حکایت ( عاقبت خودبینی و تحقیر دیگران )
شخصی در بنی اسرائیل فاسد بود به طوری كه بنی اسرائیل او را از خود راندند . روزی آن شخص به راهی می رفت به عابدی برخورد كرد كه كبوتری بر بالای سر او پرواز می كند و سایه بر او انداخته است . پیش خود گفت :من رانده شده هستم و او عابد است اگر من نزد او بنشینم امید می رود كه خدا به بركت او به من هم رحم كند .
این بگفت و نزد عابد رفت و همان جا نشست . عابد وقتی او را دید با خود گفت : من عابد این ملت هستم و این شخص فاسد است او بسیار مطرود و حقیر و خوار است . چگونه كنار من بنشیند ، از او رو گردانید و گفت : از نزد من برخیز .
خداوند به پیامبر آن زمان وحی فرستاد كه نزد آن دو نفر برو و بگو اعمال خود را از سر گیرند . زیرا من تمام گناهان آن فاسد را بخشیدم و اعمال آن عابد را ( به خاطر خود بینی و تحقیر آن شخص ) محو كردم .
یكصد موضوع 500 داستان به نقل از شنیدنی های تاریخ صفحة 373
موضوع: حکایت های خواندنی، برچسب ها: حکایت،