدان انرژی آهن ربا و آهن پدید می آید وقتی جفت شون هم جنس هستند، میدان حالا چه میدان دوست داشتن باشد چه میدان تنفر باشد به هر حال یک میدانی ایجاد می شود، حالا مثبت یا منفی ایجاد می شود یعنی حالم دارد از این صفتش بهم می خورد. خسیس یعنی چه تو داری اصلا چه بیشتر او هم داری. 
یک وقتی آقای حکیمی اصفهان آمده بودند خیلی سال های پیش من هنوز راهنما نبودم، گفتند بچه ها دروغ فقط آن نیست که تو به زبانت بگویی. غیبت که می گوئیم غیبت مثل شمشیر می ماند که قبضش دست تو نیست قبض شمشیر، آن جایی که می گیریم و با آن می زنیم. می گویند غیبت مثل یک شمشیری می ماند که قبضش دست تو نیست پس کجا است، دست تو تیغ دست تو تیزی، فکر می کنی داری بقیه را می زنی، خودت زخمی می شوی، نمی فهمی. حالا چقدر غیبت می کنیم حالت از او بهم می خورد این که حالت بهم می خورد نشان دهنده چه هست؟ که تو دقیقا این صفت را داری آقای حکیمی این را گفتند ممکن طرف به زبانش دروغ نگوید ولی در ذهنش این دروغ ها را بگوید بعد من پیش خودم می گفتم من که الهه هستم که الهه که عشق خدا فعلا فامیلم صادقی است، صداقت چقدر راستگویی جدی با زبانم مطلقا دروغ نمی گفتم آن روزی که آقای حکیمی گفتند بروید نگاه کنید کجای ذهنتان دروغ می گوئید یا چه می کنید دیدم وای در ذهنم چقدر دروغ می گویم به خاطر همین از آدم های دروغ گو بدم می آید چرا چون دقیقا در ذهنم این کار را انجام می دهم. اگر خانم زهرا از من نمی پرسید ولی در ذهنم این دروغ را می گفتم به او می گویم که می خواهم بروم فعلا کار را انجام بدهم یا در ذهنم غیبت می کردم دقیقا همان تاثیر را دارد دقیقا باعث هرز انرژی می شود. برای شوهرهایتان معلمی کنید، بگوئید منیت داری. امروز سی دی منیت را ما کار کردیم کشفت کردم لطفا ببین من یک انگشتم را اشاره می کنم نگاه کن ۳ تای آن بر گشته به خودم ببین یکی از آن ها این طوری ولی ۳ تا، سمت خودم است دارد می گوید تو وقتی یک نفر را به چیزی متهم می کنی ۳ تا به سمت خودم بدتر از آن هم است ولی نمی بینم مثل کپک شدم سرم را کردم زیر برف و نمی بینم که اطرافم چه خبر است. پس این را حتما یادمان باشد اگر از یک چیزی حالمان بهم می خورد اتفاقا وقت های خوبی برای خودشناسی، زمانی که آدم حالش از یک چیزی بد می شود زمان خوبی است که فکر کنید خوب مچت را گرفتم. یادم یکی از بچه های لژیون خانم مرجان بود، بعد زار می زد سر لژیون خانم مرجان می گفت خانم مرجان من فهمیدم چقدر منیتم زیاد است، چقدر آدم بدبختی هستم، چقدر به این و آن گفتم منیت نداشته باشید حالا خودم و گریه می کرد، تا دو هفته روی این موضوع فکر کردم و چیزهای جدید هم در مورد خودم کشف می کردم. یک روز زنگ زدم به خانم مرجان گفتم من یک اشکالی پیدا کردم گفتم من یک اتفاقی که می افتد یک چیز در درون خودم کشف می کنم خنده ام می گیرد می گویم بد جنس. با این صفت مچ خودم را می گیرم می گویم این هم داشتی این قدر ادعایت می شد. بنشین
و تا مقصد به آنچه علاقه داری مشغول باش. یک ذره بنشین. ما در حال تزکیه و پالایش هستیم مثل یک باغبانی می ماند که می خواهد از باغش محافظت کند. می دانید اگر باغ ها علف هرز داشته باشد، می کنند. اگر یک جایی از دیوار مثلا فرض کن یک باغی که هر روز یک مار از سوراخ بیرون می آید اعضای باغ را نیش می زند خوب وقتی من فهمیدم یک ماری هست اگر صبح به صبح می دیدم یک تعداد آدم مرده اند در صدد بر می آیم که چرا این ها مرده اند چه اتفاقی می افتاد، بعد که می دانم چه اتفاقی افتاد چه کار می کنم، فقط یک جا نیش می گیرم یک نفر کار بلد می آید به من می گویداین جا، جای نیش مار است باید بگردی مار را پیدا کنی مار دروغ، غیبت، مار منیت، مار حسادت، مار تنفر، مار قضاوت، حالا آن را پیدا کردم الان می دانم من چه کاره هستم، معلم بازی در می آورم. شما خودتان با پای خودتان آمدید این جا به من گفتید خانم الهه ما می خواهیم به شاگردی شما این جا بنشینیم آیا من پیش شما آمدم؟ من روز اول تک و تنها این جا نشستم الان چی شد، خدا را شکر لژیون بزرگی شد آیا من دنبال شاگرد آمدم، وقتی خودشان بخواهند به معلم شان می گویند خواهش می کنم به من بیاموزید حتی اگر معلم دعوایش کند باز هم می گوید به من بیاموزید، این خانم فاطمه راهنما اولین نفر آمد مشارکت کرد خانم فاطمه کمک راهنما بود چند سال توی لژیون من بود تا راهنما شد همیشه می رفت از بس که من برجکش را می زدم، من برجک بچه ها را می زدم هر هفته به من می گفت من عشق می کنم با این عیبی که امروز شناسایی شد، فاطمه معلم شوهرت نباش ببین من اگر یک جایی درس می دهم به دانشجو می گویم، شما نه تنها از من خواهش کردی بلکه پول بهم دادی گفتی به من کمک کن من در این درس ضعیفم به من کمک کن آیا مسافران شما آمدند گفتند تو را به خدا به من
یک راهنمایی بده من یک رهجو یی دارم کمک راهنمای تازه واردین در شعبه نیک آباد شده به من گفت خانم الهه من مسافرم بهم التماس می کند می گوید ندا می شود من را راهنمایی کنی در این مشکل گیر افتادم چه کار کنم. من راهنمایی اش می کنم گفتم ندا به چه حقی جلوی تفکر او را می گیری گفت تا حالا فکر می کردم درست است! گفتم اشتباه است، تو راه را به او نشان نده بگذار یک ذره خودش فکر کند از آن به بعد تقریبا یک سال و نیم هست می آید به او می گوید ندا می شود یک زحمت بکشی این جا را به من بگویی، گیر افتادم، می گوید اول برو فکرهای را بکن من معلم تو نیستم بیا برو از راهنمایت کمک بگیر بعد با هم همفکریمی کنیم تا آخرش به یک نتیجه ای می رسیم. یعنی شوهرش روی حرف این حرف نمی زند چون دائم به او می گوید. ولی برای این که آن حرمت مرد بودنش حفظ بشود. به شما گفتم که مردها کلا ما از قوانین طبیعت یاد می گیریم که خرس نر ،شیر آبی نر،شیرنر، خرس ها می روند پشت شان را به یک جایی از جنگل می مالند به یک درخت به خرس نرهای دیگر می گوید آقا این جا محوطه من است ورودتون ممنوع. خوب حالا آیا من به آدمی که دارم به او تکیه می کنم و می گویم تو پادشاه منی، خانم مرجان همیشه به بچه ها می گفتند پادشاه خانه تان مردهایتان باشند شما اگر خیلی زبلی و زیرکی باشید عاقل باشید، درست رفتار کنید. بنشین یک ذره. همسفر در جای خود بنشین. بابا من که امروز الکی نیامدم این جا که استاد جلسه بشوم ده نفر دعوت کردند که آمدم ولی آن جا که نشستم درست نشستم و هیچ وقت هم انتظار نداشتم که حالا به من احترام فلان چیز بگذارند چون الان استاد دانشگاهی این ها را بگذار پشت در کنگره بیا این جا بنشین. یاد بگیر تو را دعوا کردند بگو چشم، به تو گفتند این کار را نکن بگو چشم، تا چشم گفتن را یاد بگیری.
در آخر جلسه سر کار خانم الهه فرمودند :
من اولا هفته سایت را به همه بچه هایی که در سایت خدمت می کنند و از وقتی که به لژیون آمدند شروع کردند، خدمت گذار سایت باشند تبریک می گویم.
مشارکت همسفر خانم زهرا:
من اصلا آشنایی با سایت نداشتم و بلد نبودم. وقتی وارد لژیون خانم الهه عزیزم شدم به من فرمودند که در سایت خدمت کن و من تشنه خدمت در کنگره بودم ولی هیچ آشنایی نداشتم و آنقدر هم سواد نداشتم که خانم الهه فرمودند که خدمت در کنگره قاپیدنی است و من قبول کردم و به شکر خدا دو تا دلنوشته و یک گزارش لژیون نوشتم. آن روز را نوشتم و با کمک بچه های کنگره توانستم در سایت کنگره بگذارم. 
مشارکت همسفر خانم لیلی:
من خیلی نیازمند بودم به این خدمت واقعا انرژی بخش است. از تجربه خودم بگویم من اول خیلی ذوق داشتم که همان شب نشستم و همه را تایپ کردم و برای خانم فاطمه فرستادم. صبح که بیدار شدم این قدر انرژی داشتم، نمازم را خواندم و ساعت ۷ صبح خانم فاطمه پیام دادند که آن ها که تایپ کردم نصفش روی سایت نرفته و گفتند پس نصف دیگرش کجاست. به اتاق رفتم برای اینکه هیچ کس من را نبیند نشستم روی تخت پسرم و گفتم چه کار کنم خانم فاطمه گفتند با من تماس بگیرید، وقتی زنگشون زدم گفتند لیلی جان یعنی واقعا از خانم فاطمه ممنونم که گفتند این دوپامینی که وارد بدنت شده را سعی کن هدر ندهی. خوب بنشین آرام آرام تایپ کن، موردی ندارد. لپ تابم را خاموش کردم و گفتم خدایا چه کار کنم چه کار نکنم یک چایی خوردم. گفتم خوب اول نهار درست کنم و بعد کارهای منزل و بعد تایپ می کنم. به همان نام و نشان آن تایپی که خیلی طولانی بود شب قبلش دو ساعت نصف این را، تایپ کردم یعنی موقعی که تایپ کردم، خانم فاطمه گفتند این برای شما تجربه شد و من یاد گرفتم تنها جایی که می شود خطا را گفت کنگره است و خطا را جبران کرد و بیان کرد فقط کنگره است.

و در آخر خانم الهه کمک راهنمای عزیز با دعای کنگر جلسه را به پایان رسانیدند.
دستور جلسه پنج شنبه ۲۰ / ۶ / ۹۹: سی دی تعیین مرز




نوع مطلب :
برچسب ها :
لینک های مرتبط :


چهارشنبه 9 مهر 1399 10:26 ب.ظ
بسیار آموزنده و کامل بود. خداقوت خدمت کمک راهنمای محترم خانم الهه عزیز و اعضای لژیون و همچنین خدمتگزاران وبلاگ
شنبه 29 شهریور 1399 11:21 ب.ظ
سلام و خدا قوت خدمت خانم الهه عزیز و همسفران گرامی لژیون عشق
خدا قوت خانم فاطمه عزیز، سخنان عشق را بسیار زیبا و با عشق نوشتید همه تون.
سه شنبه 25 شهریور 1399 10:09 ب.ظ
بسیار عالی بود خانم الهه جانم مثل همیشه ...خدا قوت خدمت شما راهنمای بزرگوارم عرض میکنم ...

سپاسگذارم از خدمتگذاران سایت همسفران عشق
شنبه 22 شهریور 1399 12:26 ب.ظ
واقعا عالی بود توانستم ازین مطلب نکته برداری کنم.خداقوت خدمت خانم زهرای عزیز و تبریک برای خدمت در وبلاگ
شنبه 22 شهریور 1399 12:49 ق.ظ
با سلام و خداقوت چه قدر دلچسب و زیبا و آموزنده بود خانم الهه عزیزم ممنونم به خاطر بودنتون و وجودتون
ازهمه وبلاگ نویسان زحمتکش هم نهایت تشکر را دارم و خدا قوت به مدیر اصلی سایت خانم فاطمه عشق
جمعه 21 شهریور 1399 09:31 ق.ظ
سپاس ودرود فراوان واقعا مطالب کامل وجامع بودنند وبرای من دوباره این مطالب شیرین دوباره تداعی شدند ممنون وسپاس فراوان از خانم زهرای عزیز وهمچنین خدمتگزاران عشق
جمعه 21 شهریور 1399 08:57 ق.ظ
باسلام وخداقوت به خانم زهرا عزیز.بسیارعالی خانم الهه عشقم.ازبیاناتتون برای باردوم که مرورشداستفاده کردم،خداقوت به خدمتگزاران سایت.وخانم فاطمه جان
پنجشنبه 20 شهریور 1399 06:14 ب.ظ
خداقوت به خانم زهرا،خیلی خوب وعالی،واقعا دوباره اموزش گرفتم نرسی ازشما.
سپاسگزارم از خانم الهه عزیز که سرشار از انرژی هستند.
مرسی از خانم فاطمه عزیز،خداقوت
نظرات پس از تایید نشان داده خواهند شد.


درباره وبلاگ


عشق قامتها را راست، اندیشه ها را پاک و حیات را برای گزینش بهتر در انسان تقویت؛ وانسان را به جهت تمامی علوم آماده می گرداند.
پس تو ای همسفر راه عشق با ما همراه شو تا نادانستنیها را بدانی و ناشنیدنیها را بشنوی!
ای همسفر بدان که خروج از ظلمت اعتیاد را راهی نیست جز این که به سه مولفه جسم، روان وجهان بینی بپردازیم و نیز بدان که اگر تو در این راه صعب، بال پروازی شوی برای آن مسافر عاشق؛ زندگانیت غرق در نور و سرور خواهد شد...
انشاالله

مدیر وبلاگ : همسفر الهه
مطالب اخیر
جستجو

آمار وبلاگ
کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :

                    
 
 
 
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات