تاریخچه سرایش شعر

قدیمی‌ترین سروده‌های به‌جامانده به وداهای هندوان باستان بازمی‌گردد. از تاریخ سرایش وداها اطلاع دقیقی دردست نیست و تاریخ قدیمی‌ترین سرودهٔ ریگ‌ودا را از هزار تا پنج هزار سال پیش از میلاد مسیح پنداشته‌اند. همان‌گونه که اشاره شد گاتاهای زرتشت نیز از سروده‌های کهن هستند. دیگر سرودهٔ قدیمی، گیلگمش نام دارد. حماسه گیلگمش نخستین منظومهٔ حماسی جهان است. آن‌جا که تاریخ تمام می‌شود اسطوره آغاز می‌شود؛ حماسه‌های بزرگ مبتنی بر اسطورهاند و اسطوره‌های بزرگ بر پایهٔ شرایط تاریخی بنا می‌شوند. جهان چندین حماسهٔ بزرگ را به‌خود دیده‌است:

که تمامی این حماسه‌ها در بزنگاه‌های خطیری از تاریخ هر ملت ساخته شده‌اند.» چینی‌های باستان نیز به شعر علاقه نشان داده‌اند و آثاری در این زمینه خلق کرده‌اند. شی چینگ یا کتاب شعر یا کتاب سرودها، از جمله آثار به‌جامانده از چین باستان در زمینهٔ شعر است.


تاریخ ارسال : شنبه 24 اسفند 1392 07:37 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

گفته بودند ...

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز 
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است

زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز 
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز 
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز 


حــمیـــد مصــدق

تاریخ ارسال : شنبه 19 بهمن 1392 10:09 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

گل

گُلی از شاخه اگر می‌چینیم، 
برگ برگ‌اش نکنیم و به بادش ندهیم. 
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم 
و شبی چند از آن 
هی بخوانیم و ببوییم و معطّر بشویم. 
شاید از باغچه کوچک اندیشه‌مان گُل رویید 
"سهراب سپهری"

تاریخ ارسال : شنبه 12 بهمن 1392 08:04 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

بشنو صدای پای من « گذر عمر »


شعر « صدای پای عمر » را در ادامه مطلب بخوانید:

ادامه مطلب

تاریخ ارسال : پنجشنبه 12 دی 1392 12:22 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

اگر آن ترک شیرازی....

تاریخ ارسال : دوشنبه 25 شهریور 1392 09:30 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

شعر با موضوع امید و توکل

شنیدستم که شهبازی کهنسال

کبوتر بچه ای را کرد دنبال

زبیم جان به هر سو بود پران

زچنگ باز شاید در برد جان

زجان خود کشید او آنزمان دست

درختی در نظر بگرفت و بنشست

نگه کرد آن نگون اقبال بر زیر

که صیادی کمان بر کف به زه تیر

که صیادی نموده قصد جانش

کمان بگرفته و کرده نشانش

به زیر پای صیاد و به سر باز

نه بنشستن صلاح است و نه پرواز

به کلی رشته امید بگسست

در آن دم دل به امید خدا بست

چو امیدش به حق بود آن کبوتر

نجات از مرگ دادش حی داور

بزد ماری به شست پای صیاد

قضا بر باز خورد آن تیر و افتاد

به خاک افتاده هم صیاد و هم باز

کبوتر شاد و خندان کرد پرواز

تاریخ ارسال : شنبه 7 اردیبهشت 1392 10:26 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

همراه با سعدی در بهار

باد بهاری وزید، از طرف مرغزار

باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغ‌زار

سرو شد افراخته، کار چمن ساخته

نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار

گل به چمن در براست، ماه مگر یا خوراست

سرو به رقص اندراست، بر طرف جویبار

شاخ که با میوه‌هاست، سنگ به پا می‌خورد

بید مگر فارغ است، از ستم نابکار

شیوهٔ نرگس ببین، نزد بنفشه نشین

سوسن رعنا گزین، زردٌ شقایق ببار

خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع

نالهٔ موزون مرغ، بوی خوش لاله‌زار

هر گل و برگی که هست، یاد خدا می‌کند

بلبل و قمری چه خواند؟یاد خداوندگار

برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش

هر ورقی دفتری است، معرفت کردگار

وقت بهار است خیز، تا به تماشا رویم

تکیه بر ایّام نیست، تا دگر آید بهار

بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان

طوطی شَکّرفشان، نقل به مجلس بیار

بر طرف کوه و دشت، روز طواف است و گشت

وقت بهاران گذشت، گفتهٔ سعدی بیار

تاریخ ارسال : سه شنبه 6 فروردین 1392 09:13 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

*پیغام گیر تلفن منزل برخی شاعران *

*پیغام گیر تلفن منزل برخی شاعران *


فکر می کنید اگه در دوره حافظ و فردوسی و......تلفن بود اونم ازنوع منشی دار ،
منشی تلفن خونشون  چی می گفت ؟


لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید.

پیغام‌گیر حافظ


رفته‌ام بیرون من از کاشانه‌ی خود غم مخور
تا مگر بینم رخ جانانه‌ی خود غم مخور
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زان زمان کو باز گردم خانه‌ی خود غم مخور


پیغام‌گیر سعدی


از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک گر فرصتی دادی به دستم*


پیغام‌گیر فردوسی


نمی‌باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا برآید بلند آفتاب

 


پیغام‌گیر خیام


این چرخ فلک، عمر مرا داد به باد
ممنون تو‌ام که کرده‌ای از من یاد
رفتم سر کوچه، منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه، پاسخت خواهم داد

پیغام‌گیر منوچهری


از شرم، به رنگ باد باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیام، پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم


پیغام‌گیر مولانا


بهر سماع از خانه‌ام، رفتم برون، رقصان شوم
شوری برانگیزم به پا، خندان شوم، شادان شوم
برگو به من پیغام خود، هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم، جان تو را قربان شوم!


پیغام‌گیر باباطاهر

تلیفون کرده ای جانم فدایت
الهی مو به قربون صدایت
چو از صحرا بیایم، نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت



پیغام‌گیر  شاعران شعر نو


افسوس می خورم،
چون زنگ میزنی،
من خانه نیستم که دهم پاسخ تو را،
بعد از صدای بوق،
برگو پیام خود،
من زود می‌رسم،
چشم انتظار باش
 

باعرض پوزش از شاعران وشعردوستان

 

تاریخ ارسال : یکشنبه 27 اسفند 1391 08:51 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

شیخ بهایی

دهکده

تاریخ ارسال : دوشنبه 21 اسفند 1391 07:10 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

اسفند روز در خت کاری

                                                                

دهکده


تاریخ ارسال : سه شنبه 15 اسفند 1391 07:49 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

ماه من غصه چرا؟" قیصرامین پور


ماه من غصه چرا؟؟؟
آسمان را بنگر/ که هنوز/ بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که/ دلش از سردی شبهای خزان/نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و/ نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار/ دشتی از یاس سپید/ زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز/ پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز/ آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من/ دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست/ که خدا را دارند
ماه من/ غم و اندوه اگر هم روزی/ مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات /از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست



با نگاهت به خدا /چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود/ که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب/ راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد /همه زندگی ام/ غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی/ بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم/ اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه /میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند /سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز

تاریخ ارسال : شنبه 12 اسفند 1391 10:32 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

خوب بودن _ به خدا _ سهل ترین کار است


    

من بر آنم که در این دنیا

خوب بودن _ به خدا _ سهل ترین کار است

و نمی دانم ،

که چرا انسان

تا این حد ،

با خوبی

بیگانه است .

و همین درد مرا سخت می آزارد ... !


" فریدون مشیری _ از خاموشی _ رنج "



تاریخ ارسال : شنبه 12 اسفند 1391 07:49 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند...

                                                                                                                                     

 

ما چون ز دَری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بُریــدیم،بُریــــدیم


دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم، پریدیم


رَم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رَماندی و رمیــدیم،رمیـــدیم


نام تو که باغ اِرَم و روضه ی خُلد است
انگار که دیـدیــــــــــــم ندیدیم،ندیـــــدیم


صد باغ بهار است و صَلای گل و گلشن
گر میوه ی یک باغ نچیدیم،نچیدیم


سر تا به قدم تیغِ دعاییم و تو غافل
هان! واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم


وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

                                                  "وحشی بافقی"

تاریخ ارسال : دوشنبه 23 بهمن 1391 06:12 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

هر روز روز مادر است و نوشتن از او مناسبت نمی خواهد.

آرامشی به وسعت صحراست مادرم

 
اصلاً گمان كنم خودِ دریاست مادرم


مثل ستاره در شب یلدا كه بی‌دریغ


تا صبح می‌درخشد و زیباست مادرم‌

 
یك سینه درد دارد و آهی نمی‌كشد

 
از بس كه مثل كوه شكیباست مادرم


هر روز مهربان‌تر و هر روز تازه تر

 
مثل نگاه‌ِ ساكت باباست مادرم


چشمش به غنچه‌های جوانش كه می‌خورد

 
لبریزِ خنده‌های شكوفاست مادرم


شب‌های بی‌كسی چه كسی می‌نوازدم‌؟

 
هرجاست اشك‌های من‌، آنجاست مادرم‌

 
هر شب پس از نماز، دعا می‌كند مرا

 
در فكر روزهای مباداست مادرم‌

 
پهلوش می‌نشینم و لبخند می‌زند

 
تنهایی‌اش در آینه پیداست مادرم


سیراب می‌شوم به صدایش كه می‌رسم‌


مانند آبهای گواراست مادرم


بازی‌ّ كودكانه زمینم اگر زند

 
باكیم نیست‌، گرم تماشاست
مادرم‌

 
از ماجرای هاجر و سارا سؤال كن‌

 
در قصه‌های مریم و حواست
مادرم‌

 
مادر حقیقتی است به افسانه‌ها شبیه


مثل خداست‌، یكّه و یكتاست
مادرم


رازی است نانوشته الف لام میم عشق‌

 
حرفی كه تا همیشه معمّاست
مادرم


«آهسته باز از بغل پلّه‌ها گذشت‌»

 
اما كسی ندید چه تنهاست
مادرم

 madar%20%5BAloneBoy.com%5D%20kart%20postal کارت پستال “ مادر ”



تاریخ ارسال : چهارشنبه 18 بهمن 1391 10:49 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

جواب فریدون مشیری به ”خانه دوست کجاست؟”سهراب

من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوست‌هایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو…؛

هر کسی می‌خواهد
وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند

شرط وارد گشتن
شست و شوی دل‌هاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست…

بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم ای یار
خانه‌ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر
” خانه دوست کجاست ؟ ”
فریدون مشیری

تاریخ ارسال : چهارشنبه 11 بهمن 1391 08:13 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

بر سنگ مزارم بنویسید...

سنگ مزار, ملک الشعرای بهار, قبر سهراب سپهری, نوشته های سنگ قبر

به سراغ من اگر می آیید

نرم و آهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد

چینی نازک تنهایی من

 

ادامه مطلب

تاریخ ارسال : شنبه 23 دی 1391 12:31 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

کاش می شد که کسی می آمد...

كاش می شد كه كسی میآمد 

این دل خسته ما را می برد
چشم ما را می شست 
راز لبخند به ما می آموخت 
كاش می شد كه غم و دلتنگی 
راه این خانه ما گم می كرد
و دل از هر چه سیاهی است رها می كردیم 
و سكوت 
جای خود را به هم آوایی ما می بخشید
و كمی مهربانتر بودیم
كاش می شد دشنام ،
جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم 
بذر امید به دشت دل هم
كسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای تنهایی و زمستانی هم 
یك بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
كاش می شد مزه خوبی را 
می چشاندیم به كام دلمان
كاش ما تجربه ای می كردیم
شستن اشك از چشم بردن غم از دل هم دلی كردن را 
كاش می شد كه كسی می آ مد 
باور تیره مارا می شست 
و به ما می فهماند 
دل ما منزل تاریكی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست 
بهترین واژه همان لبخند است
كه زلبهای همه دور شده است 
كاش می شد كه به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد كه هنوز انسانیم
كاش می شد كه شعار جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
كاش می شد كه كمی آیینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
كاش پیدا می شد دست گرمی كه تكان بدهد 
تا كه پیدا بشود خاطره آن پیمان
و كسی می آ مد و به ما می فهماند 
از خدا دور شده ایم
" كاشكی" واژه درد آور این دوران است
" كاشكی" جامه مندرس امیدی است كه تن حسرت خود پوشانیم
كاش می شد كه كمی ، لااقل قدر وزن پر یك شاپرك
ما مسلمان بودیم

تاریخ ارسال : دوشنبه 11 دی 1391 05:47 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

امتحان ودیگر هیچ....

 من امتحان دارم 

او امتحان دارد 

تو امتحان داری... 

 

ما امتحان داریم 

آنها امتحان دارند 

مگه تو امتحان نداری؟؟

 

                                     من درس میخوانم 

                                     او درس میخواند 

                                     پس تو چه می کنی؟؟ 

                             

                                     من تمرین حل میکنم  

                                     او تمرین حل می کند 

                                     تو تقلب می نویسی؟؟؟ 

  

                                                                   من استرس ندارم 

                                                                             او اضطراب ندارد 

                                                                                         تو هم که کلا تعطیلی 

 

                                                                         

روز امتحان...  

 

من جواب می دهم  

او سریع می نویسد 

تو هم نگاه میکنی 

 

من برگه را میدهم 

او مرور می کند 

بازهم نگاه میکنی 

                                                              من نمره می آورم 

                                                              او نمره می آورد

                                                              تو صفر می شوی 

  

                                                                        من شاد و خوشحال 

                                                                                   او شاد وخوشحال 

                                                                                            چرا نمیخندی ؟؟ 

                                                             

                                                                    شنگول


تاریخ ارسال : چهارشنبه 6 دی 1391 08:38 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

حافظ



http://www.ksabz.net/hafez/fall7.jpg

تاریخ ارسال : چهارشنبه 6 دی 1391 08:35 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

مولانا









    

تاریخ ارسال : چهارشنبه 6 دی 1391 08:18 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

زمستان


       

          زمستان ست وفصــل سرد برگرد       

                سکــوت خـلوتـم یـــخ کرد برگرد              

             بـــرای بــــردن بــــــارِ دل مـــن            

 مسافــــربی بـرو برگـرد  بـرگرد


   اگر داغ دلم را دیــده باشــــــــی

   شقــایق می شکوفد این حواشی

   مبـــــــــــــادا با نگاه آتشیــنت

    نمک بر زخــــــم های من بپاشی


از خاطر من حال وهوایت نرود

تصویر شکسته بسته هایت نرود

از سمت دل شکســـته ام می آیی

آهسـته بیا شــیـشه به پـایت نرود


با خـلوت ســوت وکـــورعــــادت کردیم

بـا کـــوچــه ی بی عبــور عــادت کردیم

ماننــد کسی که عکـــس از او می گیـرند

لبــخـــنــد زدن بـه زور ،عــــادت کردیم   



تاریخ ارسال : شنبه 2 دی 1391 07:39 ق.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

زندگی

زندگی موسیقی گنجشکهاست
زندگی باغ تماشای خداست
گر تو را نور یقین پیدا شود
می تواند زشت هم زیبا شود
حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است
زندگی یعنی همین پروازها
صبحها، لبخندها، آوازها

تاریخ ارسال : سه شنبه 28 آذر 1391 07:50 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

آدم برفی

 

تو را ساختم با اون برفا ، آدم برفی
تو اون شب اومدی دنیا ، آدم برفی

شبی که عمرش از هر شب دراز تر بود
به او شب ما می گیم ، یلدا ، آدم برفی

یه جورایی من و تو عین هم هستیم
توام تنها ، منم تنها ، آدم برفی

من عاشق بودم و خواستم پناهم شی
توام عاشق بودی اما ، آدم برفی

همه انگار پی اونن که کم دارن
تو بودی عاشق گرما ، آدم برفی

منم از عشقم و اسمش واست گفتم
نوشتم با دسام زیبا ، آدم برفی

تو خندیدی و گفتی ، قلبت از یخ نیست
تو عاشق بودی عین ما ، آدم برفی

تو گفتی که براش می میری و مردی
آره مردی همون فردا ، آدم برفی

دیگه یخ سمبل قلبای سنگی نیست
سفیدی داشتی و سرما ، آدم برفی

تو آفتاب و می خواستی تا دراومد اون
واسش مردی ، چه قدر زیبا ، آدم برفی

نمی ساختم تو رو ای کاش واسه بازی
تو یه پروانه ای حالا ، آدم برفی

چه آروم آب شدی ، بی سر و صدا رفتی
بدون پچ پچ و غوغا ، آدم برفی

کسی راز تو رو هرگز نمی فهمه
چه قدر عاشق ، چه قدر رسوا ، آدم برفی

من اما با اجازت می نویسم که
تو روحت رفته به دریا ، آدم برفی

تو روحت هر سحر خورشید و می بینه
می بینیش از همون بالا ، آدم برفی

ببخشید که واسه بازی تو را ساختم
قرار ما شب یلدا ، آدم برفی

http://ahange-del.persianblog.ir/

تاریخ ارسال : یکشنبه 26 آذر 1391 05:30 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

کوچه


کــوچـــه

اثری ماندگار از زنده یاد فریدون مشیری

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،نتوانم!

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم


بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

 

تاریخ ارسال : یکشنبه 26 آذر 1391 05:13 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد

کاروان کربلا

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (ع)                   روی دل با کاروان کربلا دارد حسین (ع)
از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست                  مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین 
میبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم                          بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش روراه دیار نیستی کافیش نیست                       اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب                    کس نمی‌داند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند                 تا بجائی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب                         ورنه این بی‌حرمتیها کی روا دارد حسین
سروران،‌پروانگان شمع رخسارش ولی                 چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به تاج زین نهاده راه‌پیمای عراق                    می‌نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی                         خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین
دشمنانش بی‌امان و دوستانش بی‌وفا                    با کدامین سر کند مشکل دو تا دارد حسین
سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست                   هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می‌کند                   عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب می‌بندد به روی اهل بیت                  داوری بین با چه قومی بی‌حیا دارد حسین
بعدازاینش صحنه‌هاو پرده‌هااشکست وخون           دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین
سازعشق است وبه دل هرزخم پیکان زخمه‌ئی         گوش کن عالم پراز شور و نواداردحسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز                       با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا               جای نفرین هم بلب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار               کاندرین گوشه عزایی بی‌ریا داردحسین

استاد شهریار

تاریخ ارسال : شنبه 27 آبان 1391 06:01 ب.ظ | نویسنده : شهره شهیاد
کل صفحات :2
1
2

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات