معلم دینیمون خییییییییییییییلی ترسناکه :|
بطوری که توی تخته مارو میبینه
بعد این وسط دوستم سها از ایناست که از هر روش تقلبی استفاده می کنه
معلم دینیمون زنگ تفریحا از کلاس نمیره بیرون
***
ریاضی داشدیم و بعدش دینی
وقتی زنگ ریاضی تموم شد ما وسایلمونو جم کردیم و رفتیم تو کلاس دینی عربی ۲
ما همیشه پاتوقمون آخر کلاس سمت چپه
من نیمکت اخرم
کیفامونو گذاشتیم
سها و بیتا و مبینا رفتین بیرون . منو سارا موندیم تو کلاس
اومدیم بریم بیرون که من دیدم کتاب سها روی نیمکتشه
بَرش داشدم که بخونم دینی رو
همینکه کتابو باز کردم از وسط کتاب دو تا دستمال کاغذی افتاد رو زمین
برشون داشتم . سها با قرمز روشون خیلی ریز نوشته بود
به سارا گفتم اینا چین
سارا هم بلند گفت : تقلبیای سهاعن واسه این زنگ. بذار سر جاشون
منم گذاشتمشون لا کتاب و رفتیم بیرون.
زنگ تفریح تموم شدو منو سارا و مبینا و بیتا و سها اومدیم تو کلاس
امتحان دینیو که دادیم یهو دیدیم معلممون اومد گفت : واسه ی امتحانای مستمر کلاس شما رو جدا می کنم
همه هم با تعجب نگا کردن گفتن چرا بین ما و بقیه ی کلاسا همیشه تبعیض ...
معلممون گفت : همین که گفتم
بچه هاهم جوگیر شدن هی میگفتن ینی ما ادم نیستیم چرا هیچوقت به ما احترام نمیذارینو...
آقا یهو دیدم خانم رفت زیپ کیفشو وا کرد دو تا دستمال کاغذی اورد بیرون...........
آقا قیافه ی منو سارا و سها: *-*
هیچی دیگه من در اولین نگا فهمیدم تقلبیای سهاعن :|
عاقا سکوت بود چن لحظه
معلممون دستمالارو گرف بالا گفت : خوب نگا کنین. این متعلق به کلاس شماست. قسم می خورم میدونم مال کودوم دانش آموزه. :|||| اینو همینجوری میرم تحویل شورای معلم ها میدم تا اون دانش آموز بدونه مدرسه شهر هرت نیست. قانون داره
عاقا من خندم گرفته بود :|~
داشدم میپوکیدم
بعد یه نگا به سارا کردم اون وضعش از من داغون تر بود
سها لال شده بود اصن
بعد منو سارا یه نگا به سها انداختیم...نمی دونم چرا با نگاه ما همه ی سرها رو به سها چرخید :| هیچی دیگه همه فهمیدن کار سها بوده
همیشه حکایت منو سارا همینه :|
هرکی باهامون دوست میشه دونفری بدبختش می کنیم :|
کل قضیه همین بود : وقتی من دستمالارو پیدا کردم به سارا گفدم اینا چین سارا هم گفت تقلبیای سهاعن. اون موقع ما کلا فراموش کرده بودیم خانم تو کلاسه.البته بچه ها دورو برش بودن داشدن باش حرف میزدن ولی این معلمه حواسش خیلی جمه :|~
تا شاهکاری دیگر بدرود :|~♡
مدرسه تموم که شد منو سارا و سها در راه برگشت به خونه اوقاتمونو میگذروندیم ^-^
بعد من مامانم بعضی وقتا میاد دنبالم
امروزم قرار بود بیاد دنبالم
منم منتظرش بودم
دم مدرسه ایستاده بودم
ماشین مامانم مشکیه
بعد من عینکم رو چشام نبود
منم بدون عینک که خدارو شکر کور خالصم هیچی نمی بینم :|
نگا کردم دیدم یه ماشین مشکی دم مدرسه ایستاده
هی تلاش کردم شماره پلاکشو ببینم که بفهمم مامانمه یا نه
هر کاری می کردم نمی تونستم ببینم بعد به چشمم فشار اومد چشام درد گرفت آب از چشم اومد کلا دیگه هیچی نمیدیم :|||
گفدم کی حوصله داره حتما مامانمه
دویدم با شادابی رفتم در ماشینو وا کردم نشستم رو صندلی کنار راننده
با خوشحالی یه نگا انداختم به "مامانم"
ینی جا خوردم :||||||||||
یه پسره تو ماشین نشسته بود بش می خورد ۱۸ -۱۹ سالش باشه :"|||
یارو چشاش گرد شده بود :| از تعجبااا :/
منم هی مث اسکولا نگاش کردم :|(شُک بم وارد شده بود)
ینی ۵ ثانیه خوب خوب بهم خیره شدیم یهو من که تازه فهمیدم چی شده عین الاغ جیغ جیغ راه انداختم :||||||| با کیفم زدم تو سرش درو وا کردم رفتم بیرون ماشین :|
بعد داد زد گفت : خانم مزاحم میشی چرا دیگه میزنی
ینی فک کنم هیچکاری نکرده باشم با کیف قطع نخاعش کردم :|
بعد پوکیدم اینقد خندیدم :|
ناگاه یادم افتاد که شتتتتت کیفم هنوز تو ماشینشه *-*
هیچی دیگه حالا بچه ها گیر داده بودن این کی بود رفتی تو ماشینش مخشو زدی "شیطون" :|||||||||||||||
عاقا حالا بیا اینو جم کن
نیم ساعت دادو بیداد راه انداختم که همش سوءتفاهم بود بابا سوءتفاهممممم
خداروشکر مامانم ندید... :| وگر نه کلا باید از زمین کوچ می کردم :|
بچه ها هنوزم تو اینستا دری وری میگن :|
میترسم شنبه برم مدرسه یه مشت شایعه بشنوم :"|
***
عاقا ناموصن اینا اتفاق افتادا :| آخه بعضیا تو خصوصی چرت مینویسن برام :"| من اینایی که مینویسم میذارم عین واقعیتن . خیلی دوست دارم زندگیمو با خاطره پر کنم . برای همین همیشه میخوام در هر شرایطی خاطره بسازم.
(این خوابی که در موردش دیدم خیلی بد بود. ینی بد از نظر اتفاق بد نبود یا مثلا وحشتناک نبود. خیلی بد بود ینی چجوری بگم +۱۸ بود:|||| تا حالا از این خوابا ندیده بودم نمی دونم چی بود اصن عین یه کابوس بود)
خلاصه من اینو نوشتم دادم به سارا که بره بده به خانم
بعد قرار بود سارا کاملا نامحسوس بره که خانم نفهمه نامه از طرف کیه
سارا عین افلیجا با یه نیشخند گشاد رفت جلو خانم گفت بفرمایید
اومد بره بعد خانم : این چیه
سارا : از طرف یکی از دوستامه
خلاصه سارا برگشت پیش ما نشست
بعد من خدایی طبیعی بازی می کردم اما سارا و مبینا و سها و بیتا شورشو دروورده بودن
همین که خانم برگه رو وا کرد سها داد زد : بهار بهار بهاااار داره میخونه داره میخونه
سارا : بهاررر خعک برسرتتت
بیتا : خوووند خوووند
مبینا : بهاااار بهااار
کل کلاس نگام کردن
بعد من : خوشبختی در کمین ماست D:
اینارو هم داد میزدن میگفتنا
ینی همه ی کلاس فهمیدن نامه از طرف کیه
بعد دیگه بقیه ی بچه ها نامه ها رو دادن...
همه هم از تهههه فحش نوشته بودن
اونم +۲۵ D:
خب خلاصه بعضی از نامه ها که قابل خوندن بودن خانوم "لطف" کردنو خوندن :/
نرگس : سلام . شما فَکتان بسیار کج میباشد و این مرا آزار میدهد. لطفا فک خود را از انحراف نجات دهید.
پریماه : خانم من شما را دوس. اما شما مرا ندوس. شما آدم بود.اما ما آدم نبود. امیدوارم که مرا دوس. هر چند که چیزم چیزش :| (سانسور شدااا)
آیلا: سلام با احترام باید گفت شما که به این شدت ادعای معلم بودن میکنید ممنون میشم یکمیم خودتون کتاب اخلاق رو مطالعه کنید. با تشکر
مهرانه : خانم اومد برگه ی مهرانه رو باز کنه بعد مهرانه خییییلی تاش زده بود نیم ساعت طول کشید تا خانم بازش کرد بعد گفت : آناناس :|||||||||
هیچی دیگه نامه ی مهرانه این بود : آناناس :| خیلی ژذاب و مختصر :/
بعضی از بچه ها خعلی دری وری نوشته بودن
مثلا یکی (نفهمیدیم کی بوده) نوشته بود : شوهرت چ حالی میکنه ژون :||||||||||||||||||
اقا اینو گفت بعد ما خیلی ریلکس رفتیم وسایلمونو جمع کردیم از در اومدیم بریم بیرون
بعد کوثر : کجااااا؟؟؟
ما : خونتون :|
کوثر : چ جوگیررررر . گو خوردم بابا :|
من : خوردی دیگه نمیشه کاریش کرد
خلاصه کوثرم قبول کرد گفت حالا باشه ولی خداروشکر خونمون نزدیکه زود میرسیدم
ما راه افتادیم
از در مدرسه زدیم بیرون هی کوثر اینور و اونور میرفت ماهم هی دنبالش بودیم
اونم با چادر :||||||||||||| چهارتا چادری وسط خیابون :||| (مدرسمون شاهده مجبووووووریم چادر بپوشیم اجباریه)
روژان هی خدا خدا می کرد کسی با چادر نبینتش که یه فقط خدایی نکرده آبروش بره :|
خب خلاصه طبیعتا همه تیکه مینداختن بهمون
سها هم غیرتی شده بود...
هی داد میزد کسی خواست نزدیک ناموسم (منظورش منم...) بشه خودم جرش می دم :|||||||||||| نه نه اصلا با همین مداد میزنم تو مخچش :| حاضرم قتل انجام بدم... قتل..
عاقا حالا بیا اینو آروم کن...
یَک وضی بود
باور کنین نیم ساعت تو راه بودیم
من به کوثر : خونتون نزدیکه دیگه نه ؟ =|
کوثر : یه ذره هم شک نکن
عاقا بعد از نیم ساعت فهمیدیم گم شدیم :||||||||
اینقد به کوثر فحش دادیم اینقد فحش دادیم بطوری که خودمونم از چیزایی که میگفتیم تعجب می کردیم :|||
خلاصه با پرسیدن از این مغازه دارا به زوووووووور خونشونو پیدا کردیم
دیگه ساعت ۹ و ربع شده بود
بعد من تازه یادم افتاد که خعکک الان مامانم میاد مدرسه دنبالم میفهمه نیستیم بدبخت میشم :| (مامان من به شدت غیرتیه رو من :|) عاقا گفتیم چیکار کنیم رفتیم با گوشی کوثر به مامانامون زنگ زدیم
من : سلام
مامانم : سلام ، شما؟
من : وااا خاک بر سرم تو منی نمیشناسی :|؟
مامانم : لطفا مزاحم نشید
اومد قطع کنه بعد من : نهههه صب کن گو خوردم نه ببخشید غلط کردم منم بهار D= یگانه دخترت D= شاه دخترت D=
عاقا هرجوری بود وضعیتو اروم کردیم منم گفتم که ساعت ۱۲ بیاد دنبالم
دوباره پیاده راه افتادیم برگردیم مدرسه :|||
نمی دونم یکی نبود بگه داداش ماذا فاذا؟؟؟
بین راه گشنمون شد رفتیم توی یه سوپرمارکت هر چی تونستیم خریدیم بعد اومدیم دیدیم جیغ کوثر کل سوپرمارکتو در بر گرفته :| آقا رفتیم دیدیم داره با صاحب سوپرمارکت دعوا میکنه
کوثر : فقط استقلال!
مرده : جم کن تا حالا کم سوراخ سوراختون کردیم؟ :/
کوثر : عههههه حرف دهنتو بفهم
منو سها و روژان : :"|
خلاصه با هزار وعده ی خریدن آلوچه برا کوثر از سوپر مارکت بیرون اومدیم دوباره راه افتادیم تا به مدرسه رسیدیم
سها اومد گفت بهار بیا یه عکس بگیریم جفتمون
منم گفتم باش
خلاصه ژست گرفته بودیم که یکی داد زد : شما دو تاااااا
عاقا برگشتیم ...
نابود شدیم...
مدیرمون بود :||||||||||||||
*ینی دیده که داشتیم سلفی میگرفتیم؟؟؟؟؟؟*
سها کلا تعادلشو از دس داده بود هی موج مکزیکی میزد :|
من : بتمرگ اینقد تکون نخور :|
سها : بدبخت شدیممممم...اخراجیم....
من : وایسا از کجا معلوم فهمیده
سها : بهار اگه مُردم به مامانم بگو دوسش داشتم
بهش بگو سرنوشت مارو از هم جدا کرد :/
روژانو کوثر که کلا در رفتن :| رسما اعلام کردن هیچ نسبتی با ما ندارن :|
ما رفتیم پیش مدیرمون
سها رنگش عین گج شده بود
منم که مثل همیشه بودم ولی خدایی خیییلی استرس گرفته بودم
مدیرمون : چرا تو حیاطین؟
من: آخیییییییییییش
مدیر : چی :|¿¿
من : هیچی هیچی . خانم اممم ما خب... اها ... کلاسمون ده دقیقه ی دیگه شرو میشه
مدیرمون باعصبانیت : زود برین داخل
آقا ماهم خووووووشال اصن یه وضی بود :|
رفتیم تو کلاس نشستیم سها هنو ول کن نبود
هندزفری کوثرو گرفته بود گذاشته بود تو گوشش زیر مقنعه وسط کلاس :||||
اینجوریه که بدبخت میشیم دیگع :/
ولی روز خیلی خوبی بود
البته اگه بقیه ی روز که با علوم خوندن سپری شد رو در نظر نگیریم :"|
من به نشونه ی همدردی دستمو گذاشتم روی دستش بعد کلا استرس گرفتم یه لحظه تصمیم گرفتم گم شم بعد گفتم نه دیگه تا اینجای کارو پیش رفتم زشته ادامه ندم:|
اومدم با صدای عادی و بدون هیچگونه احساساتی به مهسا گفتم عیبی نداره هرچند نمی دونم چی شده البته شاید عیبی داشته باشه. میدونی از لحاظ ژنتیکی من جز افراد برجسته در ایجاد بحران های زندگیم :| خب حالا این مهمه که سطح خرابکاری تو چقد بوده :| البته اگه اینجوری داری گریه می کنی ینی دو دستی خراب کردی :| بعد زدم توپاش گفتم هوی ببین اگه میخوای اینجوری گریه کنی به هیچ نتیجه ای نمیرسی بدبخت شدی رفت دیگه درست نمیشه
آقا این مهسا هم اشک تمساح میریخت....
هی گریه می کرد هی جیغ و داد می کرد
منم گفتم اینقددد الکی ننال چته؟ :|(به دلیل فشار های روانی اون روز اصلا حالم خوب نبود)
مهسا با گریه : من رفتم به این (همون پسره ، اسمشو نمیارم چون دوست ندارم تایپ کنم اسمشو) خلاصه مهسا اومد گفت که رفته به این گفته که خودشو صبا و مبینا چش رنگین چشاشون سبزه موهاشون بوره :|||||||| بعد از این ور مبینای اسکول رفته عکس خودشو صبا و مهسا رو برای این یارو فرستاده :| بعد این پسره هم گفته که مهسا گفته شما اینجوری و اونجوریو اینایین
مبیناهم رفته یه دنیا فحش به مهسا داده
این وسط این پسره اومده به صبا گفته خدا خدا کنین عکستونو پخش نکنم :|
(این پسره یکی ازاوناییه که در مورد من شایعه الکی گفتن )
حالا این وسط مهسا داشت گریه می کرد
اینم یهو اومد گفت وای بهار عاشقتم :|
منم گفتم متاسفم من هیچگونه حس خاصی نسبت به تو ندارم سعی کن بدون من به زندگی ادامه بدی ، البته میدونم سخته ولی ؛ اومدم برم که یهو مهسا گفت صب کن : مهسا : وقتی که داشتیم لو میرفتیم رفتم عکس تو رو واسش فرستادم گفتم خودمم :||||||||||||||||
منم بعد از چن لحظه سکوت یه هعی کشیدم گفتم خب ممنون که عکس منو دست بزرگترین دشمنم دادی :|
اینم با صدای لوس : آخه... قیافت شبیه مشخصاتی بود که در مورد قیافم داده بودم :/
خلاصه تموم کرده بودم برای بار ۱۰ داشتم چکش می کردم که معاونمون اومد تو کلاس گفت که کسایی که پول کلاس تقویتیو ندادن پولشو بدن
خب منم پول نداده بودم
مث این احمقا وسط امتحان دست کردم تو جیبم که پول رو بیارم یهویی همراه با پول چهار تا برگه ی نکات ریاضی هم ریخت رو میز :|||
عاقا حالا بیا اینا رو جم کن :|
از اینور مراقب امتحان با داد : تقلب نکن تقلب نکن :|
منم چشام گرد شد گفتم هان :|
بعد دوباره با داد : بلند شو بلند شو :|
انگار که مثلا قتل انجام دادم :/
آخه خعک بر سرت مگه من اصلا تقلب بلدم ؟! :|
اینجوری بگم که الکی به چیز رفتیم
همه فک کردن تقلب کردم :/
بعد بردم دفتر
من با هزار بدبختی که بابا من اصلا بلد نیستم تقلب کنم
اصلا تقلب چیه
تا حالا نشنیدم
و یه مشت چرتو پرت دیگه آرومشون کردم :|
بعد اینا اومدن گفتن حالا دوربین های مدار بسته رو یه چک می کنیم ببینیم چی میشه :/
حالا این وسط هم یه چند تا مزاحم دورو برمن که هی شایعات مسخره که اصلا نمی تونم بگم توی فضای مجازی پخش می کنن ..
حالا ببینین برا چی
برای اینکه یکی اومد گفت بیا باهم رل بزنیم منم گفتم جم کن اصلا من اهل اینچیزا نیستم و رفتم مستقیم به بابام گفتم حالا رفتن از سر لج خودشو دوستاش یه مشت چرتو پرت خیلی زشت درمورد من گفتن که اصلا واقعیت ندارن
خلاصه اینکه ببخشید آخه بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم
پاتوقمونم کنار دستشوییاست که یه دوربین مخفی هم بالاشه :|||
1-سارا : یه دختر سبزه با موهای مشکی و صاف و چشای درشت قهوه ای - قد معمولی و اندام متوسط :| سارا واسه ی همه چیز پایست و فقط بعضی وقتا زیادی جو میگیرتش . دوست وااااقعا محشریه . و دختریه که کینه به دل نمیگیره. زود ناراحت نمیشه و خیلیم با جنبست. کلا من خیلی دوسش دارم. تموم تلاششو میکنه که در کنار مشکلات کنارت باشه
2- سها : یه دختر با پوست جو گندمی و یکمیم تپل و موهای بلند قهوه ای و چشای قهوه ای : خییییلی باحاله و همیشه ما رو میخندونه. سوتی زیاد از حد میده و خدای تقلبه :| ینی سر امتحانا از هر روش تقلب استفاده میکنه. دختر مهربون و خوش قلبیه. دوستی براش واقعا مهمه و واقعا دوست محشریه. پایه ی هر کار خلافیه لامصب :| همیشه میبرنش دفتر و از انضباتش کم می کنن ولی اصلا براش مهم نیست و با اینکه خیلی بهش حرف میزنن اما واقعا قویه و همیشه می گه : برام مهم نیست بقیه چی می گن. عاشق غذا خوردنه. اگه کمک بخواهی به هر قیمتی کمکت میکنه
3-بیتا : چشمای قهوه ای ، پوست سبزه و موهای فر قهوه ای و هیکلشم متوسطه قدش معمولی رو به بالا- آرومه و زیاد حرف نمیزنه. شنونده ی عالی و یه مشاور عالیه. زود تصمیم نمیگیره و اول خوب فکر میکنه. مهربونه و با هر کسی دوست نمیشه.
4-مبینا : یه دختر لاغر با قد معمولی با موهای بلند صاف مشکی و لخت و پوست جو گندمی و چشای درشت مشکی - مبینا خیلی آرومه و اوایل خیلی خجالتی بود. خیلی رکه و دختر ساده ای هستش . اصلا گریه نمی کنه . ولی خیلی زود رنجه و زود ناراحت میشه. از گوشت متنفره و عاشق حیواناته
5-خودم : چشای سبز و پوست سفید و موهای بور کوتاه و خییییلیم لاغرم قدمم تقریبا معمولی رو به پایین (کوتاه :|) : خب من واقعا ریزه میزم . زود ناراحت می شم ولی اصلا اهمیت نمی دم. من روی امتحانا ی مدرسه مث سگ حساسم :|| زود گریم میگیره و تحت تاثیر قرار می گیرم.من روحیه ی شادی دارم و بنظر خودم مهربونم.:| با همه ی بچه های مدرسه دوستم . و اینکه اصلا بلد نیستم دلداری بدم :| همیشه ی خدا منو به عنوان سرگروه یا چیزای دیگه انتخاب می کنن و دور از اینکه بدونن من از مسئولیت متنفرم
6-پریماه : پوست سفید ، موهای بور و لخت و چشای قهوه ای و قد کوتاه. پری هیکلش متوسطه.ییافه ی نازی داره.این جوری بگم که خییییلی مهربونه و خرخونه اما نمی خواد اینو باور کنه. با هیشکی بد رفتار نمی کته.باهوشه.باحاله و خیلی دوست داشتنیه. بهترین دوستش نرگسه. استعدادش توی شاعریه
7-نرگس : موهای فر مشکی ، پوست جو گندمی ، هیکل متوسط ، چشای قهوه ای قدشم اندازه ی خودمه: خب نرگس خیلی منحرفه. ولی دوست محشریه.یه شاعر درجه یکککککککه. روزی صد بار عاشق میشه :|| زود رنجه و مهربونه. اصلا درس نمی خونه ولی نمراتش خیلی خوبن.پیش معلما خجالتیه و معمولا سرش پایینه
8-تینا : پوست سفید ، موهای مشکی صاف، قد بلند ،لاغر : تینا خیلی مهربونه. باهوشه. دوست داشتنیه. خرخونه.مشاور عالیه. خیلی مثبته.احساساتیه. و واقعا فوق العادست. یکی از بهترین آدماییه که دیدم
9-کوثر : پوست سفید ، موهای مشکی کوتاه و صاف ، چشای مشکی ، عینکیه، و تپله : خیلی بامزست و مهربونه و همینطور هر کمکی بخوای بهت می کنه . زود ناراحت میشه اما زود میبخشه
10-فاطیما : پوست سبزه ، لاغر ، بلند ، چشای درشت مشکی ، عینکیه ولی عینک نمیزنه : خب ایشون یه هنرمند درجه یکن. خیییییییییلی پایه برای همه کارین. عاااشق هری پاتره :| چون مامانش فوت شده سعی کرده که به عنوان دختر بزرگتر خونواده تا یه حدی به باباش کمک کنه برای همین هم آشپزی کامل بلده هم کارای هنری. درسش معموله. و اینکه خیییییلی شایعه درست می کنه :| و همیشه هم دستمال عینک من تو جیبشه :| خلاصه فاطیما یه دوست هنریه :)
11- نسترن : پوست سبزه ، هیکل متوسط ، چشای مشکی ، موهای مشکی ، قد بلند : این بشر خدای اعتماد به نفسه :|| خرخون نیست اما درسش خوبه ، خیلی طنزه و لحن بامزه ای واسه ی صحبت کردن داره. بهترین دوستش تیناعه.
خب اینم از یاوران دلیر ما در مدرسه :|||
و اینکه کار ما معمولا نوشتن شعر های طنز برای معلماست :|
البته اینو بگم که شعرامون اونقد حرفای چیز توشونه که حتی نمیشه واسه ی کس دیگه ای جز بچه های اکیپمون بخونیمشون :|