خورشید را بنگر
او هر روز با طلوعش تورا به نور و روشنایی فرا می خواند .
او از تو می خواهد از هر چه غیر از نور و روشنایی است گریزان باشی .
نمی خواهی دعوتش را بپذیری ؟
جویبار را بنگر
او که در تلالوخورشید چون آبگینه می درخشد
او تورا به جاری بودن و جاری ساختن فرا می خواند
از تو می خواهد که هرگز سکون پیشه نکنی
او از تو تکاپو وحرکت رو به جلو می طلبد
نمی خواهی دعوتش را بپذیری ؟
ماه زیبا را بنگر
او تورا به ضیافت خود و ستارگان دعوت می کند
از تو می خواهد عشق پیشه کنی
عاشق باشی و دیگران را به عشق دعوت کنی
او تورا به شادی وبودن دعوت می کند
نمی خواهی دعوتش را بپذیری ؟
دریا را بنگر
او با تمام ابهتش تو را به آرامش فرا می خواند
با امواجش با تو حرف می زند :
مرا این چنین سهمگین نبین
در دل من بی کرانی از آرامش نهفته که تورا بدان جا فرا می خوانم
نمی خواهی دعوتش را بپذیری ؟
درختان و طبیعت را بنگر
آنها تورا به مبارزه فرا می خوانند
گاهی سبز سبز ، گاهی خشک و پژمرده
اما واقعیت این است همگی گذراست
آنها در هنگام سر سبزی به خود غره نمی شوند
و به هنگام خشکی مایوس و ناامید نمی شوند
چون می دانند زندگی تلفیقی از هر دوی اینهاست
آنها تورا به مبارزه بی امان با مشکلات زندگی فرا می خوانند
نمی خواهی دعوتشان را بپذیری ؟
اگر بخواهی درس بودن و زیستن را یاد بگیری
همه وقت و همه جا در دسترس توست
کافی است اراده کنی و بخواهی .