راز موفقیت

 
مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: "فردا

به كنار نهر آب بیا تا ‌راز موفقیت را به تو بگویم. صبح فردا  مرد جوان

مشتاقانه به كنار رود رفت. سقراط از او خواست كه به  دنبالش راه بیفتد.

جوان با او به راه افتاد ، به لبه رود  رسیدند و ‌به آب زدند . آنقدر پیش رفتند

تا آب به زیر چانه آنها رسید. ‌ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب

فرو برد؛ جوان نومیدانه تلاش كرد خود را رها كند؛ امّا سقراط آنقدر ‌قوی بود

كه او را نگه دارد.

مرد جوان آنقدر زیر آب ماند كه رنگش به كبودی گرایید و بالاخره توانست خود

را ‌خلاصی بخشد  ‌. همین كه به روی آب آمد، اولین كاری كه كرد آن بود كه نفسی

بس عمیق كشید و هوا را به اعماق ریه‌اش  فرو فرستاد.

سقراط از او پرسید "زیر آب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟ گفت: "هوا."

سقراط گفت: "هر زمان كه به همین میزان كه اشتیاق هوا را داشتی ، موفقیت

رامشتاق بودی، ‌تلاش  خواهی كرد كه آن را به دست بیاوری؛ موفقیت راز

دیگری ندارد.

تاریخ ارسال : شنبه 24 اسفند 1392 07:56 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

چرا و چگونگی شهادت شهید حسین فهمیده - فارسی سوم - قصه ی تکرار آرش

   

 ناگهان تکبیر پرواکرد

                          در میان آتش و باروت غوغا کرد

                                                         کودکی از جنس نارنجک  

                                                                                           در دهان تانک ها افتاد

در مورد نحوه شهادت حسین فهمیده  بارها و بارها روایت های متعدد نقل شده است. اما

 متاسفانه در این روایت ها دقت و توصیف های جزئی دیده نمی شود و به همین دلیل  دانش

 آموزانی که در درس هایشان با حسین فهمیده آشنا می شوند خیلی متوجه موضوع نمی شوند.

 آنها نمی دانند چرا حسین می بایست خودش را به زیر تانک بیندازد تا آن را منهدم کند؟اما ماجرا از

 این قرار بوده که حسین و دوستش در روز هشتم آبان 59 زمانی که در سنگر بودند به محاصره

 عراقی ها در می آیند. شمس زخمی می شود و حسین با زحمت بسیار او را به پشت خط می

 رساند. حسین وقتی دوباره به سنگر برگشت 5 تانک را می بیند که به سمت رزمندگان هجوم

 آورده و قصد دارد همه آنها را قتل عام کند. اما این نوجوان با سن کمش در آن لحظه و با چند عدد

 نارنجک چه می توانست بکند؟

او می اندیشد و به این نتیجه می رسد که تنها راه این است که آنها را به هراس بیندازد؛ هراسی

 که آنها را وادار به فرار کند. والا تانک های غول پیکر به راحتی وارد شهر می شدند. تصور حضور

 آنها در شهری بی دفاع برای حسین غیرممکن بود. به همین دلیل تنها راه را در این می بیند که

 نارنجک ها را به کمر ببندد و خودش را به تانک جلویی برساند. همین کار را هم می کند. با نارنجک

 ها خودش را به زیر تانک می اندازد و انفجار بزرگی رخ می دهد. او با این کار با یک تیر به چند

 هدف زده بود. اولا اینکه چند نارنجک را همزمان منفجر کرده بود که در حالت عادی امکان نداشت

 همه با هم منفجر شوند. با این کار توانست تانک اولی را منهدم و جلوی عبور بقیه آنها را هم

 بگیرد. دشمن هم که تصور نمی کرد رزمندگان، تجهیزاتی داشته باشند که بتوانند جلوی تانک ها

 مقاومت کنند با انفجار بزرگ اولین تانک، به تصور اینکه حمله گسترده ای آغار شده است به

 سرعت از تانک ها پیاده شدند و پا به فرار گذاشتند. در نتیجه حلقه محاصره شکسته شد و بعد از

 مدتی نیروهای کمکی از راه رسیدند.

تاریخ ارسال : جمعه 23 اسفند 1392 09:57 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

ضرب المثل همه چیز را همگان دانند

همه چیز را همگان دانند و همگان از مادر زاده نشده اند. ( از کتاب قابوسنامه منسوب به بزرگمهر)

همه دان جز خدای نیست. ( مقامات حمیدی ) 

یک همه دان در جهان کس ندید. ( عطار ) 

دانای مطلق خداوند است .و علم انسان در هر حدی باشد باز هم ناقص است و انسان عاقل کسی

 است که همیشه در طلب علم و دانش باشد.کسی نیست که همه چیز یعنی همه نادانسته ها  را

بداند.دانش و علم تک تک افراد بشر است که مجموعه علم بشری را تکمیل می کند.

خردمندان اگر چه بسیارند اما به تنهایی به همه ی معلومات و دانش ها نمی رسند.خدایی که عقل

 ،علوم و دانش را آفرید سفره ی دانش را برای همه پهن کردو کل دانش را به یک تن نداد و هر یک

 از فضلا و عقلا به اندازه ی عقل خود از خوان کرم الهی بهره برد. به عبارت دیگر دانای کل حق

تعالی است .چه بسا نکته هایی که انسان نمی داند و دیگران می دانند یا آیندگان در خواهند یافت.

تاریخ ارسال : سه شنبه 6 اسفند 1392 01:41 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

آخرین سوال ابوریحان بیرونی در لحظه ی مرگ


دانستنش خالی از لطف نیست كه اگر بدانیم آخرین سوال ابوریحان بیرونی در چه موضوعی بود .دیروز که مشغول تدریس این درس بودم دانش آموزی این سوال رو به عنوان سوال چهارم خود ارزیابی از بنده  پرسید.

  در فارسی سوم راهنمایی می خوانیم : ابوریحان بیرونی در بستر بیماری افتاده بود وواپسین لحظات عمرخود را میگذراند . یكی از دوستان بر او وارد شد و او پاسخ مسأله‌ای را از وی پرسید . مرد جواب داد این چه جای پرسش است كه ابوریحان در پاسخ چنین گفت : ((آیا پاسخ این سوال را بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانسته بمیرم؟)) مرد هم جوابش را داد . هنوز از خانه خارج نشده بود كه صداى شیون بلند شد و ابوریحان از دنیا رفت .(  خدایش بیامرزد ) آمین.

          و ما هم هیچ وقت نفهمیدیم كه ابوریحان بیرونی چه سوالی پرسید . سوالش در مورد چه موضوعی بود وكسی هم نگفت وحتی اگر كسی از ما یا حتی ما از كسی می پرسیدیم می گفتیم ومی گفتند : (در مورد طب ،یا نجوم ،یا ریاضیات ، یا فیزیك ، یا فلسفه ویا شاید هم كیمیا ، . . .)

اما دریغ هیچ كدام ازاین موضوعات نبود ! فقط یك مسئله ی فقهى در باب ارث پرسیده بود .

منبع كتاب تعلیم وتربیت استاد مطهری


تاریخ ارسال : شنبه 3 اسفند 1392 07:46 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

داستان حسنک وزیر«ابوعلی حسن بن محمد میکال»

از بین روایت‌های فراوان «تاریخ بیهقی،» داستان حسنک وزیر از بهترین‌هاست، هرچند که به‌قول فردوسی، «یکی داستان است پر آب چشم.» من این داستان را بارها خوانده‌ام و هر بار چیز تازه‌ای از آن آموخته‌ام.

«ابوعلی حسن بن محمد میکال،» معروف به «حسنک،» مردی از خاندان میکائیلیان، از خاندان‌های معروف نیشابور در قرون چهار و پنج هجری، بود. او در دربار سلطان محمود غزنوی سمت وزارت داشت و از «غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت» مستغنی بود. حسنک گمان می‌کرد که بعد از محمود، پسر او «امیرمحمد» بر تخت سلطنت تکیه خواهد زد؛ به‌همین دلیل، دل «مسعود،» دیگر فرزند سلطان، را «بیازرد» و «چیزها کرد.» امیرمحمد پس از مرگ پدرش بر اریکه‌ی قدرت تکیه زد اما چه سود که به‌قول حافظ، «دولت مستعجل بود.» مسعود، که هنگام مرگ پدرش در عراق بود، به خراسان لشگر کشید و برادرش را شکست داد و کور کرد و خودش سلطنت را به‌دست گرفت.

دشمنان و حاسدان و بدخواهان حسنک دست به کار شدند. در راس آن‌ها «بوسهل زوزنی» بود که پس از «بونصر مشکان،» به دبیری دیوان رسالت رسیده بود. می‌گفتند حسنک «قرمطی» است. (قرمطی متعلق به طایفه‌ای از فرقه‌ی اسماعیلی‌ست؛ در آن زمان با اسماعیلیه و قرمطیان مبارزه‌ای شدید انجام می‌شد). این تهمت از دربار خلیفه‌ی عباسی نشأت گرفته بود و سلطان محمود زیر بار آن نرفته بود، اما حالا که مسعود بر تخت نشسته بود، بهترین بهانه برای کشتن حسنک محسوب می‌شد. سلطان مسعود بی‌میل نبود از خون این وزیر خوش‌نام و محتشم بگذرد: «چون خدای عز و جل بدان آسانی تخت ملک را به ما داد، اختیار آن است که عذر گناهان بپذیریم و به گذشته مشغول نشویم.» بسیاری از بزرگان و صاحب‌منصبان دربار و مردمان شهر هم مخالف کشتن حسنک بودند. با وجود این، توطئه‌ی بوسهل زوزنی و دیگر بدصفتان نتیجه داد و حکم مرگ حسنک را صادر کردند. او را به دار کشیدند، سرش را از تن جدا کردند، و جسدش را هفت سال بر دار نگه داشتند.

«جهان خورده و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است.» (حسنک وزیر، پیش از بر دار کشیده‌شدن)


                                                                         

 

 

تاریخ ارسال : شنبه 26 بهمن 1392 10:12 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

مطلب رمز دار : تست های کامل از کل کتاب سوم راهنمایی فارسی

این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.

تاریخ ارسال : دوشنبه 23 دی 1392 11:32 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات