فرازی از زندگی نامه شهید داوود رضامند
فرازی از زندگی نامه شهید داوود رضامند
نام: داوود
نام خانوادگی: رضامند
نام پدر: محمدقلی
تاریخ تولد:1347
واحد اعزام كننده: بسیج سپاه فریدن
تاریخ و محل شهادت :1362 عملیات والفجر 3
سال 1347در روستایی محروم و خانه ای محقر ، اولین فرزند خانواده دیده به جهان گشود . نام او را با تمسك به نام امام زاده داوود ( ع ) داوود نامیدند . پدرش فردی زحمتكش ، ساده و بی آلایش بود . داوود پس از دوران كودكی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی در روستا گذراند . وی دارای هوش و استعداد بالایی بود و با شروع انقلاب با داشتن سن سال کم (15 سالگی ) با انقلاب آشنا شد . او با مطالعه ی كتب مذهبی و اعلامیه های امام از علاقه مندان به امام و روحانیت شد .با شروع جنگ تحمیلی به ندای رهبر کبیر انقلاب لبیک گفت و با شجاعت وشهامت ، عازم جبهه های حق علیه باطل شد . امام خمینی (ره ) در توصیف چنین جوانان شیردلی که با سن کم عازم جبهه می شدند فرمود ( رهبر ما آن طفل 13 ساله ای است که نارنجک به خود می بندد و به زیر تانک دشمن می رود و به شهادت می رسد . )
موضوع: شهید داوود رضامند، برچسب ها: فرازی از زندگی نامه شهید داوود رضامند، نهرخلج،
خصوصیات اخلاقی شهید داوود رضامند
خصوصیات اخلاقی شهید
داوود نوجوانی خوش سیما ، خوشرو و در برخوردهایش بسیار شیرین زبان و بذله گو بود . همیشه خنده بر لبانش جاری و از شادابی خاصی برخوردار بود . به بزرگترها خصوصا پدر و مار احترام خاصی قائل بود . علی رغم سن كم ، شجاع و بی باك بود و حضور او در جبهه و مناطق نبرد در سن نوجوانی ، دلیلی بر این مدعا است . در بین نیروهای رزمی بسیار منظم بود و برای نظم بخشی به گردان در عملیات ها پیشتاز بود . به دلیل توانائی جسمی ، به سایر رزمنده ها در انتقال مجروحان به عقب کمک می کرد .
موضوع: شهید داوود رضامند، برچسب ها: خصوصیات اخلاقی شهید داوود رضامند، نهرخلج،
خاطراتی از همرزم شهید داوود رضامند ، جناب آقای بهرام كریمی
خاطراتی از همرزم شهید ، جناب آقای بهرام كریمی
من و داود سال 12 / 04 / 62 پس از گذراندن آموزش مقدماتی از سپاه فریدن به شهرک دارخوئین اهوا ز مقر لشگر 14 امام حسین (ع) ا عزام وبه گروهان با هنر گردان یا زهرا معرفی شدیم. داوود فردی زرنگ وشوخ طبع بود وبا شوخی هایش لحظه های شیرین وبا نشاطی داشتیم. مدتی که دراهواز بودیم هوا بشدت گرم بود ودمای هوا اغلب به بالای 50 درجه می رسید تا جایی که از شدت گرما پلاکهاای که به گردن داشتیم آنقدر داغ می شد که پوست گردنمان را می سوزاند. داود به شوخی می گفت: كریمی كلید بهشت مارا می سوزاند بیا این كلید ها را از گردنمان در بیاوریم...
پس از چند روزی ازاهواز به کردستان اعزام شدیم. یک شب در ساختمانی بودیم كه آب نبود , 24 ساعت آب و غذا نخورده بودیم , بعد از آنکه آب وغذا ویخ آوردند , با قنداق تفنگ یخها را می شكستیم , فرمانده ما سر رسید وبه مزاح گفت این تفنگهای شما یخ شكن است یا صف شكن ,داوود در جواب گفت فعلا كه یخ شكن هستند بموقع با آنها صف هم می شكنیم .
از آنجا با هلی کوپتر برای عملیات به منطقه حاج عمران عراق اعزام شدیم , منطقه ای صعب العبور و پوشیده از درختان جنگلی , طبیعتا عملیات در چنین مناطقی بسیار سخت بود قرار بود در این عملیات تپه ها ی مشرف به پادگان حاج عمران را فتح كنیم , قبلا بارها این تپه ها فتح شده بود اما با آتش سنگین و هلی برن نیروهای کماندوی عراق سقوط کرده بود. با توجه به صعب العبور بودن منطقه جاده ای احداث نشده بود , کار پشتیبانی ورساندن مهمات ، سلاح , آب ومواد غذایی در چنین مناطقی از حساسترین وسختترین کارها به شمار می رفت و رساندن امکانات به نیروها فقط با پای پیاده وچهار پا (قاطر ) امکان پذیر بود معمولا مسیرصعب العبور , پوشیده از درختان جنگلی و در زیر آتش مستقیم دشمن قرار داشت و احتمال گم شدن افراد دور از انتظار نبود با شرایط موجود برای رساندن امکا نا ت افرادی شجاع و ورزیده انتخاب می شدند. از سوی فرماندهی گردان من وداوود وچند نفر دیگر برای این ماموریت انتخاب شدیم. ما دو نفر مقداری نان خشك و چند بیست لیتری آب و تعدادی اسلحه و مهمات بار قاطر کردیم و با استفاده از تاریکی شب واستتار پوشش جنگل به سوی تپه های مقصد حرکت کردیم.
هوا کم کم روشن شد ما بناچار در
دید دشمن قرار گرفتیم ظاهرا دیدبان دشمن ما را دیده
بود و مسیر را زیر آتش خمپاره گرفت.
از صدای انفجار گلوله های خمپاره که درچند متری ما به زمین می خورد قاطر رم
كرد شرایط سختی پیش آمد داوود با مهارت قاطر را آرام کرد ولی لحظه ای آتش قطع نمی
شد مقداری از بارها روی زمین ریخته بود افرادی که با ما بودند از شدت آتش دشمن دچار
اضطراب شده بودند و هر کس پشت سنگی موضع گرفته بود یک لحضه متوجه شدم دیدم داوود
هم که پشت سنگی موضع گرفته , از شدت دود خمپاره ها که در اطرافش به زمین خورده بود
همه صورتش سیاه شده درمیان آن همه آتش ودود نگاهش به من بود و می خندید داندانهای
سفیدش درمیان چهره دود گرفته اش برق می زد. همه بارها در زیر آتش خمپاره ها از بین
رفته بود خندیدن داود در آن شرایط سخت و پر اضطراب بسیار پر معنا بود. راستی آن
جوانک کم سن وسال درآن شرایط سخت و پراضطرب که هر جنبنده ای از ترس مرگ پریشان می
شد بی مهابا به چه می خندید ؟؟...
چند روز بعد برای ادامه عملیات به سمت همان تپه ها حرکت کردیم اینبار هر دو تک تیرانداز بودیم شب عملیات تپه ها فتح شد. ساعت 10 صبح روز بعد هلی كوپترهای دشمن تپه را بمباران كردند كه بیشتر بچه ها شهید یا زخمی شدند و بار دیگر تپه ها سقوط کرد. من و داود و یك نفر دیگر ازسمت شیاری به سمت نیروهای خودی که مشرف بر آن تپه ها بودند حرکت کردیم فقط یك اسلحه داشتیم آن هم دست من بود و قمقمه های آب را داود حمل میكرد , یك خمپاره 120كنار ما به زمین خورد كه هر سه ما را موج انفحار گرفت . یك تركش به كمر من خورد ولی آن دو سالم بودند مرا به عقب منتقل کردند , من آنجا از داود جدا شدم و بعد از آن دیگر از او خبری نشد.
موضوع: شهید داوود رضامند، برچسب ها: خاطراتی از همرزم شهید داوود رضامند جناب آقای بهرام كریمی، نهرخلج،
دوران انتظار - شهید داوود رضامند
دوران انتظار
داوود پس از آخرین وداع با خانواده به جبهه اعزام شد و در عملیات والفجر 3 در منطقه حاج عمران شرکت کرد .
سالها می گذرد و خانواده اش خبری از فرزند دلبندشان ندارند ، سایه ی لحظه های انتظار دیدار فرزند ، بر محیط خانواده سنگینی می كند . پدر و مادر چشمشان به راه ماند و از هر طریق ممكن در جست وجوی یافتن خبری از فرزند نوجوانشان تلاش كردند ولی خبری نشد . پدر كه تحمل این مصیبت سنگین را نداشت ، بر اثر فشارهای روحی دچار بیماری قلبی شد و پس از تحمل سالها رنج و بیماری دار فانی را وداع گفت . لیكن مادرش همچنان چشم به راه ، منتظر لحظه ی رسیدن خبری از فرزندش با تحمل مصیبت مرگ شوهری مهربان ، روزگار را به سختی می گذراند .
بشكستم از غم هجران بال و پر آخر نیامدی
چشم انتظار ماند دو چشمم به در آخر نیامدی
آمد هزاران قافله من از آنها گرفتم خبر آخر نیامدی
امیدوار نشسته ام با دو چشم تر بر این گذر آخر نیامدی
موضوع: شهید داوود رضامند، برچسب ها: دوران انتظار - شهید داوود رضامند، نهرخلج،